لطفا مباحث مشاوره ای وشخصی خود را دراین تاپیک مطرح فرمایید

tino25

عضو جدید
مرسي.
ببین اگه شما خوشتان می امد الان افسرده نبودی معمولا افسردگی مال بی هدفیه وقتی هرکاری داشتی وتمومش کردی بعد اخرش میبینی هیجی به هیچی دقیقا درکتون میکنم خودم وضع شما رو داشتم تنها چیزی که میتونم بگم اینه که این مرحله ها میگذره ینی موقتیه واسه من یکسال بود ایشالا واسه شما زودتر بگذره
 

vahid.gerrard

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
سلام
هيچي بابا
دوره دانشجويي يادش بخير,خدمت هم كلي حال كردم ,جاي شما سبز علفي
الان هم تو مرحله الافي هستم
هي بدك نيستيم تقريبا خوشمان مي آيد ,بقيش هم بي خيال....

خوب پس دلیل افسردگیت بیکاریه!!!
یه کاری پیدا کن.دستت بره تو جیبت حله قضیه.کار کن و بگرد برا خودت.
 

vahid.gerrard

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
سلام
هيچي بابا
دوره دانشجويي يادش بخير,خدمت هم كلي حال كردم ,جاي شما سبز علفي
الان هم تو مرحله الافي هستم
هي بدك نيستيم تقريبا خوشمان مي آيد ,بقيش هم بي خيال....

این مرحله ای که الان تو داخلشی خیلی مرحله بدیه!!
ادم احساس خیلی بدی داره و حتی تو خونه ی پدرش هم احساس غریبگی میکنه!
سعی کن یه کاری پیدا کنی.یه کاری شروع کن واسه اینکه خونه نشین نباشی هر چقدرم درآمدش کم باشه و به تخصصت ربط نداشته باشه تا یه کار خوب بعدا پیدا کنی.
 

tino25

عضو جدید
اي بابا
من شوخي شوخي يه چيزي گفتم
كي افردس من؟!!!!
بابا من هم كار دارم و هم خيلي خوشحال,چرا الكي حرف در مياريد
شما هم دوست داريد سوژه گير بياريدا
ماشاله همه هم يه پا روانشناسيد...:surprised:
این مرحله ای که الان تو داخلشی خیلی مرحله بدیه!!
ادم احساس خیلی بدی داره و حتی تو خونه ی پدرش هم احساس غریبگی میکنه!
سعی کن یه کاری پیدا کنی.یه کاری شروع کن واسه اینکه خونه نشین نباشی هر چقدرم درآمدش کم باشه و به تخصصت ربط نداشته باشه تا یه کار خوب بعدا پیدا کنی.
 

kiyanna

اخراجی موقت
من واقعا دیگه خسته شدم

من واقعا دیگه خسته شدم

من واقعا دیگه خسته شدم الان ده ماه از ازدواجم می گذره اما اصلا با همسرم رابطه ی خوبی ندارم گاهی وقتها با خودم می گم تنها چاره ی من جدایی !!!اما نمی تونم چون که امید و دوست دارم خیلی زیاد چند سال و نمی تونم بدون اون زندگی کنم ما همدیگر و خیلی دوس داشتیم اما حالا که به هم رسیدیم نمی دونم چرا زندگیم اینطوری شده بعضی وقتا می گم حتما به خاطر اینکه هم سن هم هستیم اینطوریه شاید هم ... اصلا نمی دونم اصلا نمی فهممم !!!
همیشه بین ما بحث و دعوای سره چیزای الکی و کوچیک ... دیگه واقعا افسرده شدم نمی دونم باید چی کار کنم که زندگیم خوب بشه
 

vergilangleos

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
فقط و فقط خونواده هاتون میتونن کمکتون کنندباید اونا رو در جریان بزارین ، پدر و مادرتون بهترین مشاور و پشتیبان هستن
 

omid_008

عضو جدید
به نظر من فکر جدایی رو از سرتون بیرون کنید.بهترین راه درمان رابطتونه.چون قبلا همدیگر رو خیلی دوست داشتین می تونید رابطتون رو احیا کنید .من همیشه می گم اتیش عشق رو روشن کردن هنر نیست مهم روشن نگه داشتن عشقه که کلی زحمت داره.بهترین راه مشورت گرفتن از مشاوره خوبه .چون این یک پرسه ی زمان بریه و مراحل داره.باید حرفای دو طرف رو شنید.امیدوارم دو باره به دوران زیباتون برسید:)
 

fateme_003

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
به نظر من فکر جدایی رو از سرتون بیرون کنید.بهترین راه درمان رابطتونه.چون قبلا همدیگر رو خیلی دوست داشتین می تونید رابطتون رو احیا کنید .من همیشه می گم اتیش عشق رو روشن کردن هنر نیست مهم روشن نگه داشتن عشقه که کلی زحمت داره.بهترین راه مشورت گرفتن از مشاوره خوبه .چون این یک پرسه ی زمان بریه و مراحل داره.باید حرفای دو طرف رو شنید.امیدوارم دو باره به دوران زیباتون برسید:)
منم با این نظر موافقم
چه عجب از اینورا؟!یه مدت نبودین:redface:
 

mohandese.motefakker

عضو جدید
کاربر ممتاز
من واقعا دیگه خسته شدم الان ده ماه از ازدواجم می گذره اما اصلا با همسرم رابطه ی خوبی ندارم گاهی وقتها با خودم می گم تنها چاره ی من جدایی !!!اما نمی تونم چون که امید و دوست دارم خیلی زیاد چند سال و نمی تونم بدون اون زندگی کنم ما همدیگر و خیلی دوس داشتیم اما حالا که به هم رسیدیم نمی دونم چرا زندگیم اینطوری شده بعضی وقتا می گم حتما به خاطر اینکه هم سن هم هستیم اینطوریه شاید هم ... اصلا نمی دونم اصلا نمی فهممم !!!
همیشه بین ما بحث و دعوای سره چیزای الکی و کوچیک ... دیگه واقعا افسرده شدم نمی دونم باید چی کار کنم که زندگیم خوب بشه

اگه دعوا و بهانه گیری ها رو اون شروع میکنه احتمالا واسه اینه که شما به خودت نمی رسی و خوب خوشگل نمیکنی یا اینکه مسائل جنسی رو شاید خوب وارد نیستی
 

