گویند که روزی G E O L O G Y به راهی میرفت که شیخ جاست را دید متحیر، انگشت بر دهان
پرسید یا شیخ تو که خود منشاء و مظهر کمالی از چه رو اینگونه حیرانی؟
شیخ پاسخ داد در حیرتم که این mohsen victor که خود را چون من شیخ می داند در چه بابی پیروزی کسب کرده که victor شده
G E O اندکی مکث کرد و سپس گفت این که مشخص است شیخ
شیخ ملتمسانه پرسید بگو و مرا از این حیرت وارهان
G E O گفت در همان باب که سکتور سالهاست رفوزه می گردد
شیخ گفت آن باب چیست؟ بگو که دیگر مرا طاقت نمانده
G E O مدبرانه پاسخ گفت : " باب خشتک درانی"
پرسید یا شیخ تو که خود منشاء و مظهر کمالی از چه رو اینگونه حیرانی؟
شیخ پاسخ داد در حیرتم که این mohsen victor که خود را چون من شیخ می داند در چه بابی پیروزی کسب کرده که victor شده
G E O اندکی مکث کرد و سپس گفت این که مشخص است شیخ
شیخ ملتمسانه پرسید بگو و مرا از این حیرت وارهان
G E O گفت در همان باب که سکتور سالهاست رفوزه می گردد
شیخ گفت آن باب چیست؟ بگو که دیگر مرا طاقت نمانده
G E O مدبرانه پاسخ گفت : " باب خشتک درانی"