معماری با مصالحی از جنس دل

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
[h=2]شبی از پشت یک تنهایی .........[/h]
شبی از پشت یك تنهایی نمناك و بارانی
تو را با لهجه ی گلهای نیلوفر صدا كردم
تمام شب برای با طراوت ماندن باغ قشنگ آرزوهایت دعا كردم
پس از یك جستجوی نقره ایی در كوچه های آبی احساس
تو را از بین گلهایی كه در تنهاییم رویید با حسرت جدا كردم
و تو در پاسخ آبی ترین موج تمنای دلم گفتی:
دلم حیران و سرگردان چشمانی است رویایی
و من تنها برای دیدن زیبایی آن چشم
تو را در دشتی از تنهایی و حسرت رها كردم......

همین بود آخرین حرفت
و من بعد از عبور تلخ و غمگینت
حریم چشمهایم را بروی اشكی از جنس غروب ساكت و نارنجی خورشید وا كردم
نمیدانم چرا رفتی؟
نمیدانم چرا شاید خطا كردم
و تو بی آنكه فكر غربت چشمان من باشی
نمیدانم كجا؟تا كی؟برای چه؟
ولی رفتی و بعد از رفتنت باران چه معصومانه میبارید
و بعد از رفتنت یك قلب دریایی ترك برداشت
و بعد از رفتنت رسم نوازش در غمی خاكستری گم شد
و گنجشكی كه هر روز از كنار پنجره با مهربانی دانه برمیداشت
تمام بالهایش غرق در اندوه غربت شد
و بعد از رفتن تو آسمان چشمهایم خیس باران بود
و بعد از رفتنت انگار كسی حس كرد من بی تو هزاران بار در هر لحظه خواهم مرد
كسی حس كرد من بی تو تمام هستیم از دست خواهد رفت
و بعد از رفتنت دریا چه بغضی كرد
كسی فهمید تو نام مرا از یاد خواهی برد
و من با آنكه میدانم تو هرگز یاد من را با عبور خود نخواهی برد
هنوز آشفته ی چشمان زیبای توام برگرد!
ببین كه سرنوشت انتظار من چه خواهد شد
و بعد از اینهمه طوفان و وهم و پرسش و تردید
كسی از پشت قاب پنجره آرام و زیبا گفت:
تو هم در پاسخ این بی وفایی ها بگو
در راه عشق و انتخاب آن خطا كردم
و من در حالتی ما بین اشك و حسرت و تردید
كنار انتظاری كه بدون پاسخ و سردست
و من در اوج پاییزی ترین ویرانی یك دل
میان غصه ایی از جنس بغض كوچك یك ابر
نمیدانم چرا؟ شاید به رسم پروانگی مان باز
برای شادی و خوشبختی باغ قشنگ آرزوهایت دعا كردم
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز

دیگـر قاصـدک هـا به دسـت مـا نمیرسند

چـون شـرم دارند پیغام يک نفـر را به چـند نفر برسـانند
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
مرا اينگونه باور کن...!
کمي تنها ، کمي بي کس ، کمي از يادها رفته...!
خدا هم ترک ما کرده ، خدا ديگر کجا رفته...؟!
نمي دانم مرا ايا گناهي هست..؟
که شايد هم به جرم آن ، غريبي و جدايي هست..؟؟؟
مرا اينگونه باور کن...!
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دلم با تو بود

تو ولی سرد شدی

آنقدر سرد که به ناچار گرمایم را به تو بخشیدم

و تو به من تهمت سرد شدن زدی !
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز

دلتنگم...

میخواهم کودکی شوم چند ماهه

به هر بهانه ای گریه کنم

و پناه بیاورم به آغوش گرم مادرم

دلتنگم

دلتنگ آغوشی مادرانه...
 

khanommohandes

عضو جدید
کاربر ممتاز
می نویسم از تو برای تو و دور از تو
بدون هراس از خوانده شدن
بگذار همه بدانندمی نویسم برای توبرای تویی که بودنت رانه چشمانم میبیندو نه گوش هایم می شنودو نه دستانم لمس می کندتنها با شعفی صادقانهبا دلم احساست می کنم... !!!!
 