maryam.t.azadeh

عضو جدید
به مردی علاقمندم که خیلی مغروره

به مردی علاقمندم که خیلی مغروره

29 ساله هستم و لیسانس دارم. مدتی شاغل بوده ام و الان دنبال کار مناسب تری میگردم و فعلا جایی مشغول نیستم. حدود 8 ماه پیش از طریق یکی از دوستانم با همسایه آنها آشنا شدم که آقایی هست 32 ساله. ایشان شخصیت بسیار بالایی دارد و سطح معلومات فوق العاده بالا و همچنین روحیات خاصی دارد که به وضوح می بینم با من هماهنگی بسیار زیادی دارد. طرز حرف زدن ایشان فوق العاده عالی است و بیان خوبی دارد و ضمنا سطح سواد آکادمیک او نیز بسیار بالاست و از موقعیت اجتماعی خوبی برخوردار است و همینطور خانواده محترمی دارد. البته شناخت من از خانواده او به صورت غیر مستقیم است و من از طریق دوستم – که دختر جوانی همسن و سال خودم است – راجع به همسایه آنها که والدین این آقا محسوب می شوند، یک مقدار شناخت کسب کرده و دریافته ام که خانواده باشخصیت و محترمی هستند و خود او نیز بسیار آداب دان و با شخصیت و بانزاکت است و کلیه اصول و آداب اجتماعی را به خوبی اموخته است.
اما من دوتا مشکل دارم:
اول اینکه به طرز عجیبی شیفته و فریفته ایشان شده ام و باتوجه به اینکه بسیار سخت و دشوار می توانم با جنس مخالف خودم ارتباط صمیمی برقرار کنم و کمتر کسی می تواند مطلوب من باشد، از اینهمه شیفتگی و عشق و علاقه خودم به او متعجبم.
این عشق و علاقه در همان چند دقیقه اول آشنایی و اولین دیدار ما ایجاد شده و هرچه زمان می گذرد پررنگ تر و عمیق تر می شود و الان تمام زندگی و کارهای مرا تحت سیطره خودش درآورده و مرا به طور دایمی با فکر و یاد او درگیر کرده است.
دوم اینکه او فردی بسیار منضبط و مقرراتی است و ضمنا به خاطر نوع شخصیت عجیب و فوق العاده اش، بی نهایت مغرور است و علی رغم اینکه به اطرافیانش و همینطور خود من احترام می گذارد. اما متاسفانه هیچکس را به عنوان یک انسان هم سطح خودش به رسمیت نمی شناسد و هنگام صحبت کردنش در مسایل مختلف، آشکارا برتر بودن خودش را عنوان می کند و بقیه را غیر مستقیم تحقیر می کند. هر زمان من با حسن نیت به او مهربانی کنم و یا هدیه ای برایش بخرم، در واکنش به من واژه هایی سرد و نامهربانانه به کار می برد و اگر کوچک ترین اشتباهی ازم سر بزند. مثلا یک تماس تلفنی را فراموش کنم و یا سر موعد مقرر در قرار حاضر نشوم، حتی گاهی سر من داد می زند و به طور غیرمستقیم مرا به "نفهم بودن" متهم می کند. اگر نگران حالش باشم متقابلا با سردی و تمسخر واکنش نشان میدهد و اگر احوالش را بپرسم گاهی با طعنه و گاهی با تحقیر مرا نگاه می کند.
در راه رفتنش و طرز حرف زدن و نگاه کردنش به بقیه و من، یک غرور عجیبی وجود داره و خیلی واضح توی برخوردهاش می گه که ادم خیلی مهمی هست و خب البته خانواده و اطرافیانش هم خیلی اونو قبولش دارند و قشنگ می گن که به پسرشون افتخار می کنن.
انصافا وقتی او را با بقیه افرادی که می شناسم( همکلاسی های سابق، همکاران اداری، همسایه های خودمان، پسرهای فامیل و شوهرهای دوستانم) مقایسه می کنم، او را مردی ممتاز و خیلی بهتر از بقیه می بینم. ضمن اینکه خیلی او را دوست دارم و وجودش برایم مهم و با ارزش است و به هر قیمتی شده دوست دارم با او ازدواج کنم. گرچه ایشان هنوز پیشنهاد قطعی ازدواج را نداده و دوست دارد به شناخت عمیق تری برسد و بعدا تصمیم بگیرد.
در ضمن آدم خیلی ارامی هست و در عینحال اصلا هم دنبال ایجاد رابطه های خارج از عرف نیست. نسبت به هیچ چیزی هیجان نشون نمی ده مگر اینکه به خودش و منافع خودش مربوط بشن و مطمئن هستم که توی این دنیای بزرگ فقط خودش رو دوست داره.
اما از طرف دیگر نمیدانم آیا ما از نگاه روان شناسی، می توانیم زوج مناسبی برای هم باشیم یا خیر؟
لطفا مرا راهنمایی کنید.
 

amireza_2000

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
29 ساله هستم و لیسانس دارم. مدتی شاغل بوده ام و الان دنبال کار مناسب تری میگردم و فعلا جایی مشغول نیستم. حدود 8 ماه پیش از طریق یکی از دوستانم با همسایه آنها آشنا شدم که آقایی هست 32 ساله. ایشان شخصیت بسیار بالایی دارد و سطح معلومات فوق العاده بالا و همچنین روحیات خاصی دارد که به وضوح می بینم با من هماهنگی بسیار زیادی دارد. طرز حرف زدن ایشان فوق العاده عالی است و بیان خوبی دارد و ضمنا سطح سواد آکادمیک او نیز بسیار بالاست و از موقعیت اجتماعی خوبی برخوردار است و همینطور خانواده محترمی دارد. البته شناخت من از خانواده او به صورت غیر مستقیم است و من از طریق دوستم – که دختر جوانی همسن و سال خودم است – راجع به همسایه آنها که والدین این آقا محسوب می شوند، یک مقدار شناخت کسب کرده و دریافته ام که خانواده باشخصیت و محترمی هستند و خود او نیز بسیار آداب دان و با شخصیت و بانزاکت است و کلیه اصول و آداب اجتماعی را به خوبی اموخته است.
اما من دوتا مشکل دارم:
اول اینکه به طرز عجیبی شیفته و فریفته ایشان شده ام و باتوجه به اینکه بسیار سخت و دشوار می توانم با جنس مخالف خودم ارتباط صمیمی برقرار کنم و کمتر کسی می تواند مطلوب من باشد، از اینهمه شیفتگی و عشق و علاقه خودم به او متعجبم.
این عشق و علاقه در همان چند دقیقه اول آشنایی و اولین دیدار ما ایجاد شده و هرچه زمان می گذرد پررنگ تر و عمیق تر می شود و الان تمام زندگی و کارهای مرا تحت سیطره خودش درآورده و مرا به طور دایمی با فکر و یاد او درگیر کرده است.
دوم اینکه او فردی بسیار منضبط و مقرراتی است و ضمنا به خاطر نوع شخصیت عجیب و فوق العاده اش، بی نهایت مغرور است و علی رغم اینکه به اطرافیانش و همینطور خود من احترام می گذارد. اما متاسفانه هیچکس را به عنوان یک انسان هم سطح خودش به رسمیت نمی شناسد و هنگام صحبت کردنش در مسایل مختلف، آشکارا برتر بودن خودش را عنوان می کند و بقیه را غیر مستقیم تحقیر می کند. هر زمان من با حسن نیت به او مهربانی کنم و یا هدیه ای برایش بخرم، در واکنش به من واژه هایی سرد و نامهربانانه به کار می برد و اگر کوچک ترین اشتباهی ازم سر بزند. مثلا یک تماس تلفنی را فراموش کنم و یا سر موعد مقرر در قرار حاضر نشوم، حتی گاهی سر من داد می زند و به طور غیرمستقیم مرا به "نفهم بودن" متهم می کند. اگر نگران حالش باشم متقابلا با سردی و تمسخر واکنش نشان میدهد و اگر احوالش را بپرسم گاهی با طعنه و گاهی با تحقیر مرا نگاه می کند.
در راه رفتنش و طرز حرف زدن و نگاه کردنش به بقیه و من، یک غرور عجیبی وجود داره و خیلی واضح توی برخوردهاش می گه که ادم خیلی مهمی هست و خب البته خانواده و اطرافیانش هم خیلی اونو قبولش دارند و قشنگ می گن که به پسرشون افتخار می کنن.
انصافا وقتی او را با بقیه افرادی که می شناسم( همکلاسی های سابق، همکاران اداری، همسایه های خودمان، پسرهای فامیل و شوهرهای دوستانم) مقایسه می کنم، او را مردی ممتاز و خیلی بهتر از بقیه می بینم. ضمن اینکه خیلی او را دوست دارم و وجودش برایم مهم و با ارزش است و به هر قیمتی شده دوست دارم با او ازدواج کنم. گرچه ایشان هنوز پیشنهاد قطعی ازدواج را نداده و دوست دارد به شناخت عمیق تری برسد و بعدا تصمیم بگیرد.
در ضمن آدم خیلی ارامی هست و در عینحال اصلا هم دنبال ایجاد رابطه های خارج از عرف نیست. نسبت به هیچ چیزی هیجان نشون نمی ده مگر اینکه به خودش و منافع خودش مربوط بشن و مطمئن هستم که توی این دنیای بزرگ فقط خودش رو دوست داره.
اما از طرف دیگر نمیدانم آیا ما از نگاه روان شناسی، می توانیم زوج مناسبی برای هم باشیم یا خیر؟
لطفا مرا راهنمایی کنید.
این اخلاقی که میگی ممکنه بعدا توی زندگیت خیلی تاثیر گذار باشه. به نظرم حتما به یه مشاور خوب مشورت کن
 

