شعر نو

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
پس از لحظه های دراز
یک لحظه گذشت:
برگی از درخت خاکستری پنجره ام فروافتاد
دستی سایه اش را از روی وجودم برچید
و لنگری در مرداب ساعت یخ بست.
و من هنوز چشمانم را نگشوده بودم
که در خوابی دیگر لغزیدم.

*سهراب سپهری*
... :gol:
 

Motahare89

عضو جدید
کاربر ممتاز

ارتباط
از پل ها بیزارم
از چراغ های سبز
-ارتباط-
من را به یاد چشمهای مادرم می اندازد
هر سال کم- سوتر
هر روز- تر
و تو بزرگتر از آن
که به اسم –کوچک-
خطابت کنم
بدون جهت
بر میگردم از تو
پشت به خودم
ماهیها اغلب خلافجهت آب
-درجا – می زنند!
احتیاج به عینکنیست
به یک پلک به همزدن
به ذهنم خطور میکنی
دخترانه اش می شود
-دوستت دارم –
من سال هاست که/مرد شده ام!!
نیما فرقه

 

سمانه آسمونی

عضو جدید
کاربر ممتاز
سينه ام سرطان غربت گرفته است
من خفه تر از آنم كه جاي بيمارستاني را تنگ كنم
حواسم به يك سنگ گير ميكند...!
سرم به تاريكي ميخورد...!
و دلم!!!
...پرت ميشود روي آسفالت ....
صبح!پاي جارو ها قرمز ميشود.........!
 
  • Like
واکنش ها: noom

سمانه آسمونی

عضو جدید
کاربر ممتاز
اصلاً فرض که مردمان هنوز در خوابند،
فرض که هيچ نامه‌ای هم به مقصد نرسيد،
فرض که بعضی از اينجا دور،
حتی نان از سفره و کلمه از کتاب،
شکوفه از انار و تبسم از لبانمان گرفته‌اند،
با روياهامان چه می‌کنند؟!

سید علی صالحی
 

ناآشنا

عضو جدید
کاربر ممتاز
در تپش هایت فرو ریزد.
نقش های رفته را باز آورد با خود غبار آلود.

مرده لب بربسته بود.
چشم می لغزید بر یک طرح شوم.
 
  • Like
واکنش ها: noom

سمانه آسمونی

عضو جدید
کاربر ممتاز
پر از فریاد مشترک با انسان هایی هستم که قصد شناختنشان را ندارم ......

شناسنامه ام مال شما... بی کسی های مرا پس بدهید...

میخواهم بی کسیم دوباره مرا به اسم کوچکم صدا بزند...

هومن شریفی
 

سمانه آسمونی

عضو جدید
کاربر ممتاز
[h=6]واكنش سيدعلی صالحی به وضعيت درياچه اروميه:
"اگر خواهرِ خزر بمیرد؛ خلیج‌فارس خواهد گریست"

وای بر ما
اگر خواهر خزر بمیرد
... خلیج فارس آنقدر خواهد گریست
که همه دریاهای دنیا بالا بیایند
و بالا می‌آیند
تا همراه رودها، چشمه‌ها و
دو دیده‌ي من
از میان ِ مکافاتِ زخم و نمک بگذرند
و می‌گذرند
تا آسمانِ سراسرِ این سرزمین
-با هزاران امیدِ بارآور از باران
به جانب ارومیه راه بیفتد
و راه می‌افتد
تا دیگر
نه هیچ تَنِ تشنه‌ای از تاریکی بترسد و
نه زخم‌های بیشمار ما از نمک

شهریور 90
[/h]
 

ناآشنا

عضو جدید
کاربر ممتاز
احساس عجیبى دارم امشب
میخواهم از هركجا بگویم..
.
از لحظه هاى شور تولد
..تا لحظه شماریهایم براى مرگ
.
بیاد صداى شكستن لحظه هام
..ولحظه هاى ترد شكستنم!
.
با دیدن لحظه رفتن
..و رفتن لحظه دیدن!!
لحظه به لحظه
در حسرت لحظه هاى آغوش تو ام.
(براستى كاشف لحظه كیست؟) ...
 

سمانه آسمونی

عضو جدید
کاربر ممتاز
[h=6]ماندن یا نماندن سوال این نیست

آی که چشم های تو می گویند : بمان
می مانم
حتی اگر جهان را بر شانه های خسته ی من آوار کرده باشی.

حسین منزوی
[/h]
 

سمانه آسمونی

عضو جدید
کاربر ممتاز
[h=6]نیمه شب در مهتاب/باغ و پاییز قماری کردند

آن یکی بر سر برگ/ وآن یکی بهر رهایی از مرگ

صبحدم بود که مرغان چمن می گفتند/باز هم باغ به تک خال بلاگستر باد
...
برگهایش را باخت ....

پاییز مبارک !
[/h]
 

سمانه آسمونی

عضو جدید
کاربر ممتاز
[h=6]آن روز غروب
من از نور خالص آسمان بودم
هی آوازت داده بودم بيا
يک دَم انگار برگشتی،‌ نگاهم کردی
حسی غريب در بادِ نابَلَد پَرپَر می‌زد
... جز من کسی تُرا نديده بود
تو بوی آهوی خفته در پناهِ صخره‌ی خسته می‌دادی
تو در پسِ جامه‌های عزادارانِ آينه پنهان بودی
تو بوی پروانه در سايه‌سارِ‌ ياس می‌دادی.

