اعتراف میکنم که ......

suniya2012

عضو جدید
اعتراف میکنم واقعا نمیخوام تنها باشم ولی به همه میگم تنهاییمو دوست دارم که کسی نزدیکم نشه...
 

natanaeal

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
اعتراف میکنم از اینکه ادما بهم دروغ میگن خیلی غصه میخورم ولی هربار دوباره حرفاشونو باور میکنم...
 

"ALIREZA & M"

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
اعتراف می کنم سوم دبیرستان بودم امتحان شیمی داشتم نخونده بودم بعد از امتحان تو شلوغی برگمو گذاشتم تو کیفم هفته ی بعد دبیرمون کلی معذرت خواست گفت برگه ی شمارو گم کردم پیدا میکنم میارم .....:D
 

mosh moshak

عضو جدید
اعتراف می کنم سوم دبیرستان بودم امتحان شیمی داشتم نخونده بودم بعد از امتحان تو شلوغی برگمو گذاشتم تو کیفم هفته ی بعد دبیرمون کلی معذرت خواست گفت برگه ی شمارو گم کردم پیدا میکنم میارم .....:D

عجب... به معلمت میگم... خوب اخرش چی شد نمره مفت بهت داد؟
 

"ALIREZA & M"

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
عجب... به معلمت میگم... خوب اخرش چی شد نمره مفت بهت داد؟

خلاصه اینکه بعد از پایان سال تحصیلی و گرفتن نمره قبولی و علی الخصوص نمره عالی شیمی... از وجدان درد آرامش نداشتم تا اینکه رفتم پیش معلم و حقیقت را افشا کردم... بنده خدا خیلی قیافه اش در هم شد... بعد گفت صداقت مهم ترین چیز در زندگی میباشد... و به من گفتند حقیقت را میدانستند و میخواستم بدانم جرات بیان مطلب را داری... که وقتی این سخن را گفت از خجالت و شرمندگی آب شدم...:sweatdrop:
 

mazy_taj

عضو جدید
کاربر ممتاز
اعتراف می کنم تو خوابگاه یه شب ساعت 3 با رفیقم از سر کنجکاوی کپسوله آتشنشانیه تو سالن مطالعه رو در اوردیم این دستگیره شو زدم فکر می کردم مثل شیر آبه یعنی فشار می دی کف بیاد ولش کنی دیگه نمی اد.ولی انجوری نبود :biggrin: یعنی می زنی دستگیره رو تا ته خالی می شه کپسول. رفیقم سر شلنگشو گرفت کرد تو سطل زباله اما مگه تموم می شد. هیجی دیگه گذاشتیم فرار کردیم
فرداش رفتیم سالن مطالعه با دوستم همه جمع شده بودن،با معصومیت تمام گفتیم کدوم بیشعوری این کارو کرده؟
 

FilmBazZZ

کاربر بیش فعال
اعتراف میکنم که دارم داغون میشم کم کم ولی به روی خودم نمیارم!
 

karimi912

عضو جدید
اعتراف ميكنم كه از همه خواستگارات كنه تر بودم!
اما چه سود؟
دو سال خونوادت رو سرويس كردم
و اعتراف ميكنم كه بعد از گذشت يك سال و نيم هنوز نتونستم فراموشت كنم
به يادتم بي وفا
 

natanaeal

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
اعتراف میکنم تصمیم گرفتن برای زندگی مشترک خیلی سخت و ترسناکه...
 

sahar29

عضو جدید
اعتراف میکنم غم از دست دادن یه نفر خیلی سخته...
 

natanaeal

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
اعتراف میکنم غم از دست دادن یه نفر خیلی سخته...

عزیزم ...

