علیرضابدیع

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد


اصالتا از جایی آمده که بخش عظیمی از هنر ایران‌زمین آنجا متولد شده؛

او همشهری عطار نیشابوری است. در نخستین ماه سال ۶۴ در کوران جنگ تحمیلی به دنیا آمده و از همان کودکی زبان منظمی داشته است.

نظم برایش اساسا جذاب‌تر از نثر است و از میان همه قالب‌های منظوم، غزل برایش نقش ملکه را دارد. علاقه به شعر او را در دانشگاه به سمت ادبیات کشاند و امروز او فارغ‌التحصیل فوق‌لیسانس زبان و ادبیات پارسی است.

وقتی بخواهید خودش را توصیف کند این را برای‌تان می‌خواند «که بود گفت کی‌ام؟ من: علیرضا عاشق/ تمام روز و شب سررسید را عاشق/ به محض زاده شدن سال‌ها گریسته‌ام/ به این دلیل که بودم از ابتدا عاشق»

و همین عاشقی باعث شده که می‌گوید «ممکن است شعر هر لحظه در من اتفاق بیفتد؛ در مترو، قبل از خواب، وسط خواب یا زیر دوش حمام که مجبور می‌شوم کارم را نیمه‌تمام رها کنم و شعرسرایی را شروع کنم».


علیرضا بدیع امروز یکی از معروف‌ترین غزلسراها و ترانه‌سراهای کشور است و علاوه بر شعر، مجری‌گری نیز می‌کند.
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
عاشق ترین پرنده تویی بر درخت من
قربان قلب نازک تو، قلب سخت من
گنجشک دلبخواه من! اکنون پس از دو سال
برگشته ای به سویم و برگشته بخت من
پرچینی از شکوفه ی گیلاس: تاج تو
دامانی از مراتع عناب: تخت من
ماه است پرچم من و باران سرود ماست
پیشانی گشاده ی تو پایتخت من

#علیرضا_بدیع
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
موي تو و شانه ي تو
گنجينه و مار زنگي
_از نخل بالا خزيده چندين تبهكار زنگي_
انبوهي از خاطراتت در سينه ام جاودانه ست
چون رسم اشكال بر غار در عصر پارينه سنگي
ماه است پيشاني تو شمس است قرباني تو
تبريز بر خود نديده چشمي به اين شوخ و شنگي
با عذر ديرينه سالي مي راني از خويش ما را
گاهي صفا بيشتر هست در خانه هاي كلنگي
دلگيرم از اين زمانه، اين دولت زاهدانه
سخت است يكرنگ باشي در روزگار دورنگي
عمامه و تاج شاهي با هم تفاوت نكردند
خرگوش بيرون نيامد از اين كلاه فرنگي
قدر تو را وصف كردن مقدور هر شاعري نيست
كي راه در قاف دارند اين جوجه هاي سرنگي؟
شعر من و شوكت تو، جان كهن جامه ي نو
در دوره ي ما عوض شد معيارهاي قشنگي
ما هر دو از ذوق سرشار، فرصت كم و شوق بسيار
حالا چه وقت تماشا؟ ديگر چه جاي درنگي؟

#علیرضا_بدیع
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
کجاست کاهن دربار؟ خواب بد دیدم
که در عروسی اموات، قند ساییدم

که روز تاجگذاری م تخت و تاجم رفت
که دستمایه ی اندوه شد شب عیدم

چه پادشاه نگون بخت و بی کفایتی ام
که دست اجنبی افتاده ملک جاویدم

تو سرزمین منی! ای کسی که دشمن و دوست
به جبر از تن تو کرده اند تبعیدم

دلم به دست تو افتاد – زود دانستم-
دل تو پیش کسی بود – دیر فهمیدم-

تویی که غیرت مردانه ی مرا دیدی
چرا تلاش نکردی برای تردیدم؟

در این شب ابدی کورسوی عقل کجاست؟
سر دو راهی ام و بین ماه و خورشیدم


 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
مباش در پی کتمان… که این گناه تو نیست
که عشق می رسد از راه و دل به خواه تو نیست

به فکر مسند محکم تری از این ها باش
که عقل مصلحت اندیش تکیه گاه تو نیست

مباد گوش به اندرز عقل بسپاری
فنا طبیعت عشق است و اشتباه تو نیست
سیاه بخت تر از موی سر به زیر تو باد!

هر آن که کشته ی ابروی سر به راه تو نیست

سیاه لشگر مویت شکست خورده مباد!
نشان همدلی انگار در سپاه تو نیست

کشیده اند دل شهر را به بند و هنوز
خیال صلح در این خیل رو سیاه تو نیست

هزار صحبت ناگفته در نگاه من است
ولی دریغ که این شوق در نگاه تو نیست

علیرضا بـــــــــــــــــــــــدیع

 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد


همیشه خواسته ام از خدا فقط او را
چنان که خسته تنی چای قند پهلو را!

