| تاپیک جامع معرفی شهدا | شهید سیّد مرتضی آوینی

M.Adhami

عضو جدید
کاربر ممتاز
 

مسروری

عضو جدید
کاربر ممتاز
عقل آن چیزی است که می‌تواند هم در خدمت شیطان واقع شود و هم در خدمت حضرت رحمان. مباحثی که در مورد عقل شیطانی و عقل رحمانی مطرح می‌شود، در اصول کافی زیاد است، یک موردش همان است که از حضرت صادق (ع) می‌پرسند، اگر عقل آن چیزی است که حضرت علی(ع) داشت، پس عقل معاویه چه بود؟ این (عقل معاویه)، شیطنت است ولی خوب توی این دنیا به آن هم عقل می‌گویند که ما به عقل رحمانی و شیطانی تفسیرش می‌کنیم.
ولی واقعا از کجا می‌شود فهمید که چه کسی صاحب عقل شیطانی و چه کسی صاحب عقل رحمانی است؟ چطور است که یکی عقلش در خدمت شیطنتش واقع می‌شود و یکی در خدمت دینش؟
چطور است که یکی به اعتقاد اشتباه می‌رسد و بعد بر آن اصرار می‌کند؟ خیلی روشن است، یعنی در واقع رابطه اصول و وصول را نمی‌شود ندید. این رابطه یعنی کسی که به حقیقت واصل می‌شود اعتقادات درستی هم دارد، هرکس هم که به حقیقت واصل نشد یعنی از نظر قلبی و روحی به حقیقت نرسید، اعتقادات اشتباهی داشته است.
این می‌شود که وقتی یک نفر مثل حضرت امام می‌آید، کافی است برای این که یک دنیا را متحول کند، ایشان وقتی می‌خواست قیام کند، حتی یک قیچی در جیبش نداشت. حتی یک قلم تراش یا چاقو در جیبش نبود. چطور این انسان در دنیایی که سیستم‌های جاسوسی و ضد جاسوسی پیشرفته ای دارد که هیچ چیز از دید آنها مخفی نمی‌ماند (در این نمایشگاههای خارج از کشور ـ اگر رفته باشید ـ حتی باماهواره پلاک خانه‌ها را هم نمایش می‌دهند و تمام حرکات ما را با هواپیماهای آواکس می‌دیدند و دقیق محاسبه می‌کردند و به همین دلیل هم خیلی از عملیات‌های ما لو می‌رفت) امام قیام کرد، فقط با یک عبا و عمامه بدون حتی یک قلم تراش و یا یک چاقوی کوچک؟
علتش آن است که شخص باید به آنجایی برسد که حضرت امام رسید. وقتی به آنجا برسد که حضرت امام رسید. وقتی به آنجا رسید خودش همه دنیا را متحول می‌کند به هیچ وسیله ای هم احتیاج ندارد. آن وقت همه قواعد و سنن واسباب در خدمت آن فرد در می‌آید.



مجموعه مقالات شهید آوینی
 

.:ارمیا:.

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
از نوشته ها...

از نوشته ها...


جهانِ امروز فرزند فلسفه است

و

فلسفه نیز دیگر "تفکّر بی غرض" نیست!

اگر در گذشته از این تعریف که "انسان، حیوان ناطق است" وحشت می کردیم،

امروز بشری که صورت تام و تمام تحقق همین تعریف است، بر جهان حکومت دارد!


آغازی بر یک پایان/شهید آوینی


 

V A H ! D

کاربر فعال تالار مهندسی صنایع ,
کاربر ممتاز
دیگر تحولی ...

دیگر تحولی ...


.
.
.






اگر انسانهایی که مامور به ایجاد تحول در تاریخ هستند

خود از معیارهای عصر خویش تبعیت کنند


دیگر تحولی در تاریخ اتفاق نخواهد افتاد ...

"شهید سید مرتضی آوینی"






 

**آگاهدخت**

مدیر تالار اسلام و قرآن
مدیر تالار


ايمان منجي جهان فرداست چنان كه منجي ايران شد و انقلاب اسلامي را بر سرچشمه جوشان

انقلاب معنوي و ديني در سراسر جهان مبدل كرد.



منبع: کتاب گنجینه آسمانی

*******




امام (علیه السلام) سرچشمه راز است و بيابان لطف، عرصه‌اي كه مكنونات حجاب تكوين را بي‌پرده مي‌نمايد.

مگر نه اينكه اينجا را عالم شهادت مي‌نامند؟ و مگر نه اينكه فاش‌تر هم مي‌توان گفت؟



منبع: کتاب توسعه و تمدن مباني غرب-فردايي ديگر-راز خون


*******




رنج بشري با هبوط آغاز مي‌شود، با فروافتادن از بهشت مثالي؛ بهشتي كه

در عين حال مثالي است از ذات آدم و حقيقت وجود او.



منبع: کتاب فردايي ديگر

*******


تقدس آيه‌هاي قرآن به اين است كه نشان از حق دارند، و شهدا نيز.

منبع: کتاب همسفر خورشید


*******


اذان موسيقي بهشت گمشده وجود است.


منبع: کتاب آغازي بر يک پايان












 

.:ارمیا:.

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
از نوشته ها... (به مناسبت سالگرد ارتحال امام)

از نوشته ها... (به مناسبت سالگرد ارتحال امام)


"داغ بی تسلی"


متنش خیلی طولانیه، ولی حیفم میاد زیادی خلاصه ش کنم!

به مناسبت نزدیک بودن سالگرد ارتحال
امام خمینی (ره) شروع به نوشتنش می کنم، کم کم بقیه شو می نویسم...


داغ های همه ی تاریخ را ما به یکباره دیده ایم؛ چرا که ما امّت آخر الزمانیم، و خمینی_این ماه بنی هاشم_ میراثِ همه ی صاحبان عهد بود در شبِ یلدای تاریخ.

در عصر ادبار عقل و فلک زدگیِ بشر، در زمانه ی غربت حق، درعصری که دیگر هیچ پیامبری مبعوث نمی شد و هیچ منذری نمی آمد، خمینی میراث دار همه ی انبیا و ابساط ایشان بود

و داغ او بر دل ما، داغ همه ی اعصار، داغِ بی تسلی!


* * * * * *



داغ های همه ی تاریخ را ما به یکباره دیده ایم؛ یک بار دیگر این رسول اکرم است که از دنیا رفته است؛ یک بار دیگر این علی است که به شهادت رسیده است؛

یکبار دیگر این فاطمه است و حسن است و حسین است که ما را داغدار کرده اند؛

یک بار دیگر این مهدی است که در حجاب غیبت رفته است. دست ما اگر به نخل بلند وجود او نمی رسد، دست خمینی که می رسید!


او آمد تا معنای " انتظار" را به این امّت بیاموزد، در آینه ی وجود خود که اسوه ی مصادیق منتظران بود؛

و اکنون دیگر دور افلاک را مرادی نیست، جز آنکه منتظر مهدی باشد!




 

.:ارمیا:.

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
از نوشته ها... (به مناسبت سالگرد ارتحال امام)

از نوشته ها... (به مناسبت سالگرد ارتحال امام)


"داغ بی تسلی"


ما را این گمان نبود هرگز که بی او بمانیم؛
آخر او آیتی بود که "ثقلین" را در وجود خود معنا می کرد، همه ی "ماترک رسول الله" را،

و ما می دانستیم که زمین و زمان می گردند تا انسانهایی چون او، هر هزار سال یکی، پای به دنیا گذارند.

آخر آدمهایی چون او قطب سنگ آسیابِ افلاکند، مصداق حدیث "لولاک" اند و غایت الغایات وجود...

و حق است اگر با رفتن ایشان زمین از رفتن باز ماند و آسمان نیز؛ خورشید سرد شود و ماه بشکافد و دریاها طغیان کنند و باران خون از آسمان ببارد و مؤمنین از شدت ماتم دق مرگ شوند؛

و اگر نبود آن حجت غائب، تو بدان، بی تردید که همان می شد!


* * * * * *



ما را این گمان نبود هرگز که بی او بمانیم؛
امّا او رفت و زمین ماند و ما نیز بر زمین... در این پهنای بی متناهی که عقل راه به جایی نمی برد.

دریاها و زمین و آسمان و ماه و خورشید بر جای ماندند تا مقصود خمینی(ره) محقق شود،

آن سان که بعد از رحلت آخرین فرستاده ی خدا نیز دور فلک بر جای ماند تا حقیقتِ وجودِ او را در جهان تحقق بخشد.

آخر انسانهایی چون او که یک فرد نیستند، یک امت اند و یک تاریخ!​
 
آخرین ویرایش:

.:ارمیا:.

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
از نوشته ها. . .(در دیدار با امام خامنه ای)

از نوشته ها. . .(در دیدار با امام خامنه ای)

امشب بدجور حسّ تایپ کردنشو دارم...

___________

عزیز ما! ای وصیّ امام عشق!

آنان که معنای "ولایت" را نمی دانند در کار ما سخت درمانده اند.

امّا شما خوب می دانید که سرچشمه ی این تسلیم و اطاعت و محبّت کجاست...

خودتان خوب می دانید که چقدر شما را دوست می داریم

و

چقدر دلمان می خواست آن روز* که به دیدار شما آمدیم، سر در بغل شما پنهان کنیم و بگرییم...

ما طلعت آن عنایت ازلی را در نگاه شما باز یافتیم...

لبخند شما شفقت صبح را داشت و شب انزوای ما را شکست...

سرِ ما و قدمتان...

که وصیّ امام عشق هستید و نایب امام زمان(ع).





