اشعار و نوشته هاي عاشقانه

سمانه آسمونی

عضو جدید
کاربر ممتاز
زیباترین
می‌خواستم تو را بسرایم
خود را سروده‌ام

باری حدیث عشق تو می‌بود در میان
امّا دریغ و درد که پاداش من
خون بود

خون دلمه بسته به مژگان
منصور نیز بر اوج دار
بانگی کشید: اناالحق
سوخت
خاکستری به چشم جهان کرد
حتی مسیح هم در اوج جلجتا
یاد از تو کرد
زیباترین

----------
نصرت رحمانی _ بیوۀ سیاه
 

سمانه آسمونی

عضو جدید
کاربر ممتاز
سر انگشتانِ مهرت را
بنواز بر تارو پودم
دست های تو
معجزهِ گری است
بر روحِ خسته ام
مسیحا نفسی،
در تو
زنده می شوم هر بار
که می آیی .....

ایــرج.تمجیــــدی
 

سمانه آسمونی

عضو جدید
کاربر ممتاز
شعر چیزی نیست
لحنِ گفتن "دوستت‌ می‌دارم" است
من
لال و كور و فلج و بی‌دست و پا شوم اگر
شعر نتوانم گفت شاید
اما
دوستت خواهم داشت حتمن!

-----------------
علیرضا روشن
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
حالا دلتنگ چه هستی ؟
این که روزهاست او را ندیده ای ؟
یا خیال بی مهری اش دارد دیوانه ات می کند ؟
یا هنوز گرفتار سکوتی و از دلت گریخته ای ؟
یا خسته از تمام فاصله ها و نرسیدن هایی ؟ ...
این ها غصه های تکراری همه ی عاشق های دنیاست ..
.وقتی گرفتار یکی از این ها می شوی
یادت می رود که عشق یعنی
همین ها !



 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
ﺑﻔﻬــــــــــــﻡ!
ﺍﮔﺮ ﺗﻼﻓﯽ ﻧﻤﯿﮑﻨﻢ ،
ﻧـَﻪ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺑﻠﺪ ﻧﯿﺴﺘﻢ ...
ﺍﮔﺮ ﺗﻼﻓﯽ ﮐﻨﻢ ،
ﺑﻪ ﺩﻭﺳﺘﺖ ﺩﺍﺭﻡ ﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺑﻪ " ﺗﻮ " ﮔﻔﺘﻢ ؛ ﺗﻮﻫﯿﻦ ﻣﯿﺸﻪ ...
ﻭ ﺍﯾﻦ ﺗﻮﻫــــــــــﯿﻦ ﺑﻪ ﺧﻮﺩﻣﻪ ...َ
 

fahimeh89

عضو جدید
کاربر ممتاز
دوست داشتنت . . .

هــوس نیست . . .

کـه بــاشـد و نبــاشـد !

نفــس اسـت . . .

تا بـــــــاشم . . .

تـــــــا باشـــــــی . . .
 

شبگرد23

عضو فعال شعر نو
کاربر ممتاز
برای خودت زندگی کن
کسی که تو را دوست داشته باشد
با تو می ماند
برای داشتنت می جنگد
اما اگر دوستت نداشته باشد به هر بهانه ای می رود...
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
[FONT=&quot]کدام دنیا
[FONT=&quot][/FONT]
[FONT=&quot]
به گرمای دست تو می ارزد[/FONT][FONT=&quot][/FONT]

[FONT=&quot]
زیر باران های بی چتر ؟![/FONT]

[FONT=&quot][/FONT] [FONT=&quot][/FONT]
[/FONT]
 

شبگرد23

عضو فعال شعر نو
کاربر ممتاز
دلتنگــــــــم
بــرای کســـی کـــه مـــدتهــاست
بــی آن کــه بـــاشد
هــر لـحظه
زنــدگی اش کـــرده ام .....!
 

anise b

عضو جدید
کاربر ممتاز
تازه از راه رسیدی ، ناشناسی تو هنوز


تو فقط خنده ما را دیدی


گرچه چون ماه پی نابودی خود می گردی


گر پی سوختنی ، عاشق چشم به در دوختنی


با ما بمان ، با ما بسوز




تازه از راه رسیدی ، ناشناسی تو هنوز


بشنو از ما این نصیحت ، شعر رفتن ساز کن


تا پر و بالت نسوخته ، شاپرک پرواز کن ... پرواز کن




( مسعود فردمنش )

 

anise b

عضو جدید
کاربر ممتاز
تمام شبانه های بی مهتاب را
تمام ستارگان را

تمام نگاه تو را

دیگر نمی خواهم

دلم برای خودم تنگ شده

کجایی آینه ؟


"فاطمه جواهری زاده
- دروغ های بی باور "

 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
چشم هایت

این شکوفه های گیلاس
سبک تر از نم نم باران
خیال مرا
به افکار عاشقانه می برد
و روح زمستان زده ام را
به چلّۀ تابستان می نشاند
در شعف های گرمُ طولانی

"رضا صادقی"

 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
کاش زندگی به همین سادگی بود

به همین سادگی!!