fateme_003

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
29 ساله هستم و لیسانس دارم. مدتی شاغل بوده ام و الان دنبال کار مناسب تری میگردم و فعلا جایی مشغول نیستم. حدود 8 ماه پیش از طریق یکی از دوستانم با همسایه آنها آشنا شدم که آقایی هست 32 ساله. ایشان شخصیت بسیار بالایی دارد و سطح معلومات فوق العاده بالا و همچنین روحیات خاصی دارد که به وضوح می بینم با من هماهنگی بسیار زیادی دارد. طرز حرف زدن ایشان فوق العاده عالی است و بیان خوبی دارد و ضمنا سطح سواد آکادمیک او نیز بسیار بالاست و از موقعیت اجتماعی خوبی برخوردار است و همینطور خانواده محترمی دارد. البته شناخت من از خانواده او به صورت غیر مستقیم است و من از طریق دوستم – که دختر جوانی همسن و سال خودم است – راجع به همسایه آنها که والدین این آقا محسوب می شوند، یک مقدار شناخت کسب کرده و دریافته ام که خانواده باشخصیت و محترمی هستند و خود او نیز بسیار آداب دان و با شخصیت و بانزاکت است و کلیه اصول و آداب اجتماعی را به خوبی اموخته است.
اما من دوتا مشکل دارم:
اول اینکه به طرز عجیبی شیفته و فریفته ایشان شده ام و باتوجه به اینکه بسیار سخت و دشوار می توانم با جنس مخالف خودم ارتباط صمیمی برقرار کنم و کمتر کسی می تواند مطلوب من باشد، از اینهمه شیفتگی و عشق و علاقه خودم به او متعجبم.
این عشق و علاقه در همان چند دقیقه اول آشنایی و اولین دیدار ما ایجاد شده و هرچه زمان می گذرد پررنگ تر و عمیق تر می شود و الان تمام زندگی و کارهای مرا تحت سیطره خودش درآورده و مرا به طور دایمی با فکر و یاد او درگیر کرده است.
دوم اینکه او فردی بسیار منضبط و مقرراتی است و ضمنا به خاطر نوع شخصیت عجیب و فوق العاده اش، بی نهایت مغرور است و علی رغم اینکه به اطرافیانش و همینطور خود من احترام می گذارد. اما متاسفانه هیچکس را به عنوان یک انسان هم سطح خودش به رسمیت نمی شناسد و هنگام صحبت کردنش در مسایل مختلف، آشکارا برتر بودن خودش را عنوان می کند و بقیه را غیر مستقیم تحقیر می کند. هر زمان من با حسن نیت به او مهربانی کنم و یا هدیه ای برایش بخرم، در واکنش به من واژه هایی سرد و نامهربانانه به کار می برد و اگر کوچک ترین اشتباهی ازم سر بزند. مثلا یک تماس تلفنی را فراموش کنم و یا سر موعد مقرر در قرار حاضر نشوم، حتی گاهی سر من داد می زند و به طور غیرمستقیم مرا به "نفهم بودن" متهم می کند. اگر نگران حالش باشم متقابلا با سردی و تمسخر واکنش نشان میدهد و اگر احوالش را بپرسم گاهی با طعنه و گاهی با تحقیر مرا نگاه می کند.
در راه رفتنش و طرز حرف زدن و نگاه کردنش به بقیه و من، یک غرور عجیبی وجود داره و خیلی واضح توی برخوردهاش می گه که ادم خیلی مهمی هست و خب البته خانواده و اطرافیانش هم خیلی اونو قبولش دارند و قشنگ می گن که به پسرشون افتخار می کنن.
انصافا وقتی او را با بقیه افرادی که می شناسم( همکلاسی های سابق، همکاران اداری، همسایه های خودمان، پسرهای فامیل و شوهرهای دوستانم) مقایسه می کنم، او را مردی ممتاز و خیلی بهتر از بقیه می بینم. ضمن اینکه خیلی او را دوست دارم و وجودش برایم مهم و با ارزش است و به هر قیمتی شده دوست دارم با او ازدواج کنم. گرچه ایشان هنوز پیشنهاد قطعی ازدواج را نداده و دوست دارد به شناخت عمیق تری برسد و بعدا تصمیم بگیرد.
در ضمن آدم خیلی ارامی هست و در عینحال اصلا هم دنبال ایجاد رابطه های خارج از عرف نیست. نسبت به هیچ چیزی هیجان نشون نمی ده مگر اینکه به خودش و منافع خودش مربوط بشن و مطمئن هستم که توی این دنیای بزرگ فقط خودش رو دوست داره.
اما از طرف دیگر نمیدانم آیا ما از نگاه روان شناسی، می توانیم زوج مناسبی برای هم باشیم یا خیر؟
لطفا مرا راهنمایی کنید.
من در عجبم که شما با اینهمه سردی بازم میگی دوسش داری و میخوای باهاش ازدواج کنی:confused:
البته نه اینکه پسره بد باشه دا بخاطر اینکه اصولا دخترا از همچین ادمایی خوششون نمیاد ودلزده میشن ازشون:redface:

بنظرم با یه مشاور خوب صبحت کن چون بعدا ممکنه نتونی رفتارشو تحمل کنیبخصوص اگه خودت ادم احساسی ای باشی
 