____________

* امروز!​
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
سخنان رهبر معظم انقلاب در دیدار با خانواده ی شهید سید مرتضی آوینی در تاریخ 2/2/1372
بسم الله الرحمن الرحیم
خداوند ان شاالله این شهید را با پیغمبر محشور کند. من حقیقتا نمی دانم چطور می شود انسان احساساتش را در یک چنین مواقعی بیان و تعبیر کند؟ چون در دل انسان یک جور احساس نیست. در حادثه ی شهادتی مثل شهادت این شهید عزیز چندین احساس با هم هست. یکی احساس غم و تاسف است از نداشتن کسی مثل سید مرتضی آوینی. اما چندین احساس دیگرهم با این همراه است که تفکیک آنها از همدیگر و باز شناسی هریک و بیان کردن آنها کار بسیار مشکلی است.
به هر حال امیدواریم که خداوند متعال خودش به بازماندگانش به شما پدرشان، مادرشان، خانمشان، فرزندانشان. همه ی کسانشان به شما که بیشترین غم . سنگین ترین غصه را دارید تسلی ببخشد. چون جز با تسلی الهی دلی که چنین گوهری را از خودش جدا می بیند واقعا آرامش پیدا نمی کند. فقط خدای متعال باید تسلی بدهد و می دهد.
من با خانواده های شهدا زیاد نشست و برخاست کرده ام و می کنم. و از شرایط روحی آنان آگاهم. گاهی فقدان یک عزیز مصیبتی است که اگر مرگ او شهادت نبود تا ابد قابل تسلی نبود. اما خدای متعال در شهادت سری قرار داده که هم زخم است و هم مرهم و یک حالت تسلی و روشنایی به بازماندگان می دهد.
من خانواده ی شهیدی را دیدم که فقط همان یک پسر را داشتند و خدای متعال آن پسر را از آنان گرفته بود.(البته از این قبیل زیاد دیده ام. این یک نمونه اش.)
وقتی انسان عکس آن جوان را هنگامی که با پدرش خداحافظی می کردکه به جبهه برود می دید با خودش فکر می کرد که « اگر این جوان کشته شود پدر و مادرش تا ابد خون خواهند گریست.»
یعنی منظره این را نشان می داد. بستگی آن پدر و مادر به آن جوان از این منظره کاملاً مشخص بود (من آن عکس را دارم. آن را بعداً برای من آوردند. من هم آن عکس را قاب شده نگه داشته ام. این عکس حال مخصوصی دارد.)
اما خدای متعال به آن پدر و مادر آرامش و تسلایی بخشیده بود که خود پدرش به من گفت: «من فکر می کردم اگر این بچه کشته شود من خواهم مرد.» (یعنی همان احساسی را که من از مشاهده ی آن عکس داشتم ایشان با اظهاراتش تایید می کرد.)
می گفت: «ولی خدای متعال دل ما را آرام کرد.»
در این مورد هم همین است. یعنی وقتی شما می دانید که فرزندتان در پیشگاه خدای متعال در درجات عالی دارد پرواز می کند یعنی آن چیزی که همه ی عرفا و اهل سلوک و آن سرگشته های وادی های عشق و شور معنوی وعرفانی یک عمر به دنبالش گشته اند و دویده اند او با این فداکاری و این شهادت به دست آورده و رضوان و قرب الهی را درک کرده است خوشحال می شوید که فرزندتان به اینجا رسیده است.
امیدواریم که خداوند متعال درجات او را عالی کند. من با فرزند شما نشست و برخاست زیادی نداشتم. شاید سه جلسه که در آن سه جلسه هم ایشان هیچ صحبتی نکرده بود. من با ایشان خیلی کم هم صحبت شدم. منتها آن گفتارهای تلویزیونی را از سالها پیش می شنیدم و به آن ها علاقه داشتم. هر چند نمی دانستم که ایشان آنها را اجرا می کند. لکن در ایشان همواره نوری مشاهده می کردم. ایشان دو- سه مرتبه آمد اینجا و روبه روی من نشست. من یک نور و یک صفا و یک حالت روحانی در ایشان حس می کردم و همین جور هم بود. همین ها هم موجب می شود که انسان بتواند به این درجه ی رفیع شهادت برسد.
خداوند ان شاء الله دلهای داغدیده و غمگین شما را خودش تسلی بدهد. اگر ما به حوزه ی آن شهادت و شهید و خانواده ی شهید نزدیک می شویم برای خاطر خودمان است. بنده خودم احساس احتیاج می کنم. برای ما افتخار است که هر چه می توانیم به این حوزه ی شهادت و این شهید خودمان را نزدیک بکنیم.
چند روز پیش توفیق زیارت مقبره ی این شهید را پیدا کردیم. پنج شنبه ی گذشته رفتیم آنجا و قبر مطهر ایشان و آن همرزم و همراهشان –شهید یزدان پرست- را زیارت کردیم. ان شاءالله که خداوند درجاتشان را عالی کند و روز به روز برکات آن وجود با برکت را بیشتر کند. کارهایی که ایشان داشتند ان شاءالله نباید زمین بماند. ان شاالله برای روایت فتح یک فکر درست و حسابی شده است که ادامه پیدا کند.
نباید بگذارند که کارهای ایشان زمین بماند. این کارها، کارهای با ارزشی بود. ایشان معلوم می شود ظرفیت خیلی بالایی داشتند که این قدر کار و این همه را به خوبی انجام می دادند. مخصوصا این روایت فتح چیز خیلی مهمی است. شب هایی که پخش می شد من گوش می کردم. ظاهرا سه- چهار برنامه هم بیشتر اجرا نشد.
حالا یک مسئله این است که آن کاری را که ایشان کرده اند و حاضر و آماده است چگونه از آن بهره برداری بشود. یک مسئله هم این است که کار ادامه پیدا کند. آن روز که ما از این آقایان خواهش می کردیم و من اصرار می کردم که این روایت فتح ادامه پیدا کند درست نمی دانستم چگونه ادامه پیدا کند. بعد که برنامه ها اجرا شد دیدیم همین است. یعنی زنده کردن ارزش های دفاع مقدس در خاطرها. آن خاطره ها را یکی یکی از زبان ها بیرون کشیدن. و آنها را به تصویر کشیدن و آن فضای جنگ را بازآفرینی کردن. این کاری بود که ایشان داشت می کرد. و هر چه هم پیش می رفت بهتر می شد. یعنی پخته تر می شد. چون کار نشده ای بود. غیر از این بود که بروند در میدان جنگ و با رزمنده حرف بزنند. آن کار خیلی آسان تر بود. این کار هنری تر و دشوارتر و محتاج تلاش فکری و هنری بیشتری بود. اول ایشان شروع کرد و بعد کم کم بهتر و پخته تر شد. من حدس می زنم اگر ایشان زنده می ماند و ادامه می داد این کار خیلی اوج پیدا می کرد. حالا هم باید این برنامه دنبال شود. تازه در همین میدان هم منحصر نیست. یعنی بازآفرینی آن فضا از راه خاطره ها یکی از کارهاست. در باب جنگ و ادامه ی روایت فتح کارهای دیگری هم شاید بشود انجام داد. حیف است که این کار تعطیل شود. من خیلی خوشحال شدم از این که زیارتتان کردم.
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
اين جهان در مقام تمتع نفساني عين «مرده» است حال آن‌كه در مقام عشق، جلوه‌ي جمال و جلال الهي است. بشر اكنون، غافل از عشق و تفكر معنوي جهان را به حد اسراف، مصرف مي‌كند. كار بشر اسراف است و سوءمصرف طبيعت و دنياست با «حرص و ولع». از اسمايي كه اكنون در جهان تجلي كرده و حاكم است و جهان را اراده مي‌كند، «اسم حرص» است كه همان اِرُس Eros يعني طاغوت شهوت يوناني باشد، كه به خطا آن‌را خداي عشق گرفته‌اند، حال آن‌كه عين طاغوت شهوت جنسي و حرص و اميال شديد نفساني است. بشر اكنون مي‌خواهد با حرص و اِرُس، اين جهان را ببلعد و سوءمصرف كند، و يك‌باره همه‌ي مدارج دنيوي و سياسي و علمي را سپري كند، و برود به برج تفكّر تمتع‌آميزانه جهان قدرت.
قابل تأمل آن است كه اهل علم ظاهر از رفتن انسان از ظاهر شريعت، بي‌واسطه‌ي آن، به حقيقت سخن مي‌گويند، آن هم با طريقت!!. حال شريعت به كجا مي‌رود؟ در نظر اين پيروان عرفان باطني!!. شريعت به هرحال رياء است و ظاهرپرستي!! بايد مراتب ظاهري را رها كرد يا اصل نگرفت. ما چگونه با طريقت به‌سوي حقيقت توانيم رفت؟ اين مانند آن است كه انسان بدون سكوي پرش و جهش بتواند به اوج آسمان برود. انسان اهل تسامح و تساهل كه شريعت گريز است، مي‌خواهد بدون شريعت، جهشي به طريقت بكند، و بي‌درد و رنج تزكيه به حقيقت برسد. اين مرتبه همه برمي‌گردد به اين‌كه حتي دينداري ما هم توأم با نوعي تفكر حسابگرانه نفساني هست. انسان در جهان دين‌گريز، در آن مقام قرار گرفته كه مي‌خواهد از درد و رنج رياضتي كه از طريق شريعت تعيين مي‌شود، بگريزد و با تفكر حسابگرانه به دين نظر كند. اين‌جا تفكر معنوي را با توهمي از عرفان باطني نفساني اغلب فراموش مي‌كنيم. پس همواره غلبه با تفكر حسابگر و تمتع‌آميزي مي‌شود كه ذاتش، جان‌مايه نظام تكنيك و مدرنيته است.
امّا براي رسيدن به تفكري معنوي نياز به برنامه و مقدمات و تمهيدات عجيب و غريب نيست، تمام جان‌مايه‌ي حيات فردايي و پس‌فردايي در كتاب و سنّت و تفكر تنزيلي و تأويلي موجود است، اما زمان حاضر است، ولي ظاهر نيست، افق اعلي وجود دارد، ولي مستور است. فقط سادگي مي‌خواهد و عمق، و چشم باطن مي‌خواهد و طلب و تمنا و سعي، سعي عظيم‌تري مي‌خواهد كه بتوان با آن حجاب تكنيك را پاره كرد، و به درون اين حجاب رفت، كه باطن اين حجاب، اراده‌ي قهري الهي است. تفكر تمتع‌آميز، تفكر حسابگرانه‌ي تكنيكي برمي‌گردد، به نسبت وِلايي انسان با خداوند، خطاي ما اين است كه ما جلال را ظاهر مي‌گيريم و جمال را باطن، در حالي‌كه جمال بايد ظاهر باشد و جلال، باطن. ما به يك معني جمال را فراموش مي‌كنيم و جلال را، هم باطن و هم ظاهر قرار مي‌دهيم.
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
تصور ما اين است كه گويي اين تكنيك قابل تصرف نيست و آن چيزي كه در جهان، حوالت تاريخ است، بايد با همه‌ي وجود بيايد، و همه‌چيز را زير سيطره‌ي خود بگيرد، و ما هم در متن اين نظام كه تحت عنوان «توسعه تكنيكي» و developing است، همواره به‌صورت اسيري بمانيم. البته جريان متعارف و سير طبيعي عالم كه در آن دهكده و فرهنگ واحد جهاني غرب تحقق پيدا كند، همين است، يعني مستوري ولايت و غلبه ولايت، كه اين خود نشان استمرار نظام تكنيك و ماشين است، و اين‌كه هنوز انسان به جهان به قصد اول نگاهي سوداگرانه دارد، نه نگاهي عاشقانه كه حافظ آن را ستايش كرده است.

به جهان خرم از آنم كه جهان خرم از اوست

عاشقم بر هر دو عالم كه همه عالم از اوست

يا به قول مولانا:

