آشنایی با فلسفه وکاربردهای آن درعلم و زندگی

••ostad••

عضو جدید
سلام بر دوستان بزرگوار :gol:
وبا تشکر از مدیر محترم تالار که از بنده برای ایجاد این بخش دعوت نمودند

دراین سلسله نوشتارها دو هدف دنبال میشود . اول آشنایی مختصر با کلیات ومبانی علم فلسفه و دوم پاسخگویی به سؤالات دوستان دراین باب ومرتبط با موضوع تاپیک .

از اینکه درکنار دوستان خوب وفرهیخته انجام وظیفه میکنم بسیار خوش وقتم .


در پناه حق باشید
 

••ostad••

عضو جدید
با سلام

وازه ی فلسفه معرب کلمه ی یونانی فیلو سوفیا به معنای دوست داشتن دانش وحکمت وخرد است .

«philosophia» مرکب از دو جزء میباشد «philo» دوست داشتن و «sophia» به معنی حکمت ودانش و دانایی وخرد

در مورد این که اولین کاربرد واژه ی فیلسوف توسط چه کسی بوده سه نظریه وجود دارد .
1-مشهورترین نظر این است که فیثاغورس فیلسوف وریاضی دان سده ششم قبل از میلاد نخستین کسی است که این واژه را به کار برده است
فیثاغورس عقیده داشته که صفت حکمت تنها شایسته ی خدا است وتنها خدایان را میتوان حکیم دانست و بر پایه یهمین اعتقاد خود را « دوست دار حکمت ودانش » نامید

2- این نظر است که : واژه ی فیلسوف اولین بار توسط هرودت مورخ یونانی در سده ی پنجم قبل از میلاد به کار برده شده است .
هرودت در کتاب تاریخ خود نقل میکند که کرسیوس پادشاه لیدیا در سده ششم فبل از میلاد به سولون ؛ قانون گذار ویکی از حکمای هفتگانه یونان گفته است : « شنیده ام فیلسوف وار در شهر ها به جستجو پرداخته ای و هدف تو از این کار دیدار از آن شهرها و آموختن دانشهای مردم ان دیار ان بوده است »

3- نظر سوم این است : سقراط ، حکیم بزرگ یونان در سده پنجم قبل از میلاد اولین بار واژه فیلسوف را به کار برده است . نقل شده که سقراط هم به دلیل فروتنی علمی وهم به دلیل آن که در زمره ی «سوفیستها » به حساب نیاید ، خود را « فیلو سوس » دوست دار دانش نامید .

توضیح :
قبل از سقراط گروهي پديد آمدند که خود را سوفيست يعني دانشمند مي ناميدند. اين گروه ادراک انسان را مقياس حقيقت و واقعيت مي گرفتند.

سوفيست ها در استدلالهاي خود مغالطه مي کردند، يعني استدلالهايي به کار مي بردند که به ظاهر درست به نظر مي رسيد اما در واقع غلط بود.
تدريجاً کلمه سوفيست مفهوم اصلي خود را از دست داد و مفهوم مغالطه کار به خود گرفت. کلمه سفسطه در زبان عربي از لفظ سوفيست گرفته شده است و معناي رايج آن مغالطه کاري
است.
سقراط مايل نبود او را سوفيست يا دانشمند بنامند و از اين رو خود را فيلوسوفوس (فيلسوف) يعني دوستدار دانش ناميد. به تدريج کلمه فيلوسوفوس (فيلسوف) به مفهوم دانشمند ارتقاء يافت و کلمه فلسفه هم مرادف با دانش شد.

موفق باشید :gol:
 
آخرین ویرایش:

blackviper210

عضو جدید
کاربر ممتاز
سلام دوست عزیز..ممنون از تاپیکت خیلی عالیه به چند دلیل یکی اینکه فلسفه بالاترین علمهاست;) یکیشم اینکه دخترا تو این موضوع هیچ حرفی واسه گفتن ندارن :Dو نمیتونن بحث کنن.........
اگه میشه چند تا کتاب خوب که خودت خوندی و جالب بوده معرفی کن.من کتابایه موریس مترلینگ رو خوندم عالین;)
مرسی با تشکر
 

••ostad••

عضو جدید
باسلام

از توجه شما سپاسگزارم:gol: به نظرم برای شروع مطالعه در زمینه ی فلسفه این کتابها مفید میباشند .

