کاش یکی بود یکی نبود اول قصه ها نبود
[FONT="]اون که تو قصه مونده بود از اون یکی جدا نبود[/FONT]
[FONT="]ماه پیشونی رها بود از طلسم دیوای سیاه[/FONT]
[FONT="]پلنگ عاشق می پرید تا لب شیروونی ماه[/FONT]
[FONT="]سیاوش شاهنامه رو کاش کسی گردن نمی زد[/FONT]
[FONT="]کاش کسی توی قصه ها از عاشقی دم نمی زد[/FONT]
ثانیه ها میگذرد و من
ارام بر دکمه ها مینوازم
شاید نت زیبایی شد
دوست داشتن قصه هست
عشق افسانه
محبت دروغ
هرگز ان چیزی را که میبینی باور نکن
اخر ادمها خوب بلدن تظاهر کنند
حتی خوب بلدن در چشمانت نگاه کنند و به زبان بگویند دوستت دارم اما در دل دیگری را دوست دارند
به انها تبریک میگویم که اینقدر خوب نقش بازی میکنند
آدمها باعث میشن .....
از یه سری رفتارهای قشنگت دست بکشی
از داشتن یه سری رفتارهایقشنگ ناراحت باشی
با یه سری از احساسات قشنگت بجنگی از یه سری از فکرهای قشنگت پشیمون بشی...
آدمها باعث میشن که خودتو مجبور کنی
دنبال حس های قشنگ نری
اونقدر از حس های قشنگت ناراحت بشی که بخوای نباشن
که از بین ببریشون...
اونوقت همون آدمها یهو میان میگن :
پس کو اون حس ها و فکر ها و حرفهای قشنگ ؟
امان از دست این آدمــها.....
وقتی به پایان "من و تو" اندیشیدی باورت نبود که پایان من و تو فقط پایان "ما" نیست آغاز دنیایی است بی "ما" و دنیا بدون "ما " پر است از هزاران "من و تو" ی تنها!
برو و پشت سرت را هم نگاه نکن ،از تو بیزارم، بهانه هایت را برایم تکرار نکن
حرفی نزن ، بی خیال ، اصلا مقصر منم ، هر چه تو بگویی ، بی وفا منم!
نگو میروی تا من خوشبخت باشم ، نگو میروی تا من از دست تو راحت باشم…
نگو که لایقم نیستی و میروی ، نگو برای آرامش من از زندگی ام میروی….
این بهانه ها تکراریست ، هر چه دوست داری بگو ، خیالی نیست….
راحت حرف دلت را بزن و بگو عاشقت نیستم ، بگو دلت با من نیست و دیگر نیستم!
راحت بگو که از همان روزاول هم عاشقم نبودی ، بگو که دوستم نداشتی و تنها با قلب من نبودی
برو که دیگر هیچ دلخوشی به تو ندارم ، از تو بدم می آید و هیچ احساسی به تو ندارم
سهم تو، بی وفایی مثل خودت است که با حرفهایش خامت کند، در قلب بی وفایش گرفتارت کند ، تا بفهمی چه دردی دارد دلشکستن!
برو، به جای اینکه مرحمی برای زخم کهنه ام باشی ،درد مرا تازه تر میکنی !
حیف قلب من نیست که تو در آن باشی ،تمام غمهای دنیا در دلم باشد بهتر از آن است که تو مال من باشی….
حیف چشمهای من نیست که بی وفایی مثل تو را ببینند ، تو لایقم نیستی ، فکرنکن از غم رفتنت میمیرم!
برو و پشت سرت را هم نگاه نکن ، برو و دیگر اسم مرا صدا نکن بگذار در حال خودم باشم ، بگذار با تنهایی تنها باشم …
خاکستری رنگیست وقتی نمیدانی ... وقتی نمیدانی که گناهکاری یا بی گناه ... وقتی نمیتوانی از زندگی نه لذت ببری نه درد بکشی ... وقتی ندانسته هایت بیشتر از دانسته هایت میشود .... اینجاست که دنیایت یکدست خاکستری میشود ..... هنوز نمیدانی زندگیت سیاه است که در حال سفید شدن است ... یا سفید است که در حال سیاه شدن است ...