نفسم گرفت از این شهر

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
اوصافم را میبری دوستم
اما نمیدانی که من لایق نیستم
نمیگویم متواضعم
اما تنها میگوییم
هر چه مینویسم را بخوان ان هم با
دلت نه با چشم
شاید
روزی دیگر نوشته ای
از من نیابی
انوقت من
تنها در کوهی از غم گم شده ام که دیگر راه بازگشتی برایم نمانده
شاید هم انقدر خسته از خودم شوم که ننویسم
اما خوب میدانم
اگر مهربانی و لطف دوستان نبود
من هرگز نمینوشتم
اخر از نوشتن هراس دارم
از اینکه حرفهایم باعث رنجش کسی شود غمگین میشوم
یا اینکه نفهمد حرف دلم را
اما مینویسم
بخاطر
عشقی
که در وجودم هست
ان هم بخاطر تمام دوستانم


میدانی روزگار من تنها به جرم لبخند به رهگذری به شلاق میکشند


از دوستانی که به نوشته هام اهمیت میدادن کمال تشکر دارم
امیدوارم موفق باشید
بعد از این نمینویسم
 

*zahedan

عضو جدید
کاربر ممتاز
تهران كه پرازگل شده و خار ندارد
اصلا خبر از حال دل زار ندارد
هر لحظه هوا در تب و تسخير كلاغ است
اي واي كه تهران شما سار ندارد
اميد به آرامش چشمان سحر نيست
خورشيد در اين شهر خريدار ندارد
امشب همه منظره ها تيره و دودي ست
اين آينه هم جز خش و زنگار ندارد
بايدكه به جايي بزنم تكيه از اين درد
از بخت بدم يك رگه ديوار ندارد
اكسي‍ژ‍‍‍‍‍ن و اكسير جواني چه غريب است
وقتي كه نفس هاي تو معيار ندارد
هرچند كه اين شهر پراز ريل و قطار است
افسوس كه دهقان فداكار ندارد


 

مهندس2010

عضو جدید
نفسم گرفت...از این شهر...از خاک غریب...از غربت...
بیا و مرا با خود ببر...مرا به آسمان خودم برسان...
 

*zahedan

عضو جدید
کاربر ممتاز
این روزها
وسط هر
شعری که می خوانم
[سوسو کنان]
قطاری رد می شود!
و در هر واگن
هزار صندلی است
که به هوای قافیه‌ی “
مسافر” ردیف شده اند


 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
نفسم گرفته از ادمهایی که تنها تظاهر به دوستی میکنند اما از پشت خنجر میزنن
نفسم گرفته از روزگاری که به بهانه لبخند بیشتر دلی را غمگین میکنند
نفسم گرفته از بالهای شکسته ام که پرواز را از یاد برده
نفسم گرفته از ادمهایی که بابت قرصی نان به جان هم میافتند
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
چقدر زیبا میشود همه بخندند به غمهایشان و مشکلاتشان
چقدر خوب بود همان طور که به کودکی لبخند میزدیم بدون هیچ اندیشه بدی وقتی بزرگ میشد باز لبخند میزدیم بدون فکر کردن به اینکه سودی میبریم یا نه
 

yalda.2008

عضو جدید
کاربر ممتاز
چه بی‌تابانه می‌خواهمت ای دوری‌ات آزمونِ تلخِ زنده‌به‌گوری!
چه بی‌تابانه تو را طلب می‌کنم!

بر پُشتِ سمندی
گویی
نوزین
که قرارش نیست.
و فاصله
تجربه‌یی بیهوده است.
 

*zahedan

عضو جدید
کاربر ممتاز
يک جور دیگر
بر پشت بامهای
تیره این شهر می کشم
جُور تمام
فاصله ها را.

انگار همچنان
جور از تو می شوم آخر
ناجور من ...