اروم باش مهربونم بهترین کار اینه به این فکر کنی الان چه کسایی هستند و دوستشون داری و چکارایی خوشحالشون میکنه تا براشون انجام بدی...:gol::gol:
 

"ALIREZA & M"

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
"من اعتراف کرده ام و اعتراف می کنم
که شب سپید بود و من
اگر سیاه دیدمش خطای دید بوده است"
 

AMMARIYA

عضو جدید
کاربر ممتاز
اعتراف میکنم خیلی از اوقات در حق خدا خیلی بی انصافی میکنم...منو ببخشه
 

"ALIREZA & M"

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
اعتراف میکنم آقایی داشت به یکی دیگه شیرینی میداد منم رفتم برداشتم گفتم قبول باشه جلوتر که رفتم برگشتم دیدم بنده خدا شیرینی واسه خونه خریده به دوستشم تعارف میکنه من فکر کردم نذریه !
 

SH.Aghighi

عضو جدید
کاربر ممتاز
اعتراف میکنم آقایی داشت به یکی دیگه شیرینی میداد منم رفتم برداشتم گفتم قبول باشه جلوتر که رفتم برگشتم دیدم بنده خدا شیرینی واسه خونه خریده به دوستشم تعارف میکنه من فکر کردم نذریه !

چه بامزه....:biggrin: اشکال نداره..نوش جان..
 

"ALIREZA & M"

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
اعتراف می کنم یه روز عصر خواهرمو از خواب بیدار کردم گفتم صبحه مدرست دیر شده با چشم گریان بچه کلاس اولی رو فرستادم مدرسه !!:(
 

narges_F

عضو جدید
کاربر ممتاز
اعتراف میکنم بعضی وقتا زیادی شیطنت میکنم...:D
 

SH.Aghighi

عضو جدید
کاربر ممتاز
اعتراف میکنم یه روز با خواهرم بحثم شد سر اینکه وقتی میرسه خونه وسایلشو
پرت میکنه یه گوشه و من از این موضوع خوشم نمیاد دو سه مرتبه بهش گفتم از راه که
رسیدی استراحت که کردی وسایلتو جابه جا کن...میگفت باشه ولی باز انجام نمیداد
تا اینکه یه روز اومد گفت تو کاری نداشته باش منم ناراحت شدم کیفشو پرت کردم نمیدونستم
برای من رفته از این تنگ هایی که داخلش پر از آبه و یه نمادی از یه کشور بود خریده..
وقتی کیفو پرت کردم اون داخلش بود و شکست...خیلی گریه کرد گفت
برای تو خریده بودم...از عذاب وجدان مردم..خیلی داغون شدم..
ازش عذرخواهی کردم ولی هنوز تو دلم عذاب وجدان دارم چرا کنترلمو از دست دادم..:(:(:cry:
 

"ALIREZA & M"

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
اعتراف میکنم یه روز با خواهرم بحثم شد سر اینکه وقتی میرسه خونه وسایلشو
پرت میکنه یه گوشه و من از این موضوع خوشم نمیاد دو سه مرتبه بهش گفتم از راه که
رسیدی استراحت که کردی وسایلتو جابه جا کن...میگفت باشه ولی باز انجام نمیداد
تا اینکه یه روز اومد گفت تو کاری نداشته باش منم ناراحت شدم کیفشو پرت کردم نمیدونستم
برای من رفته از این تنگ هایی که داخلش پر از آبه و یه نمادی از یه کشور بود خریده..
وقتی کیفو پرت کردم اون داخلش بود و شکست...خیلی گریه کرد گفت
برای تو خریده بودم...از عذاب وجدان مردم..خیلی داغون شدم..
ازش عذرخواهی کردم ولی هنوز تو دلم عذاب وجدان دارم چرا کنترلمو از دست دادم..:(:(:cry:

آخه چرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟ خودتان را ناراحت نکنید... خواهرتان شما را بخشیده است... پس با روحیه و انرژی مضاعف و بدون هیچ دغدغه ای روزگار را سپری بفرمایید...:gol:
 

SH.Aghighi

عضو جدید
کاربر ممتاز
اعتراف میکنم روزها خیلی زود داره میگذره..و من از این موضوع غمگینم:(
 

Similar threads

بالا