خالی از حسرت

پوچ از تنهایی

بدون بغض

کاش او...

یک تنه می توانست حریف همه ی غم های بزرگ قلب کوچکت باشد

کاش او می توانست غرق لبخند کند تمام دقایقت را

افسوس که او خود اسیر یک مشت بی کسی است

کاش او می توانست مونست باشد همه ی شب های بی محتوا را

کاش تو....

دلت این همه غم نداشت...!

کاش سادگی همه ی این درد و دل های ساده را می شد

برای خدا روی کاغذ نوشت

برای خدا نوشت و به نشانی سادگی یک آرزوی محقر برایش پست کرد

کاش می شد همیشه انقدر ساده نوشت

ساده اما ...

پر از حرف های ناگفته...

پر از لحظه هایی که ناگزیر، زود، دیر شد

کاش گریستن یادت نمی دادند

بغض، بدرقه ی چشمانت نمی کردند

کاش او...

می توانست به جای بغض هایت

یک آسمان گریه کند...

کاش او...

خاطره ی بودنش، جای خالی همه ی خاطره های بی سرانجام چشمان همیشه صبورت را

پر از پرواز پروانه های عاشق می کرد

کاش او...

نازنینم!!

به گمانم (او) همان (من) م!

خویش از همه ی دنیا جدا...



کاش زندگی ما آدم ها...

به همین سادگی بود....

تنها...

به همین سادگی...!!
 

shabnam111

عضو جدید
کاربر ممتاز
خیالت راحــتـــــــــــــ… ...... شکسته ها نفرین هم بکننـــــــــــــــــد ..... گیرا نیـــــــــــــست ..... نفــــــــــــــــرین ...... ته دل می خواهــــــــــد ...... دل شکسته هم که دیــــــــگر ....... ســـــــــر و ته نــــــــدارد ......
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دگــــر تــــــقــدیــــر را
بـــرای نــیـــامــد نــت بـــهانـه نـــکـــن !!!!
مـرد بـــاش…

و بـگـو نــخـــواســــتـــــی….
و نــیـــامـــــدی….!
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
گاهی وقت ها ..

دلت می خواهد با یکی مهربان باشی !

دوستش بداری ؛

وَ برایش چای بریزی ،

گاهی وقت ها ..

دلت می خواهد یکی را صدا کنی

بگویی : سلام ؛

می آیی قدم بزنیم ؟!

گاهی وقت ها ..

دلت می خواهد یکی را ببینی !

گاهی وقت ها ..

آدم چه چیزهایِ ساده ای را

ندارد ... !
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
.امان از این بوی پاییز و آسمان ابری ،
که آدم نه خودش میداند دردش چیست
و نه هیچ‌کس دیگری ...............
فقط میدانی که هر چه هوا سردتر میشود ,
دلت آغوش ِگرمتری می خواهد...!
 

anise b

عضو جدید
کاربر ممتاز
در شبان غم تنهایی خویش

عابد چشم سخنگوی توام

من در این تاریكی

من در این تیره شب جانفرسا

زائر ظلمت گیسوی توام

گیسوان تو پریشانتر از اندیشه ی من

گیسوان تو شب بی پایان

جنگل عطرآلود

شكن گیسوی تو

موج دریای خیال

كاش با زورق اندیشه شبی

از شط گیسوی مواج تو من

بوسه زن بر سر هر موج گذر می كردم
كاش بر این شط مواج سیاه

همه ی عمر سفر می كردم

من هنوز از اثر عطر نفسهای تو سرشار سرور

گیسوان تو در اندیشه ی من

گرم رقصی موزون

كاشكی پنجه ی من

در شب گیسوی پر پیچ تو راهی می جست
چشم من چشمه ی زاینده ی اشك

گونه ام بستر رود

كاشكی همچو حبابی بر آب

در نگاه تو رها می شدم از بود و نبود

شب تهی از مهتاب

شب تهی از اختر

ابر خاكستری بی باران پوشانده

آسمان را یكسر

ابر خاكستری بی باران دلگیر است

و سكوت تو پس پرده ی خاكستری سرد كدورت افسوس سخت دلگیرتر است

شوق بازآمدن سوی توام هست

اما

تلخی سرد كدورت در تو
پای پوینده ی راهم بسته

ابر خاكستری بی باران

راه بر مرغ نگاهم بسته

وای ، باران

باران ؛

شیشه ی پنجره را باران شست

از دل من اما

چه كسی نقش تو را خواهد شست ؟

آسمان سربی رنگ

من درون قفس سرد اتاقم دلتنگ

می پرد مرغ نگاهم تا دور

وای ، باران

باران ؛
پر مرغان نگاهم را شست

اب رؤیای فراموشیهاست

خواب را دریابم

كه در آن دولت خاموشیهاست

ن شكوفایی گلهای امیدم را در رؤیاها می بینم

و ندایی كه به من می گوید :