عاشقم بر لطف و بر قهرش به جدّ

اين عجب من عاشق اين هر دو ضد

و اگر ما دچار نيست‌انگاري منفعل باشيم و نه حتي نيست‌انگاري فعال، ژاپن هم نمي‌توانيم شد. آيا افق اعلاي بشر تحقق مدرنيته و بي‌خانماني كلّي و عام بشر نيست؟
نيچه سخني دارد، در «چنين گفت زرتشت»، كه نشان مي‌دهد «تفكر نگاتيو» او اشارهء‌اي به پس‌فردا بشر دارد. آن‌جا كه از استحاله و تبديل روح بشري سخن مي‌گويد. نيچه در تمثيلي مكاشفه‌آميز مي‌بيند كه انسان پس از سير از حالت شتري به حالت شيري مي‌رسد. شير براي او نفي ارزش‌هاي كهن و شتر حافظ ارزش‌هاي كهن است، اما پايان كار انسان نه حالت شيري است، بلكه ظهور روح كودكي است كه وضع ارزش‌هاي جديد مي‌كند. در آغاز انسان به هيأت شتري است كه ارزش‌هاي دوهزارپانصد سال نيست‌انگارانه منفعل را به‌دوش مي‌كشد. او حمال اين ارزش‌هاست. بار ارزش‌ها كمر او را خم كرده است. شتر در بيابان روبه‌پيش مي‌رود. در اين مرحله، شتر در پايان به شير متبدل مي‌شود. شيري كه مظهر قدرت نفي‌كننده‌ي «تفكّر نگاتيو» نيچه است، و به اژدهاي «توبايست» ارزش‌ها نه مي‌گويد. شير به يك تعبير شتر را مي‌بلعد، و به تعبيري خود شتر به شتر تبديل مي‌شود، و در نهايت، پايان‌كار بشر ظهور معصوميت است مبدل مي‌شود.
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
اين مراتب را نيچه در كتاب چنين گفت زرتشت «در باب سرّ تبديل روح» چنين وصف مي‌كند. او مراتبي را براي جان و روح آدمي قايل است كه آن‌را مي‌توان در حكم مبنايي براي تفسير و شرح حالات انساني كه به آنان اشاره كرديم، اخذ كرد: «و من سه تبديل و تحوّل روح را اعلام مي‌كنم، كه چگونه روح، يك شتر مي‌شود، سپس شتر شير مي‌گردد، و شير بالاخره به كودكي تبديل مي‌يابد. بارهاي سنگين بي‌شماري براي روح موجود است. همان روح نيرومندي كه قادر به تحمل بار است، و به همين سبب قابل احترام است. قدرت او بارهاي سنگين و سنگين‌تري را دائماً طلب مي‌كند، و روح باركش مي‌پرسد: چه چيز سنگين است؟ و همچنان‌كه بسان شتر به زانو درمي‌آيد، مايل است كه بر او بارهاي سنگين نهند. اين روح باركش مي‌پرسد: اي قهرمانان بگوييد چه باري سنگين‌تر است، تا من آن‌را بر دوش كشم، و از نيرومندي خويش دلشاد شوم. آيا سنگين‌ترين بار اين است كه خود را پست كند، تا عزّت خود را جريحه‌دار سازد؟ يا سفاهت خود را به معرض نمايش درآورد تا عقل خويش را به سخره گيرد؟ يا چون به مقصود خود دسترسي يافت آن‌را رها سازد؟ يا از كوره‌هاي شامخ بالا رود تا اغواكننده را محك زند؟ يا با بلوط و سبوس دانش تغذيه كند، و براي حقيقت، روح خود را گرسنه نگه دارد؟ يا در حين ناخوشي و بلا، تسلّي‌دهندگان را جواب گويد، و در عوض با «مردگان كر» طرح دوستي بريزد، تا خواسته‌هاي او را نشنوند، يا كساني كه از او نفرت دارند دوست بدارد و دست خود را به‌سوي غولي كه قصد ترساندن وي را دارد دراز كند؟ تمام اين‌بارها سنگين را روح باربر تحمل مي‌كند، و بر دوش مي‌كشد، و همچنان‌كه شتر بار دارد، شتابان راه صحرا در پيش مي‌گيرد، و روح نيز به سمت صحراي خود مي‌شتابد.
ولي در آرامش صحرا دومين تبديل صورت مي‌پذيرد. در آن‌جا روح به‌صورت شيري درمي‌آيد و در جستجوي طعمه خود، يعني آزادي است، و مي‌خواهد در صحراي خود فعّال مايشاء باشد. در اين‌جا او به‌دنبال ارباب قديم خود مي‌گردد، و مي‌خواهد دشمن خداي قديمش بشود، و با اژدهاي بزرگ بر سر تعيين فاتح نهايي به جنگ برخيزد. اين اژدهاي بزرگ را روح ديگر ميل ندارد كه خواجه و خداي خواند. چيست نام اين اژدهاي بزرگ؟ «توبايست»؛ ولي روح بشر مي‌گويد: «من اراده مي‌كنم». «توبايست» در راهش به‌صورت يك حيوان فلس‌دار افتاده، و چون زر مي‌درخشد، و در روي هر فلس او با حرف زرين، كلمات «توبايست» مي‌درخشد. ارزش‌هاي هزارساله در روي اين فلس‌ها مي‌درخشد، و بدين‌طريق عظيم‌ترين اژدها مي‌گويد: ارزش همه‌چيز در من مي‌درخشد. هم ارزش‌هاي تاكنون به‌وجود آمده و تمام ارزش‌هاي ايجاد شده منم، به‌درستي كه از اين به بعد لفظ «من اراده مي‌كنم»، وجود نخواهد داشت. اين است آنچه اژدها مي‌گويد. اي برادر، پس چرا وجود شير در روح لازم است؟ و چرا حيوان باركشي كه ترك همه‌چيز مي‌گويد، و احترام براي همه چيزها قايل است كافي نيست؟ براي ايجاد ارزش‌هاي جديد گرچه حتي شير هم قادر بدين كار نيست، ولي مي‌تواند براي خود، آزادي لازم را براي آفريدن كسب كند. براي اين‌كار قوت شير كافي است. اين برادران به‌منظور تأسيس آزادي براي خود، و گفتن يك «نه مقدس» حتي به وظيفه، شير در روح لازم است. تحصيل حق اكتساب ارزش‌هاي جديد، از آن كارهايي است كه براي يك روح متواضع و باركش بسيار مشكل است؛ زيرا در واقع چنين چيزي يك نوع راه‌زني محسوب مي‌شود، و كار حيوانات شكاري است. يك زماني «توبايست» را چون وحي مُنزَل تصور كرده و مي‌پرستيد. اكنون مي‌بايست اين وحي مُنزَل را خيال واهي و ظلم تشخيص دهد، تا بتواند از عشق خود آزادي را بازگيرد، و براي انجام چنين كاري وجود شير لازم است.
و اما اي برادران، به من بگوييد چه چيزي است كه كودك قادر به انجام آن است، و شير قدرت انجام آن‌را ندارد؟ و چرا بايست اين شير ويران‌كننده به صورت كودكي درآيد؟ كودكي، معصومي و فراموشي است و يك بازي، يك چرخ خودكار و يك حركت اوليه و يك گلوي مقدس. بلي! براي بازي حقيقت اي برادران وجود يك بله‌گوي مقدس ضروري است. اراده‌ي خود را اكنون روح اراده‌‌ي خود را اكنون روح اراده مي‌كند. آن كسي كه جهان، او را از دست داد بالاخره جهاني از او خواهد يافت. من به شما سه تبديل روح را اعلام نموده‌‌ام كه چگونه روح به‌صورت شتري درمي‌آيد و سپس شتر به شير تبديل مي‌گردد و شير بالاخره كودكي مي‌شود. چنين گفت زرتشت هنگامي‌كه در شهر موسوم به «گاو خالدار» متوقف بودي.
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
بنگر حیرت عقل را و جرأت عشق را ،
بگذار عاقلان ما را به ماندن بخوانند
راحلان طریق می دانند که ماندن نیز در رفتن است.
«شهید آوینی»
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
خون شهید، جاذبه‌ی خاک را خواهد شکست؛
و ظلمت را خواهد درید؛
و معبری از نور خواهد گشود؛
و روحش را از آن، به سفری خواهد برد که برای پیمودن آن،
هیچ راهی جز شهادت وجود ندارد.



شهید سید مرتضی آوینی
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
سید شهیدان اهل قلم سید مرتضی آوینی


حرم عشق کربلا ست و چگونه در بند خاک بماند آنکه پرواز آموخته‌است و راه کربلا می‌شناسد و چگونه از جان نگذرد آنکس که می‌داند جان بهای دیدار است.
**********

گردش خون در رگهای زندگی شیرین است، اما ریختن آن در پای محبوب شیرین ‌تر است؛ و نگو شیرین ‌تر، بگو بسیار بسیار شیرین ‌تر.
********************

در ملکوت اعلا جز شهید زنده نیست و حیات دیگران اگر هم باشد به طفیل شهداست.
***************

سوختن کمال عشق است اما آنها که سوختن پروانه در آتش شمع را کمال عشق می‌دانند کجایند که سوختن انسان در آتش عشق را به نظاره بنشینند؟
****************

سر مبارک امام عشق بر بالای نی رمزی است بین خدا و عشاق، که این است بهایدیدار.
***************

در عالم رازی هست که جز به بهای خون فاش نمی‌شود.
****************

هنر آن است که بمیری، پیش از آنکه بمیراندت، مبدأ و منشأ حیات آنان‌اند که چنین مرده‌اند.
*******************

ای شهید! ای آنکه بر کرانه‌ی ازلی و ابدی وجود برنشسته‌ای! دستی برآر و ما قبرستان ‌نشینان عادات سخیف را نیز از این منجلاب بیرون کش.
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
کد خبر: ۱۴۶۰۱۶
۲۰ فروردين ۱۳۹۲ - ۱۰:۱۸

آن‌قدر که دیگران درباره «مرتضی آوینی» صحبت می‌کنند کمتر از اعضای خانواده او (همسر و فرزندان) سخنی درباره پدر شنیده شده است. بچه‌ها اگرچه زمان رفتن سیدمرتضی کوچک بودند اما این مانع از این نشد که میراث او بدون وارث بماند. کوثر دختر دوم نقد فیلم می‌نویسد و «سجاد» تنها پسر آوینی هم در کار فیلمسازی است.

کوثر آوینی که هنگام مرگ پدر 10‌ساله بود، سال گذشته در گفت‌وگویی کوتاه با «ایسنا» به چهره‌ای نه‌چندان واقعی از مرتضی آوینی که بعد از شهادتش ساخته شده اعتراض کرده بود. او پیشتر هم در یادداشتی با عنوان «آوینی خوب، آوینی مرده است» درباره تصویری که از آوینی ارایه شده است، نوشته بود: «وجوهی از زندگی و تفکرات او را که به اعتقادات خودشان شباهت دارد، جدا کرده‌اند و یک «شهید آوینی مطلوب و شبیه به خودشان ساخته‌اند تا بتوانند با خیال آسوده به زندگی‌شان ادامه دهند.» 20 فروردین‌ درست 20 سال از شهادت مرتضی آوینی می‌گذرد. به همین مناسبت به سراغ کوثر آوینی رفتیم تا این‌بار از او سوال کنیم «مرتضی آوینی که بود؟»

خانم آوینی سوال اول را بهتر است اینطور شروع کنیم که از «کامران آوینی» تا مرتضی آوینی چقدر راه طی شده است؟ آیا آنچه ما به‌عنوان شخصیت شهید آوینی می‌شناسیم از کامران آوینی شروع می‌شود و به مرتضی آوینی ختم می‌شود؟ این یک مسیر مشخص بوده که داشته طی می‌شده یا یک تحول، شیفت یا تغییری در بین راه صورت گرفته است؟ چون برخی می‌گویند که آوینی متحول می‌شود. یعنی ما از ابتدا با یک کامران آوینی و بعد با یک مرتضی آوینی روبه‌رو می‌شویم که متعلق به دو جهان متفاوتند. یک‌جور دوقطبی یعنی اینکه ما یک زمانی یک دانشجوی رشته هنر با همه خصایص و ویژگی‌ها و سبک زندگی مخصوص به خودش به نام کامران آوینی داشتیم که با انقلاب شیفت می‌کند به مرتضی آوینی و می‌شود یک فیلمساز انقلابی متعهد و بعد هم با شهادتش تمام می‌شود. آیا چنین پرتره‌ای از پدرتان را قبول دارید؟

از نظر من همه اینها که گفتید، از کامران آوینی به مرتضی آوینی و بعد هم به شهید آوینی، یک راه و مسیر واحد است که طی می‌شود. من پدرم را در وهله اول یک متفکر می‌دانم؛ کسی که در جوانی یک مسیر معین فکری را آغاز می‌کند که تا 20 فروردین سال 72 ادامه پیدا می‌کند و آن روز به نتیجه می‌رسد. اگر به آثار به‌جا مانده از او رجوع کنیم و به ترتیب تاریخی جلو بیاییم، می‌بینیم آن چیزی را که به تعبیر دیگران اسمش شده تحول در شهید آوینی بعد از انقلاب، می‌شود نشانه‌هایش را مرحله به مرحله دید و مسیری را که او از نظر فکری طی کرده، پی گرفت و تا انتها پیش آمد. می‌شود دید که برای کامران آوینی، جوانی که اهل فکر کردن درباره اوضاع سیاسی جهان و تحولاتش بوده، انقلاب اسلامی به‌عنوان یک واقعه جذاب تاریخی مطرح می‌شود و در همین مسیر، وقتی نواری از سخنرانی‌های امام به دستش می‌رسد، به‌طور خاص جذب شخصیت امام می‌شود و کم‌کم وارد مسیری می‌شود که ادامه‌اش حضور در جنگ است و الی آخر. این از نظر من یک مسیر واحد است با یک آغاز و پایان مشخص؛ تحول به‌معنای تغییر بنیانی در آن نمی‌بینم. یعنی اینجور نیست که کامران آوینی یک آدم است، سیدمرتضی آوینی یک آدم کاملا جدید.

