معماری با مصالحی از جنس دل

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
در آخرين لحظه ديدار به چشمانت نگاه كردم و گفتم

بدان آسمان قلبم با تو يا بي تو بهاريست

همان لبخندي كه توان را از من مي ربود بر لبانت زينت بست

و به آرامي از من فاصله گرفتي بي هيچ كلامي

من خاموش به تو نگاه مي كردم و در دل با خود مي گفتم:

اي كاش اين قامت نحيف لحظه اي فقط لحظه اي مي انديشيد كه آسمان بهاري

يعني ابر باران رعد وبرق و طوفان ناگهاني و اين جمله

جمله اي بود بدتر از هر خواهش براي ماندن و تمنايي بود براي با تو بودن...

 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
سالها رفت و هنوز
یک نفر نیست بپرسد از من
که تو از پنجره عشق چه ها می خواهی
صبح تا نیمه ی شب منتظری
همه جا می نگری
گاه با ماه سخن می گویی
گاه با رهگذران خبر گمشده ای می جویی
راستی گمشده ات کیست؟
کجاست؟
صدفی در دریا است؟
نوری از روزنه فرداهاست؟
یا خدایی است که از روز ازل پنهان است؟
بارها آمد و رفت
بارها انسان شد
وبشر هیچ ندانست که بود
خود اوهم به یقین آگه نیست
چون نمی داند کیست
چون ندانست کجاست
چون ندارد خبر از خود که خداست
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
خدایا نگاه کن درست چه وقتی پر از اشکم اما میخندم به سختی
گلومو رها کن تو ای هق هق من
میمردم برای اون نبود عاشق من
مبادا که عشقم توی قلبش بمیره میترسم که دست کسی رو بگیره
بگید کم اوردم یا صبرم سر اومد
بگید باز بیاد و به قلبم بشینه بگید جای اسمش هنوز نقطه چینه...


تو احساس من رو چه راحت ربودی ..اگر من شکستم مقصر تو نبودی....

دلم روز و شب رو توی تنهایی به سر کرد
بگید که همه ی دعاهاش اثر کرد....

بگید مقصر من بودم ولی پاشو خوردم.....
.
.
راستی عزیزم سرت روی شونه ی کیه...صدای خنده هات الان توی خونه کیه..؟؟
میگفتی راهمون جداست
اره
اخرش هم حرف تو شد....
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
چشمانمان را ابری میکنیم
برای کسی
و کسی برای ما
این معامله زندگی شده
اما
روزی
میاید که
به تمام
اشکهایمان
پوزخند میزنیم
و تنها
میگوییم
بخاطرت اشک ریختم
اما
ارزشش را نداشتی
برو کنار همان که
دلت را بعد از من دزدید
انکه مرد باشد
دل به عشق دیگری نمیدهد
و پایبند میماند
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
مـُحبتِ زیآدے هــَمیشـﮧ آدم هآ رآ خـرآب مـے کـُند
گآهـے آدم هآ مـے رَوند
نـﮧ بـرآے ایـטּ کـﮧ دلیلـے بـرآے مآندטּ ندآرند
نـﮧ...
بلکـﮧ آنقـدر کوچـــــــــَکند
کـﮧحجم بآلاے مـُحبت تو رآ ندآرند
او کـﮧ رفتنـے است بگذآر برَود...!





 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
مَـטּ هـر روز و هـر لحظـﮧ نگرانت مے شوم
ڪـﮧ چـﮧ مے ڪُنے ؟
ڪُجایے ؟
در چـﮧ حالے ؟
پـنـجـره اُتـاقـم را بـاز مے ڪُنم
و فـریـاد مے زنـم
تنهـاییـت بـراے مَـטּ
غُصـه هـایـت بـراے مَـטּ
هـمـﮧ بُـغـض ها و اشڪهایـت
بـراے مَـטּ
تــــღـــو فـقـط بـخـنـد
آنقـدر بـلـند تـا مَـטּ هـم بشـنوم
صـداے خـنـده هـایـت را
صـداے هـمـیشـﮧ خـوب بـودنـت را

.

.

.

.


+همیشه به خاطر داشته باش . . .
کسی در جایی بخاطر وجود تـــღــــو خوشبخت است . .

