شوهره شب دیر برمیگرده خونه از مهمونی ....
زنش سرش داد میزنه میگه : اگه دو روز منو نبینی چه احساسی خواهی داشت ؟؟؟
شوهره خیلی خوشحال میگه : این خیلی عالی میشه ....
دوشنبه گذشت و شوهره زنش رو ندید ....
سه شنبه و چهارشنبه هم گذشت ....
پنجشنبه , وَرمِ چشم شوهره کمی بهتر شد و تونست با گوشه چشمش زنش رو ببینه ....
- - - - - - - - - - - - - - - -
مرد جوان وارد طلا فروشی شد و حلقهای را انتخاب کرد. طلا فروش پرسید: «آیا میخواهید داخل حلقه نوشتهای حک شود؟»
مرد جوان گفت: «بله، لطفاً حک شود : تقدیم به عزیزترینم، آلیس.»
طلا فروش پرسید: «آلیس خواهر شماست؟»
مرد گفت: «نه او دختری است که قرار است با هم نامزد شویم.»
طلا فروش گفت: «من اگر جای شما بودم این را داخل حلقه نمینوشتم. اگر نظر شما یا او عوض شود دیگر نمیتوانید از این حلقه استفاده کنید.»
مرد گفت: «پیشنهاد شما چیست؟»
طلا فروش گفت: «این را تقدیم میکنم: به اولین و آخرین عشقم. با این کار شما میتوانید از این حلقه بارها استفاده کنید. من خودم هم همین کار را کردم!!»
(عجب ... بوده طلا فروشه..)
- - - - - - - - - - - - - - - -
یه بار کلاس اول دبستان بغل دستیم بهم گفت: مسخره ...
منم گفتم : اسم بابات اصغره ...
عاقا این دیگه تا آخر سال گیر داده بود که تو اسم بابای منو از کجا میدونی..!
- - - - - - - - - - - - - - - -
امروز سر کلاس یودم دیدم بابام زنگ میزنه بهم، گفتم نکنه اتفاقی افتاده!
رفتم بیرون جواب دادم دیدم نه سلامی نه علیکی میگه: من الآن جلسه م بعدا تماس میگیرم!
زنش سرش داد میزنه میگه : اگه دو روز منو نبینی چه احساسی خواهی داشت ؟؟؟
شوهره خیلی خوشحال میگه : این خیلی عالی میشه ....
دوشنبه گذشت و شوهره زنش رو ندید ....
سه شنبه و چهارشنبه هم گذشت ....
پنجشنبه , وَرمِ چشم شوهره کمی بهتر شد و تونست با گوشه چشمش زنش رو ببینه ....
- - - - - - - - - - - - - - - -
مرد جوان وارد طلا فروشی شد و حلقهای را انتخاب کرد. طلا فروش پرسید: «آیا میخواهید داخل حلقه نوشتهای حک شود؟»
مرد جوان گفت: «بله، لطفاً حک شود : تقدیم به عزیزترینم، آلیس.»
طلا فروش پرسید: «آلیس خواهر شماست؟»
مرد گفت: «نه او دختری است که قرار است با هم نامزد شویم.»
طلا فروش گفت: «من اگر جای شما بودم این را داخل حلقه نمینوشتم. اگر نظر شما یا او عوض شود دیگر نمیتوانید از این حلقه استفاده کنید.»
مرد گفت: «پیشنهاد شما چیست؟»
طلا فروش گفت: «این را تقدیم میکنم: به اولین و آخرین عشقم. با این کار شما میتوانید از این حلقه بارها استفاده کنید. من خودم هم همین کار را کردم!!»
(عجب ... بوده طلا فروشه..)
- - - - - - - - - - - - - - - -
یه بار کلاس اول دبستان بغل دستیم بهم گفت: مسخره ...
منم گفتم : اسم بابات اصغره ...
عاقا این دیگه تا آخر سال گیر داده بود که تو اسم بابای منو از کجا میدونی..!
- - - - - - - - - - - - - - - -
امروز سر کلاس یودم دیدم بابام زنگ میزنه بهم، گفتم نکنه اتفاقی افتاده!
رفتم بیرون جواب دادم دیدم نه سلامی نه علیکی میگه: من الآن جلسه م بعدا تماس میگیرم!