دوست دارید درباره زندگی پدر پیش از انقلاب و زمانی که دانشجوی معماری بوده صحبت کنید؟درباره دوست‌هایش.

هیچ‌وقت کنجکاو نشدید درباره شیوه زیست پدر در آن دوره و فکرش بدانید؟
طبعا این کنجکاوی همیشه وجود داشته و از طریق مادر و عمویم و یکی از نزدیک‌ترین دوستان پدرم، مرحوم مسعود افسرمنش، درباره نحوه زندگی و افکارش در دوران دانشجویی‌اش اطلاعات نسبتا مفصلی دارم. اتفاقا در این صحبت‌ها چیزی که برای خودم واضح شد و از نظرم نکته خیلی مهمی هم هست، این بود که اگر زندگی دوران جوانی پدرم را در نسبت با زندگی دیگر جوان‌هایی ببینیم که در دهه 50 دانشجوی دانشگاه هنرهای زیبا بوده‌اند، متوجه می‌شویم که کامران آوینی این‌قدرها هم آدم عجیب و غریبی نبوده اما اگر بیاییم و آن موقعیت را از جایگاه تاریخی‌اش جدا کنیم و بگذاریم یک طرف و بعد زندگی دهه 60 سیدمرتضی آوینی را هم مقابلش قرار دهیم، آن‌وقت سال‌های دانشجویی او و سرکشی‌های جوانانه‌اش باعث به وجود آمدن انواع سوال و سوءتفاهم‌ها می‌شود.

آیا می‌توان گفت که شهید آوینی جریان‌ساز بوده؟ و با زندگی‌اش مسیر یا جریانی را آغاز کرده که بعد از مرگش هم می‌تواند ادامه پیدا کند؟
نه به این معنا که خودش مشغول تدارک این جریان‌سازی بوده. او مشغول یک سیر و سلوک شخصی بوده که با تولدش شروع شده و با مرگش تمام می‌شود. ما می‌توانیم بگوییم که این آدم تاثیرات و نوع نگاه جدیدی از خود به‌جا گذاشته است؛ ولی اینکه بگوییم راهی بنیان گذاشته که می‌شود ادامه‌اش داد، این را چندان درک نمی‌کنم.

حالا اسمش را سیر و سلوک شخصی بگذاریم یا تحول، شاید خیلی محل مناقشه نباشد اما چیزی که هست اینکه نمی‌شود بخشی از هویت آوینی که برآمده از سبک زندگی و نوع نگاهش به مسایل در پیش از انقلاب بوده را نادیده گرفت و حذف کرد به‌ویژه که در شناساندن یک شخصیت به جامعه نمی‌توان او را تکه‌تکه کرد و آن تکه دلخواه را عرضه کرد درحالی که الان درباره آوینی این اتفاق افتاده و مثلا برخی در معرفی آوینی بخش زندگی پیش از انقلاب او را حذف کرده‌اند. این به نظر شما تا چه اندازه به معرفی شخصی مثل آوینی ضربه می‌زند؟
تکه‌تکه کردن شخصیت پدرم اصلی‌ترین مشکلی است که در این سال‌ها اتفاق افتاده و تاثیراتش آن‌قدر گسترش یافته که به نظرم الان دیگر راه برگشتی وجود ندارد. حالا یک تصور رسمی از او شکل گرفته و جوان‌هایی که در این سال‌های اخیر به سنی رسیده‌اند که بتوانند با شخصیت او و نوشته‌هایش آشنا شوند، مشغول همین تصویر رسمی شده‌اند.

اکثر آنها از روی یک عشق کلی به شهدا جذب پدرم می‌شوند و کمتر حوصله مطالعه درست انبوه نوشته‌های برجا مانده از او را دارند. البته خانواده هم در جا افتادن این تصویر رسمی مقصر بوده است، از این جهت که به‌قدر کافی تلاش نکرده تا این تصویر را تصحیح کند. الان دیگر برای جوان‌های نسل جدید موضوعیت ندارد که سعی کنند با مرتضی آوینی آنچنان که بوده آشنا شوند. اغلب آنها حوصله و نیاز رسیدن به این شناخت را حس نمی‌کنند.

برخی هم از همین موقعیت سوءاستفاده می‌کنند و برای رسیدن به اهداف عموما سیاسی خود، مثلا متن یک سخنرانی در یک جمع خصوصی مربوط به سال 66 درباره موسیقی را پیدا می‌کنند و منتشر می‌کنند تا تاثیری را که دوست دارند، بگذارند. واقعا انتشار ناگهانی چنین متنی جز همان نوع تکه‌تکه کردن شخصیت او و تاثیرگذاری به‌منظور تثبیت آن تصویر شکل‌گرفته‌شده از سیدمرتضی آوینی، چه معنایی می‌تواند داشته باشد؟ من هم در جواب آنها می‌توانم مثال‌هایی بزنم از سال‌های 70 و 71 که پدرم به ما که بچه‌هایش بودیم اجازه می‌داد موسیقی گوش کنیم.
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
به نظر شما آیا خانواده در معرفی نشدن چهره حقیقی شهید آوینی مقصر بوده است؟ یعنی جاهایی کم‌کاری یا اهمال از سوی خانواده سر زده است؟
من البته نباید درباره آن روزها و سال‌های اولیه صحبت کنم؛ وقتی پدرم رفت من فقط 10 سالم بود و وقتی آن‌قدر بزرگ شدم که فهمیدم دور و برم چه اتفاقاتی دارد می‌افتد، دیگر آن تصور رسمی از پدرم شکل گرفته بود.

منظور از انتظار از خانواده شاید مادر یا به‌ویژه عموی شما که همکار ویژه پدر بود، باشد.
در این مورد هم نمی‌توانم قاطعانه نظر بدهم چون در چند سال اول، فشار زیادی روی خانواده بود.

یعنی چطور فشاری؟

مادر من ناگهان به خودش آمد و دید سه فرزند نوجوان دارد که باید تنها بزرگشان کند در حالی که فشار زیادی از بیرون به خانواده وارد می‌شد؛ فشار افرادی که نه ما را می‌شناختند و نه به این موضوع فکر می‌کردند که بعد از ضربه‌ای که به خانواده وارد شده، درست نیست که بخواهند فورا با ما ارتباط برقرار کنند و در مسایل خصوصی خانواده دخالت کنند.

یعنی به نظر شما افرادی با اهداف خاص می‌خواسته‌اند به شما نزدیک شوند؟
نه با اهداف خاص به معنای پیچیده‌اش. اغلب به علت علاقه‌ای بود که بعد از شهادت به پدرم پیدا کرده بودند. مادرم در آن سال‌ها سعی می‌کرد برای حمایت از ما...

من یک نکته را متوجه نشدم. این فشاری که شما از آن اسم می‌برید و حمایتی که معتقدید مادر می‌خواسته از شما بکند دقیقا چرا و چگونه بوده است؟ خیلی از خانواده‌های شهدا همین وضعیت را داشتند، آیا موقعیت شما متفاوت از آنها بود؟ یا به دلایلی شما وضعیت خاص‌تری را تجربه کردید؟

بله، فکر می‌کنم ما وضعیت کاملا متفاوتی را تجربه کردیم. اولا چند سال بود که جنگ تمام شده بود و مردم دیگر عادت نداشتند به‌طور روزمره با اخبار شهادت کسی روبه‌رو شوند. ثانیا به دلیل فضای تبلیغاتی وسیعی که بعد از رفتن پدرم شکل گرفت، خیلی‌ها که اصلا او را نمی‌شناختند و نمی‌دانستند راوی برنامه‌های روایت فتح چه کسی بوده، ناگهان با او آشنا شدند و دوست داشتند از روی محبت به خانواده ما نزدیک شوند. از طرف دیگر، خیلی‌ها که تا ماه‌های آخر و تا روز 19 فروردین جوری درباره پدرم صحبت می‌کردند که انگار درباره یک مرتد صحبت می‌کنند، بعد از شهادت او به این نتیجه رسیدند که مصلحت در این است که بروند آن طرف پشت‌بام و شروع کردند از او یک قدیس ساختن. مادرم برای حمایت از ما سعی کرد انزوا پیشه کند که خب، خود من بابت این تصمیم بسیار از او متشکرم.

چرا؟ برای اینکه اگر پدر مصادره شده است دیگر خانواده امکان مصادره پیدا نکند؟
نه؛ بحث مصادره نیست. شما ظاهرا دارید دنبال جنبه سیاسی، تبلیغاتی موضوع می‌گردید. صحبت من درباره آن ماه‌ها و سال‌های ابتدایی است. همین که ما در بچگی ناگهان با این واقعیت روبه‌رو شده بودیم که پدرمان را همه می‌شناسند و هر جا می‌رفتیم و فامیل‌مان را بر زبان می‌آوردیم اولین سوالی که از ما می‌شد این بود که آیا با شهید آوینی نسبت داریم، به اندازه کافی سخت بود. مادرم سعی داشت غیرعادی بودن اوضاع را برای ما در همین حد نگه دارد.

چون همان‌طور که قبلا گفتم، در آن دوران تعداد زیادی آدم‌ کاملا غریبه سعی داشتند به ما نزدیک شوند؛ و ما بچه‌ها اصلا آمادگی این شرایط را نداشتیم. ما حتی در زمان حیات پدرم هم رفت‌وآمد زیادی نداشتیم و یک خانواده بسیار اجتماعی نبودیم. یکی، دو دوست خانوادگی داشتیم و جمع فامیل؛ یک زندگی معمولی مثل اکثر خانواده‌ها. بعد، از یک طرف با رفتن ناگهانی پدرمان مواجه شدیم و از طرف دیگر با حضور آدم‌هایی ناشناس که می‌آمدند و قربان‌صدقه ما و پدرمان می‌رفتند و گریه و ابراز ناراحتی می‌کردند. اهمیتی هم به نیاز خانواده به حفظ خلوت و آرامش نمی‌دادند و اگر رهایشان می‌کردید ممکن بود بخواهند همراه ما زندگی کنند! طبیعتا ادامه این شرایط اصلا برای بچه‌هایی در سن و سال ما (بین 9 تا 15 سال) مناسب نبود.