لذات فلسفه
نويسنده: ويل دورانت (Will_Durant)
ترجمه: عباس زرياب
ناشر: علمي و فرهنگي
سال نشر: 1387 (چاپ بيستم)
تعداد صفحات: 520 صفحه

در ابتداي كتاب ويل دورانت با عنوان "دعوت" چنين آورده است:
"اين كتاب تلاشي است براي رسيدن به فلسفه‌اي متناسب و هماهنگ با زندگي. در اين كتاب، در مسائل فلسفي همان كوششي به كار برده مي‌شود كه در كتاب "تاريخ فلسفه" براي شخصيتها و طريقه‌هاي فلاسفه بزرگ به كار رفت تا آنان را با گفتاري روشن و به فهم نزديك سازد و با تطبيق ايشان با زمان ما، به آنان زندگي بخشد. در اينجا از قصه‌ها و نكات و لطايف نوابغ كه بار ما را در آنجا سبك مي‌كرد، اثري نخواهد بود، ولي شايد با نزديك‌تر شدن به چيزهايي كه در اين روزها به زندگي ما بيشتر وابسته است، اين نقص را جبران كنيم، زيرا موضوع بحث در اينجا خود ما هستيم.
رفتار و عقيده انساني در زمان حال در معرض تغييراتي عميق‌تر و ناراحت‌كننده‌تر از تغييراتي است كه پس از ظهور فلسفه و ثروت در يونان و پايان دادن به دين قديم يونانيان تا كنون صورت گرفته است. امروز دوباره عصر سقراط است. زندگي اخلاقي ما با انحلال عادات و عقايد قديم در معرض تهديد است و زندگي عقلاني ما در سرعت و گسترش است. همه اعمال و انديشه‌هاي ما تازه و در مرحله آزمايش است و هنوز چيزي محقق و مستقر نگشته است ..."

تاريخ فلسفه (The Story of Philosophy)
نويسنده: ويل دورانت (Will Durant)
ترجمه: عباس زرياب
ناشر: علمي و فرهنگي
سال نشر: 1387 (چاپ بيست و يكم)
تعداد صفحات: 501 صفحه

کتاب با اين جملات آغاز مي‌شود:
"در فلسفه لذتي وجود دارد. حتي در سراب بيابانهاي علم مابعدالطبيعه جذب و كششي هست. هر طالب علمي اين معني را تا هنگامي كه ضروريات قاطع حيات مادي او را از مقام بلند انديشه به سرزمين پست مبارزه اقتصادي فرود نياورده است، درك مي‌كند. اغلب ما در بهار عمر خويش روزهاي طلايي را گذرانده‌ايم كه در آن معني قول افلاطون را كه "فلسفه لذتي گرامي است" درك كرده‌ايم، در آن روزها عشق به حقيقتي ساده آميخته با اشتباه براي ما خيلي برتر از لذايذ جسماني و آلودگي‌هاي مادي بود. ما همواره در خود نداي مبهمي مي‌شنويم كه ما را به سوي اين نخستين عشق به حكمت مي‌خواند. ما مثل براونينگ چنين مي‌انديشيم كه: طعام و شراب من براي تحصيل معني زندگي است ..."

فلاسفه بزرگ
آشنايي با فلسفه غرب
نويسنده: براين مگي (Bryan Magee)
ترجمه: عزت‌الله فولادوند
ناشر: خوارزمي
سال نشر: 1390 (چاپ چهارم)
تعداد صفحات: 583 صفحه

نويسنده در پيشگفتار كتاب سخن را اينچنين آغاز مي‌كند:
"در جهان انگليسي زبان، فلسفه جزء مايه‌هاي فكري بيشتر مردم نيست، حتي اغلب كساني كه در دانشگاه تحصيل كرده‌اند. گمان مي‌كنم اكثر مردان و زنان باهوش، صرف‌نظر از تحصيلاتشان، داستان مي‌خوانند و نمايشنامه مي‌بينند و، در حد خوانندگان روزنامه، به سياست توجه دارند و از اين راه و از طريق تجربه شغلي قدري با اقتصاد آشنا مي‌شوند و بسياري حتي زندگينامه مي‌خوانند و بدان‌وسيله كمي تاريخ ياد مي‌گيرند. ولي از فلسفه بي‌اطلاعند، البته مگر كساني كه وارد مطالعات فلسفي بشوند. يكي از دلايل اين امر اين است كه فلسفه در قرن بيستم به كاري حرفه‌اي و فني بدل شده است. دليل ديگر، تخصصي شدن بيش از حد همه رشته‌هاست. بخصوص آموزش و پرورش در انگلستان، امروز در معرض اين ايراد است كه معلومات عمومي را به حد كافي بالا نمي‌برد. دليل سوم تفاخر مردم كشورهاي انگلوساكسن به اين است كه زياد با تصورات مجرد سر و كار ندارند. به هر حال، دليل كامل هرچه باشد، بيشتر مردم كتاب‌خوانده‌ي كشورهاي مزبور در سراسر زندگي از وقتي به سن رشد مي‌رسند، با نام فلاسفه بزرگ آشنايي دارند بدون آنكه بدانند پايه شهرت اين فيلسوفان چيست و براي چه نام بلند پيدا كرده‌اند.
چرا بيش از دو هزار سال پيش تاكنون، نام افلاطون و ارسطو در هر خانواده‌اي شنيده مي‌شده است؟ همين سوال را مي‌توان درباره بعضي از فلاسفه روزگاران اخير نيز مطرح كرد. بديهي است جواب اين است كه كارهاي اين فيلسوفان بخشي از بنياد فرهنگ و تمدن غرب بوده است. چطور؟ اين كتاب سر رشته را براي پاسخ گفتن به اين پرسش بدست مي‌دهد ..."

