گلعذاری ز گلستان جهان ما را بس
زین چمن سایه آن سرو روان ما را بس
گرد دو جهان بگشته عاشق
زاهد بنگر نشسته دلتنگ
گلعذاری ز گلستان جهان ما را بس
زین چمن سایه آن سرو روان ما را بس
گفتم هنوز خوابم بیدار می شوم
و باز هم همینجا نشسته است پدربزرگ
تا صد شمردم و چشمم که باز شد
دیدم همه نشسته اند الا پدربزرگ
کجاست آی نشانت کجاست محرم صبح
که کوه نام تو را خواند تا دمادم صبح
ای دل ریــش مرا با لب تو حق نمک
حق نگه دار که من می روم الله معک
حافظ ز دیده دانه ی اشکی همی فشان
باشد که مرغ وصل در آید بدام ما
یاد کن لطفی که کردم آن صبوح
با شما از حفظ در کشتی نوح
گنج عشق خود نهادی در دل ویران او
سایه دولت بر آن کنج خراب انداختی
چو جشنی بد این روزگار بزرگ
شده در جهان میش پیدا ز گرگ
ای دوست دنیا همه هیچ، کار دنیا همه هیچ
ای هیچ برای هیچ ، در هیچ مپیچ
فلسفی این هستی من عارف تو مستی من
خوبی این زشتی آن هم تو نگاری صنما
طالع اگر مدد دهد دامنش آورم بکف
گر بکشم زهی طرب ور بکشد زهی شرف
گر خوشی جویی، در آن کن احتیاط
تا رسی مردانه زا سوی صراط
هرچند پیر و خسته دل و ناتوان شدمموی سیاهم برهت کرده ام سپید
تا که نگویند نیست بالاتر از سیاهی رنگ
هرچند پیر و خسته دل و ناتوان شدم
هرگه که یاد روی تو کردم جوان شدم
دارم از زلف سياهش گله چندان كه مپرسسیاهی شب هجر و امید صبح سعادت
سپید کرد مرا دیده تا دمید سپیده
اهل کشتی از مهابت کاستهدارم از زلف سياهش گله چندان كه مپرس
كه چنان زو شده ام بي سر و سامان كه مپرس
اهل کشتی از مهابت کاسته
نعره وا ویلها برخاسته
دستها در نوحه بر سر می زدند
کافر و ملحد همه مخلص شدند
دیدار یار غایب دانی چه ذوق دارد
در آسمان نه عجب گربه گفته حافظ
سرود زهره به رقص اورد مسیحارا
دوش از جناب آصف پیک بشارت آمددیدار یار غایب دانی چه ذوق دارد
ابری که در بیابان بر تشنه ای ببارد
تا چند ز خون مژه در کوی تو احبابدوش از جناب آصف پیک بشارت آمد
کز حضرت سلیمان عشرت اشارت آمد
تا چند ز خون مژه در کوی تو احباب
صد نامه نویسند و جواب از تو نخواهند
مردم ز سیه چشم تو در میکدهٔ عشق
مستند به حدی که شراب از تو نخواهند
جمال شخص نه چشم است و زلف و عارض و خال
هزار نکته در این کار و بار دلداریست
دانی که چرا راز نهان با تو نگویم / طوطی صفتی طاقت اسرار نداری.یارب ـن نوگل خندان که سپردب یه منش
از بس که ننر بود سپردم به ننش!
می سپارم به تو از شر حسود چمنش!
درست نوشتم دیگه؟!
دوستانت همه در نعمت و در عیش و نشاط ---------------------- دشمنانت همه در محنت و در رنج و تعبباد پیچید در ترانه ی برگ
برگ لرزید از بهانه ی باد
هرکجا برگ خشکی بود افتاد
باغ نالید و گفت باد مباد
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
مشاعره با اشعار شاهنامه | مشاعره | 17 | ||
S | مشاعره با اشعار بداهه ... | مشاعره | 151 | |
مشاعره با نام کاربر قبلی | مشاعره | 2072 | ||
P | مشاعره کودک ۷ ساله ایرانی - رها حسین پور معتمد | مشاعره | 0 | |
مشاعره با اشعار فروغ فرخ زاد | مشاعره | 440 |