mohandese.motefakker

عضو جدید
کاربر ممتاز
29 ساله هستم و لیسانس دارم. مدتی شاغل بوده ام و الان دنبال کار مناسب تری میگردم و فعلا جایی مشغول نیستم. حدود 8 ماه پیش از طریق یکی از دوستانم با همسایه آنها آشنا شدم که آقایی هست 32 ساله. ایشان شخصیت بسیار بالایی دارد و سطح معلومات فوق العاده بالا و همچنین روحیات خاصی دارد که به وضوح می بینم با من هماهنگی بسیار زیادی دارد. طرز حرف زدن ایشان فوق العاده عالی است و بیان خوبی دارد و ضمنا سطح سواد آکادمیک او نیز بسیار بالاست و از موقعیت اجتماعی خوبی برخوردار است و همینطور خانواده محترمی دارد. البته شناخت من از خانواده او به صورت غیر مستقیم است و من از طریق دوستم – که دختر جوانی همسن و سال خودم است – راجع به همسایه آنها که والدین این آقا محسوب می شوند، یک مقدار شناخت کسب کرده و دریافته ام که خانواده باشخصیت و محترمی هستند و خود او نیز بسیار آداب دان و با شخصیت و بانزاکت است و کلیه اصول و آداب اجتماعی را به خوبی اموخته است.
اما من دوتا مشکل دارم:
اول اینکه به طرز عجیبی شیفته و فریفته ایشان شده ام و باتوجه به اینکه بسیار سخت و دشوار می توانم با جنس مخالف خودم ارتباط صمیمی برقرار کنم و کمتر کسی می تواند مطلوب من باشد، از اینهمه شیفتگی و عشق و علاقه خودم به او متعجبم.
این عشق و علاقه در همان چند دقیقه اول آشنایی و اولین دیدار ما ایجاد شده و هرچه زمان می گذرد پررنگ تر و عمیق تر می شود و الان تمام زندگی و کارهای مرا تحت سیطره خودش درآورده و مرا به طور دایمی با فکر و یاد او درگیر کرده است.
دوم اینکه او فردی بسیار منضبط و مقرراتی است و ضمنا به خاطر نوع شخصیت عجیب و فوق العاده اش، بی نهایت مغرور است و علی رغم اینکه به اطرافیانش و همینطور خود من احترام می گذارد. اما متاسفانه هیچکس را به عنوان یک انسان هم سطح خودش به رسمیت نمی شناسد و هنگام صحبت کردنش در مسایل مختلف، آشکارا برتر بودن خودش را عنوان می کند و بقیه را غیر مستقیم تحقیر می کند. هر زمان من با حسن نیت به او مهربانی کنم و یا هدیه ای برایش بخرم، در واکنش به من واژه هایی سرد و نامهربانانه به کار می برد و اگر کوچک ترین اشتباهی ازم سر بزند. مثلا یک تماس تلفنی را فراموش کنم و یا سر موعد مقرر در قرار حاضر نشوم، حتی گاهی سر من داد می زند و به طور غیرمستقیم مرا به "نفهم بودن" متهم می کند. اگر نگران حالش باشم متقابلا با سردی و تمسخر واکنش نشان میدهد و اگر احوالش را بپرسم گاهی با طعنه و گاهی با تحقیر مرا نگاه می کند.
در راه رفتنش و طرز حرف زدن و نگاه کردنش به بقیه و من، یک غرور عجیبی وجود داره و خیلی واضح توی برخوردهاش می گه که ادم خیلی مهمی هست و خب البته خانواده و اطرافیانش هم خیلی اونو قبولش دارند و قشنگ می گن که به پسرشون افتخار می کنن.
انصافا وقتی او را با بقیه افرادی که می شناسم( همکلاسی های سابق، همکاران اداری، همسایه های خودمان، پسرهای فامیل و شوهرهای دوستانم) مقایسه می کنم، او را مردی ممتاز و خیلی بهتر از بقیه می بینم. ضمن اینکه خیلی او را دوست دارم و وجودش برایم مهم و با ارزش است و به هر قیمتی شده دوست دارم با او ازدواج کنم. گرچه ایشان هنوز پیشنهاد قطعی ازدواج را نداده و دوست دارد به شناخت عمیق تری برسد و بعدا تصمیم بگیرد.
در ضمن آدم خیلی ارامی هست و در عینحال اصلا هم دنبال ایجاد رابطه های خارج از عرف نیست. نسبت به هیچ چیزی هیجان نشون نمی ده مگر اینکه به خودش و منافع خودش مربوط بشن و مطمئن هستم که توی این دنیای بزرگ فقط خودش رو دوست داره.
اما از طرف دیگر نمیدانم آیا ما از نگاه روان شناسی، می توانیم زوج مناسبی برای هم باشیم یا خیر؟
لطفا مرا راهنمایی کنید.

پسرهای مجرد وقتی سنشون بالا میره همینطور میشن. باور کنید 3 4 مورد اینجوری دیدم. پسرهایی که شرایط خیلی خوبی دارن و مجرد موندن...

این تاپیک رو بخونید

http://www.www.www.iran-eng.ir/showthread.php/420644-%D9%88%D8%B3%D9%88%D8%A7%D8%B3-%D8%A2%D9%82%D8%A7%DB%8C%D9%88%D9%86-%D8%AF%D8%B1-%D8%A7%D9%86%D8%AA%D8%AE%D8%A7%D8%A8-%D9%87%D9%85%D8%B3%D8%B1
 

mohandese.motefakker

عضو جدید
کاربر ممتاز
29 ساله هستم و لیسانس دارم. مدتی شاغل بوده ام و الان دنبال کار مناسب تری میگردم و فعلا جایی مشغول نیستم. حدود 8 ماه پیش از طریق یکی از دوستانم با همسایه آنها آشنا شدم که آقایی هست 32 ساله. ایشان شخصیت بسیار بالایی دارد و سطح معلومات فوق العاده بالا و همچنین روحیات خاصی دارد که به وضوح می بینم با من هماهنگی بسیار زیادی دارد. طرز حرف زدن ایشان فوق العاده عالی است و بیان خوبی دارد و ضمنا سطح سواد آکادمیک او نیز بسیار بالاست و از موقعیت اجتماعی خوبی برخوردار است و همینطور خانواده محترمی دارد. البته شناخت من از خانواده او به صورت غیر مستقیم است و من از طریق دوستم – که دختر جوانی همسن و سال خودم است – راجع به همسایه آنها که والدین این آقا محسوب می شوند، یک مقدار شناخت کسب کرده و دریافته ام که خانواده باشخصیت و محترمی هستند و خود او نیز بسیار آداب دان و با شخصیت و بانزاکت است و کلیه اصول و آداب اجتماعی را به خوبی اموخته است.
اما من دوتا مشکل دارم:
اول اینکه به طرز عجیبی شیفته و فریفته ایشان شده ام و باتوجه به اینکه بسیار سخت و دشوار می توانم با جنس مخالف خودم ارتباط صمیمی برقرار کنم و کمتر کسی می تواند مطلوب من باشد، از اینهمه شیفتگی و عشق و علاقه خودم به او متعجبم.
این عشق و علاقه در همان چند دقیقه اول آشنایی و اولین دیدار ما ایجاد شده و هرچه زمان می گذرد پررنگ تر و عمیق تر می شود و الان تمام زندگی و کارهای مرا تحت سیطره خودش درآورده و مرا به طور دایمی با فکر و یاد او درگیر کرده است.
دوم اینکه او فردی بسیار منضبط و مقرراتی است و ضمنا به خاطر نوع شخصیت عجیب و فوق العاده اش، بی نهایت مغرور است و علی رغم اینکه به اطرافیانش و همینطور خود من احترام می گذارد. اما متاسفانه هیچکس را به عنوان یک انسان هم سطح خودش به رسمیت نمی شناسد و هنگام صحبت کردنش در مسایل مختلف، آشکارا برتر بودن خودش را عنوان می کند و بقیه را غیر مستقیم تحقیر می کند. هر زمان من با حسن نیت به او مهربانی کنم و یا هدیه ای برایش بخرم، در واکنش به من واژه هایی سرد و نامهربانانه به کار می برد و اگر کوچک ترین اشتباهی ازم سر بزند. مثلا یک تماس تلفنی را فراموش کنم و یا سر موعد مقرر در قرار حاضر نشوم، حتی گاهی سر من داد می زند و به طور غیرمستقیم مرا به "نفهم بودن" متهم می کند. اگر نگران حالش باشم متقابلا با سردی و تمسخر واکنش نشان میدهد و اگر احوالش را بپرسم گاهی با طعنه و گاهی با تحقیر مرا نگاه می کند.
در راه رفتنش و طرز حرف زدن و نگاه کردنش به بقیه و من، یک غرور عجیبی وجود داره و خیلی واضح توی برخوردهاش می گه که ادم خیلی مهمی هست و خب البته خانواده و اطرافیانش هم خیلی اونو قبولش دارند و قشنگ می گن که به پسرشون افتخار می کنن.
انصافا وقتی او را با بقیه افرادی که می شناسم( همکلاسی های سابق، همکاران اداری، همسایه های خودمان، پسرهای فامیل و شوهرهای دوستانم) مقایسه می کنم، او را مردی ممتاز و خیلی بهتر از بقیه می بینم. ضمن اینکه خیلی او را دوست دارم و وجودش برایم مهم و با ارزش است و به هر قیمتی شده دوست دارم با او ازدواج کنم. گرچه ایشان هنوز پیشنهاد قطعی ازدواج را نداده و دوست دارد به شناخت عمیق تری برسد و بعدا تصمیم بگیرد.
در ضمن آدم خیلی ارامی هست و در عینحال اصلا هم دنبال ایجاد رابطه های خارج از عرف نیست. نسبت به هیچ چیزی هیجان نشون نمی ده مگر اینکه به خودش و منافع خودش مربوط بشن و مطمئن هستم که توی این دنیای بزرگ فقط خودش رو دوست داره.
اما از طرف دیگر نمیدانم آیا ما از نگاه روان شناسی، می توانیم زوج مناسبی برای هم باشیم یا خیر؟
لطفا مرا راهنمایی کنید.