به مرگ راضی ام، آنجا که راوی قصه
سپرده است به او پیک نوشدارو را

سفر که فاصله انداخت بین ما، امروز
دوباره سوی من آورده است این پرستو را

تن تو عطر پراکنده یا که آورده است
نسیم صبح نشابور با خود این بو را؟

دوباره از تو نوشتم هوا معطر شد
بریده اند به نام تو ناف آهو را

گرفته اند به نام غنایم جنگی
سیاه لشکر موها کمان ابرو را!

مرا دلی است پر از آه و آرزو...مشکن
برای روز مبادا چراغ جادو را

تو شاعرانه ترین اتفاق عمر منی
بگو چکار کنم چشم ماجراجو را؟


#علیرضا_بدیع
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
ای بکر ترین برکه! هلا سوره ی صافی!
پرهیز کن از این همه پرهیز اضافی!

مهری بزن از بوسه به پیشانی سردم
بد نام که هستیم به اندازه ی کافی!

تلخینه ی آمیخته با هر سخنت را
صد شکر! شکرپاش لبت کرده تلافی!

با یافتن چشم تو آرام گرفتم
چون شاعر درمانده پس از کشف قوافی..

چندی ست که سردم شده دور از دم گرمت..
بر گردنم از بوسه مگر شال ببافی...


#علیرضا_بدیع
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
غیر شیدایی مرا داغی به پیشانی نبود
من‌که پیشانی نوشتم جز پریشانی نبود


همدمی ما بین آدم‌ها اگر می‌یافتم
آه من در سینه‌ام یک عمر زندانی نبود

دوستان رو به رو و دشمنان پشت سر
هرچه بود آیین این مردم مسلمانی نبود

خار چشم این و آن گردیدن از گردن‌کشی‌ست
دسترنج کاج‌ها غیر از پشیمانی نبود

چشم کافرکیش را با وحدت ابرو چه کار ؟
کاش این محراب را آیات شیطانی نبود

من‌که در بندم کجا ؟ میدان آزادی کجا ؟
کاش راه خانه‌ات این‌قدر طولانی نبود

 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
آورده است چشم سیاهت یقین به من
هم آفرین به چشم تـو هم آفرین به من

من ناگزیر سوختنم چون که زل زده ست
خورشید تیــــز چشم تـو با ذره بین به من

ای قبله گـــاه نـــــاز ! نمـــــازت دراز باد !
سجاده ات شدم که بسایی جبین به من

بـــــر سینه ام گذار سرت را کــــه حس کنم
نازل شده ست سوره ای از کفر و دین به من

یاران راستین مرا می دهد نشـــان
این مارهای سرزده از آستین به من

تا دست من به حلقه ی زلفت مزین است
انگار داده است سلیمان نگیـــن بــــه من

محدوده ی قلمرو من چیـــــن زلف توست
از عرش تا به فرش رسیده ست این به من

جغـــرافیــــای کوچک من بازوان تــــوست
ای کاش تنگ تر شود این سرزمین به من ...
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
دیری ست دلم در گرو ناز پری هاست
روشن شده چشمم که نظرباز پری هاست

دیوانه ام و با پریانم سر و سری ست
لب تر کنم این جا پُر آواز پری هاست

لب تر کنم این خانه پریخانه ی محض است
دفترچه ی شعرم پَر پرواز پری هاست

جنّات نعیم است، گریبان کلیم است
پردیس مگر در یقه باز پری هاست

ای دختر شاه پریان! خانه ات آباد!
زیبایی تو خانه برانداز پری هاست

هر بافه مویت شجره نامه جنّی ست
چشمان تو دنیای خبرساز پری هاست

من راز نگهدارترین دیو جهانم
آغوش تو صندوقچه راز پری هاست
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
باید شبی به قبله حاجات رو کنم
تا از خدای خویش تو را آرزو کنم

کارم رسیده است به جایی که روز و شب
در عالم مجاز تو را جستجو کنم

کندوی تازه منی و تا بنوشمت
باید به نیش این همه زنبور خو کنم

آنان که پیش ازین به مصاف تو رفته اند
گفتند در طواف تو با خون وضو کنم

چون کوزه گر سبو کند از کاسه سرم
بگذار پیش از آن سر خود در سبو کنم

چندان عجیب نیست که از رشک بشکند
آن دم که با تو آینه را روبرو کنم

دنیا به دل شکستگی ام حکم داده است
باید برای او ورقی تازه رو کنم
 
بالا