معماری با مصالحی از جنس دل

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
ESHGH yani
hata age...
bedooni nemikhadet!!
bedooni nemishe!!
...
ama natooni tarkesh koni!
na khodesho,
ne fekresho
va na ...........................



امشب تمام حوصله ام را
در یک کلام کوچک
از تو
خلاصه کردم
ای کاش می شد
یک بار بگویم ” دوستت دارم
ای کاش فقط
تنها همین یک بار
تکرار می شد!
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز

daryaye negahat aram bood
jazbe mojhaye mehrabanat shodam...
nemidanestam
dar pase an hame aramesh
toofani nahofte
khashmgin
chenan dar ham koobid ehsasam ra
ghargh shodam...
khaste
shekaste
ghamgin
bebin chetor
bazicheye jazro made ehsasat shodam................

بعضي وقت ها نگاهِ ترحم آميز مادرت . . .

نصيحت هاي پدرت و دلداري هاي دوستات . . .

واست هيچ چيزي رو تغيير نميده . . .!!!

بعضي وقت ها يه جوري ميبازي . . .

كه ديگه باور شروعي دوباره از وجودت ميپره . . . !!!

بعضي وقت ها . . .

يه جوري زمين ميخوري كه ديگه دوست نداري بلند شي. . . !!!

دلتنگي هات بزرگتر از گريه ميشه درد هات بيشتر از فرياد ميشه. . .

غم هات بيشتر از صبرت ميشه و . . .

بعضي وقتا واقعاً همه چي تموم ميشه . . . !!!

از آن وقت هایی است که باید آه کشید . . .

از آن وقت هایی است که باید ضجه زد . . .

از آن وقت هایی است که باید دلتنگ شد . . .

از آن وقت هایی است که باید باران ببارد . . .

از آن وقت هایی است که باید تنها شد . . .

از آن وقت هایی است که باید فراموش کرد . . .

از آن وقت هایی است که باید فکر کرد . . .

از وقت هایی است که باید رفت . . .


باید آنقدر بروی تا ایمان بیاوری . . .

تا باور کنی . . .

بفهمی که هیچگاه . . .

نخواهی رسید . . .
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
روزی می آید
مردم کوچه . مردم بازار . مردم خسته. مردم بی مراد...
سه نقطه می گذارم و می روم
مثل مردم کوچه. مردم بازار. مردم خسته. مردم مراد!

بعد به فکر فرو خواهیم رفت
بعد از خود خواهیم پرسید
بعد همه ی جواب های جهان را از بر خواهیم کرد
جز آن که آیا
قضیه ی این احتمال
حقیقت داشته است؟

و سر انجام
سر همین حرف ها
عده ای از مردمان ما از هم جدا خواهند شد.

چرا تا دیر نشده است
چراغ به کوچه نمی آورید
بوی نان و عسل به بازار نمی آورید
خواب را از خستگی
یا مراد را از گوهر گریه ... چرا؟
کجای لغت های ساده ی من روشن نیست؟

بعدها ... روزی
از شدت این دعا
به دریا خواهید رسید.
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
آنجا
یکی تار می زند
یکی می شنید
یکی خسته بود و
یکی به خواب.

این ناگهانی حیرت چه بود
که مرا به جرم جست وجوی تو
از ملکوت


به وهم بی پایان زندگی آوردند؟
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
به آسمان شب می نگرم،نمی دانم چرا؟اما انگار شب نیز با من همدرد است.شب نیز از بی تفاوتی بعضی آدمها دلگیر است.مگر نه اینکه آسمان شب زیباتر از روز است؟اگر آسمان روز یک خورشید دارد که می درخشد،آسمان شب میلیونها ستاره دارد که اگر این ستاره ها به چشم ما حقیر و کوچکند،دلیل حقارت آنها در برابر خورشید نیست،بلکه دلیل حقارت ماست که سالهاست عقلمان را بدست چشمهایمان دادیم و فراموش کردیم که چشمها نیز گاهی به ما دروغ می گویند و همیشه صادق نیستند!
نمی دانم بعضی ها چطور از شب دل می کنند و به خواب ناز فرو میروند،آنگاه صبح بر میخیزند و از زیبایی روز سخن می گویند در حالی که شب را ندیده اند.

شب را دوست دارم چون همه در خوابند و تنها در خواب می توان همه را صادق یافت.
همه می گویند که خدا سر چشمه ی نور است،یس چرا من خدا را در تاریکی شب یافتم؟
این آسمان شب است که همه ی غمهایت را به دل خود می ریزد تا تو آرامش یابی و تو فراموش می کنی تشکر کنی و او مثل مادری مهربان به دل نمی گیرد.این برنامه هر شب تکرار می شود تا زمانی که تو بمیری!و باز هم این آسمان شب است که به بازماندگانت یادآوری می کند همچین کسی هم بوده و برایش فاتحه بخوانید.آیا این خود نوعی زیبایی نیست که چهره ی شب را می آراید؟
و تو ای آدم!باز هم چشمت را بر حقایق ببند و بگو روز زیباتر است!!!!!!!




 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
زمستان نیز رفت اما بهارانی نمی بینم
بر این تکرار در تکرار پایانی نمی بینم

به دنبال خودم چون گردبادی خسته می گردم
ولی از خویشتن جز گردی به دامانی نمی بینم

چه بر ما رفته است ای عمر ؟ ای یاقوت بی قیمت !
که غیر از مرگ گردنبند ارزانی نمی بینم

زمین از دلبران خالی ست یا من چشم و دل سیرم ؟
که می گردم ولی زلف پریشانی نمی بینم

خدایا عشق درمانی به غیر از مرگ می خواهد
که من می میرم از این درد و درمانی نمی بینم
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دستمال کاغذی به اشک گفت:

قطره قطره‌ات طلاست

یک کم از طلای خود حراج می‌کنی؟

عاشقم !