 

corpse bride

عضو جدید
کاربر ممتاز
من به امار زمین مشکوکم

اگر این سطح پر از ادمهاست پس چرا این همه دلها تنهاست
 

yalda.2008

عضو جدید
کاربر ممتاز
لازم است گاهی بخشی از حقوقت را بدهی به یک انسان محتاج تا ببینی در تقسیم عشق در نهایت تو برنده ای یا بازنده؟
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
نفسم گرفته از شهر و ادمها
ادمها تا برایشان مفید نباشی کنارت نمیمانند
اما کافیست خودت مثل انها شوی حکم نامردی بهت میزنند
شهر ابستن حوادث شومیست
که شاید نتوانی باور کنی
کمی ارام قدم بزن بر روی ادمهایی که برای رسیدن به جایی که الان هستی زیر پا گذاشتی غرور و احساس و عواطفشان را
 

طناز خانمی

عضو جدید
کاربر ممتاز
بیزارم از طاووس رنگین
از کبک سر در برف برده
از بلبل پیمان شکسته
رعدی که غریده ست یکدم، زود مرده

بیزارم از هرکس، زهر چیز
از هر که امیدی به دل می پروراند
وز هر که نومید است و ملعون است و مطرود
غمگین نشیند تا که مرگش وارهاند./
 

F A R Z A N E

عضو جدید
کاربر ممتاز
خسته ام از آرزوها، آرزوهاي شعاری
شوق پرواز مجازی، بالهای استعاری
لحظه های كاغذی را روز و شب تكرار كردن
خاطرات بايگانی، زندگيهای اداری
آفتاب زرد و غمگين، پلههاي رو به پايين
سقف هاي سرد و سنگين، آسمانهاي اجاري
با نگاهي سرشكسته، چشمهايي پينه بسته
خسته از درهای بسته، خسته از چشم انتظاری
صندلي های خميده، ميزهای صف كشيده
خنده های لب پريده، گريههای اختياری
عصر جدولهای خالی، پاركهای اين حوالی
پرسه های بی خيالی، صندليهای خماری
سرنوشت روزها را روی هم سنجاق كردم
شنبه های بی پناهی، جمعه های بی قراری
عاقبت پروندهام را با غبار آرزوها
خاك خواهد بست روزی، باد خواهد برد باری
روی ميز خالی من، صفحه ی باز حوادث:
در ستون تسليت ها نامی از ما يادگاری
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
خسته ام از آرزوها، آرزوهاي شعاری
شوق پرواز مجازی، بالهای استعاری
لحظه های كاغذی را روز و شب تكرار كردن
خاطرات بايگانی، زندگيهای اداری
آفتاب زرد و غمگين، پلههاي رو به پايين
سقف هاي سرد و سنگين، آسمانهاي اجاري
با نگاهي سرشكسته، چشمهايي پينه بسته
خسته از درهای بسته، خسته از چشم انتظاری
صندلي های خميده، ميزهای صف كشيده
خنده های لب پريده، گريههای اختياری
عصر جدولهای خالی، پاركهای اين حوالی
پرسه های بی خيالی، صندليهای خماری
سرنوشت روزها را روی هم سنجاق كردم
شنبه های بی پناهی، جمعه های بی قراری
عاقبت پروندهام را با غبار آرزوها
خاك خواهد بست روزی، باد خواهد برد باری
روی ميز خالی من، صفحه ی باز حوادث:
در ستون تسليت ها نامی از ما يادگاری


بر روی سنگ قبرم گلی نگذار
بلکه گل را به پیرزنی هدیه کن که سالها منتظر فرزندانش هست
گل را به کودکی دست فروش هدیه کن
 

یک دختره

عضو جدید
کاربر ممتاز
چقدر غرق زتدگیتون شدید آدم هاااااا

چقدر غرق زتدگیتون شدید آدم هاااااا

[FONT=tahoma, verdana, arial, helvetica, sans-serif]اختلاف یعنی[/FONT]
[FONT=tahoma, verdana, arial, helvetica, sans-serif]دختری چوب کبریت های نفروخته اش را می خورد[/FONT]
[FONT=tahoma, verdana, arial, helvetica, sans-serif]

مردی خورشید را می خرد تا سیگارش را روشن کند

اختلاف یعنی​
[/FONT]
[FONT=tahoma, verdana, arial, helvetica, sans-serif]مردی برای اجاره خانه ، کلیه اش را می فروشد[/FONT]
[FONT=tahoma, verdana, arial, helvetica, sans-serif]

زنی برای زیبایی ، کلیه ی بدنش را عمل می کند!

دنیای عجیبی شده

یکی پول هایش را پارو می کند

یکی اشک هایش را...