پسرهای مجرد وقتی سنشون بالا میره همینطور میشن. باور کنید 3 4 مورد اینجوری دیدم. پسرهایی که شرایط خیلی خوبی دارن و مجرد موندن...

این تاپیک رو بخونید

http://www.www.www.iran-eng.ir/showthread.php/420644-وسواس-آقایون-در-انتخاب-همسر
 

maryam.t.azadeh

عضو جدید
من در عجبم که شما با اینهمه سردی بازم میگی دوسش داری و میخوای باهاش ازدواج کنی:confused:
البته نه اینکه پسره بد باشه دا بخاطر اینکه اصولا دخترا از همچین ادمایی خوششون نمیاد ودلزده میشن ازشون:redface:

بنظرم با یه مشاور خوب صبحت کن چون بعدا ممکنه نتونی رفتارشو تحمل کنیبخصوص اگه خودت ادم احساسی ای باشی

درست میگی دوست عزیزم
اما خوب من خیلی به ایشون علاقه دارم و واقعا اینقدر شخصیت بالایی داره که دوست داشتنی هم هست. ابهت و متانت و جذبه ای داره که از دور هم خیره کننده است. متاسفانه عیب ایشون همین غرورشه در حد خیلی بالا. من ادم احساسی هستم و دوست دارم که محبت رو ببینم. اما خب ایشون اصولا اهل محبت کردن نیست و ظاهر امر از محبت دیدن هم زیاد خوشش نمیاد. خیلی مواقع میگه من از شدت فهم و شعور هیچکس رو هم تراز برای دوستی نمیبینم! این حرفاش واقعا منو متعجب میکنه که چقدر میتونه یه ادم مغرور باشه.
با مشاور صحبت کردم چندین بار و دوستای خودم و خاله ام هم که ایشون رو دیدن همه به اتفاق می گن به این رابطه خاتمه بده. اما جدایی از اون برام از مرگ سخت تره درحالیکه همنشینی باهاش هم عذابم میده. چون به طور مستقیم و غیر مستقیم سعی داره منو تحقیر کنه.
 

maryam.t.azadeh

عضو جدید
پسرهای مجرد وقتی سنشون بالا میره همینطور میشن. باور کنید 3 4 مورد اینجوری دیدم. پسرهایی که شرایط خیلی خوبی دارن و مجرد موندن...

این تاپیک رو بخونید

http://www.www.www.iran-eng.ir/showthread.php/420644-%D9%88%D8%B3%D9%88%D8%A7%D8%B3-%D8%A2%D9%82%D8%A7%DB%8C%D9%88%D9%86-%D8%AF%D8%B1-%D8%A7%D9%86%D8%AA%D8%AE%D8%A7%D8%A8-%D9%87%D9%85%D8%B3%D8%B1

یعنی همه ی پسرا؟ شاید حق با شما باشه اما گمان نکنم همه پسرهای مجرد از یه سنی به بعد تا این حد مغرور بشن. این یه مورد عجیب غریب و استثنایی هستش که با من برخورد کرده. من اقای مجردی رو میشناسم حدود چهل و چند سالشه اما ادم فروتنی هستش.
 

fateme_003

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
درست میگی دوست عزیزم
اما خوب من خیلی به ایشون علاقه دارم و واقعا اینقدر شخصیت بالایی داره که دوست داشتنی هم هست. ابهت و متانت و جذبه ای داره که از دور هم خیره کننده است. متاسفانه عیب ایشون همین غرورشه در حد خیلی بالا. من ادم احساسی هستم و دوست دارم که محبت رو ببینم. اما خب ایشون اصولا اهل محبت کردن نیست و ظاهر امر از محبت دیدن هم زیاد خوشش نمیاد. خیلی مواقع میگه من از شدت فهم و شعور هیچکس رو هم تراز برای دوستی نمیبینم! این حرفاش واقعا منو متعجب میکنه که چقدر میتونه یه ادم مغرور باشه.
با مشاور صحبت کردم چندین بار و دوستای خودم و خاله ام هم که ایشون رو دیدن همه به اتفاق می گن به این رابطه خاتمه بده. اما جدایی از اون برام از مرگ سخت تره درحالیکه همنشینی باهاش هم عذابم میده. چون به طور مستقیم و غیر مستقیم سعی داره منو تحقیر کنه.
ببین دختر خشگل ....من در حدی نیستم که بتونم مشاوره بدم اونم در یه همچین مسئله مهمی .......من فقط طبق حرفای خودت نظر خودمو میگم :redface:
شما قراره باهاش زندگی کنی....زندگی هم شوخی بردار نیست و یه تصمیم مهمی واس هر فرده....تو قراره هر روز این ادمو ببینی باهاش حرف بزنی و ازش مشورت بگیری باهاش بری بیرون و بگی این شوهر منه این هستی منه......قبول دارم از همه نظر عالیه و ببین خودت میتونی این رفتارشو تحمل کنی؟؟؟!!هر کسی یه اولویتهایی تو زندگیش داره شما هم ماشالا بچه نیستی که بخواین بگین کم سن وساله و نمیفهمه از زندگیش چی میخواد.......ببین چقدر احساسات تو زندگیت مهمه چقدر واست اولویت داشته ببین بین دوستات یا همکارات ادمای مغرورو تا چه حد میتونستی تحمل کنی؟؟!اگه خودتو بشناسی میتونی تصمیم درست بگیری........احساسی تصمیم نگیر هر چند بهترین ادم روی زمین باشه
 

maryam.t.azadeh

عضو جدید
ببین دختر خشگل ....من در حدی نیستم که بتونم مشاوره بدم اونم در یه همچین مسئله مهمی .......من فقط طبق حرفای خودت نظر خودمو میگم :redface:
شما قراره باهاش زندگی کنی....زندگی هم شوخی بردار نیست و یه تصمیم مهمی واس هر فرده....تو قراره هر روز این ادمو ببینی باهاش حرف بزنی و ازش مشورت بگیری باهاش بری بیرون و بگی این شوهر منه این هستی منه......قبول دارم از همه نظر عالیه و ببین خودت میتونی این رفتارشو تحمل کنی؟؟؟!!هر کسی یه اولویتهایی تو زندگیش داره شما هم ماشالا بچه نیستی که بخواین بگین کم سن وساله و نمیفهمه از زندگیش چی میخواد.......ببین چقدر احساسات تو زندگیت مهمه چقدر واست اولویت داشته ببین بین دوستات یا همکارات ادمای مغرورو تا چه حد میتونستی تحمل کنی؟؟!اگه خودتو بشناسی میتونی تصمیم درست بگیری........احساسی تصمیم نگیر هر چند بهترین ادم روی زمین باشه