 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
سر بر شانه حوادث گذاشته ام
ارام ارام
بی صدا
در سکوت
به اسمان
مینگرم
و منتظرم
منتظر لحظه ای
که بتوانم
بیاموزم
که اسمان ابری پر از زیبایست
اسمان بارانی پر از طراوت
اسمان افتابی پر از مهر
اسمان صاف نیز پر از حکمت
زندگیم
خالی از هر حادثه ای جدید هست
ئ من به اسمان صاف زندگیم مینگرم و منتظرم تا
شاید اتفاقی
کمی این
تکرار را بردارد
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
هم بازی قدیمی...

ایا بازی هایمان را به خاطر داری.....؟ یا در مسیر عبور از کودکی و بزرگ شدن....

خاطره هایت جایی میان راه، جا مانده....

کوچه را ....ان کوچه قدیمی را به خاطر داری.....؟

"
هفت سنگ " را...که بچه های امروز اسمش را هم نشنیده اند....قایم باشک بازی های دم غروب....

خداحافظی اجباری...به زور بزرگ تر ها...

وشب......ورفتن به خواب....

خوابی که در ان ادامه کوچه را می دیدیم....

راستی یادت هست...؟
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
بیراهه هم برای خودش راهیست !

وقتی من را به تو برساند ..
و حوصله

چه زود بیطاقت می‌شود

در ادامه راهی که
به تو ختم نمی‌شود ..
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
زمانه دیگر یادم داد
گاهی
نرسیدن
بهتر از رسیدن هست
گاهی
نگاهم را به سوی اسمان
میکنم
و قلبم ارام میگیرد
اخر دیگر خوب میدانم
او
هوایم را داشته و امدوارم تا همیشه داشته باشد
اخر میدانم
چقدر مراقبم هست
دوستت دارم خدای من
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
نــه از تنهــایــی مــی‌تــرســم،

نــه از تنهــا مــانــدن!


تــرســم از


تنهــا بــودن،


در كنــار دیگــــــری ســت . . .

 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
بي هيچ صدائي مي آيند...

زماني که نمي داني در دلت يک مزرعه آرزو مي کارند و…

بي هيج نشاني از دلت مي گريزند!

تا تمام چيزي که به ياد مي آوري حسرتي باشد به درازاي زندگي

چه قدر بي رحمند روياهـا…

 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
رویای بودن با کسی را
داشته باش
که
در نبودت
دل تنگت باشد
نه
اینکه
شاد باشد وقتی کنارش نیستی
انکه
در کنار دیگری شاد هست
همان
بهتر که
تنهایش بگذاری
با اینکه
درد میکشی
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
تو که بیایی همه لحظاتم را به تو نشان خواهم داد تا بدانی در نبودنت چگونه سپری شدند...

تو برایم روشنایی یک صبح پر امیدی...
 

khanommohandes

عضو جدید
کاربر ممتاز
دست همیشه برای زدن نیست ....

کار دست همیشه مشت شدن نیست .....


دست که فقط برای این کار ها نیست .....


گاهی دست میبخشد .....


نوازش میکند ..... احساس را منتقل میکند .....


گاهی چشمها به سوی دست توست .....


دستت را دست کم نگیر ........
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
گاهی دل تنگ
میشوم
ان هم دل تنگ
یک کلمه یا نگاه پر مهر
اما از نوع حقیقی
نمیدانم
شاید روزی من
هم این حس دوست داشته شدن
را به خوبی حس کنم
 

khanommohandes

عضو جدید
کاربر ممتاز
اگر دنياي ما دنياي سنگ است سنگيني سنگ هم قشنگ است اگر دنياي ما دنياي درد است بدان عاشق شدن از بهر رنج است اگر عاشق شدن يا رب گناه است دل عاشق شكستن صد گناه است
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
ای کــــــــاش
قلبـــــــــم
آنروز
اینگــــــــــــــونه نمی لرزید
تا مجبـــــــور باشم اکنـــــــــون
پس لرزه هایش را به دوش بکشــــــــــم...

