معماری با مصالحی از جنس دل

mina12345

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
ســـرِ خــــاک مــن ...
اونـی که بيشـتر اذيتم کرد بيشـتر گريه ميکنه ...​
اونـی که نخواست منو ببینه بالاخره مياد ديدنِ جسـدم ...​
اونـی که حتی نيومد تولدم زير تابـوتـمـو گرفته ...​
اونـی که سـلام نميکرد مياد برا خدافظــی ...​
عــجـــب روزيــــــه اون روز ...!!:)من که بی صبرانه منتظرشم:)
 

nasim_shsh

عضو جدید
کاربر ممتاز
دورا دور عاشقت شدم
دورا دور نگرانت بودم
دورا دور عشق ورزیدم
و حال عاشق شدن و عشق
ورزیدنت به دیگری را
دورا دور می بینم
و از همین دورا دور می میرم!
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
اینجا زمین است..
ساعت به وقت انسانیت خواب است..
دل عجب موجود عجیبی ست..!!
هزاربار تنگ می شود..
می شکند..
میسوزد..
میمیرد!
ولی باز می تپد..
:heart:
 

nasim_shsh

عضو جدید
کاربر ممتاز
لعنت به همه ضرب المثل های جهان
که هروقت لازمشان داری
برعکس از آب در می آیند...
مثلا همین حالا
که من تورا میخواهم
و طبق معمول
خواستن نتوانستن است...
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
گاهگاهی که دلم می گیرد
پیش خود می گویم
آن که جانم را سوخت
یاد می آرد از این بنده هنوز؟

گفته بودند که از دل برود یار چو از دیده برفت
سالها هست که از دیده من رفتی لیک
دلم از مهر تو آکنده هنوز
.
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
فاجعه ی رفتن " تــــــو " چیزی را تکان نداد
.
من هنوز هم چای میخورم
.
کار می کنم
.
قدم میزنم , هستم اما
.
تلخ تر

تنهاتر

بی اعتمادتر . . .
 

nasim_shsh

عضو جدید
کاربر ممتاز
ببار بارون بزار غمامو من فراموش کنم
اون دل ویروون شده رو تا ابد خاموش کنم
ببار بارون نمیخوام اون اشکامو ببینه
تو چشای من بخنده بگه رسم زندگی همینه...
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
وقــــــــــــــتی همه چیز خـــــــــــوب است میـــــــــــــترسم !

ما به لنگـــــــــــــــیدن یک جای کار عــــــــــــــــــادت کرده ایم
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
چقدر دلم هوایت را می کند
حالا که دگر هوایم را نداری...!
نميــــــدانمـــ

تعبيـــــر نگاهتـــــــ
...
خداحافظـــــ يستـــ ــ ـ

يا انتــــــظار ؟
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
جواب سوالم تو باشی اگر
...........................زدنیا نخواهم سوالی دگر
.................................................. .که من پاسخی چون
تـــو میخواستم
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
می آیی و آب می شود تب هایم
مهتاب تمام می شود شب هایم
لــب بر لــب
تـــــو گذاشـ.... !
بیدار شدم !
طعم گس بوسه می دهد لــب هایم ...
 

nasim_shsh

عضو جدید
کاربر ممتاز
می بویم گیسوانت را
تافرشته ها حسودی کنند
شانه میزنم موهایت را
تاحوریان بهشتی سرک بکشندازبهشت برای تماشما
شعرمی گویم برای تو
تا کلمات کیف کنند
مست شوند
بمیرند
...
 

nasim_shsh

عضو جدید
کاربر ممتاز
شانه ات رادیرآوردی سرم رابادبرد
خشت خشت وآجرآجرپیکرم رابادبرد
من بلوطی پیربودم پای ان کوه بلند
نیمم آتش سوخت نیم دیگرم رابادبرد
ازغزل هایم فقط خاکستری مانده به جا
بیت های روشن وشعله ورم رابادبرد
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
کسی دیگر نمی کوبد در این خانه متروک را

کسی دیگر نمی پرسد چرا تنهای تنهایم

و من چون شمع میسوزم و دیگر هیچ از من نمی ماند
و من گریان و نالانم و من تنهای تنهایم

درون کلبه خاموش خویش اما
کسی حال من غمگین نمی پرسد
و من دریا یی پر اشکم که طوفانی به دل دارم
درون سینه پر جوش خویش اما
کسی حال من تنها نمی پرسد
و من چون تک درخت زرد پاییزم

که هر دم با نسیمی می شود برگی جدا از من
و دیگر هیچ از من نمی ماند

و من تنهای تنهایم

 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
وقتی
رفت
تنها نشستم و به رفتنش نگاه کردم
حتی
برنگشت
ببیند
که صدایش میزنم
و تنها
رفت
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دوست داشتم

دراولین قطرات اشکم درک میکردی انچه در وجودم بود

دوست داشتم

در تمام ناباوریها و تمام باید ها و نباید ها باور میکردی دردی را که سالهاست در گوشه این دل پنهان است

و با تمام
خاموشیم بفهمی که در دلم غوغایی بر پاست

و با همه ی
کودکیم نگاهم را ذره ای از وجودت بدانی .