آهای فلانی

قهوه ات را که سر کشیدی

برای فالش سر چهار راه بیا

این جا کودک هایی هستند

که تقدیرشان را خیلی وقت است فروخته اند




....
&
[FONT=tahoma, verdana, arial, helvetica, sans-serif]سلام مرا به وجدانت برسان و اگر بیدار بود بپرس[/FONT][FONT=tahoma, verdana, arial, helvetica, sans-serif] چگونه شب ها را آسوده می خوابد . . . ؟

[/FONT]
[FONT=tahoma, verdana, arial, helvetica, sans-serif]دریغ نکنید بگذارید واکس بزنم[/FONT]
[FONT=tahoma, verdana, arial, helvetica, sans-serif]میخوام برق آسمان را از کفش های شما دنبال کنم...

[/FONT]
[FONT=tahoma, verdana, arial, helvetica, sans-serif]عده اي در اين دنيا بهترين لذايذ زندگي را ميبرند [/FONT][FONT=tahoma, verdana, arial, helvetica, sans-serif]و به ما وعده زندگي در جهان ديگري را ميدهند


[/FONT]
[FONT=tahoma, verdana, arial, helvetica, sans-serif]"راحت زندگی کنید ، راحت!!! " [/FONT]
[FONT=tahoma, verdana, arial, helvetica, sans-serif]اینجا عشق و احساس بوی اسکناس گرفته"


[/FONT]
[FONT=tahoma, verdana, arial, helvetica, sans-serif]ببخش که صدای گریه هایت را نمیشنویم ،[/FONT]
[FONT=tahoma, verdana, arial, helvetica, sans-serif]گوشمان از قیمت دلار و ماشین و ویلا پر شده...


[/FONT]
گوش هایت را تیز کنچون ناله شان دیگر خیلی سخت شنیده میشود

خورشید هر روز دیرتر از پدرم بیدار میشوداما زودتر از او به خانه بر میگردد!!!


[FONT=tahoma, verdana, arial, helvetica, sans-serif]دست های کوچکش[/FONT]
[FONT=tahoma, verdana, arial, helvetica, sans-serif]
[/FONT]
[FONT=tahoma, verdana, arial, helvetica, sans-serif]
به زور به شیشه های ماشین شاسی بلند حاجی می رسد

التماس می کند : آقا… آقا "دعا " می خری؟

و حاجی بی اعتنا تسبیح دانه درشتش را می گرداند

و برای فرج آقا "دعا " می کند!!!!!


نمی دانم!
فرشته ی عدالت چشمانش بسته است
و گاهی با چشمان باز می خواهمش.
تا دنیا دنیاست
این حفره ها پر نمی شوند
تا دنیا دنیاست.........

[FONT=tahoma, verdana, arial, helvetica, sans-serif]آدم چه صبــــورانه بعضی دردها را تحمل میکند[/FONT]
[FONT=tahoma, verdana, arial, helvetica, sans-serif]بی آنکه بداند حـــق است یا ستــــم[/FONT]
[FONT=tahoma, verdana, arial, helvetica, sans-serif]خانواده‌ای ایرانی, همجنس خودمان از همان‌هایی که خون آریایی در رگ هایشان [/FONT][FONT=tahoma, verdana, arial, helvetica, sans-serif][/FONT]جاریاست. پدر و مادر و نازنینی 9 ساله در فرورفتگی یک شرکت آرمیده اند
[FONT=tahoma, verdana, arial, helvetica, sans-serif]با خودم فکر کردم آیا اینها خوابند یا تمام ما آدم‌هایی که بر روی تخت‌های آن چنانی با تشک‌های خارجی طبی زیر هوای مطبوع کولرهای گازی مشغول استراحتیم؟[/FONT]
[FONT=tahoma, verdana, arial, helvetica, sans-serif]برای ارگان‌های حمایتی متاسفیم که نعره‌هایشان گوش فلک را کر کرده است و دم از کمک و همیاری مستضعفین می‌دهند. هر یک به نوعی و هر یک به شکلی! ارگان‌هایی که با تشکیلات عریض و طویل، امکانات فراوان و بودجه‌های آن چنانی و تبلیغات فراوان سعی می‌کنند نشان دهند که ما کاملا در خدمت محرومین و مستضعفین هستیم.[/FONT]
[FONT=tahoma, verdana, arial, helvetica, sans-serif]شاید دیدن این مرد و همسرش و نازنین کوچولو خط بطلانی باشد به همه شعارهایی که مسئولین و ارگان‌های حمایتی در راستای حمایت از محرومین سر می‌دهند. [/FONT]

