معماری با مصالحی از جنس دل

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
در چشمانم

تنهایی ام را پنهان میکنم

در دلم
دلتنگیم را

در سکوتم
حرفهای نگفته ام را

در لبخندم
غصه هایم را

دل من چه خردسال است
ساده مینگرد
ساده میخندد

ساده میپوشد

آری دل من از تبار دیوارهای کاهگلی است
ساده می افتد
ساده میشکند
ساده میمیرد
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
چه لذتي فراتر از اين
قدم زدن هاي ديوانه وار در پس کوچه هاي تنهايي
وقتي که تمام ثانيه هايش
گره مي زند مرا به يک دنياي خيالي با تو
من خوب مي دانم
کوچه هاي اميدم بن بست است
اما؛
بگذار طي کنم اين مسير رويايي را
دست کم قطره هاي زلال بارانش
براي خاموشي شعله هاي حسرتم کافي ست
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
برگرد تنهایی غریب است


بی تو این عشق غریب است بهارم برگرد این همه فاصله آید به چه کارم؟ برگرد
آسمان خسته تر از من و من از رفت تو
پرم از ابر. که همواره ببارم برگرد
سهمم از شعر فقط گریه شده. ماه غزل
ها... دگر خاطره از خنده ندارم برگرد
صبر بارانی من را که خزان دزدیدست
قدر این پنجره من تاب نیارم برگرد
من ققنوس صفت سوختم از تنهایی
تا کجا شعله به دفتر بنگارم؟برگرد
بی تو اینجا قفسی تنگ تر از خاطره هاست
بی تو این عشق غریب است.بهارم برگرد.
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
باران می بارد

گل می روید

رنگین کمان هم

زندگی جاری است!

من نابینایِ طبیعتم

بی تو...!
 

حنا جون

عضو جدید
باران می بارد

گل می روید

رنگین کمان هم

زندگی جاری است!

من نابینایِ طبیعتم

بی تو...!
 

suniya2012

عضو جدید
کسی آرام در گوشم زمزمه کرد:
شب، روز میشود اما نه به یک باره
آرام آرام............
اگر دلت شب است روز میتواند شد
اما آرام آرام.............
 

حنا جون

عضو جدید
هر روز برایت نامه می‌نویسم
و تو،
همه را "برگشت" می‌زنی.
سپاس‌گزارم
هیچ‌کس تا به‌حالْ این‌همه نامه برایم نفرستاده بود!
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
فردا برسد و باز تو بیایی
من تو را ببینم و تو با عشق کنارم بمانی ...

عشق زیبای تو را من عاشقم
تمام احساساتم به حساب قلب تو...

 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دستانم گرمي دستانت را مي خواهد پس دستانم را به تو ميدهم



قلبم تپش قلبت را مي خواهد پس قلبم را به تو ميدهم



چشمانم نگاه زيبايت را مي خواهد پس نگاهم از آن توست


عشقم تمامي لحظات تو را مي خواهند وبراي با تو بودن دلتنگي ميکنند






 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
امروز توو بیمارستان ســـرم را بردم نزدیک گـــــوشِ کودکی که مُرده به دنیا آمـــده بود ،

در گوشِ او گفتم : چیزِ مُهمی را از دست نداده ای !
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
و من..............................................



همه گفتن : عشقت داره بهت خيانت مي کنه !
گفتم : مي دونم!
گفتن : اين يعني دوستت ندارهاااا !
گفتم : مي دونم!
گفتن : احمق يه روز ميذاره ميره تنها ميشي !
گفتم : مي دونم!
گفتند : پس چرا ولش نمي کني..؟!
گفتم : اين تنها چيزيه که نمي دونم !
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
به مرگ فکر می‌ کنم
و به زمانی‌ که
از راه نرسیده ، باز خواهد ‌گشت ..
می‌ دانم دوست داشتن تو
مرا نجات می‌دهد ..
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
[h=2][/h]
پله های کجا را آب بریزم؟

کدام شمعدانی را بر لبه ی کجا...!؟
چطور باید بفهمی چه قدر قدم هایت اتفاق ِ روشنی ست؟
چطور باید دوستت داشته باشم
منی که مردان زیادی را دیده ام تویی را که زنان بسیاری را...!؟
حرمتِ انتظار برای همیشه از دستِ عشق رفت
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
حالا که دست هایت چتر نمی شوند
حالا که نگاهت ستاره نمی بارد
حالا که خانه ای برای ما شدن نداریم
از کاغذ شعرهایم اتاقی می سازم
تا آوار تنهایی بر سرت نریزد
و آرامش خیالت ، ‌خیس اشک هایم نشود

 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
[h=2]
[/h]
تو در حسرت من . . .
من در حسرت او . . .او در حسرت دیگری . . .تو در آرزوی گرفتن دستان من ،من در آرزوی گرفتن دستان او ؛و او در آرزوی گرفتن دستان دیگریست . . .
تو دست بوس من ،من پا بوس او ،و او به خاک افتاده ی دیگریست . . .و همه در حسرت سالهای از دست رفته ی جوانی . . .
این است قانون طبیعت دنیای ما . . .و گریزی هم از آن نیستچه باید کرد ؟؟!!




 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
بیزارم از این خواب هاکه هر شب مرا به آغوش تو می آوردو…صبح ها با اشک از تو جدایم میکند…
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
به دیدارم بیا هرشب
در این تنهایی نمناک و بارانی

به دیدارم بیا هرشب
در این تنهایی تنها و تاریک غمی مانند
دلم تنگ است......

صدایم کن.....

که زیر سر پوش سیاهی ها دلم تنگ است!..........
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
در خلوت ترین جای خانه .. زیر دوش .. بغضم می ترکد .. !

هواکش را می زنم ، که صدای ترکیدن بغضم نپیچد ... !

و زار زار گریه می کنم ..

به حال خودم ، و تنهایی ام .. !

و احمقانه تحمل میکنم

تمام انگشت هایی که مرا نشانه گرفته اند و به من می خندند !





 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز


چـه رســم تلخــی سـت
تــــو ، بــی خـــبـر از مــن
و
تمـــام مـن ، درگـــیر تــو





 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
تلخ تر از همه اینست که ندانی

ندانی چرا پر از غمی . . .

ندانی چرا خسته ای . . .

ندانی دردت چیست . . .

و تلخ تر از این ها هم

اینست که ندانی چرا

چرا .. هنوز هم به او می اندیشی ؟




 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
برای دل خودم می نویسم ...


برای دلتنگی هایم


برای دغدغه های خودم


برای شانه ای که تکیه گاهم نیست !


برای دلی که دلتنگم نیست ...


برای دستی که نوازشگر زخم هایم نیست ...


برای خودم می نویسم !


بمیرم برای خودم که اینقدر تنهاست !.!.!.!

 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
درد دارد! وقتی می رود...
وهمه می گویند :دوستت نداشت!

و تو نمیتوانی به همه ثابت کنی که هر شب با عاشقانه هایش
خوابت می کرد...
 
بالا