توجه داشته باشید که پدر من در 46سالگی و با داشتن سه فرزند کم سن و سال به شهادت رسید. در این شرایط مادرم سعی کرد ما را به یک زندگی عادی بازگرداند و تا حد زیادی موفق شد. اگر می‌خواست خودش هم چهره‌ای اجتماعی پیدا کند و کم‌کم وارد این بحث‌ها شود که سیدمرتضی آوینی واقعا چه کسی بود و چقدر متفاوت بود از چهره‌ای که شما در حال ساختنش هستید، زندگی ما دیگر نمی‌توانست حالت آرام و عادی داشته باشد و با چالش‌هایی روبه‌رو می‌شد که در درجه اول آسیبش متوجه ما بچه‌ها می‌شد.
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
اولین نشانه‌ها یا اقداماتی که شما متوجه شدید چهره‌ای دیگرگونه یا به «میل خود» از آوینی در حال ساخت است مربوط به چه زمانی بود؟ چه شد که خانواده متوجه شد اتفاقاتی دارد درباره آوینی می‌افتد که مطلوب او نیست؟
سوال سختی است، چون من خیلی بچه بودم و چیزی که بیشتر با آن مواجه می‌شدم (در مراسم‌های بزرگداشت یا سالگردها) این بود که خیلی وقت‌ها در برابر حرف‌های سخنران‌ها یا حتی صحبت‌های حضار، تعجب می‌کردم که اینها دارند درباره پدر من حرف می‌زنند؛ البته نه وقتی که صحبت درباره فرهنگ و هنر و موضوعات فکری بود، چون آنها را درک نمی‌کردم و فقط می‌نشستم و گوش می‌کردم. اما مواقعی که کسی درباره ویژگی‌های فردی او صحبت می‌کرد، خیلی پیش می‌آمد که تعجب کنم. به‌هرحال آن توصیف‌ها چندان شباهتی به کسی که ما در زندگی معمولی می‌دیدیم، نداشت. اما از یک زمانی به بعد که واقعا هم یادم نیست کی و چه سالی بود، در صحبت‌های مادرم و عمویم و برخی دوستان پدرم، مرتب این موضوع مطرح می‌شد که برخی حرف‌ها و گفته‌ها و تصویرهایی که از سیدمرتضی آوینی ساخته می‌شود، غلط و گسسته است و گاهی هم برای رسیدن به یک هدف سیاسی خاص، تصویری ناقص از او ارایه می‌شود.

می‌توانید از زندگی خودتان با پدرصحبت کنید؟ همین تفاوتی که از آن مثال می‌زنید درباره سبک زندگی پدر و رفتارش درخانه.
در دوران جنگ که خیلی کم در خانه حضور داشت. اما جنگ که تمام شد وقت بیشتری را صرف خانواده می‌کرد. گاهی سفر می‌رفتیم، حتی اگر ماشین نداشت ما را با اتوبوس به سفر می‌برد. پدر من در خانه، زندگی‌اش را در کنار خانواده‌اش می‌گذراند، مثل یک آدم معمولی. خانه ما دو خوابه بود. انتهای میهمانخانه را با چند کتابخانه جدا کرده بودند که بشود اتاق خواب من و برادرم.

میهمانخانه هم شده بود اتاق کار پدرم. درنتیجه صدای کار کردن او از میهمانخانه به اتاق ما می‌آمد و ما خیلی وقت‌ها متوجه شب بیداری‌های او بودیم. همه کتاب‌ها و وسایلش روی میز ناهارخوری پهن بود و صدای ورق زدن کتاب‌ها و حتی صدای نوشتنش را هم می‌شنیدیم؛ چون با آن خودکارهای قدیمی می‌نوشت که بدنه آبی‌رنگ داشتند و نوک‌شان کمی جدا بود از بدنه و موقع نوشتن، صدا می‌داد. به همین ترتیب صدای نماز خواندن‌های شبانه‌اش را هم می‌شنیدیم چون با صدای بلند می‌خواند و شنیدنش خیلی لذت‌بخش بود. معمولا صبح‌ها که بیدار می‌شدیم برای رفتن به مدرسه می‌دیدیم روی همان فرش میهمانخانه خوابش برده؛ خیلی کم می‌خوابید. خیلی شب‌ها برای شام خانه نبود و برخی شب‌ها هم وقتی می‌رسید که ما خواب بودیم. خیلی وقت‌ها شب‌ همراه مادرم فیلم می‌دیدند. گاهی وقتی میهمان داشتیم، فیلم‌هایی را که مناسب ما بود دسته جمعی می‌دیدیم.

چه فیلم‌هایی می‌دیدید؟ این سوال را هم اگر می‌پرسیم در راستای کمک به تصویر کردن شخصیت حقیقی آوینی است. اینکه خودتان گفتید او یک آدم معمولی بود که با تصویری که از او ساخته شد متفاوت بود؛ و این خیلی جالب است که بدانیم او چه فیلم‌هایی دوست داشت و اصلا اینکه دغدغه سینما و فیلم تا چه حد برای او جدی بود؟
ما در همان دوران ممنوعیت دستگاه ویدیو، در خانه دستگاه ویدیوی مخصوص پخش وی‌اچ‌اس داشتیم که پدرم خریده بود. یک دستگاه پخش بتاماکس هم بود که پدرم از محل کارش آورده بود. چون فیلم‌های وی‌اچ‌اس آن زمان خیلی کمیاب بود، فیلم‌های خوبی را که به دستش می‌رسید برای خودش کپی می‌کرد و یک آرشیو مفصل در خانه درست کرده بود. یادم هست یک دفترچه با جلد کاغذی بنفش با قطع بزرگ هم داشت که احتمالا یادگار دوران جوانی‌اش بود و فهرست فیلم‌هایش را به‌همراه نام کارگردان خیلی خوش‌خط و مرتب در آن نوشته بود. دقیقا یادم نیست که چه فیلم‌هایی می‌دید؛ بیشتر فیلم‌هایی یادم هست که به ما هم اجازه دیدنش را می‌داد مثل ترمیناتور 2 یا پرندگان هیچکاک یا بتمن بازمی‌گردد تیم برتون. خیلی فیلم‌ها را هم اجازه نمی‌داد ما ببینیم. خیلی وقت‌ها کلی اصرار می‌کردیم و گاهی او بخشی از فیلم را سانسور می‌کرد تا ما ببینیم؛ مثل فیلم روح «جری زوکر».

آن دفتر را من هفته‌ای چند بار می‌خواندم و بدون اینکه بدانم این فیلم‌ها چی به چی هستند، حفظ شده بودم که فیلم باد را «ویکتور شوستروم» ساخته یا کارگردان در بارانداز «الیا کازان» است. از یکی از سفرهایش هم سوغاتی برای ما دستگاه آتاری آورد؛ آن زمان این نوع دستگاه‌های بازی تازه داشت وارد ایران می‌شد. خودش دستگاه را وصل کرد و راه انداخت و اسم بازی‌ها را برای ما ترجمه کرد. این بود پدری که من می‌دیدم.

یعنی یک آدم چند بعدی؟
نمی‌دانم اسمش را چه باید گذاشت. از نظر من ماجرا ساده بود: مدتی پس از پایان جنگ و پایان ساخت مستندهای روایت فتح، پدرم به خودش آمد و دید که به‌خاطر مشغولیت‌های این چند سال، فرصت نکرده فیلم‌های تاریخ سینما را بازبینی کند و تصورش از سینمای غرب بر مبنای خاطراتش از فیلم‌هایی است که در جوانی در سالن‌های سینما دیده. همان طور که گفتم، او یک متفکر بود و متفکر از مواجه شدن با اشتباهاتش هراسی ندارد. در این مورد هم این شهامت را داشت که در آن سال‌ها پس از یافتن فرصتی برای مطالعه دوباره سینما، به این فکر کند که شاید بعضی تلقی‌هایش از سینمای غرب ناقص است و شروع کرد به تحقیق دوباره و کتاب خواندن و فیلم دیدن‌های مرتب. که این همان پروسه‌ای است که می‌شود نتیجه‌اش را با خواندن نوشته‌های سینمایی او بر حسب تاریخ انتشار، متوجه شد.

به لحاظ مالی این اواخر وضعیت خانواده چطور بود؟

در دوران جنگ وضع مالی خیلی بدی داشتیم، اما بعد از جنگ اوضاع خیلی معمولی بود. ماشین شخصی نداشتیم. یک پیکان سفید سوار می‌شدیم که احتمالا مال حوزه هنری بود. در آن سال‌ها هیچ‌وقت احساس نکردم که خواسته‌هایی دارم که خانواده‌ام نمی‌تواند برآورده کند؛ البته این دلیل دیگری هم داشت؛ ما بچه‌های دهه 60 بودیم و دوران جنگ و چندان خواسته‌های عجیب و غریبی نداشتیم که خانواده از پس برآورده کردنش بر نیاید. همه چیز خیلی معمولی بود.

شما پیش از این در جایی اشاره کرده بودید که پدرتان در این سال‌های آخر به دریافت‌های جدیدی رسیده بود و اینکه احتمالا این دریافت‌های جدید باعث شده بوده یکسری دشمنی‌ها پیش بیاید. ممکن است توضیح دهید اینها چه دریافت‌هایی بوده و چه می‌شود که این دشمنی‌ها شروع می‌شود؟

درشرایطی‌که خیلی‌ها بعد از جنگ به زندگی عادی‌شان برگشتند، پدر من هم این امکان و موقعیت را داشت که یک شغل مناسب دولتی پیدا کند و حتی یک مدیر رده بالا شود، اما ترجیح داد، یا حتی بهتر است بگویم وظیفه خودش می‌دانست که کار فرهنگی کند و در این عرصه تاثیرگذار باشد و سیر و سلوک شخصی‌اش را ادامه دهد. او به مرور در این راه به دریافت‌های جدیدی در زمینه فرهنگ رسید و با جسارت عقایدش را بیان کرد. بعد از پایان جنگ این تصور عمومیت یافت کسانی که جبهه رفته‌اند، همه آدم‌هایی هستند با دیدگاه‌های مشترک، از یک خاستگاه مشترک و در یک گروه و دسته می‌گنجند.

پدر من هم تا یک زمانی ابایی ندارد از اینکه جزو همان آدم‌ها و همراه همان‌ها شناخته شود، چون واقعا هم اشتراکات فراوانی با آنها دارد، اما یک وقتی متوجه می‌شود که همان‌ها که او همراهی‌شان را پذیرفته، عرصه فرهنگ و هنر را درست نمی‌شناسند و به‌جای تحلیل فرهنگی، مشغول سیاسی‌کاری شده‌اند. درحالی‌که پدر من اصلا آدم سیاسی نبود. البته اظهارنظرهای سیاسی می‌کرد، ولی دغدغه اصلی‌اش فرهنگ بود. درنتیجه کم‌کم ترجیح داد راه خودش را از آنها جدا کند و تا جایی پیش رفت که در پانویس یکی از مطالبش به این جدایی از آن نگاه و به آن جریان اشاره مستقیم کرد. طبعا این کار او و صراحتش در اعلام این قضیه، برای خیلی‌ها‌ گران تمام شد. فکر کردند معنایش این است که پدرم خط مشی سیاسی‌اش را عوض کرده و رفته در گروه مقابل
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
«آنها» که می‌گویید منظورتان به‌طورمشخص چه جریان یا تفکری است؟
خودتان بهتر از من می‌دانید که نمی‌شود جواب دقیقی به این سوال‌ داد. مگر این نوع تقسیم‌بندی‌ها هیچ‌وقت در کشور ما شفافیت کامل پیدا کرده؟ هم برخی سازمان‌های رسمی فرهنگی جزو «آنها» بودند، هم برخی روزنامه‌ها و هم برخی افراد که خودشان را نماینده مطلق تشخیص حق از باطل می‌دانستند و البته هنوز هم این وظیفه را برای خودشان قایلند.

