دل نامه یا نامه دل

وضعیت
موضوع بسته شده است.

yara59

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
کــودکی ام را دوســت داشتــم!
روزهــایــی کــه بــه جــای دلــم،
ســر زانــوهــایــم، زخمــی بــود . . .
 

darling2011

عضو جدید
کاربر ممتاز
آدمــــي به خــــودي خود نمي افتــــد !

اگــــر بيفتــــد ,

از همــــان سمتي مي افتــــد ,

کــــه بــــه "خــــدا " تکيــــه نکــــرده است

!!!

 

yara59

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
میترسم از نبودنت... و از بودنت بیشتر!!!
نداشتن تو ویرانم میکند...
و داشتنت....متوقفم!!!
وقتی نیستی کسی را نمیخواهم...و وقتی هستی تو را میخواهم!!!
رنگ هایم بی تو سیاه است...
و با تو خاکستری ام!!!
بی تو دلتنگم...و با تو بیقرار!!!
بی تو خسته ام... و با تو در فرار!!!
در خیال من بمان...از کنار من برو!!!
من خو گرفته ام به نبودنت....

 

MOΣIN

عضو جدید
کاربر ممتاز
درون سینه آھی سر دارم
رخی پژمرده رنگی زرد دارم
ندانم عاشقم مستم چه ھستم ؟
ھمی دانم دلی پر درد دارم
 

مهندس2010

عضو جدید
با چراغی همه جا گشتم و گشتم در شهر

هیچ کس، هیچ کس اینجا به تو مانند نشد

هر کسی در دل من جای خودش را دارد

جانشین تو در این سینه خداوند نشد...
 

n*@*f*@*s

عضو جدید
کاربر ممتاز
[FONT=&quot] [/FONT]
[FONT=&quot]یادَمـ باشد بگویـَمَـتـــ[/FONT][FONT=&quot]
دیگر از این لبخنـ ـدهآ
آن همـ ناگهــ ـانی،
نثـآر ِ چشمــ های ِ
بیقــرارَمـ نکنی؛
دلــَمـ
طاقتــِ این همـِ عاشقی ِ یکــ جآ را ندارد !!![/FONT]
[FONT=&quot] [/FONT]
 

*zahedan

عضو جدید
کاربر ممتاز
کودکم بر گرد


این جا هیچ کس ، از
درد جانسوزت نمی سوزد

کودکم برگرد

این جا هیچ دست
مهربانی نیست

هیچ کس
گرمت نمی سازد

کودکم آهسته تر برگرد ،
یخ هاشان نمی ریزد !

قلب آن ها سنگی و سرد است

با
اشکت نمی سوزد . . .

:::::::: کودکم برگرد ، آفتاب
صبح در راهست ::::::::



 

MOΣIN

عضو جدید
کاربر ممتاز
وقتی که شانه هايم
در زير بار حادثه می‌خواست بشکند
از خيال پريشان من گذشت:
” بر شانه های تو … “

بر شانه های تو
می‌شد اگر سری بگذارم.
وين بغض درد را
از تنگنای سينه برآرم
به های های
آن جان پناه مهر
شايد که می‌توانست
از بار اين مصيبت سنگين
آسوده‌ام کند ...
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
دلت نگیرد وقتی کسی دل ندارد میترسم انگاه تو نیز مثل بقیه بی دل شوی
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
گاهی دلم میخواهد ارام بخندم به اشکهایم که گاهی غافلگیرم میکنند
تنها اشکهایم به یادم هستند
کسی به یاد ندارد مرا
دلم کمی لبخند نه کمی مهربانی نه
تنها سلامی بدون ریا و نیرنگ میخواهد
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
دوستت دارم
هر روز بهم میگفت اما یه روز دیدم تنها منظورش قاب خالی عکسم بود
تا عکسم گذاشتم توی قاب خیلی ساده گفت دوستت ندارم
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
...........

...........

عشق را معنی کنید برایم
دیگر معنیش را نمیدانم
تنها بعد از این هر که بگوید دوستت دارم تنها از او فرار میکنم تا با خنجری دلم را تکه تکه نکند و با صدای بلند بخندد
 

seabride

عضو جدید
کاربر ممتاز
هی فلانی!دیگر هوای برگرداندنت را ندارم...
هر جا که دلت می خواهد بــــرو !
فقط آرزو میکنم وقتی دوباره هوای من به سرت زد...
انقدر آسمان دلت بگیرد که با هزار شب گریه چشمانت باز هم آرام نگیری !
و اما من...
بر نمیگردم که هیچ
عطر تنم را هم از کوچه های پشت سرم جمع میکنم که لم ندهی روی مبل های راحتی...
با خاطراتم قدم بزنی...!!!
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
دل تنگ اسمانی زلال و صاف هستم ادمهایی که اسمانشان یکرنگ هست کم شده
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
...........

...........