دوست داشتم

با لحظه ای مکث خود تمام هستی را به هم پیوند می دادی و

هستی را ان چنان به من می بخشیدی که

دیگر اثری از آن نباشد .

دوست داشتم


فریاد خفه این گل به خاک افتاده را به دست تن نا امید به باد نمی سپردی


که ناگهان نه بادی می ماند و نه من .


دوست داشتم

من هم یکی از صد ها ستاره ای بودم که در دلت آشیان دارد

گرچه می دانم نور من به وسعت ستاره های دیگرت نیست .


دوست داشتم

گلی بودم در اوج نابودی که فقط به نبودن می اندیشد و ناگهان دستی می آمد و مرا به دوباره بودن و ماندن

در این زمین خوش خیال

- زمینی که عادت کرده به رهگذرانش - دعوت میکرد .

ولی من هر چه با تو خندیدم ,

هر چه با تو گریه کردم ,

هر چه احساس کردم یک شبه به فراموشی سپرده شد !
دوست داشتم...............
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
.

.

چه بازیگوش
میشود
این
لحظات
عقربه ها
با چنان
شتابی
میروند
که انگار
نه انگار
که میگویم
لحظه ای تنها لحظه ای
برگردید
به روزهای
خوشم
با انکه
دوستش دارم
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
چه بی پروا میشود
گفت
دوستت دارم
نمیدانم
این چه
زمانه ایست
که به
هم میگوییم
دوستت دارم
ولی
یادمان
میرود
این کلمه
را
برای
کسی
خرج کنیم
که حداقل
بتواند
پایبند احساسمان باشد
 

حنا جون

عضو جدید
دوست داشتم

دراولین قطرات اشکم درک میکردی انچه در وجودم بود

دوست داشتم

در تمام ناباوریها و تمام باید ها و نباید ها باور میکردی دردی را که سالهاست در گوشه این دل پنهان است

و با تمام
خاموشیم بفهمی که در دلم غوغایی بر پاست

و با همه ی
کودکیم نگاهم را ذره ای از وجودت بدانی .

دوست داشتم

با لحظه ای مکث خود تمام هستی را به هم پیوند می دادی و

هستی را ان چنان به من می بخشیدی که

دیگر اثری از آن نباشد .

دوست داشتم


فریاد خفه این گل به خاک افتاده را به دست تن نا امید به باد نمی سپردی


که ناگهان نه بادی می ماند و نه من .


دوست داشتم

من هم یکی از صد ها ستاره ای بودم که در دلت آشیان دارد

گرچه می دانم نور من به وسعت ستاره های دیگرت نیست .


دوست داشتم

گلی بودم در اوج نابودی که فقط به نبودن می اندیشد و ناگهان دستی می آمد و مرا به دوباره بودن و ماندن

در این زمین خوش خیال

- زمینی که عادت کرده به رهگذرانش - دعوت میکرد .

ولی من هر چه با تو خندیدم ,

هر چه با تو گریه کردم ,

هر چه احساس کردم یک شبه به فراموشی سپرده شد !
دوست داشتم...............
نه هر که چهره بر افروخت دلبری داند................نه هرکه اینه سازد سکندری داند
نه هر که طرف کله کج نهاد و تند نشست.................کلاهداری و ایین سروری داند
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
نه هر که چهره بر افروخت دلبری داند................نه هرکه اینه سازد سکندری داند
نه هر که طرف کله کج نهاد و تند نشست.................کلاهداری و ایین سروری داند

باز خوابت را دیدم


بیا این بار تدبیر کن


نه تعبیـــــ ــــــر!
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
دست در دست
باد
میدهم
تا
اینگونه
احساس
تنهایی
نکنم
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دستهایت را گرفتم... نشستم در کنارت
و در گوشت آیههایعشق خواندم
گفتم دوستت دارم...
گفتم این کفتر چایی! را لیوان شو...
این لیوان شکسته را سینی شو
و این سینی کج را نگه دار...
گفتم تنها عشق، واقعیتی ست در توَهُم جهان
گفتم این حقیقت را تا ابد در قلبت نگه دار...
چشمهایت خندید...
........................
..............................
........................................
................................................
.................................................. ....
و ما محو شدیم...
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
قلب خویش را
در دستان تنهایم میگیرم
میدانم
دل شکسته خریدار ندارد
ولی
گاهی
چه
خوب میشد
غیر خدا
هم
کسی
بود
تا دل شکسته را خریدار باشد
 
بالا