شما قبلا گفته بودید کسانی که در زمان حیات پدر او را رانده بودند، پس از شهادتش سعی کردند یک شهید آوینی مطلوب از نظر خودشان بسازند. شهید آوینی چه ویژگی‌ای دارد که بعد از شهادتش مصادره به مطلوب شود؟ چه کارکرد یا قابلیتی دارد که چنین اتفاقی برایش می‌افتد؟
ویژگی او و قابلیتش برای مصادره به مطلوب شدن این است که یکی از معدود آدم‌های فرهنگی است که در آن سال‌ها حرف‌های بسیاری برای گفتن دارد و عقاید خاص و نظریاتی که گاهی جنبه عملی هم پیدا کرده‌اند. پس از شهادت، چند هزار صفحه مطلب چاپ‌شده از او به جا مانده که حاصل چندین سال فکر و کار کردن و نوشتن است؛ مطالبی که به سال‌های مختلف و دوره‌های مختلفی از حیات فکری او بازمی‌گردد و در هر کدام از آنها، عقایدی وجود دارد که می‌تواند دستاویز عده‌ای قرار گیرد برای اینکه چیزهایی که مطابق میل و عقیده خودشان است، انتخاب کنند و بگویند شهید آوینی این بود و دیگر نوشته‌های او را هم نادیده بگیرند.

با این وجود اگر آوینی شهید نمی‌شد این مسیر که شما می‌گویید همچنان ادامه می‌یافت، وآن وقت دیگر خیلی امکان مصادره کردنش وجود نداشت.

قطعا. البته به نظرم اگر پدرم زنده بود، شاید الان چندان امکان کار نداشت. اگر به آرشیو روزنامه‌ها و مجلات در همان شش‌ماهه آخر زندگی پدرم رجوع کنید، به‌وضوح ملاحظه می‌کنید که با آن هجوم شدید و حملاتی که علیه‌اش وجود داشت و بخشی از آن کاملا برنامه‌ریزی شده بود، اگر خودش هم می‌خواست دیگر برای او امکان حضور در بسیاری از عرصه‌های فرهنگی وجود نداشت.

پدر شما زمانی که خاتمی وزیر فرهنگ بوده نامه‌ای به او می‌نویسد که محتوای این نامه بعدها دستاویز گروه خاصی شد و به نوعی استفاده سیاسی از آن شد و این را حجتی تلقی کردند که بله مثلا شهید آوینی هم به برخی رفتارها و عملکردها از همان زمان نقد داشت و از همان زمان خیلی چیزها را متوجه شده بود و می‌دانست و حرفش را می‌زد. پدر شما در این نامه به سخنرانی‌ای که خاتمی در دانشگاه داشته ایراد گرفته که تو اینقدر که به تحجر تاخته‌ای خوب بود کمی هم به تجدد می‌تاختی چون مشکلات ما بیشتر ناشی از تجدد و غرب و لیبرالیسم است.
آنها که هر چند وقت یک بار، برای حمله به ایشان درباره این نامه صحبت می‌کنند، متنی را دستاویز قرار داده‌اند که بیش از 20 سال قبل در شرایطی متفاوت خطاب به وی در مقام وزیر فرهنگ و ارشاد نوشته شده بوده. اینها قصدشان این نیست که توجه مخاطب را به بحث‌های طرح‌شده در آن متن جلب کنند، بلکه می‌خواهند با اشاره سریع به اینکه شهید آوینی با آقای خاتمی مشکل داشته، روی مردم تاثیر بگذارند؛خب بله، آن نامه نوشته شده و هیچ‌کس منکرش نیست. بله، سیدمرتضی آوینی در زمینه فرهنگی با آقای خاتمی اختلاف نظر عمیق داشته و این را هم با صراحت بیان می‌کند. او یک متفکر آرمان‌گرا بوده و ابایی هم از بیان اعتقادش نداشته. یعنی پدرم در مقام کسی که سال‌ها زندگی‌اش را صرف کار فرهنگی کرده و در این زمینه مطالعات بسیار زیادی داشته وظیفه خودش می‌دانسته که در عرصه فرهنگ صراحتا اظهارنظر کند و مخالفتش با رویکرد وزارت ارشاد آقای خاتمی را علنی کند. اما این چه ارتباطی به عملکرد ایشان در دوران ریاست‌جمهوری‌اش دارد؟

یعنی به اعتقاد شما آن نامه هیچ رنگ سیاسی‌ای نداشته است؟

با توجه به زمان نوشته شدن آن متن، اصلا چرا باید سیاسی تلقی شود؟ یعنی حمله به آقای خاتمی در آن زمان، کدام بهره سیاسی برای کدام جناح داشته که پدرم هم احیانا منفعتی از آن ببرد؟ در آن زمان اصلا این تقسیم‌بندی‌هایی که الان هست و جریان‌هایی که در اواسط دهه 70 به وجود آمد، نبوده. اگر کسی بخواهد واقعا پی به صحت گفته‌هایی که در این سال‌ها درباره شهید آوینی شنیده است، ببرد، راهی ندارد جز آنکه نوشته‌های خود او را به ترتیب تاریخی بخواند؛ آن وقت متوجه می‌شود حرف‌هایی که درباره او و اعتقاداتش زده می‌شود تا چه اندازه درست و نزدیک به واقعیت است و چقدر نیست.

به عنوان کسی که پیگیر افکار و اندیشه‌های پدر هستید چه دریافت یا برداشتی از او دارید؟ آیا می‌توان مثلا گفت آوینی کسی بوده که پرچمدار مقابله با لیبرالیسم فرهنگی بوده است؟ یعنی آیا صرفا دنبال این بوده؟ آن نگاه به سیاست‌های فرهنگی بعد از جنگ و دولت هاشمی را خیلی از جنگ‌رفته‌ها داشتند. آیا آوینی را هم می‌توان در همین رسته جا داد؟
در یک تحلیل تاریخی کلی شاید، اما به‌نظرم پدرم پرچمدار هیچ جریانی نبوده و در هیچ دسته‌ای هم طبقه‌بندی نمی‌شود. منش و علاقه‌اش این نبوده که سخنگوی چنین جریان‌هایی باشد. او به صراحت در برابر آدم‌هایی که فکر می‌کرده از معیارهای فرهنگی انقلاب انحراف پیدا می‌کنند، می‌ایستاده و واکنش‌اش از همان تفکر آرمان‌گرایانه برمی‌خاسته است. پشت نقد فرهنگی او، ایده و فکر وجود داشت؛ اما دیگران، آن رزمندگان به شهربرگشته‌ای که وضعیت دولت آقای هاشمی را نقد می‌کردند عمدتا کسانی بودند که بعد از سال‌ها جنگ، برگشته بودند و با جامعه‌ای با رنگ و لعاب جدید روبه‌رو شده بودند و به‌راحتی نمی‌توانستند این تغییرات عمده را قبول کنند. اما پدر من با آمادگی کامل با این تغییرات روبه‌رو شد. او در مقاله «انفجار اطلاعات» از نیچه نقل‌قول می‌کند که «خانه‌های‌تان را در دامنه‌ کوه آتشفشان بنا کنید» و خودش واقعا همین‌طور زندگی می‌کرد. پشت رفتارهای او همیشه اعتقادی وجود داشته و این مسیر فکری تا یک دوره‌ای به مذاق برخی خوش می‌آمده و ازجایی به بعد هم نه.

گفته می‌شود در آن زمان، مجله سوره اگرچه بیشترصبغه فرهنگی داشته اما به نوعی به لحاظ جریان فکری در تقابل با نشریاتی چون کیان عمل می‌کرده است. گفته می‌شود به لحاظ نظری و فلسفی هم متمایل به فردید بوده و این تقابل هم از همین‌جا ناشی می‌شده است. حتی گفته می‌شود خود آوینی از طرفداران اندیشه فردید بوده است. این ادعا را تا چه اندازه تایید می‌کنيد و آیا نشانه‌هایی هست که پدر شما از علاقه‌مندان به فلسفه فردید بوده است؟

این بحث بسیار درازی است و فکر نمی‌کنم بتوان در این مجال مختصر درباره‌اش حرف زد و ضمنا من آنقدر سواد فلسفی ندارم که در این مورد نظر جامع بدهم. شما بهتر است درباره این موضوع با صاحب‌نظران این عرصه صحبت کنید. همین‌‌قدر می‌دانم که پدرم هرگز با مرحوم فردید ملاقاتی نداشته و هرگز در جایی نگفته یا ننوشته که خودش را متاثر از ایشان می‌داند. اما البته با دیدگاه مجله کیان و جریان روشنفکری دینی مشکل داشته و مخالفت‌هایش را چه شفاهی و چه کتبی بیان کرده. اما اهل چنین محاسباتی نبود که الان شما بیان کردید.
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
شما گفتید اگر کسی سیر مقالات و نوشته‌های پدر را دنبال کند متوجه می‌شود صحبت‌هایی که درباره او زده می‌شود درست است یا نه. اینکه کسی نتوانسته آوینی حقیقی را بشناسند آیا به این دلیل است که او به‌طور کامل مطالعه نشده است؟ یعنی چهره واقعی به قول شما اینقدر پنهان مانده است؟ آیا به این خاطر نیست عده‌ای که آوینی را می‌شناسند درباره‌اش صحبت نمی‌کنند و تنها گروهی یا افرادی هستند که با نگاه و برداشت خودشان درباره او صحبت می‌کنند؟
در این سال‌ها همه کم‌وبیش امکان صحبت کردن داشته‌اند. به‌نظرم مساله این است که عده‌ای نسبت به بقیه رویکرد فعال‌تری داشته‌اند و در برابر خلأ ناشی از سکوت خانواده و برخی از دوستان و آشنایان، صحبت‌هایشان پررنگ‌تر و موثرتر بوده است.

تبلیغاتی‌تر رفتار کرده‌اند. این‌طور نبوده که جلوی دوستان و همراهان دیگر یا اعضای خانواده ایشان را گرفته باشند که صحبت نکنند. اما درباره بخش اول سوال‌تان، به جرات می‌توانم بگویم اکثر کسانی که داعیه حفاظت از شخصیت و اعتقادات شهید آوینی را دارند، حتی یک کتاب کامل از سیدمرتضی آوینی را نخوانده‌اند و مطابق با همان تصور کلی که رسانه‌ها ساخته‌اند، صحبت می‌کنند. البته درست است جریان فرهنگی سال‌های اخیر دست این گروه را برای جاانداختن نظریات خودشان درباره شهید آوینی، باز گذاشته است اما این به معنای بسته بودن دست بقیه نبوده بلکه دیگران ترجیح داده‌اند سکوت کنند. همین الان هم اگر ما رجوع کنیم به آن دسته از همکاران پدرم که در مجله سوره با او بودند و آنها که درروایت فتح همراهش بودند، صحبت‌هایشان خیلی متفاوت است. هر کدام از این دو گروه جوری درباره‌اش صحبت می‌کنند که انگار گروه مقابل اصلا مرتضی آوینی را نمی‌شناسند. کسی که هر دو این جنبه‌ها را بشناسند و درباره‌اش صحبت کند خیلی سخت پیدا می‌شود.

پس درباره پدر یک تصور کاملا دوگانه شکل گرفته است.
می‌شود گفت بله؛ دلیلش این است که آدمی چندوجهی بوده با دغدغه‌های متفاوت و از نظر عده‌ای متضاد. کسانی که در روایت فتح همکار ایشان بودند همان زمان خیلی مشکل داشتند با اینکه پدرم وقت زیادی را در حوزه هنری و در مجله سوره می‌گذراند. به خودش هم می‌گفتند که مثلا چرا وقتت را با آن نوع آدم‌ها می‌گذرانی. در نوارهای مصاحبه‌ای که از این عده موجود است و من شنیده‌ام، خودشان با صراحت می‌گویند که به شهید آوینی می‌گفتیم که چرا می‌روی سوره و چرا وقتت را صرف آن آدم‌ها و آن علایق می‌کنی.

