مترسک و....

Ћцвгіѕ Ǥіяl

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز

باغبان،نگاه کن!در خورجین باغ،چیزی از آفتاب نمانده است؛اما گل ها را به دریوزگی چراغ نفرست؛هنوز در جیب های مترسک،اندکی خورشید باقیست!


 

Ћцвгіѕ Ǥіяl

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز


مترسک ناز می کند

کلاغ ها فریاد می زنند

و من سکوت می کنم....

این مزرعه ی زندگی من است

خشک و بی نشان
 

Ћцвгіѕ Ǥіяl

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز


صاحب، باغبان را مرخص کرد و گفت:

می خواهم چند روزی در اینجا خلوت کنم.
حتی مترسک را هم از بین برد.
به دنبال این ماجرا، پرندگان هجوم آوردند تا باغ انگور را تاراج کنند.
صاحب از روی ناچاری دوباره مترسک را درست کرد و وسط باغ کاشت.
حضور مترسک پر رنگ تر از او بود.
سیگارش را روی صورتش در آینه خاموش کرد.
سپس کراواتش را به گردن مترسک بست.

 

Ћцвгіѕ Ǥіяl

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]

[/FONT]
[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]حاصل عشق مترسک به کلاغ مرگ یک مزرعه است[/FONT][FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]
در میان مزرعه های طلایی گندم

مترسکی با لبهایی خندان ایستاده است

لباسش نه وصله دار است و نه مغزش پوشالی

مترسک خائن با کلاغ ها طرح دوستی ریخته است

خوشه های طلایی گندم در آتش دو رویی نگهبان خویش می سوزند

فصل دروی گندم ها و حاصلش نانی که به سفره من و تو می آید

تکه نانی خشک در دست کودکی بی پرواست

کودک درد گندم ها را می فهمد

مترسک را به دار می آویزد

صدای نحس کلاغها به گوش می رسد

کلاغ ها به سوی مزرعه ای دیگر می روند و بر سادگی مترسک قاه قاه می خندند

اینگ خوشه های گندم با پرچم سفیدی که نماد صلح است

طلایی تر به چشم می آیند

فصل دروی گندم ها و تکه نانی که طعم آزادی می دهد !
[/FONT]
[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]
[/FONT]
 
Similar threads

Similar threads

بالا