سید علی‌ صالحی
[/h]
 

ناآشنا

عضو جدید
کاربر ممتاز
در پس ثانیه هایی که ورق خورده و ساعت شده است
روزها میگذرند
سایه ها در پس هم میگذرند
بی خبر از گذر ثانیه ها
در هراس از ماندن
هیچ اگاه نگشتند که اینگونه تورا میخواند
و چه میگفت درختی که به اندازه ی اندوه خزان تنها بود
و نگاهش نگران در پی همدم میگشت
سایه ها در گذر ثانیه ها
رهسپار ره فردا بودند
و دریغا که نخواهند رسید
بی گمان حال نیای فرداست
که به اندازه ی یک دور زمین
کودک حال لقب میگیرد
سایه ها صبر کنید
ما چرا با لبخند
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
باتو ام

" آینه "
محض رضای خدا
برای یکبار هم شده
به جای چشمهایم
دلم را نشان بده
تا ـ بدانند ـ
دیوار ِ دلم
آنقدرها هم که فکر میکنند
کوتاه نیست
فقط...
گاهی زیادی
ـ کوتاه میآید !!! ـ
 
  • Like
واکنش ها: noom

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
دیر گاهی ست که این باغچه ء خانه ء ما
چشم در راه بهاران مانده است
در رُخ باغچه ام
نه نشانی زِدرخت
نه نشانی زگل سُوری وسُوسن برجاست
تن او سوخته است
در خزانی دلگیر
در زمستانی سرد
ازهجوم غم ودرد
ای دریغا زدل باغچه ام...
 

wwwmohamad

عضو جدید
مارو باش رو چه درختی اسممونو جا میزاریم ماروباش
قسمی جزاین دوچشم نا مسلمون که نداریم ماروباش

به هواداری تو شیشه میخونرو با سنگ شکستم نارفیق
سنگو شیشه اکه دشمن منو تو که موندگاریم ماروباش

چشم خشکیده داره به ناودون کوچه حسادت میکنه
ما به این بغض سمج گفته بودیم ابر بهاریم مارو باش

غضل کوچه ما قلندرای پیرو عاشق که اینه
فکر تازه عاشق پیاده باش ماکه سواریم مارو باش اینارو باش
 

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
خانه دل تنگ غروبی خفه بود
مثل امروز که تنگ است دلم
پدرم گفت چراغ
و شب از شب پر شد
من به خود گفتم یک روز گذشت
مادرم آه کشید
زود بر خواهد گشت
ابری آهسته به چشمم لغزید
و سپس خوابم برد
که گمان داشت که هست این همه درد
در کمین دل آن کودک خرد ؟
آری آن روز چو می رفت کسی
داشتم آمدنش را باور
من نمی دانستم
معنی هرگز را
تو چرا بازنگشتی دیگر ؟
آه ای واژه شوم
خو نکرده ست دلم با تو هنوز
من پس از این همه سال
چشم دارم در راه

هوشنگ ابتهاج ....

 

ناآشنا

عضو جدید
کاربر ممتاز
دشتها آلوده ست
در لجنزار گل لاله نخواهد روييد
در هواي عفن آواز پرستو به چه كارت آيد ؟
فكر نان بايد كرد
و هوايي كه در آن
نفسي تازه كنيم
گل گندم خوب است
گل خوبي زيباست
اي دريغا كه همه مزرعه دلها را
علف هرزه كين پوشانده ست
هيچكس فكر نكرد
كه در آبادي ويران شده ديگر نان نيست
و همه مردم شهر
بانگ برداشته اند
كه چرا سيمان نيست
و كسي فكر نكرد
كه چرا ايمان نيست
و زماني شده است
كه به غير از انسان
هيچ چيز ارزان نيست
 

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
ای درخت آشنا
شاخه های خویش را ناگهان کجا جا گذاشتی؟
یا به قول خواهرم فروغ:
دستهای خویش را در کدام باغچه
عاشقانه کاشتی؟
این قرارداد تا ابد میان ما برقرار باد:
چشم های من به جای دستهای تو!
من به دست تو آب میدهم
تو به چشم من آبرو بده
من به چشم های بی قرار تو قول میدهم:
ریشه های ما به آب
شاخه های ما به آفتاب میرسد
ما دوباره سبز می شویم
 

sweetest

عضو جدید
کاربر ممتاز
بخاطر دارم آن روزی
تک و تنها،
پر از نفرت،
قسم خوردم که باشم تا ابد تنها و بی احساس...
همان لحظه
... ... ... تورا دیدم...
دلم لرزید و در قلب پریشانم
ندایی گفت:
هنوزم در دلت احساس لبریز است!

