به پایان آمد این دفتر حکایت باقی....................حکایت های روزگار خودتان را بگویید

setayesh02931

عضو جدید
به پایان آمد این دفتر حکایت همچنان باقی

به صد دفتر نشاید گفت شرح حال مشتاقی

نه حسنت آخری دارد نه محمد را سخن پایان

بمیرد تشنه مستسقی و دریا همچنان باقی

 

setayesh02931

عضو جدید
ارزش انسان

چه بسیارند انسان هایی که

بالای خط فقر هستند

و زیر خط فهم
 

setayesh02931

عضو جدید
خدایا اگر سوزم سزا باشد

اگر دردم دوا باشد

ازین بدتر کجا باشد

که یار از من جدا باشد

ستاره در آسمان نقش زمینه

خودم انگشتر و یارم نگینه

خداوندا نگینم را نگهدار

که یار آخر و اول همینه
 

setayesh02931

عضو جدید
گنجشکی به آتش نزدیک میشد و برمیگشت
پرسیدند:چه میکنی؟
گفت:دراین نزدیکی چشمه هست و من نوکم را پرآب میکنم و روی آتش میریزم
گفتند:حجم آتش در مقایسه با آبی که می آوری بسیار زیاد است و این فایده ندارد
گفت:شاید نتوانم آتش خاموش کنم،اما هنگامیکه خداوند پرسد:زمانیکه دوستت در آتش میسوخت چه کردی؟ پاسخ میدهم:هر آنچه از من بر می آمد...بسلامتی دوستای بامعرفت
 

setayesh02931

عضو جدید
آن به كه در اين زمانه كم گيري دوست
با اهل زمانه صحبت از دور نكوست
آنكس كه به جملگي ترا تكيه بر اوست
چون چشم خرد باز كني دشمنت اوست
 

setayesh02931

عضو جدید
قصه از حنجره ایست که گره خورده به بغض


یک طرف خاطره ها یک طرف فاصله ها


در همه ی آوازها حرف آخر زیباست


آخرین حرف تو چیست؟تا به آن تکیه کنم


حرف من دیدن پرواز تو در فردا هاست
 

setayesh02931

عضو جدید
عمق فاجعه را دلقکـــی فهمید

که به زور جلوی گــریه اش را گرفت

تا گـریم خــنده اش پاک نشود...



می دونی چیه رفیق!؟
حکایت زندگی ما شده مث "دکمۀ پیراهنِ"
اولی رو که اشتباه بستی تا آخرش اشتباه می ری .
بدبختی اینه که زمانی به اشتباهت پی می بری که رسیدی به آخرش...
 

setayesh02931

عضو جدید
در زندگـﮯ بـرآﮮ هر آدمـﮯ !

از یـڪ روز،

از یـڪ جــآ،

از یـڪ نفـر،

بـہ بعـد...!

دیگـر هـیچ چیـز مثـل قبـل نیستــ!

نـہ روزهآ، نـہ رنگ هآ، نـہ خیـآبـآטּ هآ

همـہ چیـز مـﮯ شـود:

دلتنگـﮯ...!
 

setayesh02931

عضو جدید
دیشب خدارو دیدم...


گوشه ای آرام میگریست...


من هم کنارش رفتم و گریستم...


هر دو یک درد داشتیم ...


" آدم ها...."
 

Similar threads

بالا