رویای سبز من!
تا ذهن با خیال تو پیوست...میروی؟
ناگاه!بی دلیل!
از دست او که در طلبت هست...میروی؟
ناچار میدوم
شاید که کودکانه تورا آورم به دست!
مانند یک حباب
در لحظه ی گرفتنت...از دست میروی...
قاصدکِ قصهِ من, باورت را دوست دارم
در هر لحظه بی تو هزار بار می میرم
و این روز و شبِ منِ تنهاست
تا ابد میدانم که می مانی در دلی که
با تو عاشق شد و با تو گریست
دلی که با نگاهت فهمید هنوز هم امید هست
گم نشدم تا بیایی
باز ماندم پشت خلاء سردِ پنجره
وقتی میگویند
اگر یک پسر بخاطر دختری اشک بریزی
یعنی نمیتونه فراموشش کنه
من میگم
درست نیست
بلکه اون پسر عاشق
دختری شده
که اون دختر هم عاشقش هست
پس هم فراموش نخواهند کرد
و راهی پیدا میکنند برای با هم بودن
چه تلخ میشود
وقتی
تمام هستیت
مال یک نفر باشد
و اصلا برایش
نبود و بودنت مهم نباشد
این هم
سرنوشت
سیاهیست
که
انکه
هر روز با عاشقانه هایش
خوابم میکند
گاهی حتی
حواسش به اشکهایم نیست
و هر چه میگویم
اگر دوستم داری
کنارت تا همیشه هستم
ولی اگر نداری
راحت بگو
خیلی وقت میشود
حوصله ندارم
با احساساتم
معامله کنم
ان هم سر زندگیم
شعرهایم را میسرایم ارام و اهسته
از تمام غمها و دردهایم میگویم
از شادیهایم
انگاه که
ارام و بی صدا
میشکنم
کسی کنارم نیست
و انگاه که
میخندم
همه کنارم هستند
این هست
سرنوشتم
یاد یاران را چه شد