S&M R

عضو جدید
کاربر ممتاز
[FONT=&quot]دلم را تهدید کرده ام[/FONT]
که اگر
یکــــــــــــــــبار دیگر
بهانه ات را بگیرد
میدهم دوبــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــاره
بسوزانیــــــــش...
 

S&M R

عضو جدید
کاربر ممتاز
[FONT=&quot]یـــه زمـونــه ای شـــده[/FONT][FONT=&quot] [/FONT][FONT=&quot][/FONT]
[FONT=&quot]كـه اگـه بـرای عشــقـت كــــوهــم[/FONT][FONT=&quot][/FONT]
[FONT=&quot] [/FONT][FONT=&quot]بكنـــی[/FONT][FONT=&quot][/FONT]
[FONT=&quot]بــه پــای فــرهـــــــاد بــودنـت [/FONT][FONT=&quot][/FONT]
[FONT=&quot]نمـی ذارن!!؟[/FONT][FONT=&quot][/FONT]
[FONT=&quot] [/FONT]
[FONT=&quot]مــی ذارن بــه پــای كـنــــــه [/FONT][FONT=&quot][/FONT]
[FONT=&quot]بــودنـت....!!!؟[/FONT][FONT=&quot][/FONT]
 

Elham*92

کاربر بیش فعال
 

مهندس خرده پا

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
هربار که کودکانه دست کسی را می گرفتم ، گم میشدم
حالا آنقدر که در من هراس گرفتن دستی است ، اضطراب گم شدن نیست !
 

Elham*92

کاربر بیش فعال
در جاده ي زندگي
پا برهنه
درشكه به دوش
همگي سوار بر آن
در حال هياهو
و من
بايد به جلو بروم
برنگردم
سوار نشوم
خم نشوم
تشنه
گرسنه
خسته
از هم گسسته
جاده ي خاكي
با سنگلاخ هاي ريز و تيز
پاي من خونين
و در اين شلوغي چه كسي ميبيند
حال زار مرا..
 

Elham*92

کاربر بیش فعال
عشق اگر عشق باشد ؛
هم خنده هایت را دوست دارد ،
هم گریه هایت را ….
هم شادی ات را دوست دارد ؛
هم غم هایت را …
هم لحظه های شادابی ات را می پسندد ،
هم روز های بی حوصلگی ات را …
هم دقایق پر ازدحامت را همراهی میکند ،
هم دقایق تنهایی ات را …
عشق اگر عشق باشد ،
هم زیبایی هایت را دوست دارد ،
هم اخم هایت را در روزهای تلخی …
هم سلامتت را می پسندد ،
هم روزهای گرفتاری و بیماری همراهی ات می کند …
عشق اگر عشق باشد ،
با یک اتفاق ،
تو را تعویض نمی کند ،
همراهی ات می کند تا بهبود یابی …
عشق اگر عشق باشد ،
هر ثانیه دستانش در دستان توست ،
در سختی و آسانی …
تا ابد ...
 

Elham*92

کاربر بیش فعال
نیا باران
زمین جای قشنگی نیست
من از اهل زمینم خوب می دانم
که گل در عقد زنبور است
ولی سودای بلبل دارد و
پروانه را هم دوست می دارد.
 

Elham*92

کاربر بیش فعال
رد پاهایـــــــم را پـــاک کــــــــــردم
به کســــــــــی نگوییـــد
من روزی در ایـــــــــن دنیا مـــتولد شـــدم
اینجا نفــــس کشیـــدم وعاشـــــــــــــــــق شدم
ولی حیــــف کـــــــــه
غرورم به احساســــــــم اجازه ی نفس کشیــــــــــــدن نداد
خدایـــــــــــا...!!!
میــــــشه استعـــــفا بدم؟؟؟!
کـــــــــم آوردم...
 

مهندس خرده پا

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
ز تلخی سکوتت من چه بگویم / همان بهتر که از غم ها نگویم
تو کاری کرده ای با بی وفایی / دگر از عشق خود با کَس نگویم . . .
 