موفق باشید
 
آخرین ویرایش:

blackviper210

عضو جدید
کاربر ممتاز
بسیار ممنون دوست عزیزم.حتما حتما میخونمشون.خیلی زحمت کشیدی.بازم ممنون;)
 

••ostad••

عضو جدید
باسلام
وتشکر از دوستان بزرگوار :gol:

تعریف فلسفه :
برای فلسفه تعریف معینی وجود ندارد .,وتعاریف در این باره بسیار متفاوت است . علت این تفاوت در تعاریف هم این است که فیلسوفان با بینشهای مختلفی به تحلیل وبررسی مسایل فلسفی پرداخته اند
به قول برتراند راسل فیلسوف انگلیسی «تعریف فلسفه بر حسب مکتبی که بر گزیده ایم متفاوت خواهد بود .»

شناخت فلسفی :
به طور عمومی شناخت انسان برسه پایه استوار است . 1- شناخت علمی که بر جنبه ی کمی واقعیت نأکید دارد . 2- شناخت هنری که بر جنبه ی کیفی واقعیت تأکید دارد . 3- شناخت در حوزه ی مسا ئلی که نه قابل طرح در علم است ونه قابل بحث در جهان هنر می باشند مثل مسئله ی بودن یا نبودن خدا ؛ مسئله ی هستی یا نیستی روح ؛ سرنوشت انسان در جهان و.... را شناخت فلسفی می نامند .
در این میان پاسخ هایی را که هر کس طبق باورها ومکتب خود به این قبیل مسائل میدهد فلسفه ی آن شخص محسوب میشود .این پاسخ ها مبتنی بر آگاهیهای (شناختهای علمی وهنری)شخص پاسخ دهنده است .وبر حسب این که شناخت های علمی وهنری هر شخص در چه حد واز چه نوع باشد پاسخهایش به پرسشهای فلسفی متفاوت خواهد بود
هر کس در جریان زندگی با کمک از شناخت هایی که کسب کرده دارای جهان بینی یا فلسفه خاص خود میگردد .

سیر شناخت های فلسفی را در نمودار زیر این گونه میتوان شرح داد :

شناخت های علمی وهنری +عوامل محیطی واجتماعی ====» تفکر ویژه ===» جهان بینی (فلسفه)

به طور کلی فلسفه را علمی خردمندانه میدانند زیرل تأمل درباب مسایل فلسفی خردمندانه است . و فیلسوف با ابزار عقل به تجزیه وتحلیل پرسشهای فلسفی می پردازد .

از طرفی بنیاد اندیشه ی فلسفی آزاد فکری است .تاریخ بر این ادعا صادقانه گواهی میدهد . عصر طلایی فرهنگ در یونان وعصر زرین فرهنگ اسلامی ایران (قرن چهارم هجری قمری) از جمله اعصار آزادی اندیشه وشکوفایی فلسفه است ر.ع .
( کلیات فلسفه - دکتر اصغر دادبه - رواشناسی دانشگاه پیام نور )



موفق باشید
 
آخرین ویرایش:

Ir. A. P

عضو جدید
کاربر ممتاز
سلام
مرسی برای معرفی کتابا.:gol:
برای فلسفه اسلامی از کجا میشه شروع کرد؟
یه سوال دیگه هم داشتم این که میشه خودمون فلسفه رو دنبال کنیم در کنار رشته دیگه ای که میخونیم؟
 

••ostad••

عضو جدید
سلام
مرسی برای معرفی کتابا.:gol:
برای فلسفه اسلامی از کجا میشه شروع کرد؟
یه سوال دیگه هم داشتم این که میشه خودمون فلسفه رو دنبال کنیم در کنار رشته دیگه ای که میخونیم؟

سلام

در مورد فلسفه ی اسلامی آن چیزی که مورد قبول اکثریت علماء اسلام شناس است علم کلام میباشد .