نه خواهش میکنم. اتفاقا من اینجا مشکلم رو مطرح کردم که از شما دوستان مشاوره بگیرم.
راستش تحمل ادم های مغرور برام همیشه سخت بوده و این ادم که غرورش از حد طبیعی خیلی زیادتره تنها ادمیه که با اینهمه غرورش به دل من نشسته. البته نمیخوام احساسی تصمیم بگیرم اما نمیتونم تصورشو بکنم که توی زندگی من نباشه. موندم چیکار کنم.
 

fateme_003

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
نه خواهش میکنم. اتفاقا من اینجا مشکلم رو مطرح کردم که از شما دوستان مشاوره بگیرم.
راستش تحمل ادم های مغرور برام همیشه سخت بوده و این ادم که غرورش از حد طبیعی خیلی زیادتره تنها ادمیه که با اینهمه غرورش به دل من نشسته. البته نمیخوام احساسی تصمیم بگیرم اما نمیتونم تصورشو بکنم که توی زندگی من نباشه. موندم چیکار کنم.
یعنی دوسش داری بخاطر یه سری چیزای خوبی که تو وجودشه از طرفی ازش خوشت نمیاد بخاطر غرورش........بنظرت اولویت کدومشون بیشتره؟!
با اومدنش تو زندگیت چه چیزی بدست میاری؟؟؟؟
با نیومدنش تو زندگیت چه چیزی از دست میدی؟؟؟
من با شناختی که از خودم دارم میدونم در همچین موقعیتی بیخیالش میشدم چون تحمل ادمای مغرورو ندارم هر چی هم که تو دنیا تک باشه.....شما ببین با شناختی که از خودت داری میتونی بعدا با این غرورش کنار بیای؟مثلا دعواتون بشه مطمئنا قرار نیست معذرت خواهی کنه حتی اگه خودش مقصر باشه هنوز انتظار داره تو کلی منتشو هم بکشی میتونی این کار بکنی؟؟میتونی 4-5سال دیگه هم با این اخلاقش کنار بیای؟!میتونی تحقیر شدنتو نا دیده بگیری؟
 

maryam.t.azadeh

عضو جدید
یعنی دوسش داری بخاطر یه سری چیزای خوبی که تو وجودشه از طرفی ازش خوشت نمیاد بخاطر غرورش........بنظرت اولویت کدومشون بیشتره؟!
با اومدنش تو زندگیت چه چیزی بدست میاری؟؟؟؟
با نیومدنش تو زندگیت چه چیزی از دست میدی؟؟؟
من با شناختی که از خودم دارم میدونم در همچین موقعیتی بیخیالش میشدم چون تحمل ادمای مغرورو ندارم هر چی هم که تو دنیا تک باشه.....شما ببین با شناختی که از خودت داری میتونی بعدا با این غرورش کنار بیای؟مثلا دعواتون بشه مطمئنا قرار نیست معذرت خواهی کنه حتی اگه خودش مقصر باشه هنوز انتظار داره تو کلی منتشو هم بکشی میتونی این کار بکنی؟؟میتونی 4-5سال دیگه هم با این اخلاقش کنار بیای؟!میتونی تحقیر شدنتو نا دیده بگیری؟

با اومدنش توی زندگیم ارامش و امنیت و عشق رو به دست میارم. چون از نظر قلبی اونو یه تیکه از خودم می دونم.
با نبودنش توی زندگیم تکیه گاه و منبع الهامم رو از دست میدم. چون به لحاظ عقلی و اجتماعی همیشه بهش تکیه میکنم.
اما خوب منم مثل شما تحمل ادم های مغرور برام خیلی سخته. همین الانش هم من به خاطر گناهای نکرده ام دایما دارم از ایشون عذرخواهی میکنم. اگه اون اشتباه کنه من باید عذرخواهی کنم و اگه من اشتباه کنم دوبرابر باید عذر بخوام. من الان میگم میتونم اما پنج سال دیگه شاید همه چیز متفاوت باشه.
 

fateme_003

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
با اومدنش توی زندگیم ارامش و امنیت و عشق رو به دست میارم. چون از نظر قلبی اونو یه تیکه از خودم می دونم.
با نبودنش توی زندگیم تکیه گاه و منبع الهامم رو از دست میدم. چون به لحاظ عقلی و اجتماعی همیشه بهش تکیه میکنم.
اما خوب منم مثل شما تحمل ادم های مغرور برام خیلی سخته. همین الانش هم من به خاطر گناهای نکرده ام دایما دارم از ایشون عذرخواهی میکنم. اگه اون اشتباه کنه من باید عذرخواهی کنم و اگه من اشتباه کنم دوبرابر باید عذر بخوام. من الان میگم میتونم اما پنج سال دیگه شاید همه چیز متفاوت باشه.
ارامش امنیت وعشقو میتونی با یکی دیگه هم بدست بیاری ولی از بین رفتن غرور خودت دیگه برگشت پذیر نیست
از دست دادن تکیه گاه:w05:حرف قشنگی بود ولی باید به یکی تکیه کنیم که از همه لحاظ بهش ایمان داشته باشیم و واس همه عمرمون به عنوان تکیه گاه قبولش داشته باشیم و البته تکیه گاه خوبی هم واسش باشیم...بنظرت اون قراره به جز خودش به ادم دیگه ای تکیه کنه؟:w20:

چی بگم والا.......بازم خوب به عواقبش فک کن
ایشالا بهترین تصمیم و بدونه احساسات میگیری:w27:
 

دانشجوي كامپيوتر

دستیار مدیر تالار هنر
کاربر ممتاز
به نظر من بیشتر فکر کن .. خیلی بیشتر .. همه جوانب رو بسنج و پیش یک نفر که قبولش داری برو ..
مثلا اساتید دانشگاه .. یا مشاورین ..
ایشون بهتون گفتند که می خوان باهاتون ازدواج کنند؟؟
 

-anjel-

عضو جدید
عزیزم،
اول،یک چیزی رو بدون. رابطه ی بلند مدت دو نفر، برای خانوم ماجرا به معنی این هست که طرف حتما قصد ازدواج با اونها رو داره و هرچقدر هم که زمان میگذره بیشتر به این گمان دچار میشن، در صورتی که برای آقایون اصلا چنین معنی رو نمیده! تا رسما این درخواست رو ازت نکرده، مطمئن نباش که صد در صد بالاخره پیشنهاد خواهد داد! باید همه جور احتمال رو در نظر بگیری که آماده باشی که هر اتفاقی افتاد شما ضربه نخوری.
دوم، رفتاری که شما در پیش گرفتی( وقتی مقصر اونه هم شما معذرت خواهی میکنی و رفتارها و خودت رو کوچک گرفتن هایی از این قبیل) اگه به همین رفتارت ادامه بدی ایشون رو از دست خواهی داد! میدونی چرا؟ چون هی به خودشیفتگی که هرکسی تو وجودش داره ولی بعضی خیلی بیشتر هم دارند، دامن میزنی و بهش القا میکنی که در حدش نیستی!
بدون که مردها از خانوم های با اعتماد به نفس خوششون میاد که همیشه برای خودشون ارزش قائلند و صد در صد به مرد نیازمند نیستند و کاملا به اونها تکیه نمیکنند!
نشون بده که تا حدی مستقل هستی و بهش نیازمند و محتاج نیستی، بذار متوجه بشه که همین قدر که اون قابل احترام هست، شما هم هستی! اینجوری علاقه ش بهت چند برابر میشه و رابطه موفقی ایجاد میشه.
;)
 