[FONT=tahoma, verdana, arial, helvetica, sans-serif]همه این سازمان‌ها با یدک کشیدن متولی بودن و رسیدگی در امور محرومین کارها را به همدیگر پاس می‌دهند. هر یک می‌گوید این در شرح وظایف و اختیارات ما نیست و به ارگان دیگری مربوط می‌شود و ارگان دیگری نیز می‌گوید به عهده سازمان دیگری است و این دور باطل همچنان ادامه دارد. اما آنچه واقعیت دارد نازنین کوچک است که روی یک تکه کارتن بر سنگفرش سیمانی خیابان پر ازدحام ماشین‌های مدل بالا خوابیده است و امشب را نیز مانند صدها شب دیگری که گذشته به صبح خواهد رساند.


[/FONT]

[FONT=tahoma, verdana, arial, helvetica, sans-serif]هــــــیس....![/FONT]​
[FONT=tahoma, verdana, arial, helvetica, sans-serif]ســـــاکت......![/FONT]​
[FONT=tahoma, verdana, arial, helvetica, sans-serif]آهسته بروید,[/FONT]​
[FONT=tahoma, verdana, arial, helvetica, sans-serif]آهسته بیایید,[/FONT]​
[FONT=tahoma, verdana, arial, helvetica, sans-serif]اینجا وجدان ها همه خوابند....[/FONT]
[FONT=tahoma, verdana, arial, helvetica, sans-serif]
[/FONT]




[/FONT]



[FONT=tahoma, verdana, arial, helvetica, sans-serif]
[/FONT]

[FONT=tahoma, verdana, arial, helvetica, sans-serif]
[/FONT]

[FONT=tahoma, verdana, arial, helvetica, sans-serif]
[/FONT]

[FONT=tahoma, verdana, arial, helvetica, sans-serif]
[/FONT]

[FONT=tahoma, verdana, arial, helvetica, sans-serif][/FONT]
[/FONT]
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
اختلاف یعنی
دختری چوب کبریت های نفروخته اش را می خورد


مردی خورشید را می خرد تا سیگارش را روشن کند


اختلاف یعنی​
مردی برای اجاره خانه ، کلیه اش را می فروشد


زنی برای زیبایی ، کلیه ی بدنش را عمل می کند!


دنیای عجیبی شده


یکی پول هایش را پارو می کند


یکی اشک هایش را...


آهای فلانی


قهوه ات را که سر کشیدی


برای فالش سر چهار راه بیا


این جا کودک هایی هستند


که تقدیرشان را خیلی وقت است فروخته اند




....
&
سلام مرا به وجدانت برسان و اگر بیدار بود بپرس چگونه شب ها را آسوده می خوابد . . . ؟

دریغ نکنید بگذارید واکس بزنم
میخوام برق آسمان را از کفش های شما دنبال کنم...

عده اي در اين دنيا بهترين لذايذ زندگي را ميبرند و به ما وعده زندگي در جهان ديگري را ميدهند


"راحت زندگی کنید ، راحت!!! "

اینجا عشق و احساس بوی اسکناس گرفته"



ببخش که صدای گریه هایت را نمیشنویم ،
گوشمان از قیمت دلار و ماشین و ویلا پر شده...


گوش هایت را تیز کنچون ناله شان دیگر خیلی سخت شنیده میشود

خورشید هر روز دیرتر از پدرم بیدار میشوداما زودتر از او به خانه بر میگردد!!!



دست های کوچکش

به زور به شیشه های ماشین شاسی بلند حاجی می رسد


التماس می کند : آقا… آقا "دعا " می خری؟


و حاجی بی اعتنا تسبیح دانه درشتش را می گرداند


و برای فرج آقا "دعا " می کند!!!!!


نمی دانم!
فرشته ی عدالت چشمانش بسته است
و گاهی با چشمان باز می خواهمش.
تا دنیا دنیاست
این حفره ها پر نمی شوند
تا دنیا دنیاست.........

