بارش برف در تهران

old friend

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
من هرچی گفتم من باب شوخی بود:D


شمال جنوب شرق غرب من همرو دوست دارم خواه تهرانی خواه ایرانی همه دوستای منید
ولی من اولین حرفم جدی بود پایین شهر جدا برف خیلی کم میاد
 

پسر بهاری

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
مگه تالار گفتگو امدی اجازه میگیری عکسارو ببین نظر بده:D


:smile:بد نبود
ولی چندسال پیش وقتی که دانشجو بودم عکسی تویه ذهنم ثبت شد

که زیبایی عکسهای شمارو دیگه نمیتونم حس کنم ,همونجوری که نمیشه یخ زدگی رو حس کرد.


تویه یک شهر بزرگ ,ساعتای 3بعد ازظهر بود برف سنگینی هم میومد,از دانشگاه برمیگشتم برای اینکه زودتر به خونه برسم ازکوچه پس کوچه ها می رفتم


تویه یه کوچه که نزدیک سه شنبه بازار بود یک مینی بوس اوراقی ,تصادفی وجود داشت(قبلا"هم دیده بودمش)

برف همه جارو سفید کرده بود رویه سقف مینی بوس هم تا ارتفاعی بالا رفته بود پنجره هاش رو با کارتون پوشنده بودن دورتر پسرکی از درخت کوچکی که برف ویخ سفیدش کرده بود شاخه می شکست ,کنجکاوانه لحظه ای ایستادم وخیره ماندم ,برف با باد می چرخید وبه صورتم می خورد وسردی دانه دانه آن را حس می کردم پاهایم یخ کرده بود
پسرک انگار که مرا ندیده بود وهمچنان تلاش میکرد ,گاهی لحظه ای می ایستاد ودستانش را به هم می فشارد وبانفسش گرم میکرد
بیشتر کنجکاو شده بودم اما سردم بود خاستم حرکت کنم که صدای شکستن شاخه درخت نگاهم رابرگرداند
پسرک شاخه را با خود به داخل مینی بوس برد ,دیگه قادر به تحمل نبودم رفتم به طرف مینی بوس
نزدیک تر که شدم صدایه صحبت کردن به آرامی می آمد .........صدای زنی که می گفت :دخترم صبر کن الان تموم میشه.....؟؟

یک لحظه سر جایم ماندم
بعد آهسته از شکاف مینی بوس نگاهی به داخل انداختم

تقریبا" تمام روزنه و شکافها گرفته شده بود ,زنی دخترکی را در کنار خود جای داده بود و پتویی پاره روی هردوی آنها بود پسرک می خواست چوب های خیس را روشن کند دستهایش یخ کرده بود وسرخ
دیگر تاب نیاوردم..................
راستش تاخانه صورت یخ زده ام را اشکهایم گرم کردند
(خلاصه :بایکی از اساتیدمون صحبت کردم وایشون برایشان خانه مسجد محل شون رو جورکرد)
ازاون روز به بعد بادیدن برف همش فکر میکنم کسایی هستند که اینقدر که ما ازدیدن برف لذت می بریم آنها عذاب می کشن
 

Similar threads

بالا