ولادت شاهزاده علی اکبر وروز جوان بر تمامی جوانان باشگاه مبارک باد

narges_F

عضو جدید
کاربر ممتاز
اینجا جشنه ها؟؟؟:Dماجرای عشیتون بزارین واسه بعد..
 

narges_F

عضو جدید
کاربر ممتاز
عجب شامی خوردم هاااااااااااااااا.خیلی گشنم شد..کمبم رسید همشو داییم خورد...چقده میخوره این بشر....دی

تو نکشیدی به دایت؟؟؟:Dمن میرم بچه ها شب خوش عیدتون هم مبااااااااااااارککککککککککککککککککککککککککککککککک
 

₪آمیتریس₪

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز

مروارید در صدف


قد دلجویش به شاخه شمشاد می ماند؛ سایه گستر و پربار.
جام چشم هایش چون شط شراب است، زلال و درخشنده تر از آفتاب.


کمال ابروانش به رعد شباهت دارد؛ به ستیغ کوه.
طره مشکین گیسوانش، شاخه طوبی را به یاد می آورد؛ سبک و رها چون موج.


حُسن یوسف در مقابل توفان زیبایی اش، پیراهن درید و شاهدان عالم قرب،
از شکوه وجودش، پای در گل ماندند و خوبرویان دل بُرده از جهان،
انگشت حیرت خویش را به بهای ترنج بریدند.

اما این زیبایی صورت، حجابی است تا آن سر غیبیه، مکتون بماند
و این ظاهر خَلقی، آن باطن خُلقی را پرده داری می کند.


صدف را دیده اید که با همه زیبایی و شگفتی اش، محزون مروارید است؟
تا صدف را نگشایید، کجا می توانید به آن گوهر پنهانی وجود دست یابید؟!


این کوثرنشان حیدری نسب، در جمال لم یزلی اش،
آیینه داری پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله را می کند،
اما تو در تعلق و تعیین این جلوه و جذبه ظاهری نمان.


پشت این آیینه هزار جلوه، وجود صیقل یافته ای است که بیش از همه،
بر حقیقت پنهان محمدیه صلی الله علیه و آله نزدیک است.

بی جهت علی اکبر صلی الله علیه و آله را پیامبر دوباره آل اللّه ننامیده اند؛
تو بهانه این نسبت را در ظهور عینی او جست وجو می کنی،
اما دلیل، در حضور غیبی اوست.


چاره ای نیست! تو نیز برای یافتن آن نور پشت دریاها،
باید در وجود حضرتش غرق شوی!


 

₪آمیتریس₪

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
آیینه رسول خاتم

آیینه رسول خاتم





http://www.ayehayeentezar.com/gallery/images/73342747163385825610.gif
نوزاد را در آغوش گرفت
پارچه سفید را از صورتش کنار زد وپیشانی روشنش را بوسید.

به چشم های سیاه و کوچکی که بی هدف همه جا را نگاه می کرد، خیره شد.
دست های سفید و مشت شده نوزاد را در دستش گرفت.


این نگاه ها، این چهره، این چشم ها، این لب و دهان کوچک، برایش آشنا بود.
اصلاً زینب با آنها بزرگ شده بود.

نوزاد را در آغوش فشرد.
چه قدر او را دوست می داشت.
گویا آمده بود تا تمام خاطرات کودکی اش را برایش زنده کند.

دلش برای آن روزها می تپید. لحظه هایی که با برادر از
خانه تا مسجد می دویدند و بعد جدشان او را از زمین بلند
می کرد می بوسیدش و روی شانه هایش می گذاشت.

این نوزاد آینه بود، آینه ای برای آن روزها.
بوییدش، دست هایش را بوسید، نوزاد خندید.
دست ها و پاهایش را تکان داد، و بعد گریه کرد.


گرسنه اش بود.
او را در آغوشش فشرد و بعد به مادر سپرد.

در دلش گفت: آمنه شده ای لیلا، برایم آینه آورده ای که در آن جدم را
ببینم و روزهای خوش زندگی ام زنده شود.


و بعد زمزمه کرد:
السلام علیک یا رسول الله.

کودک در آغوش مادر آرام بود و شیر می خورد.


 
بالا