mohandese.motefakker

عضو جدید
کاربر ممتاز
درست میگی دوست عزیزم
اما خوب من خیلی به ایشون علاقه دارم و واقعا اینقدر شخصیت بالایی داره که دوست داشتنی هم هست. ابهت و متانت و جذبه ای داره که از دور هم خیره کننده است. متاسفانه عیب ایشون همین غرورشه در حد خیلی بالا. من ادم احساسی هستم و دوست دارم که محبت رو ببینم. اما خب ایشون اصولا اهل محبت کردن نیست و ظاهر امر از محبت دیدن هم زیاد خوشش نمیاد. خیلی مواقع میگه من از شدت فهم و شعور هیچکس رو هم تراز برای دوستی نمیبینم! این حرفاش واقعا منو متعجب میکنه که چقدر میتونه یه ادم مغرور باشه.
با مشاور صحبت کردم چندین بار و دوستای خودم و خاله ام هم که ایشون رو دیدن همه به اتفاق می گن به این رابطه خاتمه بده. اما جدایی از اون برام از مرگ سخت تره درحالیکه همنشینی باهاش هم عذابم میده. چون به طور مستقیم و غیر مستقیم سعی داره منو تحقیر کنه.

نه میشه دور شد و رد شد / نه میشه تحملت کرد

نه میشه آزاد گذاشتت / نه به زور تو قفست کرد

بابا این آدم دیونه هست, یا ادبش کن و اشتباهاتشو گوشزد کن اگه تغییر نکرد ولش کن !
 

dordoone

عضو جدید
کاربر ممتاز
پسرهای مجرد وقتی سنشون بالا میره همینطور میشن. باور کنید 3 4 مورد اینجوری دیدم. پسرهایی که شرایط خیلی خوبی دارن و مجرد موندن...

این تاپیک رو بخونید

http://www.www.www.iran-eng.ir/showthread.php/420644-وسواس-آقایون-در-انتخاب-همسر


نه من اینو تکذیب میکنم چون من پسر 24 ساله ایو میشناختم که دقیقا همچین اخلاق و شخصیتی داشت...
درست میگی دوست عزیزم
اما خوب من خیلی به ایشون علاقه دارم و واقعا اینقدر شخصیت بالایی داره که دوست داشتنی هم هست. ابهت و متانت و جذبه ای داره که از دور هم خیره کننده است. متاسفانه عیب ایشون همین غرورشه در حد خیلی بالا. من ادم احساسی هستم و دوست دارم که محبت رو ببینم. اما خب ایشون اصولا اهل محبت کردن نیست و ظاهر امر از محبت دیدن هم زیاد خوشش نمیاد. خیلی مواقع میگه من از شدت فهم و شعور هیچکس رو هم تراز برای دوستی نمیبینم! این حرفاش واقعا منو متعجب میکنه که چقدر میتونه یه ادم مغرور باشه.
با مشاور صحبت کردم چندین بار و دوستای خودم و خاله ام هم که ایشون رو دیدن همه به اتفاق می گن به این رابطه خاتمه بده. اما جدایی از اون برام از مرگ سخت تره درحالیکه همنشینی باهاش هم عذابم میده. چون به طور مستقیم و غیر مستقیم سعی داره منو تحقیر کنه.

ببینید من خودم معتقدم گاها غرور ادم کمتر از تدوام رابطه ای که واسش ارزشمنده می ارزه..یعنی یه جاهایی یکی از طرفین واسه تداوم رابطش با وجود اینکه میدونه مقصر نیوده غرورشو زیر پا بزاره و معذرت خواهی کنه...اما راستش تو روابط مخصوصا آقایون خیلی بده که به این موضوع عادت کنن..
هر ادمی بسته به موقعیتی که توشه ممکنه به خودش غره بشه و دیگران از نظرش خرد و کوچیک بیان...اما در واقع کسی حق نداره که دیگرانو خرد کنه...
الان شما زیر یه سقف نیستید و این سختی ها و سردی ها با نبودنش و نیاز به حس بودنش برطرف میشه و احتمال اینکه شما بخوای واسه برقراری مجدد رابطه کوتاه بیای زیاده اما وقتی که وارد زندگی بشی این رفتار غیر قابله تحمله..من 23 سالمه...اما زیاد نخوردم نان گندم اما خیلی دیدم دست مردم..تو این مسائل باید افرادی که خارج از گود دارن به شما نگاه میکنن نظر بدن....خودتون داخل گودید همه حقایقو نمیتونید کامل ببینید...
همه ادما با هم یه فرق های اساسی دارن...اما ببینید من ادمی هستم که سازگار یو انعطاف پذیری فوق العاده ای تو روابطم با افراد دارم اما سردیو نمیشه تحمل کرد به خصوص که شما هم گفتید احساسی هستید...
زن ها نیاز بیش از حدی به توجه دارن...شاید خیلی اوقات هم خیلی بی دلیل..ما خانوما خیلی کارها میکنیم که خودمونو مچ کنیم ..شما باید با ایشون حتما بدون تعارف راجع به این قضیه صحبت کنید و زندگی وقتی میتونه خوب باشه که هر دو طرف خودشونو کم و زیاد کنن..
یه سوالی ایشون احیانا عادت ندارن بگن شما باید اون کار یکه من میخوامو انجام بدی ول یواسه خودش بگه این رفتارمه و نمیتونم ترکش کنم؟؟؟؟؟؟/
هیچوقت یه طرف نمیتونه دقیقا عوض شه اما من معتقدم که تو رابطه من باید یخورده خودمو زیاد کنم..ایشون خودشو کم کنه یا برعکس تا به یه سطح توازنی برسیم.نه من میتونم کامل بشم اون چیزی که ایشون میخواد نه اون میتونه کاملا بشه اون چیزی که من میخوام...

حتما کتاب آنچه زنان باید در مورد مردانو خودتون بخونیدو کتاب مقابلشو به ایون هدیه بدید و مجبورش کنید بخونه..یا اگه اهل خوندن نیست خودتون کوتاه کوتاه واسشون توضیح بدید که همه خانوما این توقعو دارن...چند تا مثال از روابط دور و بریاتون هم که بزنید ملموس تر میشه
این حرفارو یه مشاور هم میزنه و وقتی ایشون این حرفو از زبان یه متخصص در این حرفه بشنون خیلی روشون تاثیر داره
 

dordoone

عضو جدید
کاربر ممتاز
درست میگی دوست عزیزم
اما خوب من خیلی به ایشون علاقه دارم و واقعا اینقدر شخصیت بالایی داره که دوست داشتنی هم هست. ابهت و متانت و جذبه ای داره که از دور هم خیره کننده است. متاسفانه عیب ایشون همین غرورشه در حد خیلی بالا. من ادم احساسی هستم و دوست دارم که محبت رو ببینم. اما خب ایشون اصولا اهل محبت کردن نیست و ظاهر امر از محبت دیدن هم زیاد خوشش نمیاد. خیلی مواقع میگه من از شدت فهم و شعور هیچکس رو هم تراز برای دوستی نمیبینم! این حرفاش واقعا منو متعجب میکنه که چقدر میتونه یه ادم مغرور باشه.
با مشاور صحبت کردم چندین بار و دوستای خودم و خاله ام هم که ایشون رو دیدن همه به اتفاق می گن به این رابطه خاتمه بده. اما جدایی از اون برام از مرگ سخت تره درحالیکه همنشینی باهاش هم عذابم میده. چون به طور مستقیم و غیر مستقیم سعی داره منو تحقیر کنه.