علم کلام ترکیبی است از : روش عقلی محض + روش نقلی + سیر در آفاق وانفس

روش عقلی محض همان روش فلسفی است . روش نقلی نیز استفاده از آیات وروایات در کنار روش فلسفی وبه عنوان مستند روش عقلی یا فلسفی به کار می رود . سیر درآفاق وانفس نیز همان روش علوم تجربی است که بیشتر متکی بر حواس و عقل ومشاهدات وشرح واقعیات و آزمایش اتکا دارد .

هدف ونتیجه ی این علم اثبات ماوراء الطبیعه از جمله اثبات وجود خداوند وهمچنین دفاع از دین است .

اگر بخواهید وارد این مقوله شوید بهترین گزینه برای شما ورود به حوزه علمیه (مجازی وغیر حضوری ) است که بعد از طی مقدمات میتوانید در مرحله ی تخصصی انتخاب رشته ی کلام را داشته باشید . ویا مستقیما" در دانشگاه رشته ی الهیات گرایش کلام اسلامی را انتخاب نمایید .
اگر منظورتان مطالعه ی ازاد وبدون حضور استاد ویا بدون راهنمای کلاسیک است به نظر احتمال انحراف از لحاظ اندیشه ویا روش دور از تصور نمیتواند باشد .اگر به طور کلاسیک باشد بسیار مفید تر خواهد بود .زیرا اصول عقلی نیازمند هادی وراهنما می باشند تا از حداقل خطا هم انشاءالله مصون بمانند .

موفق باشید :gol:
 

••ostad••

عضو جدید
سلام

شناخت های فلسفی

همه میدانیم که شناخت علمی بر جنبه ی کمیّ واقعیت تأکید دارد وشناخت هنری بر جنبه ی کیفی یا عاطفی واقعیت تأکید میکند .بهتر بگویم شناخت علمی حاکی از واقیتهای بیرونی وشناخت هنری حکایت از واقیتهای درونی است.

هر شخصی در هر مقام ودرجه از علم دارای مقادیر متفاوتی از شناختهای علمی وشناخت های هنری است . اما در ذهن همه ی افراد بشر همواره سؤال هایی مطرح بوده که نه حوزه ی علم ونه در حوزه ی هنر نمی توان برای آنها پاسخی را تصور کرد .به عبارتی این پرسشها مسایل واقعی هستند که از طریق تجربیات حسی قابل دست یابی و وبررسی نیستند وانسان هرگز نمیتواند به کمک آزمایش ومشاهده به شناخت در مورد این مسایل برسد .

همچنین این قبیل مسایل از نوع واقعیتهای درونی وعاطفی هم نیستند تا مایه ی هنر شوند وبتوان آنها را از دیدگاه هنری مورد بحث قرار داد .

این گونه پرسشها ومسایل مانند این که : بودن یا نبودن خدا - مسئله ی هستی یا نیستی روح - سرنوشت انسان در جهان - چگونگی آغاز وانجام جهان - سرنوشت جهان - حدود اختیارات انسان و......که نه قابل طرح در علوم هستند ونه قابل طرح در جهان هنر !
اما می بینیم که بشر در طول تاریخ این مسایل را به شکل های گوناگون پاسخ داده است !
طرح وبررسی این مسایل شناخت فلسفی را پدید می آورد .وپاسخهایی را که هر فرد به این قبیل مسایل می دهد فلسفه ی او یا شناخت فلسفی وی به حساب می آید .

این پاسخها بدون شک مبتنی بر آگاهی ها یا شناخت های علمی وهنری شخص پاسخ دهنده می باشد وبر حسب این که این گونه شناختهای فرد در چه حد و از چه نوع باشد پاسخ هایی را که می دهد متفاوت می شوند .
بنابر این زیر بنای فلسفه یا شناخت فلسفی هر شخص از آگاهی های او یعنی شناختهای علمی وهنری اوست وهر کس در جریان زندگی خود به کمک شناخت هایی که کسب کرده دارای جهان بینی (ول تان شائونگ=Weltanschauung) یا فلسفه ی خاص خود می گردد .یا فلسفه ی خاص خود را پدید می آورد .