همه میگن هم رنگ جماعت شو
اما نمیدانم چطور هزار رنگ شوم
من تنها یک رنگ ابی هستم در میان ادمهای هزار رنگ
 

yara59

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
تو آیا عاشقی کردی تا بفهمی عشق یعنی چه؟
تو آیا با شقایق بوده‌ای گاهی؟
نشستی پای اشکِ شمعِ گریان تا سحر یک شب؟

تو آیا قاصدک‌های رها را دیده‌ای هرگز،
که از شرم نبود شاد‌پیغامی،
میان کوچه‌ها سرگشته می‌چرخند؟
نپرسیدی چرا وقتی که یاسی، عطر خود تقدیم باغی می‌کند
چیزی نمی‌خواهد

و چشمان تو آیا سوره‌ای از این کتاب هستی زیبا،
تلاوت کرده با تدبیر؟

تو از خورشید پرسیدی، چرا
بی‌منت و با مهر می‌تابد؟
تو رمز عاشقی، از بال پروانه، میان شعله‌های شمع، پرسیدی؟
تو آیا در شبی، با کرم شب‌تابی سخن گفتی
از او پرسیده‌ای راز هدایت، در شبی تاریک؟
تو آیا، یاکریمی دیده‌ای در آشیان، بی‌عشق بنشیند؟
تو ماه آسمان را دیده‌ای، رخ از نگاه عاشقان نیمه‌شب‌ها بربتاباند؟
تو آیا دیده‌ای برگی برنجد از حضور خار بنشسته کنار قامت یک گل؟
و گلبرگ گلی، عطر خودش، پنهان کند، از ساحت باغی؟
تو آیا خوانده‌ای با بلبلان، آواز آزادی؟
تو آیا هیچ می‌دانی،
اگر عاشق نباشی، مرده‌ای در خویش؟
نمی‌دانی که گاهی، شانه‌ای، دستی، کلامی را نمی‌یابی
ولیکن سینه‌ات لبریز از عشق است…
تو پرسیدی شبی، احوال ماه و خوشه زیبای پروین را؟
جواب چشمک یک از هزاران اخترِ آسمان را، داده‌ای آیا ؟!
ببینم، با محبت، مهر، زیبایی،
تو آیا جمله می‌سازی؟

نفهمیدی چرا دل‌بستِ فالِ فالگیری می‌شوی با ذوق!
که فردا می‌رسد پیغام شادی!
یک نفر با اسب می‌آید!
و گنجی هم تو را خوشبخت خواهد کرد!
تو فهمیدی چرا همسایه‌ات دیگر نمی‌خندد؟
چرا گلدان پشت پنجره، خشکیده از بی‌آبیِ احساس؟
نفهمیدی چرا آیینه هم، اخمِ نشسته بر جبینِ مردمان را برنمی‌تابد؟
نپرسیدی خدا را، در کدامین پیچ، ره گم کرده‌ای آیا؟
جوابم را نمی‌خواهی تو پاسخ داد، ای آیینه دیوار!!؟
ز خود پرسیده‌ام در تو!
که عاشق بوده‌ام آیا!!؟
جوابش را تو هم، البته می‌دانی
سکوت مانده بر لب را
تو هم ای من!
به گوش بسته می‌خوانی
 

yara59

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
دستم
به تو که نمی رسد،

فقط حریف واژه ها می شوم

گاهی،

هوس می کنم،

تمام کاغذهای سفید روی میز را،

از نام تو پرکنم...

تنگاتنگ هم،

بی هیچ فاصله ای !!

از بس،

که خالــی ام از تو...
از بس،

که تو را کـم دارم ...

آخر مگرکاغذ هم،

زندگی می شود ؟
 

yara59

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
کوچکـــتر که بودیم ایمانمــان بزرگـــتر بود

هــر وقت مــــژه ای می افتاد روی گـــونه ,

مطمئن بودیم یکی از آرزوهـــامون برآورده میشــــه

این روزا امـّــــا ...

به بارش شـــهاب هـــم امـــــیدی نیست
 

yara59

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
این روزها...
دستم به نوشتن نمیــــــــــــرود

تقصیر من نیست

نوک مدادم شکسته است

دلم هم ...

چه بگویم؟

آن هم شکستـــــــه است!!!


این روزها...

زندگی را سرد

سر میکشم

طعم بیهودگــــــــــی میدهد

و اجبار!



این روزها...

میل و رغبتم را

چیزی شبیه به مرگ

جویده است!


 

yara59

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز

تمام تنم دردمیکند.دستهایم بازوهایم...انگارازجنگی تن به تن بازگشته ام! جنگ من بامن...جنگ عقل و احساس...جنگ وجدان و دروغ...کاش یکی پیدا میشد وبه من میگفت چه خبرشده ومن در کدام ازلحظه ی زمان گیر افتاده ام.من..تنها..متوهم..خسته..نگران..عشق ...گناه...زندگی ..مرگ...نمیدانم چرا نمیتوانم حتی بنویسم نمیخواهم حتی تصویرم درون آیینه منعکس شودنمیخواهم باشم ...نمیخواهم بدانم...نمیخواهم ببخشم..ازهمه دلگیرم وبیشتراز همه از خودم...کاش خودم را می فهمیدم ..کاش امروز اینهمه خسته نبودم//
 

*zahedan

عضو جدید
کاربر ممتاز
تلـــخ تـــرین قسمـــت زنـدگــی
اونجـــاســت کـــه آدم بــه خـــودش میگـــه :
چـــی فکـــر می کــردیــــم و چــــی شــــد…. !!