آیا سوره به نوعی با تساهل و تسامح یک مکان آزاد اندیشی برای پدر شما نبوده است؟ از همه طیف‌های فکری و جریان‌ها آنجا بودند و کار می‌کردند. شاید مخالفان پدر با اینها زاویه داشتند.

بله، از همه نوع طیف‌های فکری آنجا حضور داشتند و کار می‌کردند. خیلی‌ها بودند که با اکراه به سوره می‌‌‌آمدند و کار را در آنجا شروع می‌کردند، اما بعد از مدتی به این نتیجه می‌رسیدند که اشتباه کرده‌اند. اما نمی‌شود گفت مکان آزاداندیشی؛ پدرم تا آخرین لحظه زندگی‌اش اصول خودش را داشت. اما اینطور فکر نمی‌کرد چون اصول خودش را دارد، نباید با کسانی که لزوما مثل او فکر نمی‌کنند نشست و برخاست داشته باشد. بخش عمده‌ای از دعواهای ماه‌های آخر به دلیل همین تفاوت منش بود.

قبول دارید موضعی که آوینی درحمایت از افرادی که درسوره بودند داشت باعث چنین برخوردهایی شد یا سلسله مقالاتی که درباره فروغ فرخزاد با عنوان «کاهنه مرگ آگاه» نوشته شد وکوتاه هم نیامدچنین واکنش‌هایی داشت.
شما احتمالا به مقالات یوسفعلی میرشکاک اشاره می‌کنید. بله، قطعا حمایت‌های او از برخی همکارانش و نوشته‌های آنها در مجله سوره باعث شده بود آن اختلاف‌ها شدت پیدا کند. گروه مقابل معتقد بودند کسانی که به سوره رفت‌و‌آمد دارند و در آنجا می‌نویسند «خودی» نیستند.

اعتقاد داشتند آوینی هم دارد متمایل به غیرخودی‌ها می‌شود؟
اصلا می‌گفتند غیرخودی شده و تمام شده. با قیافه ظاهری‌اش هم مشکل داشتند. می‌گفتند چرا به جای اورکت جنگی سابق، کت و شلوار می‌پوشد. چرا مقالات سینمایی می‌نویسد و کتاب هیچکاک همیشه استاد درمی‌آورد. چرا حرف‌هایی در نشریه منسوب به او منتشر می‌شود که از نظر آنها موجه نیست یا به قشری بال و پر می‌دهد که «انقلابی» محسوب نمی‌شوند. خیلی‌هایشان به صراحت می‌گفتند که جای ما کجاست در کاری که تو ‌داری انجام می‌دهی.

پس خیلی‌ها با دیدگاه او کاری نداشتند، بیشتر نگران جایگاه خودشان بودند؟

هر دو اینها با هم بوده. یکی رسما تهدید می‌کند که اگر قرار است مسعود فراستی آنجا باشد، من می‌روم و وقتی می‌بیند تهدیدش اثر نداشته، واقعا رفته است. بعضی دیگر هم وقتی دیدند در نوشته‌هایش علنا می‌گوید من هرچه را شما می‌گویید تایید نمی‌کنم، دشمنی‌ها را شروع کردند. واقعیت این است که کارهای کثیفی در آن چند ماه آخر رخ داده تا حیثیت این آدم به عنوان کسی که مجال کار داشته باشد از بین برود. به حوزه هنری و محمد علی زم فشار می‌آورند برای اخراج او. یکی از نشریات اصلا کسی را مامور کرده بود تا برود بگردد سندهایی پیدا کند تا بتوانند منتشر کنند و ثابت کنند این آدم منحرف شده و دیگر از ما نیست. کسی که این ماموریت را داشت بعدها آمد در مقابل دوربین کیومرث پوراحمد (در فیلم مرتضی و ما) اعتراف کرد که بله به من گفتند برو و این کارها را بکن تا ما آوینی را «بزنیم».

حضور ایشان در ماه‌های آخر در مجموعه روایت فتح هم خیلی کمرنگ بوده و در یک دیدار رسمی هم که گروه داشته است آنها را همراهی نمی‌کند و غایب است. شما این کمرنگ شدن نقش یا حضور او را در مجموعه‌ای که به نوعی با نام آوینی پیوندی ناگسستنی داشته و حتی بعد از مرگ آوینی هم بیشتر شد چطور ارزیابی می‌کنید؟
نه، این‌طور نیست. در این مورد اشتباه می‌کنید. پدرم در تمام ماه‌های آخر زندگی‌اش در روایت فتح حضور داشته. یا در سفر بود برای فیلمبرداری یا می‌رفت سر مونتاژ برنامه‌ها و نریشن مجموعه شهری در آسمان را می‌نوشت و می‌خواند. در نهایت هم که در زمان فیلمبرداری مجموعه جدید روایت فتح به‌شهادت رسید. چنین چیزی نبوده.
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
ما شنیده‌ایم که با صدا وسیما دچار تعارضاتی شده بود و یک‌بار حتی ایشان را راه هم نمی‌دهند. یک‌بار هم می‌گویند که آرشیو شما آنجا پاک شده است. آیا مجموعه همه اینها باعث نشد که او به نوعی بیشتر به سمت حوزه هنری و مجله سوره گرایش پیدا کند. در واقع صرف تغییر علایق و نگاه‌هایشان از یک سو و آن تعارض‌ها و تضادها هم در این کشیده شدن او به سمت گروهی که در سوره جمع شده بودند گویا بی‌تاثیر نبوده است، درست است؟
نه، چند موضوع را با هم ترکیب کرده‌اید؛ تولید مجموعه روایت فتح لزوما ارتباطی به سازمان صدا و سیما نداشت. روایت فتح در شروع به کار دوباره‌اش بعد از جنگ، به‌عنوان موسسه‌ای مستقل مشغول تولید برنامه بود و این برنامه‌ها فقط برای پخش به تلویزیون تحویل داده می‌شد. بنابراین لازم نبود که پدرم در آن ایام به سازمان صداوسیما رفت‌و‌آمد داشته باشد. اما پیش از این، در همان سال‌های جنگ، پدرم هم با صداوسیما اختلافات سازمانی داشت و هم با نحوه مدیریت و سیاست‌های آقای محمد هاشمی اختلافات فرهنگی.

این اختلاف‌های کهنه در زمان تولید مجموعه خنجر و شقایق به کارگردانی نادر طالب‌زاده که نریشن آن را پدرم نوشته بود و خوانده بود به اوج رسید و متعاقبش آن اتفاقاتی افتاد که شما اشاره کردید. در نهایت کار به جایی رسید که صداوسیما رغبتی به همکاری با پدرم نداشت، ولی شرایط کار در حوزه هنری بهتر بود.

پیش از این گفته بودید که تحت تاثیر همین فشارها، ممکن بود کار فرهنگی را کنار بگذارد.
بله، این بحث مطرح بود که کار فرهنگی را رها کند و دنبال تخصص اصلی خودش یعنی معماری برود. با مرحوم آقای افسرمنش، که گفتم دوست دوران دانشگاهش بود و جزو همان معدود دوستان خانوادگی ما، نقشه‌ای برای خانه‌ای جدید طراحی کرده بودند و قرار بود همان خانه‌ای را که در آن ساکن بودیم خراب کنند و دوباره بسازند.

ارتباط شما با موسسه روایت فتح و بنیاد آوینی چطور است؟ منظورم ارتباط خانواده شهیدآوینی است.
با موسسه روایت فتح تا زمانی که عموی من مدیرعاملش بود، مراوده داشتیم، اما الان سال‌هاست خانواده هیچ نوع ارتباطی با موسسه روایت فتح ندارد.

موسسه شهیدآوینی چطور؟
موسسه شهید آوینی از ابتدا ارتباطی به ما نداشت. یادم هست زمانی که قصد تاسیس‌ این موسسه را داشتند، آمدند پیش عمویم و گفتند اجازه می‌دهید که اسم شهید آوینی را روی این موسسه بگذاریم، مذاکراتی کردند و در نهایت عمویم درخواست کرد از اسم شهید آوینی استفاده نکنند. به مادرم رجوع کردند و او هم مخالفت کرد. آنها هم در نهایت گفتند که ما فقط می‌خواستیم احترام شما را رعایت کنیم و حالا که می‌گویید نه، کار خودمان را می‌کنیم. بعد هم که موسسه راه افتاد، پیشنهادات زیادی برای همکاری به ما شد که آن هم در اصل در راستای توجیه نامی بود که روی موسسه گذاشته بودند و ادعاهایی که داشتند. به مادرم، برادرم و آقای معززی‌نیا پیشنهادات متعددی برای همکاری دادند که تا امروز هیچ‌یک نپذیرفته‌اند.

مادر شما هم صاحب یک انتشارات است. آنجا چقدرتوانسته‌اید حافظ میراث آوینی یا ارایه چهره‌ای واقعی از او باشید؟ چقدر تلاش کرده‌اید؟

انتشارات «واحه» یک انتشارات خصوصی و تازه‌تاسیس است و نخستین قدم ما گرفتن امتیاز انتشار 12 جلد کتاب پدرم از نشر ساقی و چاپ دوباره آنها بوده است. کاری که دردسرهای زیادی هم داشت؛ جوسازی‌های بسیاری انجام شد که بگویند هدف خانواده، سانسور برخی نوشته‌های شهید آوینی است و حتی گفتند که ما قصد داریم نگذاریم این آثار به دست مخاطبانش برسد و به‌شکل محدود توزیع شود! مهم‌ترین اقدام انتشارات واحه، چاپ سریع همه کتاب‌ها بدون ذره‌ای تغییر بود تا جلوی همه حرف و حدیث‌ها گرفته شود. برای توزیع هم تلاش کردیم کتاب‌ها را به هر نقطه از کشور که ممکن است برسانیم و شرایط پخش آنها را بهتر از قبل کنیم.

اخیرا کتاب تماشاگه راز هم چاپ شده که منتخب برخی مقالات پدرم با موضوع سینمای دفاع مقدس است. کتاب‌هایی هم در دست آماده‌سازی داریم؛ یک کتاب زندگینامه و کتابی هم از مجموعه نوشته‌های دیگران درباره او. اما وضعیت قیمت کاغذ و هزینه‌های چاپ کار را مشکل کرده است. خیلی پیش آمده که در نمایشگاه کتاب به ما بگویند که چرا شما کتاب‌های ایشان را ارزان‌تر منتشر نمی‌کنید؛ در حالی‌که متوجه نیستند انتشارات ما خصوصی است و هیچ حمایت مالی از جایی نمی‌شود. فعلا این انتشارات دارد با سرمایه شخصی مادرم کار می‌کند.

آقای پوراحمد همان زمان فوت ایشان فیلمی می‌سازد که گویا برای مراسم چهلم آماده شده بود. آن را در مقایسه با تصاویر دیگری که از او نشان داده شده چطور ارزیابی می‌کنید؟

فیلم خوبی است. به جز فیلم مرتضی و مای آقای پوراحمد، اثر قابل‌عرضه و مهم دیگری در مورد پدرم ساخته نشده است. فیلم مرتضی و ما به‌شدت نشان از حال‌وهوای روزهای ابتدایی پس از شهادت ایشان دارد و جوی که دوستان و همکاران و خانواده در آن به‌سر می‌بردند.