مهندس خرده پا

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
دلم غمگین غمگین است
در این کومه
در این زندان
در این غوغای خاموشی
در این جشن فراموشی
در این دنیای بی مهر و کم آغوشی
دلم ترسیده و تنگ است
دلم ترسیده از آه پر از درد پدرهامان
و از چشم پر از اشک تمام مادر ها
دلم آشوب آشوب است
دلم سرد و تنم بی روح بی روح است
نمی خواهم، نمی خواهم دگر
این زندگانی را و دل را
نگاهم خیره بر بالا
به دنبال نگاهی ساده می گردد
و می بینم، و می بینم هوای گریه دارد آسمان هم پای چشمانم
می روم آرام
گونه ام خیس است
آسمان می بارد امشب بر من و بر گریه هایم سخت…
 

Elham*92

کاربر بیش فعال
[h=2]دستور زبان عشق[/h]
(( دست عشق از دامن دل دور باد !
می توان آیا به دل دستور داد
میتوان آیا به دریا حکم کرد
که دلت را یادی از ساحل مباد
موج را آیا توان فرمود ایست !
باد را فرمود ایستاد
آنکه دستور زبان عشق را
بی گزاره در نهاد ما نهاد
خوب می دانست تیغ تیز را
در کف مستی نمی بایست داد )) ( قیصر امین پور ):gol:
 

Elham*92

کاربر بیش فعال
همیشه میگفتم چقدر مردن خوب است
چقدر مردن
در این زمانه که نیکی حقیر و مغلوب است
خوب است

حمید مصدق
 

Elham*92

کاربر بیش فعال
من دوست دارم ولی به تو راست نمی گم!

به نگاه عاشقت دلم رو باز نمی دم

دل نمی دم تا که یه روزی پس نگیرم

که اگه دل بگیرم تو می سوزی و من تنها می میرم
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
وقتی نیستی



وقتی می‌روی
تمام ِ چیزهای ِ عادی
یادگاری می‌شوند
حساس می‌شوند
ترک بر می‌دارند



بر مبل نمی‌شود نشست
که تو آنجا نشسته بوده‌ای
هوا را نمی‌شود نفس کشید
که عطر تو آنجا بوده است



وقتی نیستی
همه چیز
تو را یادآوری می‌کند
تو را و نبودنت را



برگها زردند و می‌ریزند وقتی نیستی

فصل‌ها پاییز ِ پاییزند وقتی نیستی



ابرها لج می‌کنند و با تمام بغض خود

قطره ای باران نمی‌ریزند وقتی نیستی



لحظه‌ها جایی برای فکر فردا نیستند

وقتی از دیروز لبریزند… وقتی نیستی



قاب‌های روی دیوار از طناب دارشان

عاقبت خود را می‌آویزند، وقتی نیستی



خواب می‌بینند گل ها،خواب فرداهای خوب

کاش برخیزند، برخیزند وقتی نیستی
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
در رگ ها نور خواهم ريخت
و صدا در داد اي سبدهاتان پر خواب سيب آوردم سيب سرخ خورشيد
خواهم آمد گل ياسي به گدا خواهم داد
زن زيباي جذامي را گوشواري ديگر خواهم بخشيد
كور را خواهم گفتم : چه تماشا دارد باغ
دوره گردي خواهم شد كوچه ها را خواهم گشت جار خواهم زد : آي شبنم شبنم شبنم
رهگذاري خواهد گفت : راستي را شب تاريكي است كهكشاني خواهم دادش
روي پل دختركي بي پاست دب اكبر را بر گردن او خواهم آويخت
هر چه دشنام از لب خواهم برچيد
هر چه ديوار از جا خواهم بركند
رهزنان را خواهم گفت : كارواني آمد بارش لبخند
ابر را پاره خواهم كرد
من گره خواهم زد چشمان را با خورشيد دل ها را با عشق سايه ها را با آب شاخه ها را با باد
و به هم خواهم پيوست خواب كودك را با زمزمه زنجره ها
بادبادك ها به هوا خواهم برد
گلدان ها آب خواهم داد
خواهم آمد پيش اسبان گاوان علف سبز نوازش خواهم ريخت
مادياني تشنه سطل شبنم را خواهم آورد
خر فرتوتي در راه من مگس هايش را خواهم زد
خواهم آمد سر هر ديواري ميخكي خواهم كاشت
پاي هر پنجره اي شعري خواهم خواند
هر كلاغي را كاجي خواهم داد
مار را خواهم گفت : چه شكوهي دارد غوك
آشتي خواهم داد
آشنا خواهم كرد
راه خواهم رفت
نور خواهم خورد
دوست خواهم داشت




 
بالا