دمش گرم...
باران را میگویم!
به شانه ام زد و گفت:
خسته شدی.امروز را تو استراحت کن،من به جایت میبارم...
باران را میگویم!
به شانه ام زد و گفت:
خسته شدی.امروز را تو استراحت کن،من به جایت میبارم...
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
گفتگوهای تنهایی | ادبیات | 11193 | ||
پس از آن غروب رفتن اولین طلوع من باش(من از خلوت و تنهایی میترسم) | ادبیات | 122 | ||
((**++ تشکر از تنهایی کاربری که شایسته تشکر است ++**)) | ادبیات | 52 |