آدم چه صبــــورانه بعضی دردها را تحمل میکند
بی آنکه بداند حـــق است یا ستــــم
خانواده‌ای ایرانی, همجنس خودمان از همان‌هایی که خون آریایی در رگ هایشان جاریاست. پدر و مادر و نازنینی 9 ساله در فرورفتگی یک شرکت آرمیده اند
با خودم فکر کردم آیا اینها خوابند یا تمام ما آدم‌هایی که بر روی تخت‌های آن چنانی با تشک‌های خارجی طبی زیر هوای مطبوع کولرهای گازی مشغول استراحتیم؟
برای ارگان‌های حمایتی متاسفیم که نعره‌هایشان گوش فلک را کر کرده است و دم از کمک و همیاری مستضعفین می‌دهند. هر یک به نوعی و هر یک به شکلی! ارگان‌هایی که با تشکیلات عریض و طویل، امکانات فراوان و بودجه‌های آن چنانی و تبلیغات فراوان سعی می‌کنند نشان دهند که ما کاملا در خدمت محرومین و مستضعفین هستیم.
شاید دیدن این مرد و همسرش و نازنین کوچولو خط بطلانی باشد به همه شعارهایی که مسئولین و ارگان‌های حمایتی در راستای حمایت از محرومین سر می‌دهند.

همه این سازمان‌ها با یدک کشیدن متولی بودن و رسیدگی در امور محرومین کارها را به همدیگر پاس می‌دهند. هر یک می‌گوید این در شرح وظایف و اختیارات ما نیست و به ارگان دیگری مربوط می‌شود و ارگان دیگری نیز می‌گوید به عهده سازمان دیگری است و این دور باطل همچنان ادامه دارد. اما آنچه واقعیت دارد نازنین کوچک است که روی یک تکه کارتن بر سنگفرش سیمانی خیابان پر ازدحام ماشین‌های مدل بالا خوابیده است و امشب را نیز مانند صدها شب دیگری که گذشته به صبح خواهد رساند.



هــــــیس....!
ســـــاکت......!
آهسته بروید,
آهسته بیایید,
اینجا وجدان ها همه خوابند....



















مرسی

وجدان ادمها در خوابی فرورفته
هر کس توانست بیدارشان کند
به او هر چه بخواهد بدهید ولی بیدار نمیشود وجدان ما ادمها:cry:
 

product man

عضو جدید
گر آخرین فریب تو ، ای زندگی ، نبود
اینك هزار بار ، رها كرده بودمت
زان پیشتر كه باز مرا سوی خود كِشی
در پیش پای مرگ فدا كرده بودمت
هر بار كز تو خواسته ام بر كنم امید
آغوش گرم خویش برویم گشاده ای
دانسته ام كه هر چه كنی جز فریب نیست
اما درین فریب ، فسون ها نهاده ای
در پشت پرده ، هیچ مداری جز این فریب
لیكن هزار جامه بر اندام او كنی
چون از ملال روز و شبت خاطرم گرفت
او را طلب كنی و مرا رام او كنی
روزی نقاب عشق به رخسار او نهی
تا نوری از امید بتابد به خاطرم
روزی غرور شعر و هنر نام او كنی
تا سر بر آفتاب بسایم كه شاعرم
در دام این فریب ، بسی دیر مانده ام
دیگر به عذر تازه نبخشم گناه خویش
ای زندگی ، دریخ كه چون از تو بگسلم
در آخرین فریب تو جویم پناه خویش
 

corpse bride

عضو جدید
کاربر ممتاز
من به امار زمین مشکوکم
اگر این شهر پر از ادمهاست پس چرا این همه دلها تنهاست
 

F A R Z A N E

عضو جدید
کاربر ممتاز
گاهی اوقات دلم میخواهد خرمایی بخورم و برای خود فاتحه ای بفرستم
شادیش ارزانی کسانی که رفتنم را لحظه شماری میکردند.!!!!
 

F A R Z A N E

عضو جدید
کاربر ممتاز
در این شهر، صدای پای مردمانی است که
همچنان که تو را می بوسند، طناب دارت را می بافند!
مردمی که صادقانه دروغ می گویند و خالصانه به تو خیانت می کنند!
در این شهر هرچه تنهاتر باشی، پیروزتری ...


 

F A R Z A N E

عضو جدید
کاربر ممتاز
چه رسم جالبی است !!!
محبتت را میگذارند پای احتیاجت …
صداقتت را میگذارند پای سادگیت …
سکوتت را میگذارند پای نفهمیت …
نگرانیت را میگذارند پای تنهاییت …
و وفاداریت را پای بی کسیت …
و آنقدر تکرار میکنند که خودت باورت میشود که تنهایی و بیکس و محتاج !!!