شما دقیقا مثله منید..منم تو همچین شرایطی بودم...یعنی خود شیفته تر از ایشون تو عمرم ندیده بودم....هر چی هم کوتاه بیای بدتر میشن چون عادت میکنن...یه ادمی با این روحیه واقعا نیمتونه با همیچین شخصیتی زندگی کنه...همیشه دوست داشتن کافی نیست...الان دوست داشتن خودشو نشون میده اما بعدا منطق به دوست داشتن حکم میکنه

اینا جملات شمان
به خاطر نوع شخصیت عجیب و فوق العاده اش، بی نهایت مغرور است و
اما متاسفانه هیچکس را به عنوان یک انسان هم سطح خودش به رسمیت نمی شناسد و هنگام صحبت کردنش در مسایل مختلف، آشکارا برتر بودن خودش را عنوان می کند و بقیه را غیر مستقیم تحقیر می کند.
هر زمان من با حسن نیت به او مهربانی کنم و یا هدیه ای برایش بخرم، در واکنش به من واژه هایی سرد و نامهربانانه به کار می برد و اگر کوچک ترین اشتباهی ازم سر بزند. مثلا یک تماس تلفنی را فراموش کنم و یا سر موعد مقرر در قرار حاضر نشوم، حتی گاهی سر من داد می زند و به طور غیرمستقیم مرا به "نفهم بودن" متهم می کند. اگر نگران حالش باشم متقابلا با سردی و تمسخر واکنش نشان میدهد و اگر احوالش را بپرسم گاهی با طعنه و گاهی با تحقیر مرا نگاه می کند.

(من همه اینارو میدونم....دقیقا توقع انجام کاریو ازتون دارن که دقیقا همونو واسه خودشون تکذیب میکنن..مشکلات خودشونو خیلی بزرگ نشون میدنو توقع واسه درک از طرف شما.اما بزرگترین مشکل شما رو پیش پا افتاده ترین مورد نشون میدنو توقع دارن خودتونو لوس نکنید و سنگین باشید.آره)
انصافا وقتی او را با بقیه افرادی که می شناسم( همکلاسی های سابق، همکاران اداری، همسایه های خودمان، پسرهای فامیل و شوهرهای دوستانم) مقایسه می کنم، او را مردی ممتاز و خیلی بهتر از بقیه می بینم. ضمن اینکه خیلی او را دوست دارم و وجودش برایم مهم و با ارزش است و به هر قیمتی شده دوست دارم با او ازدواج کنم.
گرچه ایشان هنوز پیشنهاد قطعی ازدواج را نداده و دوست دارد به شناخت عمیق تری برسد و بعدا تصمیم بگیرد.

عزیزم پس شما هم میخوای شیفته موقعیت ایشون بشید؟؟؟؟؟

مریم جوووون من خواهرانه ازت میخوام که تا دیر نشده و بیشتر اذیت نشدید یا ایشونو متقاعد کنید که اصولا اینجور شخصیت ها انعطاف پذیری پایینی دارن و یا اینکه خودتونو از این بازی بکشید کنار....
 

maryam.t.azadeh

عضو جدید
شما دقیقا مثله منید..منم تو همچین شرایطی بودم...یعنی خود شیفته تر از ایشون تو عمرم ندیده بودم....هر چی هم کوتاه بیای بدتر میشن چون عادت میکنن...یه ادمی با این روحیه واقعا نیمتونه با همیچین شخصیتی زندگی کنه...همیشه دوست داشتن کافی نیست...الان دوست داشتن خودشو نشون میده اما بعدا منطق به دوست داشتن حکم میکنه

اینا جملات شمان
به خاطر نوع شخصیت عجیب و فوق العاده اش، بی نهایت مغرور است و
اما متاسفانه هیچکس را به عنوان یک انسان هم سطح خودش به رسمیت نمی شناسد و هنگام صحبت کردنش در مسایل مختلف، آشکارا برتر بودن خودش را عنوان می کند و بقیه را غیر مستقیم تحقیر می کند.
هر زمان من با حسن نیت به او مهربانی کنم و یا هدیه ای برایش بخرم، در واکنش به من واژه هایی سرد و نامهربانانه به کار می برد و اگر کوچک ترین اشتباهی ازم سر بزند. مثلا یک تماس تلفنی را فراموش کنم و یا سر موعد مقرر در قرار حاضر نشوم، حتی گاهی سر من داد می زند و به طور غیرمستقیم مرا به "نفهم بودن" متهم می کند. اگر نگران حالش باشم متقابلا با سردی و تمسخر واکنش نشان میدهد و اگر احوالش را بپرسم گاهی با طعنه و گاهی با تحقیر مرا نگاه می کند.

(من همه اینارو میدونم....دقیقا توقع انجام کاریو ازتون دارن که دقیقا همونو واسه خودشون تکذیب میکنن..مشکلات خودشونو خیلی بزرگ نشون میدنو توقع واسه درک از طرف شما.اما بزرگترین مشکل شما رو پیش پا افتاده ترین مورد نشون میدنو توقع دارن خودتونو لوس نکنید و سنگین باشید.آره)
انصافا وقتی او را با بقیه افرادی که می شناسم( همکلاسی های سابق، همکاران اداری، همسایه های خودمان، پسرهای فامیل و شوهرهای دوستانم) مقایسه می کنم، او را مردی ممتاز و خیلی بهتر از بقیه می بینم. ضمن اینکه خیلی او را دوست دارم و وجودش برایم مهم و با ارزش است و به هر قیمتی شده دوست دارم با او ازدواج کنم.
گرچه ایشان هنوز پیشنهاد قطعی ازدواج را نداده و دوست دارد به شناخت عمیق تری برسد و بعدا تصمیم بگیرد.

عزیزم پس شما هم میخوای شیفته موقعیت ایشون بشید؟؟؟؟؟

مریم جوووون من خواهرانه ازت میخوام که تا دیر نشده و بیشتر اذیت نشدید یا ایشونو متقاعد کنید که اصولا اینجور شخصیت ها انعطاف پذیری پایینی دارن و یا اینکه خودتونو از این بازی بکشید کنار....

دوست نازنینم
مرسی که اینقدر خوب حس منو و شرایطم رو درک و تحلیل کردین. بله ایشون مغرور و خودشیفته است اونم در حد افراطیش. اما من شیفته موقعیت ایشون نیستم. شیفته شخصیتش و وجودش هستم. متاسفانه در حد و اندازه عجیبی دوستش دارم. طوری که میخوام بمیرم. نمیدونم چی شد که اینطوری شد و کاش هرگز ندیده بودمش.
 

amireza_2000

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
دوست نازنینم
مرسی که اینقدر خوب حس منو و شرایطم رو درک و تحلیل کردین. بله ایشون مغرور و خودشیفته است اونم در حد افراطیش. اما من شیفته موقعیت ایشون نیستم. شیفته شخصیتش و وجودش هستم. متاسفانه در حد و اندازه عجیبی دوستش دارم. طوری که میخوام بمیرم. نمیدونم چی شد که اینطوری شد و کاش هرگز ندیده بودمش.
میفهمم چی میگی خیلی شرایط سختیه. خیلی. از خدا کمک بخواه
 

Similar threads

بالا