سالهاست که بر چوبه ی دار زندگی آویزانم اما افسوس ... نه از آزادی خبریست نه از کشیدن صندلی . اسارت آنگاه سخت ترین میشود که : درمیان امتی باشی که نان از کرده ی خویش نخورند و بنده بجای پروردگار پرستش کنند و ازبرای تکه ای گوشت بی ارزش حرمت یکدیگر تباه کنند چون ..... تنها چیزی که مرا آرام بر سر دار زندگی نگاه میدارد ، امید به بزرگی و دانایی پروردگار است ... و شاید امید به دگرگونی این مردمان
در هر غروب در امتداد شب من هستم و تـمامت تنهایی. با خویشتن نشستن. در خویشتن شکستن. این راز سر به مهر ٬ تا کی درون سینه نـهفتن ٬ گـفتن. یـاری کن ٬ مرا به گفتن این راز ٬ باز یاری کن. ای روی تو به تـیره شبان آفـتاب روز می خـواهـمت هـنوز.
تصوير کن مرا ! بر شيشه های يخزده ... بر جلد يک کتاب ... بر تختهء سياه ِ کلاست ... وقتی که من ، تو را ... در سطر سطر ِ دفتر ِ شعرم ، - تصوير می کنم ! بر صفحه صفحهء دفتر ِ قلبت ... ... تصوير کن مرا !
به گمانم...
تنها رهگذر كوچه تنهايي من
قطره باران هاييست ملموس
كه به يمن قدم ياد نگاهت در دل
و به دلداري اين خسته وجود
در حريم نفسم مي بارند .
و همه هم فرياد ..
شعر زيبايي چشمان تو را مي خوانند.
به گمانم حتي ..
گل نيلوفر احساساتم
كه زمان هاست دلش پژمرده
به اميد حضور سبزت
و به روياي هوايي تازه
مي رود تا فردا..
و شعف وار...
به احساس زمان مي خندد.
به تنها چیزی که فکر می کنی اشک های بی پناه من است که بی قرارانه به روی گونه هایم لغزیده اند و من ارام پناهشان داده ام! اهای ببینم؟!! گریه هم نمی توانم بکنم؟
دیگه از آدما خسته نیستم ... چون خسته ام از دست زمین و خسته ام از دست زمان .... چون داره از زمین و زمان واسم می باره .... چون آدما نمیتونن کاری کنن ....
دیرزمانی است که انتظار مرا احاطه کرده انتظاری که پایان مبهمی دارد
انتظاری که بیش از پیش دشوار می شود
وقتی زمانه نهی ات می کند
وقتی سیاهی و پلیدی در اطرافت سایه می گستراند
وقتی همراهی نداری
و
وقتی نمی توانی او را لمس کنی ...
ساعتی پیش بود
یا شاید چند روزی باشد که
آسمان اجازه داد گستره اش را نظاره کنم
همه می گویند هوا ابری است
یا حداقل با روزهای پیش فرقی ندارد
اما من آسمان را صاف می بینم!
آیا این فقط یک احساس است؟
نمی دانم
شاید بتوانم آگاهی ، را بیابم که قانعم کند زندگی سرسر احساس است!
[FONT=arial,helvetica,sans-serif][FONT=arial,helvetica,sans-serif]یاد گرفتـــه ام انسان مدرنی باشــــم[/FONT][/FONT][FONT=arial,helvetica,sans-serif] و هر بار که دلتنــگ میشوم[/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif] بـه جای بغـض و اشــــک[/FONT] [FONT=arial,helvetica,sans-serif]تنها[/FONT] [FONT=arial,helvetica,sans-serif] به این جمله اکتفا کنم[/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]که هوای بـد ایــن روزها آدم را افسـرده میکنـد[/FONT]
ای رفته از برم به دیاران دور دست! با هر نگینِ اشك، بچشم تر منی هر جا كه عشق هست و صفا هست و بوسه هست ـ در خاطر منی .
هر شامگه كه جامه ی نیلینِ آسمان ـ پولك نشان ز نقش هزاران ستاره است ـ هر شب كه مه چو دانه ی الماس بی رقیب ـ بر گوش شب به جلوه ، چنان گوشواره است ـ آن بوسه ها و زمزه های شبانه را ـ یاد آور منی ـ در خاطر منی .