یعنی با وجود موسسه روایت فتح و موسسه آوینی تا به حال هیچ کار جدی برای ساخت مستند یا فیلم درباره خود آوینی انجام نشده است؟

چرا، فیلم‌هایی ساخته شده و کتاب‌هایی منتشر شده، از جمله مجموعه 40 قسمتی «روایت راوی» که توسط حسین معززی‌نیا کارگردانی شده و همچنین چند فیلم مستند یا برنامه تلویزیونی که دیگران تولید کرده‌اند. اما فکر می‌کنم مرتضی و ما هنوز از آثار مشابه شاخص‌تر است. البته آثار نازل و بسیار ضعیف هم در این سال‌ها ساخته شده که جای بحث ندارند.
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
نوشته یا چیزی از پدر هست که هنوز منتشر نشده باشد؟
نه، متن منتشرنشده‌ای باقی نمانده. البته به جز کتاب «هر آنکه جز خود» که در دوران دانشجویی‌اش نوشت، با سرمایه شخصی منتشر کرد و بعدا خودش آن را جمع‌آوری کرد و سوزاند.
طبیعتا ما این کتاب را تجدید چاپ نمی‌کنیم چون چیزی را که خودش سوزانده، چرا ما باید چاپ کنیم؟

شما به عنوان فرزند آوینی یا دیگر افرادخانواده چه میزان در رفتار و گفتارخود مجبور به رعایت تصویری هستید که از پدر ارایه شده است. به‌ویژه شما به عنوان یک منتقد سینمایی تا چه اندازه تصویر رسمی پدر در جامعه عاملی بوده برای اینکه شما جاهایی ملاحظاتی در کار خود داشته باشید؟

هیچ‌کدام اجباری برای رعایت نوع خاصی از رفتار نداشته‌ایم؛ هرکس طبق اعتقادات خودش عمل کرده است. برای من در زمینه کاری‌ام، خب، گاهی این ملاحظه وجود داشته که بهتر است درباره فلان فیلم یا فلان کارگردان سینما ننویسم، چون ممکن است باعث سوءتعبیر شود.

قطعا رضایت‌بخش نیست برای شما؟
این هم جزيی از زندگی من شده است؛ به آن عادت کرده‌ام، مانند خیلی ملاحظات دیگر که با آنها بزرگ شده‌ام. البته این معنای خودسانسوری ندارد؛ تصمیم خودم بوده. اگر پرهیز یا ملاحظه‌ای می‌کنم برای این است که حوصله مواجه‌شدن با عواقب ناشی از کج‌فهمی را ندارم. حرف‌هایی که من می‌زنم ناگزیر می‌رود زیر سایه نسبت من با شهید آوینی و من نه از منظر شخص حقیقی خودم که از منظر دختر شهید آوینی باید به پرسش‌هایی پاسخ دهم و این چیزی است که من از آن پرهیز دارم. فضای جامعه و نگاهی که روی پدرم سایه انداخته به‌شدت سیاسی است درحالی‌که او یک شخصیت کاملا فرهنگی با دغدغه‌های فرهنگی بود.

من هم که دخترش هستم خودم را یک آدم فرهنگی می‌دانم، نه سیاسی، اما برداشت‌هایی که از کارهای فرهنگی‌ همه ما می‌شود متاسفانه اغلب سیاسی است. مثلا یکی به من ایمیل می‌زند که جایگاه پدرت را فراموش کرده‌ای که از فلان فیلم دفاع می‌کنی؛ یا می‌آیند و می‌گویند چیزی که در این فیلم از آن حرف زده می‌شود در تضاد است با اعتقادات پدرت و تو چرا این فیلم را دوست ‌داری و... بعد من مجبور می‌شوم توضیح دهم که نگاه من و برداشت من از اعتقادات پدرم متفاوت است با برداشت شما و طبق اعتقادات من، دفاع من از فلان فیلم هیچ تضادی با باورهای پدرم ندارد. گاهی کار به جایی می‌رسد که کل حیثیت ما را زیر سوال می‌برند و حتی اصطلاح غریب «خانواده‌نما» را هم برایمان به کار می‌برند. تنها ملاحظه من این است که سعی کنم دستاویزی برای چنین افرادی مهیا نکنم. آدم‌هایی که آشنایی مقدماتی با ساده‌ترین مبانی بیان هنری هم ندارند و آن‌وقت تصور می‌کنند بحث‌های سینمایی طرح‌شده توسط شهید آوینی را درک می‌کنند و می‌توانند بر مبنای دریافتشان، دیگران را مواخذه کنند.

ویژگی‌های هنری کار پدر شما به نظرتان تا چه اندازه تحت سیطره ویژگی‌های عقیدتی یا موج‌های سیاسی بعدی قرار گرفته است؟ مثلا در مستندهای روایت فتح، روی ویژگی‌های سینمایی و هنری یا تکنیک‌های به کار رفته تا چه حد کار شده یا معرفی شده؟

مستندهای روایت فتح که تیتراژ نداشت، یعنی اصلا کار بدون شناسنامه ارایه می‌شد. چون این تلقی وجود داشت که ساخت آنها انجام وظیفه است و قرار نیست کار به نام فرد خاصی ثبت شود. یک کار گروهی که خود پدرم به‌شدت سعی می‌کرد بین عوامل گروه همین نوع نگاه را اشاعه دهد؛ که مثلا صدابرداری که می‌رود همکار تصویربردار می‌شود حس نکند که اهمیت کارش کمتر از اوست یا فیلمبرداری که کار را به پدرم تحویل می‌دهد حس نکند که کار او کم‌اهمیت‌تر از کار پدرم است که تدوین را انجام می‌دهد یا نریشن را می‌نویسد. اما واقعیت این است که در نهایت مجموعه روایت فتح حاصل نگاه شخصی پدرم به جنگ و همچنین درک شخصی او از تکنیک فیلمسازی بوده است. سلیقه شخصی اوست که به این مجموعه وحدت می‌بخشد. آن جنبه هنری مورد اشاره شما را شاید بیشتر بتوان در تمهیدات تکنیکی بسیار ساده‌ای دید که از فرط سادگی شاید مورد توجه قرار نگیرند مثل نوع استفاده از دوربین روی دست، استفاده نکردن از سه‌پایه و میکروفن؛ و همچنین تاثیر نریشن‌ها. ویژگی نریشن‌ها این است که درباره وقایعی که در تصویر دیده می‌شود به تماشاگر دیدگاه مشخصی می‌دهند.

پدر بیشتر در کار تدوین و نریشن بود و کمتر دوربین به دست در جبهه حاضر می‌شد؟
بله. در تهران با گروه‌های اعزامی صحبت می‌کرد و چیزی را که می‌خواست توضیح می‌داد و خودش کار تدوین و نوشتن و خواندن نریشن را انجام می‌داد. البته چند نوبت خودش هم رفته در جبهه و موقع فیلمبرداری حضور داشته اما همه می‌دانستند که حضورش آن‌قدر که پشت میز موویلا لازم است در جبهه لازم نیست؛ ضمن اینکه کار مونتاژ فیلم‌ها و رساندن هفتگی برنامه‌ها به پخش تلویزیونی آن‌قدر کار وقت‌گیری بود که پدرم هفته‌ای سه، چهار شب پای میز موویلا می‌خوابید تا برنامه آماده شود بنابراین حضورش در جبهه به‌معنای تعطیل‌شدن پخش منظم برنامه‌ها بود.

درباره پاک شدن آرشیو آثار ایشان در صداوسیما چیزی می‌دانید؟

آثار ایشان پاک نشده. البته نسخه‌هایی از فیلم‌های قدیمی‌اش گم شده یا کیفیت آنها به‌شدت آسیب دیده که دلیلش همان اهمال‌های رایج در همه آرشیوهای کشور ماست. این یک معضل سراسری است و منحصر به فیلم‌های پدرم نیست.

صحت دارد که بعد از انفجار مین وقتی در حال انتقالش به تهران بودند دعا می‌کند که پایش به تهران نرسد؟

بله، آنطور که من شنیده‌ام اصرار داشته که او را منتقل نکنند و می‌گفته می‌خواهم همین‌جا بمانم. اصلا بابت جراحاتش و قطع شدن پایش ابراز ناراحتی نمی‌کرده؛ تمام مدت ذکر می‌گفته و می‌خواسته همان‌جا در فکه بماند و شهید شود.

درحالی که گویا قبل از آن به ایشان هشدار جدی داده شده بود که اینجا رمل است و مین‌یابی نشده و او آگاهی داشته است از این خطرات.
بله. به همین دلیل هم قرار می‌شود پا در جای پای همدیگر بگذارند تا میزان خطر را کاهش دهند اما ظاهرا در طول مسیر او یکی از قدم‌هایش را چند سانتی‌متر آن‌طرف‌تر می‌گذارد و مین منفجر می‌شود.

یک سوالی که در ذهن ما هست و شاید خیلی جنبه پیشگویانه داشته باشد این است که اگر او الان بود به لحاظ سینمایی به کسی مانند حاتمی‌کیا نزدیک بود یا مثلا شمقدری، یا به یک مستندساز حرفه‌ای بدل شده بود یا کلا سینما را گذاشته بود کنار و رفته بود سراغ کاری که درسش را خوانده بود.
من واقعا و عمیقا اعتقاد دارم که دلیلی وجود داشته که زندگی او در فروردین سال 72 به پایان می‌رسد. زندگی این آدم قرار نبوده دیگر ادامه پیدا کند.



منبع: روزنامه شرق
 

.:ارمیا:.

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
از نوشته ها . . . ( آزادی- 1)

از نوشته ها . . . ( آزادی- 1)


" آزادی"


"آزادی" میان ما و آزادانگاران مشترک لفظی است و چه بسا که این دو آزادی در ظاهر نیز مشابهت هایی با یکدیگر داشته باشند.

آن " آزادی" که آنان می گویند، "رهایی از هر قید و تعهّدی" است و این آزادی که ما می گوییم نیز " آزادی از هر تعلّقی" است.


تفاوت در آنجاست که ما حقیقت انسان را در خلیفة اللهی او می جوییم و بنابر این،" انسان کامل" و "عبد الله" را مشترک معنوی می دانیم،

امّا آنان بندگی خدا را نیز از خود بیگانگی می دانند!


در این صورت اگر برای بشر قائل به حقیقتی فردی یا جمعی نباشند که با رهایی از تقیّدات و تعلّقات به آن رجوع کند، در واقع انسان را به "خلأ" احاله داده اند و به "هیچ"؛

و چه تفاوتی می کند که این یک "هیچ فلسفی" باشد و یا یک "هیچ حقیقی"؟!

این هیچ شاید "محال فلسفی" نباشد، امّا "محال حقیقی" است!!

[یعنی] چگونه می توان انسان بود و چون حیوان زیست؟!


منبع: کتاب رستاخیز جان/ مقاله ی ادبیات آزاد یا متعهّد/ انتشارات واحه​


.
.
.

ادامه دارد.

خیلی زیبا راجع به " آزادی" _این مسئله ی به ظاهر بغرنجِ بشر!_ نوشتن.

خیلی هامون وقتی تو موضع دفاع از عقایدِ برحقّمون قرار می گیریم و یکی میگه؛ "پس آزادیِ بشر چی میشه؟!" خاموش میشیم!

خوبه که اینا رو بدونیم، روشن بریم جلو! :gol:
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
یاران شتاب کنید...گویند قافله ای در راه است که گنهکاران را در آن راهی نیست، آری گنهکاران را راهی نیست ، اما پشیمانان را می پذیرند.
**********************

هیچ شنیده ای که مرغی اسیر، قفس را هم بر دارد و با خود ببرد؟
 

Similar threads

بالا