 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
رس جالبیست ادمها میگویند سلام
ولی گاهی فراموش میکنند هم را
رسم جالب دیگر این
هست که همیشه لبخند و مهربانیت و محبتت و حرفهای صادقانه ات ان هم بی منظور را دلیل بر نفهمیت میگذارند
حتی انگاه نگاهت هم نمیکنند
چه برسد به سلام
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
همیشـهـ بــرایـــم ســوال اسـتــ :

اگــــر قــــــــرار بــــــود روزی او را نـــداشتـــه بــاشـمـــ ،

چــرا خـــدا خــــواستــــ

کـــه دوستــــش داشتــــه بـــاشــمـــ* ؟!
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
نفسم میگیرد
از الودگی این شهر
نه دودهای شهر
اشکهایی که میچکد اما به دیده تمسخر نگاهش میکنند
دستان ناتوانی که به کمک نیاز دارند اما پس زده میشود
مهربانیها فراموش شده
صداقت و یکرنگی تنها افسانه شده
هوای اینجا الوده هست
نمیتوانم نفس بکشم
بگذارید روحم پرواز کند تا
شاید به شهری برسد
که انجا
برای یک قطره اشک احترام قائل اند
برای دست نیازمند حرمت
برای صداقت و انسانیت انجنان ارزش که
هیچکس باورش نمیشود
 

daneh jou

عضو جدید
کاربر ممتاز
شهری که در آن پر شود از خاطراتت .... پر شود از روزهای خوب .... پر شود از روزهای بد .... پر شود از خنده و شادی ...... پر شده و دیگر جایی برای خودت ندارد ...
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
شهر دل تنگی را میشناسم
الان ماهاست اسیرش هستم
اما در سکوت محض بودم
ولی دیگر سکوت نمیتوانم بکنم
اخر مهربان من
من حسابی دل تنگت هستم
دلم برایت تنگ شده
نمیدانم
نگران تو باشم یا دلم
اما نگران تو ام
اخر نمیدانم
حال تو خوب هست
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
شهر به خواب رفته
خوابی عمیق
اینجا در این شهر
اگر کسی با احساس کسی بازی کند مجرم نیست
اگر کسی دلی را شکست خیلی ساده توقع دارد
اگر کسی اشک ریخت همه چشمشان را میبندند
و اگر کسی بخواهد شهر را بیدار کند
ادمها
با تمام قوا جلویش را میگیرند
تا مبادا ویران شود این سرزمین
بر سرشان
میخواهم بیدار کنم این سرزمین
اینجا نور نیست
راه خروج را کسی بلد هست
میخواهم بروم به سرزمینی که در ان
کسی به کسی دروغ نمیگوید
خیانت ارزش یک ادم نیست
عشق بازیچه نیست
بغضها را میشود ترکاند و کسانی با مهر در اغوش میگیرند
اما اینجا اگر بغضت بترکد مورد تمسخر واقع میشوی و مه به تو میخندند
بیدار شو شهر سوخته
و بسوزان این ادمهای فریبکار و نیرنگ باز را
 

F A R Z A N E

عضو جدید
کاربر ممتاز
دلم گرفته از آدمایی که میگن دوستت دارم اما معنیشو نمیدونن ، از آدمایی که میخوان ماله اونا باشی اما خودشون مال تو نیستند ، از اونایی که زیر بارون برات میمیرن و وقتی آفتاب میشه همه چیز یادشون میره !
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
دنیا
کافیست دیگر نمیخواهم بمانم
دیگر از تمام دنیا سیر شدم
چه به درد میخورد زنده ماندن
تنها
برایم ارزو کنید بمیرم
تا مجبور نباشم
هر روز مردان روشنفکری را تحمل کنم
که تا مرا ندیده اند
تعریفم میکنند
و تا میبینند
نمیتوانند
از خواسته نفس خویش جلوگیری کنند
و من در این لحظات
کسی را ندارم
که پشتش پنهان شوم
تا نگذارد
حرمتم را بشکنند
و من به تنهایی
مجبورم درد را تحمل کنم
خسته ام
از کلمات هوس بازانی که
تا مرا میبینند
میگویند
نمیتوانم حرف بزنم
تنها اغوشت را میخواهم
و انوقتها
دردم میگیرد
و تنها ارام و بی صدا به هر بهانه ای
فرار میکنم
تا حرمتم راحفظ کنم
 
بالا