 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
تلخی خاطرات همیشه میماند اما میتوانی در میان حتی تلخ ترینها تکه های زیبا و دوست داشتنی را کنار هم بچینی تا ارام بجای اشک لبخند بزنی
 

yalda.2008

عضو جدید
کاربر ممتاز
دلتنگی های آدمی را ، باد ترانه ای می خواند
رویاهایش را آسمان پر ستاره نادیده می گیرد
و هر دانه ی برفی به اشکی ناریخته می ماند
سکوت سرشار از سخنان ناگفته است
از حرکات ناکرده
اعتراف به عشق های نهان
و شگفتی های بر زبان نیامده
در این سکوت حقیقت ما نهفته است
حقیقت تو و من(مارگوت بیكل)
 

n*@*f*@*s

عضو جدید
کاربر ممتاز
[FONT=&quot] [/FONT]
[FONT=&quot] [/FONT][FONT=&quot][/FONT]
[FONT=&quot]گاهیـِ دِلِت میـِ خوآد همه یِ بغضات اَز تو نگات خونده بِشِه[/FONT][FONT=&quot]

چون جِسارَتِ [/FONT]
[FONT=&quot][/FONT]​
[FONT=&quot]گفتنِ کَلمِه ها رو نَداریـِ[/FONT][FONT=&quot]...

اَمّا یه نگاهِ گُنگ تحویل میـِ [/FONT]
[FONT=&quot][/FONT]​
[FONT=&quot]گیریـِ[/FONT][FONT=&quot]

وَ یِه جُمله مِثله:

چیزیـِ شده؟

اَز اونجاست که [/FONT]
[FONT=&quot][/FONT]​
[FONT=&quot]بُغضِتو با یِه لیوان آب سَر میـِ کِشیـِ وَ بآ لَبخَند میـِ گیـِ[/FONT][FONT=&quot]:

نَــــ [/FONT]
[FONT=&quot][/FONT]​
[FONT=&quot]هیچیـِ[/FONT][FONT=&quot]...![/FONT][FONT=&quot][/FONT]​
[FONT=&quot] [/FONT][FONT=&quot][/FONT]
[FONT=&quot][/FONT]​
[FONT=&quot] [/FONT][FONT=&quot][/FONT]
[FONT=&quot][/FONT]​
[FONT=&quot] [/FONT][FONT=&quot][/FONT]
[FONT=&quot][/FONT]​
[FONT=&quot][/FONT]
 

*zahedan

عضو جدید
کاربر ممتاز


با
سکوتی مات ، چشمانی تنگ در انتهای راه ،
آرام
آه ! باز هم باران!
چشم در تصویر تار راه
آنچه را می گفت
باران می نوشت.

 

yalda.2008

عضو جدید
کاربر ممتاز
مردهایی هستند که از نگاهشان
از لبخند و حرف زدنشان
از جرعه هایِ کوتاه قهوه خوردنشان
می شود فهمید
رازی دارند
می شود فهمید که می فهمند
مرهایی هستند که با دیدنت دستپاچه نمی شوند
اما عجیب دستپاچه ات می کنند
شاید هرگز کنارِ بودن هایِ تو قرار نگیرند
...
شاید بودنشان لحظه ای باشد
به حدِ همان چند دقیقه چشم در چشم شدن در کافه ای دور
به حدِ لحظه ای در را نگه داشتن و با احترام تو را راهی کردن
اما باور کن
کفایت می کند
تا تو باور کنی
هستند مردانی که هنوز هم می شود
برایِ بودنشان کنارِ لحظه هایت
زنانه به انتظار نشست
ه.س.ت.ن.د
بانو
 

n*@*f*@*s

عضو جدید
کاربر ممتاز
[FONT=&quot] [/FONT]
[FONT=&quot]در خیال دیگری می رفت[/FONT][FONT=&quot]…
[/FONT][FONT=&quot]و من ،[/FONT][FONT=&quot]
[/FONT][FONT=&quot]چه عاشقانه کاسه ی آب پشت سرش خالی می کردم [/FONT]
 

mitra*

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
ﺑﻌﻀﮯ ﻫﺎ ﺭُﻭ ﺑﺎﯾَﺪ ﺍَﺯ ﺗﻮ ﺭُﻭﯾﺎﺕْ ﺑــِڪِﺸﮯ ﺑﯿﺮﻭﻥْ ﻭ


ﻣُﺤڪَﻢْ ﺑَﻐَﻠِﺶْ ڪُﻨﮯ،


ﺑَﻌﺪ ﺁﺭﻭﻡ ﺩَﺭِ ﮔﻮﺷِﺶ ﺑــِﮕﮯ :


ﺁﺧِــﮧ ﺗُﻮ ﭼــِﺮﺍ ﻭﺍﻗِﻌﮯ ﻧﯿﺴﺘﮯ. . . ؟
 
وضعیت
موضوع بسته شده است.

Similar threads

بالا