 

hanane1

عضو جدید
کاربر ممتاز
روزها میگذرند.......
پی در پی.......
و.......
قلبم چه معصومانه تلخیه این روزها را میچشد..........
روزهای بی تو.......
روزهایی که همچون شب در نبودت.........
خالی تر از سکوتند.......
روزهایی که همه چیزش اضافیست........
از طلوعش گرفته..........
تا غروبش..........
و من مانده ام با خروارها غصه.........
غصه هایی که حبس کرده ام انها را........
پشت سدی به وسعت یک بغض.........
سدی که دیگر پتروس هم جلودارش نیست.......
سخت است.........
اری........
سخت است بدون چشمهایت......
نگاهت.......
و اغوشت.........
که فاصله دارد از من تا تو.......
سر کردن......
خدایا........
خدایا میدانی چه میکشم؟.........
دردم از درد گذشته........
اشک را در چشمهای جملاتم ببین.......
انها هم سرشار از احساس شده اند........
بگذار عشق را برایت معنا کنم.........
شاید بفهمی مرا.........
عشق.....
باران سکوت است..........
پر از حرفهای من.......
حرفهای ناگفته.......
 

hanane1

عضو جدید
کاربر ممتاز
خسته ام میفهمید؟!
خسته از آمدن و رفتن و آوار شدن.
خسته از منحنی بودن و عشق.
خسته از حس غریبانه این تنهایی.
بخدا خسته ام از اینهمه تکرار سکوت.
بخدا خسته ام از اینهمه لبخند دروغ.
بخدا خسته ام از حادثه صاعقه بودن در باد.
همه عمر دروغ،
گفته ام من به همه.
گفته ام:
عاشق پروانه شدم!
واله و مست شدم از ضربان دل گل!
شمع را میفهمم!
کذب محض است،
دروغ است،
دروغ!!
من چه میدانم از،
حس پروانه شدن؟!
من چه میدانم گل،
عشق را میفهمد؟
یا فقط دلبریش را بلد است؟!
من چه میدانم شمع،
واپسین لحظه مرگ،
حسرت زندگیش پروانه است؟
یا هراسان شده از فاجعه ی نیست شدن؟!
به خدا من همه را لاف زدم!!
بخدا من همه ی عمر به عشاق حسادت کردم!!
باختم من همه عمر دلم را،
به سراب !!
باختم من همه عمر دلم را،
به شب مبهم و کابوس پریدن از بام!!
باختم من همه عمر دلم را،
به حراس تر یک بوسه به لبهای خزان!!
بخدا لاف زدم،
من نمیدانم عشق،
رنگ سرخ است؟!
آبیست؟!
یا که مهتاب هر شب، واقعاً مهتابیست؟!
عشق را در طرف کودکیم،
خواب دیدم یکبار!
خواستم صادق و عاشق باشم!
خواستم مست شقایق باشم!
خواستم غرق شوم،
در شط مهر و وفا
اما حیف،
حس من کوچک بود.
یا که شاید مغلوب،
پیش زیبایی ها!!
بخدا خسته شدم،
میشود قلب مرا عفو کنید؟
و رهایم بکنید،
تا تراویدن از پنجره را درک کنم!؟
تا دلم باز شود؟!
خسته ام درک کنید.
میروم زندگیم را بکنم،
میروم مثل شما،
پی احساس غریبم تا باز،
شاید عاشق بشوم!!
 

hanane1

عضو جدید
کاربر ممتاز


خدایا ...


سیب که شیرین است ، تو بگو زهر. . . !


هر چه که باشد بیار .


با تمام وجود می بلعم !


تو فقط مرا از این دنیا بنداز بیرون ...
 

hanane1

عضو جدید
کاربر ممتاز
خدایا...
بابت آن روز
که سرت داد کشیدم متاسفم...!
...
من عصبانی بودم
برای انسانی که تو میگفتی ارزشــــَش را ندارد و مــــــــــن پا فشاری می کردم...
 

hanane1

عضو جدید
کاربر ممتاز
اسباب بازیهایش را جمع کردم،
ماتم برد!
وقتی
"دلم "
را میانِ آنها دیدم !!!
 

hanane1

عضو جدید
کاربر ممتاز
وقتی بجای بمون میگی هرجور راحتی بوی خیانت میدهی...
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
سخــــت اسـت بغض داشـــتـه بـــــاشي

بغضـــــت را


هيچ آهنگي نــــــــشکند...

جــــُز صــــدايِ کسي که
ديــــــگر نيست...
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
هــِـی روزگــآر

مــَـنـــ بــهـ دَرَکــ

خــودَتـــ خــَـســتــهـ نــَـشـُـدیـــ

ازدیــدَنــِ تــَـصـویـــرِتـــِـکــرآ ریــهـ دَردکــِـشـیـدَنـــِ مــَـن !!!


 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
اگر سکوت کرده ام
برای شکستن تو نیست !
سکوت کرده ام
تا صدای رفتنم را بشنوی ...
.
.
.
وای از این بغض سرکش ...!
 
بالا