با من ازدواج می‌کنی؟

اشک گفت:

ازدواج اشک و دستمالِ کاغذی!

تو چقدر ساده‌ای

خوش خیال کاغذی!

توی ازدواج ما

تو مچاله می‌شوی

چرک می‌شوی و تکه‌ای زباله می‌شوی

پس برو و بی‌خیال باش

عاشقی کجاست!

تو فقط

دستمال باش!

دستمال کاغذی، دلش شکست

گوشه‌ای کنار جعبه‌اش نشست

گریه کرد و گریه کرد و گریه کرد

در تن سفید و نازکش دوید

خونِ درد

آخرش، دستمال کاغذی مچاله شد

مثل تکه‌ای زباله شد

او ولی شبیه دیگران نشد

چرک و زشت مثل این و آن نشد

رفت اگرچه توی سطل آشغال

پاک بود و عاشق و زلال

او با تمام دستمال‌های کاغذی فرق داشت

چون که در میان قلب خود

دانه‌های اشک کاشت.
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
بغض

بغض

ابر آبستن يك باران است
آسمان بغض غريبي به گلو دارد و امشب ديگر
از ستاره خبري نيست كه چشمك بزند.

***
گرچه باران پاك است
گرچه باران زيباست
اما دل من از باران مي گريد
***
در گلويم بغضي ست
كه فرو دادن آن ممكن نيست
و مرا مي كشد اين بغض به درگاه جنون.
***
كاش با هق هق گريه‘ گره بغضم را
مي توانستم بگشايم و آرام شوم.
اما من به اين ابر سياه
هديه دادم همه اشكم را
كه ببارد چون سيل.
كاسه چشم من اينك خشك است
و دلم بي صدا مي گريد.
***
رعد فرياد من است
گرچه لب بسته و خاموشم من
اما
ابر و باران همه در كار دل تنگ منند
كه بگويند حديث من سرگردان را.
 

fahimeh89

عضو جدید
کاربر ممتاز
این روزها من
خدای سکوت شده ام
خفقان گرفته ام تا
آرامش اهالی دنیا
خط خطی نشود...
اینجا زمین است
اینجا زمین است رسم آدمهایش عجیب است
اینجا گم که میشوی
بجای اینکه دنبالت بگردنن
فراموشت میکندد.........
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
آرزو دارم شبی عاشق شوی
آرزو دارم بفهمی درد را
تلخی برخوردهای سرد را
می رسد روزی که بی من لحظه ها را سر کنی
می رسد روزی که مرگ عشق را باور کنی
می رسد روزی که شبها در کنار عکس من
نامه های کهنه ام را مو به مو از بر کنی
 

fahimeh89

عضو جدید
کاربر ممتاز
من به هر تحقیری که شدم با صدای بلند خندیدم ...

نام مرا گذاشتند "با جنبه" بی انکه بدانند

خندیدم تا کسی صدای شکسته شدن قلبم را نشنود…!
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
آري، ما غنچه يك خوابيم.
غنچه خواب؟ آيا مي شكفيم؟
يك روزي، بي جنبش برگ.
اينجا؟
ني، در دره مرگ.
تاريكي، تنهايي.
ني، خلوت زيبايي.
به تماشا چه كسي مي آيد، چه كسي ما را مي بويد؟

و به بادي پرپر...؟
و فرودي ديگر؟
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
گفتی دوستت دارم و رفتی !

از دور سایه هایی غریب می آمد ...

از جنس دلتنگی... اندوه... تنهایی... و شاید عشق !

و ایـــــنها همه پیش از قصه لبخند تو بود ...!
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
مدتی است رفته ای ...

من اما خودم را

میان هیاهوی شهر پنهان کرده ام ...

شاید از یادت ببرم لحظه ای !

وقتی کم کم به آخر می رسد ، نفس هایم در هوای بودن تو ...

باز حرف دلم این است :

کاش ...

کاش بدانی

یاد تو

بی وجودت زیبایت

سخت و نفس گیر است ...!

 

fahimeh89

عضو جدید
کاربر ممتاز
این قاعده ی بازی است....
اگر دست دلتان رو شد که دوستش داری ...
باختنت حتمی است ...
مراقبِ آخرین جمله‌ی آخرین دیدار باشید ؛
دردش زیاد است!

 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
برای من رنجی است دیدار آدمیان

حتی زمانی که می خندند

در چشمان همه آنها تاریکی

اندوه

نیستی و کاستی می گذرد

روزی را به سان گل پامچال زیستن

بهشتی یک روزه خواهد بود
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
ایــنـجـــــــا …

دســت هــر کـــس را کــه مـیـگـیــــری بــرای {بـلـنــــد شـــدن}

آمـــاده مــی شــــود بــرای {ســـوار شــــدن



براي ديدن اين عكس با اندازه واقعي اينجا كليك كنيد . اندازه واقعي اين عكس 800x533 مي باشد
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
بیـــا بـ ـ ـگو

که دیگـر به دیدنـ ـ ـم نمـی آیی ...

شـ ـ ـاید اَشکــی نشـسـت

گوشـهء چشـ ـ ـم هایی که

به این " دَر" خُشـ ـ ــک شده اند !

 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
نه از سفید و نه از سیاه . . .

دیگر از هیچ یک نمی نویسم !

دیگر نه از تو می نویسم و نه از رفتنت . . .

هیچ کدام را نمی خواهم ، همین چند سال خاطره برای گریه هایم کافیست !
 
بالا