معماری با مصالحی از جنس دل
- شروع کننده موضوع mohammad azizi
- تاریخ شروع
گاهے فقط בلتـ میخواهـב
زانو هایتــ را تنگــ בر آغــوش بگیرے ...
گوشـﮧ تریـن گوشـﮧ اے کـﮧ مے شناسے بنشینے
و فقـط نگاه کنے...
چقـבر בلت براے یکــ خیال راحت تنگـــ مے شوב...
زانو هایتــ را تنگــ בر آغــوش بگیرے ...
گوشـﮧ تریـن گوشـﮧ اے کـﮧ مے شناسے بنشینے
و فقـط نگاه کنے...
چقـבر בلت براے یکــ خیال راحت تنگـــ مے شوב...
در کوچه ای
به تو رسیدم
اما دیدم
دست دیگری را گرفته ای
تنها
گل سرخ را ارام
روی نزدیکت قرار دادم
انقدر در اغوشش
به نفس نفس افتاده بودی
که تحمل دیدنش را نداشتم
تنها دیدم
گلم را هر
دو زیر پا له کردید
و اینگونه
دوباره قلبم را با بی تفاوتیهایت و بی تو جهی همیشگیت به من
شکستی
کاش میفهمید چه دردی دارم
وقتی از دور تماشایت میکنم و تو متوجه بودنهایم نیستی
به تو رسیدم
اما دیدم
دست دیگری را گرفته ای
تنها
گل سرخ را ارام
روی نزدیکت قرار دادم
انقدر در اغوشش
به نفس نفس افتاده بودی
که تحمل دیدنش را نداشتم
تنها دیدم
گلم را هر
دو زیر پا له کردید
و اینگونه
دوباره قلبم را با بی تفاوتیهایت و بی تو جهی همیشگیت به من
شکستی
کاش میفهمید چه دردی دارم
وقتی از دور تماشایت میکنم و تو متوجه بودنهایم نیستی
انقدر دلم برایت تنگ شده
که اگر بفهمی
خودت از نبود خودت ، خجالت میکشی
که اگر بفهمی
خودت از نبود خودت ، خجالت میکشی
تنهـــــــــــاییم عمیق است
دیگر دست هیچکس به آن نمی رسد
که بخواهد از تنهـایی
درم آورد
دیگر دست هیچکس به آن نمی رسد
که بخواهد از تنهـایی
درم آورد
کاش انقدر مهربان نبودم
حالا که رفتی برایت دعا می کنم
که خوشبخت شوی
راستی چه فایده
اگر دعایم اثر داشت نمی رفتی...
حالا که رفتی برایت دعا می کنم
که خوشبخت شوی
راستی چه فایده
اگر دعایم اثر داشت نمی رفتی...
راست میگفتند
وقتی بروی
دیگر برنمیگردی
هر چند که من در هوای
آمدنت هم بمیرم باز تو
بی خیال من وعشق من شده ای
جوریکه انگار کسی نبود
آخرش هم نیست
وقتی بروی
دیگر برنمیگردی
هر چند که من در هوای
آمدنت هم بمیرم باز تو
بی خیال من وعشق من شده ای
جوریکه انگار کسی نبود
آخرش هم نیست
حــواسمــون بــاشـه...
دل آدما...!!
شیشـه نیست که روی آن...!!
هــــــا کنیم...!!
.
.
.
بعد با انگـــشت قـــ♥ ـلب بکشیم و...!!
وایسیم آب شـــدنش رو تماشــــا کنیم...!!
و کیـــــف کنیم...!!
.
.
.
رو شیشه نـــازک دل آدمـــا...!!
اگـــه قلبــــــ♥ ـــی کشیدی...!!
باید مــــــــردونـه پـــــــاش وایســــتی...!!
دل آدما...!!
شیشـه نیست که روی آن...!!
هــــــا کنیم...!!
.
.
.
بعد با انگـــشت قـــ♥ ـلب بکشیم و...!!
وایسیم آب شـــدنش رو تماشــــا کنیم...!!
و کیـــــف کنیم...!!
.
.
.
رو شیشه نـــازک دل آدمـــا...!!
اگـــه قلبــــــ♥ ـــی کشیدی...!!
باید مــــــــردونـه پـــــــاش وایســــتی...!!
امشب غــم هــا . . .
برایـم مهــمانــی گــرفتــه انـــد . . .
و مـــن میخــواهـــم بتــرکـانــم
همــه ی بغــض هایـــم را ...
برایـم مهــمانــی گــرفتــه انـــد . . .
و مـــن میخــواهـــم بتــرکـانــم
همــه ی بغــض هایـــم را ...
راحـــــت برو نازنیـنـــــــــم!
مــــــــــشکل پیـــــــــش نیامــــــــــــد!
بـــــــــــــرای مـــــــــــــن !....
مشـــــــــــــــــکل فقــــــــــط پــــــــــس آمــــــــــد؛
پـــــــــــــــس از رفــــــــــتنـت ...
مــــــــــشکل پیـــــــــش نیامــــــــــــد!
بـــــــــــــرای مـــــــــــــن !....
مشـــــــــــــــــکل فقــــــــــط پــــــــــس آمــــــــــد؛
پـــــــــــــــس از رفــــــــــتنـت ...
خسته ام؛
خسته تر از آنی که خیانت کنم
...تنهایم؛
تنها تر از آنی که عاشق شوم
خسته تر از آنی که خیانت کنم
...تنهایم؛
تنها تر از آنی که عاشق شوم
از جـــنــسِ کــدام نـور بـــودی
ســتاره ی مَـن
کــه جــسارت بــا تــو بــودن در مَــن جنبیـــد
و مَــن چــه عــاشــقــانــه بـْه رویــت لــبـخـند زدم
و تــو چــه مــهربانانه لـــبخــندم را پـــاســخ گفـــتی
و ایــن شــد
عاشـــقانه ی آرام " مَـــن " و " تـــو "
تلخ تر از خود جدايی ها...
آنجايی است كه بعدها آن دو نفر مدام بايد وانمود كنند،
كه چيزی بينشان نبوده...
كه هيچ اتفاقی نيفتاده...
كه از همديگر هيچ خاطره ای ندارند...
آنجايی است كه بعدها آن دو نفر مدام بايد وانمود كنند،
كه چيزی بينشان نبوده...
كه هيچ اتفاقی نيفتاده...
كه از همديگر هيچ خاطره ای ندارند...
شنــــــیدم اونی کهــــــ منــــــ
بخاطــــــر رفتــــــنش گریــــــــــــه کردمــــــ
رفتهــــ و واسهــــ دوســــــتاش تعریفــــــ کردهــــ
و کلـــــــــــ ـ ـی خندیــــــــــدن...
بخاطــــــر رفتــــــنش گریــــــــــــه کردمــــــ
رفتهــــ و واسهــــ دوســــــتاش تعریفــــــ کردهــــ
و کلـــــــــــ ـ ـی خندیــــــــــدن...
احساس من قیمتی داشت که تو برای پرداخت آن فقیر بودی ...
قفسم را مشکن، تو مکن آزادم، گر رهایم سازی بخدا خواهم مرد، من به زنجیر تو عادت کردم، بارها در پی این فکر که در قلب توام با تو احساس سعادت کردم، بخدا خوشبختم. تو محبت کن و بگذار که تا عمری هست من بمانم چو اسیری به حریم