”گر چه شب تاریك است
دل قوی دار ، سحر نزدیك است “

دل من در دل شب

خواب پروانه شدن می بیند

مهر صبحدمان داس به دست

خرمن خواب مرا می چیند

آسمانها آبی
پر مرغان صداقت آبی ست

دیده در آینه ی صبح تو را می بیند

از گریبان تو صبح صادق

می گشاید پر و بال

تو گل سرخ منی

تو گل یاسمنی

تو چنان شبنم پاك سحری ؟
نه

از آن پاكتری

تو بهاری ؟

نه

بهاران از توست

از تو می گیرد وام

هر بهار اینهمه زیبایی را
هوس باغ و بهارانم نیست

ای بهین باغ و بهارانم تو

سبزی چشم تو

دریای خیال

پلك بگشا كه به چشمان تو دریابم باز

مزرع سبز تمنایم را

ای تو چشمانت سبز
در من این سبزی هذیان از توست

زندگی از تو و

مرگم از توست

سیل سیال نگاه سبزت

همه بنیان وجودم را ویرانه كنان می كاود

من به چشمان خیال انگیزت معتادم

و دراین راه تباه
عاقبت هستی خود را دادم

آه سرگشتگی ام در پی آن گوهر مقصود چرا

در پی گمشده ی خود به كجا بشتابم ؟



حمیدمصدق





 

شبگرد23

عضو فعال شعر نو
کاربر ممتاز
تـــو را دوست میدارم . . .
چه فـرق مى کند که چـــــــــــــــرا!؟
یــــــــــــا از چــــــــــــه وقـت!
یـا چطـور شـد که . . .!
چه فـــــــــــــــرق میکـند؟!
وقتى تــو بـایـد بــــــــــــــاور کنـى . . . که نمـى کـــــــــنى (! )
و من بــایـد فـرامـــــــــوش کــنم . . . کـه نمـــــى کـــــنم
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
مهربان تر از من دیده ای؟

نشانم بده…!

کسی که بارها بسوزانیش و باز هم با عشق نگاهت کند
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
بوی عطر عشقت

نه دیگر محال است تو را از دست بدهم ، قید همه را به خاطر تو میزنم
قلبم را تا ابد به تو میدهم ، تو تنها مال منی ، این را به همه نشان میدهم!
مگر میشود بی تو بود ، آنگاه که تویی تنها بهانه برای بودنم!
وقتی که بودنم بسته به بودن تو است ، این لحظه هم منتظر آمدن تو است ، لحظه ای که بوی عطر تو می آید از آنجایی که میبینمت تا آنجایی که به انتظارت نشسته ام
چیزی دیگر نمانده تا رسیدن به آرزوها ، تا رسیدن به تویی که همیشه آرزوی زندگی ام بوده ای
هر که می آید به سراغم ، سراغ تو را از آن میگیرم ، هر که مرا نگاه میکند ، با نگاهم به دنبال تو میگردم …
و من چگونه به دیگران بگویم عاشق کسی دیگرم ، تنها دلیل زنده بودنم کسی است که همیشه بهانه ایست برای دلخوشی هایم…
خیالت راحت از اینکه هیچگاه تنهایت نمیگذارم ، دلهره ای نداشته باش از اینکه اینجا تو را جا بگذارم ، که غیر از این خودم جا میمانم و دنیا تمام میشود ، همه اینها تبدیل به یک قصه ی بی فرجام میشود!
ای تو که با نگاهت میتابی بر من و قلبم جوانه میزند ، و آن لحظه حرفهای عاشقانه میزند ، و این من و این احساسات من ، برای تویی که همیشه میمانی در دلم !
نه دیگر محال است تو را از یاد ببرم ، همه را فراموش میکنم و تو را با خود میبرم ،
تا هم خودت و هم یادت همیشه با من باشند، تا اگر لحظه ای در کنارم نبودی با یادت زنده باشم
ای تو که با احساساتم دیوانه میشوی ، تو هم اینجاست که هم احساس با من میشوی ، و آخر هم دلت با دلم و خودت با خودم همه با هم یکی میشویم!
 

شبگرد23

عضو فعال شعر نو
کاربر ممتاز
همین بارانِ آهسته

همین نجوایِ گنجشکان

همین عطری که می‌آید؛

نگاه توست...


سید علی میرافضلی...
 

shabnam111

عضو جدید
کاربر ممتاز
به چشمانم که مینگری
سرم را پایین می اندازم
خجالتی نیستم
میخواهم چشمانت راز نامهربانیهایت را فاش نکنند
 

شبگرد23

عضو فعال شعر نو
کاربر ممتاز
روی دیوار

روی سایه ایـــــ که به جا مانده از تو

چشــــم می کشم و دهانی که بخندد

به این همه تنهایی و انتـــظار ...

این خانه بعد از تو فقـــــط دیوار استـــــ

و تکه ذغالی که خطــــ می کشد

نیامدنتـــــــــ را ...
 

Similar threads

بالا