***********کودکی****************

ahoo_fr

عضو جدید
کاربر ممتاز
بیا به محل قدیمی‌ خودمان سری بزنیم ,,,
کودکیمان را بدزدیم ,,,
بسپریم به دست عمو زنجیر باف ,,,
و با خیال راحت ببینیم توپ‌هایمان تا کجا هوا میرود,,,
برای یک روز هم که شده ,,,
دلم نمی‌خواهد به توپ‌های دیگر فکر کنم ,,,
به بچه‌هایی‌ که هرگز توپ‌هایشان بالا نمی‌‌رود ,,,
بچه‌هایی که توپ‌هایشان هیچ کجا نمی‌رود ,,,
بچه‌هایی‌ که عمو هاشان زنجیر در دست دارند ,,,
و جز رویا چیزی نمی‌‌بافند ,,,
دلم فقط روز‌های شاد را می‌خواهد ,,,
شادمانه‌های بی‌ سبب ,,,
این خودخواهی‌ نیست ,,,
 

ahoo_fr

عضو جدید
کاربر ممتاز
“…اون اوایل کهاصلا حق نداشتیم با خودکار بنویسیم، فقط مداد با خودمون میبردیم. اولین بار کهاجازه داشتیم با خودکار بنویسیم، چقدر ذوق کرده بودم و احساس میکردم دختر بزرگیشدم!
…بعدش همه غصه دنیای ما همین بود که مشقمون رو به موقعبنویسیم که فردا تحویل بدیم. چقدر دنیا کوچیک بود، چقدر ما کوچیک بودیم، چقدردغدغه هامون هم کوچیک بودن.”

هی روزگار… 217317_471830869558979_594667463_n.jpg
 

ahoo_fr

عضو جدید
کاربر ممتاز
همیشه بچه های مهمونا میومدن خونمون رو به هم میریختن .:D313760_440324589376274_1173591741_n.jpg
 

مریمs

عضو جدید
یه روز وقتی 8 سالم بود داشتیم می رفتیم اردو قبل از اینکه سوار اتوبوس بشیم تو حیاط مدرسه بچه ها همش درمورد زرشک پلویی که مامانم برام گذاشته بود حرف میزدین ونقشه میکشیدن آخه دوستام خیلی طرفدار دستپخت مامان من بودن در همین حین رفتیم سوار اتوبوس بشیم تا سوار شدیم نمیدونم چی شد زیپ کیفم باز شد و هرچی توش بود ولو شد کف اتوبوس یکی از بچه ها که حسابی هم شیکمو بود تا آخر اردو همش میگفت وای حیف اون مرغاو زرشکایی که نرفت تو شکممون, اخرشم نفهمیدیم اصلا چرا غذام ریخت کف اتوبوس........
 

Similar threads

بالا