 

سمانه آسمونی

عضو جدید
کاربر ممتاز
[h=6]گشته در رویش نگاهم محو
مانده در چشمم نگاهش مات
باز هم او را توانم دید ؟
آه ! کی دیگر ، کجا ، هیهات


مهدی اخوان ثالث[/h]
 
  • Like
واکنش ها: noom

سمانه آسمونی

عضو جدید
کاربر ممتاز
[h=6]غصه هم خواهـــــــد رفـــت
به حباب نگران لب یک رود قسم
و به کوتاهی آن لحظه ی شادی که گذشت
غصه هم خواهــــــــد رفـــت
آنچنانی که فقط خاطره ای خواهد ماند
لحظه را در یابیـــــــــــم
باور روز برای گذر از شب کافیســـــــــت.[/h]
 

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
درون معبد هستي
بشر در گوشه محراب خواهش هاي جان افروز
نشسته در پس خوشه سجاده صد نقش حسرتهاي هستي سوز
به دستش خوشه پر بار تسبيح تمناهاي رنگارنگ
نگاهي مي کند سوي خدا از آرزو لبريز
به زاري از ته دل يک دلم ميخواست ميگويد
شب و روزش دريغ رفته و ايکاش آينده است
من امشب هفت شهر آرزوهايم چراغان است
زمين و آسمانم نورباران است
کبوترهاي رنگين بال خواهش ها
بهشت پر گل انديشه ام را زير پر دارند
صفاي معبد هستي تماشايي است
ز هر سو نوشخند اختران در چلچراغ ماه ميريزد
جهان در خواب
تنها من در اين معبد در اين محراب
دلم ميخواست بند از پاي جانم باز مي کردند
که من تا روي بام ابرها پرواز مي کردم
از آنجا با کمند کهکشان تا آستان عرش مي رفتم
در آن درگاه درد خويش را فرياد ميکردم
که کاخ صد ستون کبريا لرزد
مگر يک شب ازين شبها ي بي فرجام
ز يک فرياد بي هنگام
به روي پرنيان آسمانها خواب در چشم خدا لرزد
دلم ميخواست دنيا رنگ ديگر بود
خدا با بنده هايش مهربان تر بود
ازين بيچاره مردم ياد مي فرمود
دلم ميخواست زنجيري گران از بارگاه خويش مي آويخت
که مظلومان خدا را پاي آن زنجير
ز درد خويشتن آگاه مي کردند
 

سمانه آسمونی

عضو جدید
کاربر ممتاز
[h=6]لبخند تو
چون زورقی طلایی
که بر دریای نیلی گذر می کند
از پیش چشمان خیره من گذشت
و من به یکباره زیبایی تو
... و تنهایی خود را
یافتم


بیژن جلالی[/h]
 
  • Like
واکنش ها: noom

سمانه آسمونی

عضو جدید
کاربر ممتاز
[h=6]بیشترین عشق جهان را به سوی تو می‌آورم
از معبر فریادها و حماسه‌ها
چرا که هیچ چیز در کنار من
از تو عظیم ‌تر نبوده است
که قلبت
... چون پروانه‌ای
ظریف و کوچک و عاشق است

ای معشوقی که سرشار از زنانگی هستی
و به جنسیت خود غره‌ای
به خاطر عشقت
ای صبور! ای پرستار
ای مومن
پیروزی‌ تو میوه‌ ی حقیقت توست

رگبارها و برف را
توفان و آفتاب آتش‌بیز را
به تحمل و صبر
شکستی
باش تا میوه‌ی غرورت برسد

ای زنی که صبحانه‌ ی خورشید در پیراهن توست
پیروزی‌ عشق نصیب تو باد


احمد شاملو[/h]
 

سمانه آسمونی

عضو جدید
کاربر ممتاز
[h=6]من در پناه شب
از انتهای هر چه نسیمست می وزم
من در پناه شب
دیوانه وار فرو می ریزم
با گیسوان سنگینم در دستهای تو
... و هدیه می کنم به تو گلهای استوایی این گرمسیر سبز
جوان را
بامن بیا
با من به آن ستاره بیا
نه آن ستاره ای که هزاران هزار سال
از انجماد خاک و مقیاس های پوچ زمین دورست
و هیچ کس در آنجا از روشنی نمی ترسد
من در جزیره های شناور به روی آب نفس می کشم
من
در جستجوی قطعه ای از آسمان پهناور هستم
که از تراکم اندیشه های پست تهی باشد
با من رجوع کن
با من رجوع کن
به ابتدای جسم
به مرکز معطر یک نطفه
به لحظه ای که از تو آفریده شدم
با من رجوع کن
من ناتمام مانده ام از تو


فروغ فرخزاد[/h]
 

سمانه آسمونی

عضو جدید
کاربر ممتاز
[h=6]اندهت را با من قسمت کن

شادیت را با خاک

و غرورت را با جوی نحیفی که میان سنگستان
...
مثل گنجشکی پر می زند و می گذرد

اسب لخت غفلت در مرتع اندیشه ما بسیار است

با شترهای سفید صبر در واحه تنهایی

می توانیم به ساحل برسیم

و از آنجا ناگهان

با هزاران قایق

به جزیره های تازه برون جسته مرجان

حمله ور گردیم.

منوچهر آتشی[/h]
 

Similar threads

بالا