زندگی نامه نینی 3....

alikia

عضو جدید
کاربر ممتاز
سلام.یادتونه که من عاشق شده بودم.عاشق دختر همسایه

هی روزگار عاشقیم بددردیها.تا به مامان بابا گفتم زود اومدن بوسم کردن گفتن دست برات بالا میزنیم


ابجی سوسن زد زیر گریه تا شنید دوری من براش سخت بود


حسنو ابراهیم هم برای تلافی این کار من رفتن شیشه دختر همسایمونو بیارن پایین..

سهراب هم که فقط نگاه میکرد.......

با ابجی لیلا صحبت کردم بره با دختر صبحت کنه.....
 

alikia

عضو جدید
کاربر ممتاز
بعد از صحبت ابجیم باهاش هستی برگشت وزیر چشمی یه نگاه عمیق به من کرد


قرار اولو با هستی دختر هسایمون گذاشتم

بعد از اون ی.یواشکی همدیگرو میدیدم تو خیابون


با هم بیرون میرفتیمو خوش میگذروندیم


تا اینکه خودم از دهن هستی شندیم بله رو...خیلی خوشحال شدم


یکم پول نیاز داشتم برای عروسی بخاطر همین رفتم خفت گیری و پول عروسی رو جور
کردم


با اون پول عروسی رو را انداختم وبا هستی ازدواج کردم

دوران خوبی رو داشتیم تا اینکه اولین بچه مون اومد

اسمشو گذاشتیم گلسا...اگلسا خیلی قوی بود همون دوروز اول رو پای خودش وایساد
 

alikia

عضو جدید
کاربر ممتاز
گلسا تنهای رو دوست نداش بخاطر همین از منو مامانش داداش ابجی خواست ما هم براش سه قولو اوردیم

از بد روزگار یکی از بچه هامون سیگاری شود


یکیشونم دختر باز حرفی دوتا دوتا دوست میشود.پدر سوخته

مامانشون نمیتونست تحمل کنه دیگه...


این وسط فقط گلسا بود که با بچه ها سرو کله میزد


این روزگار زیاد دوم نیورد زنم دیونه شد از بد روزگار

منم که نمیتونستم این وضع رو ببینم زدو از خونه بیرون
 

بانو امین

مدیر تالار اسلام و قرآن
عضو کادر مدیریت
مدیر تالار
کاربر ممتاز
اون قل سوم چی شد؟
 

marziye70

عضو جدید
:w17::w17::w17::w17::w17::w17::w17:
20 امتیاز
عالی بود.....:gol:
:gol:برای من که تازه یک هفته اومدم تو جمع باشگاه این اولین تاپیکی بود واقعا برام قشنگ و جالب بود
مرسی;)
به زن و بچه هم سلام برسونید:biggrin:
:w30::w30::w30::w30::w30:
 

Similar threads

بالا