نامه

nadernorozi

عضو جدید
بشوق انکه بسوی تو نامه ای بفرستم
شبی سیاه چو زلف تو تا سپیده نشستم
چو رفتم انکه کنم نامه را به نام تو اغاز
نداد گریه مجالم فتاد خامه زدستم

میان اینه اشک عکس روی تو دیدم
که خنده بر لب و چشمی بسوی من نگران داشت
نشان مهر در ان نقش دلفریب ندیدم
نگاه سوی منو دل بجانب دگران داشت

میان گریه نوشتم که ای ستاره ی بختم
براسمان وفا خیره ماندم و ندمیدی
در ارزوی محبت امید دل به تو بستم
چه ارزو ؟ چه محبت ؟ کدام دل ؟ چه امیدی ؟

چه شد که رشته این عشق دلفروز بریدی
چه شد که جام وفا را به دست قهر شکستی
چه روزها و چه شب ها که ای پرنده عرشی
به انتظار نشستم به بام من ننشستی

مگر به یاد نداری میان باغ که با من
شکوفه بود و تو بودی و ماهتاب بهاری
لبان پر هوس ما بکار بوسه ربایی

بسی شکوفه به زلف تو دانه دانه نشاندم
شراب عشق زچشم تو قطره قطره چشیدم بپای تا سر تو جای جای بوسه نهادم
زچشم خامش تو حرف حرف راز شنیدم


هنوز بانگ تو در گوش من نشسته که گفتی
غریب عشقمو اغوش گرم توست پناهم
به غیر عشق تو از هیچکس مراد نجویم
بجز لبان تو از هیچ یار بوسه نخواهم

هنورز خانه من بوی عطر زلف تو دارد
هنوز از همه سو بانگ نرم پای تو اید
نوای گرم پریچهرگان چو بشنوم از دور
میان انهمه در گوش من صدای تو اید

سپیده سر زد و ان نامه را بیاد تو بستم
بسوک عشق گریزان خویش اشک فشاندم
نهادمش به لب و با لبان داغ و عطشناک
بیاد روی تو بروی نامه بوسه نشاندم


بگفتمش برو ای نامه قاصد دل من باش
بگو به یار گریزان حکایتی که تو داری
تو زودتر زمن ای نامه روی دوست ببینی
چرا حسد نبرم بر سعادتی که تو داری ..............................
 

Similar threads

بالا