از سوی دیگر عوامل محیطی و اجتماعی هر کس در طرز تفکر ودر نتیجه در ظهور فلسفه ی او نقش بسزایی دارد. به همین دلیل فلسفه ی کسی که در روسیه زندگی می کند با فلسفه ی کسی که درانگلستان زندگی می کند تفاوت دارد .

موفق باشید :gol:
 
آخرین ویرایش:

••ostad••

عضو جدید
سلام

مثلث هستی در فلسفه

فلسفه در معنای دقیق وخاص خود عبارت است از بینش ژرف وتأمل سنجیده در مورد مسایل فلسفی که از آن به مثلث هستی تعبیر می کنند .یعنی مسایل مربوط به خدا ؛ جهان ؛انسان .در این ژرف نگری خدا هستی مطلق است وبه عنوان مبداء ظهور هستی های نسبی در مرکز تأملات می باشد . هستی جهان طبیعت وانسان به عنوان هستی های مخلوق ونسبی در دوضلع مثلث وجود یا هستی ، ارکان وجودی عالم را شکل ومعنا می دهند .

جهان در اصطلاح فلاسفه یعنی هر آنچه جز خدا ( ما سوی الله ) ! خدا، هستی مطلق است نامحدود ولایتغیر . وجهان هستی نسبی است ،یعنی محدود و متغیر .ازاین دیدگاه انسان هم جزئی از جهان محسوب می گردد .
اما در اکثر موارد وقتی می گویند «جهان»آنچه مد نظر است جهان = طبیعت است یعنی جهان جدا از انسان ! این نیز به دلیل جایگاه والای انسان در میان سایر موجودات است .
هر پرسشی که در فلسفه مطرح می شود در باب یکی از این سه ضلع بنیادین هستی می باشد .

واما مسایل فلسفه بحث در مورد عوارض ذاتی وجود است .با کلامی ساده تر ؛ در فلسفه از شکلهای مختلف وجود بحث می شود مثلا" وجود به صورت مطلق و ثابت ، وجود به صورت نسبی ومتغیر ، وجود به صورت علت ومعلول ، وجود به صورت عینی وخارجی ، وجود ذهنی وصوری و.....
درکل بحث از این صورتها مسایل فلسفه را تشکیل می دهند .
کانت فیلسوف المانی سده ی هجدهم ، فلسفه را عبارت از بحث شناخت دانست ویا می توان گفت که با نقد عقل ، شناخت را مهمترین مسئله ی فلسفه دانست .
وجود گرایان معاصر (اگزیستانسیالیستها)وظیفه ی فلسفه را به نوعی انسان شناسی می دانند .
اثبات گرایان منطقی ، فلسفه را به بحثهای منطقی محدود می دانند . و گروهی نیز معتقدند که در فلسفه بحث از ارزشها است وفلسفه چیزی جز ارزش شناسی نیست .
دیدگاه انسانهادر مشغولیات تفکرات انسانی بیشتر متوجه چیستی موجودات است به همین دلیل مسایل فلسفه به پنج دسته تقسیم میشود که هر دسته معلول تفکر در زمینهای خاص به شمار می رود .

این مسایل جانبی عبارتند از :

1- تفکر در چیستی تعریف ، استدلال واستنتاج = دانش منطق که مقدمه ی علم فلسفه است
2- تفکر در چیستی شناخت ، معرفت =شناخت شناسی
3- تفکر در چیستی هستی ، وجود = هستی شناسی یا علم وجود مانند وجود واجب ویا ممکن ویا ممتنع
4- تفکر در چیستی امور یا ارزشهای اخلاقی = دانش اخلاق که پرسش های مطروحه در این بخش عبارت است از این که خیر چیست ؟ انسان چگونه با رفتار هایش به سعادت می رسد ؟ و...
5- تفکر در چیستی زیبایی = زیبایی شناسی که در آن بحث از زیباییهای طبیعی وهنری و مسایل مربوط به آنها است .وکوشش می شود که روشن شود که چرا زیبا ، زیبا است !

باید توجه داشت که شناخت شناسی وهستی شناسی را می توان تحت عنوان کلی مابعدالطبیعه (متافیزیک) قرار داد .وهمچنین اخلاق وزیبایی شناسی را نیز می توان تحت عنوان کلی ارزش شناسی قرار داد می توان گفت در فلسفه سه بحث کلی وجود دارد که شامل 1- منطق 2- مابعدالطبیعه 3- ارزش شناسی می باشد
 

Ir. A. P

عضو جدید
کاربر ممتاز
سلام

مثلث هستی در فلسفه

فلسفه در معنای دقیق وخاص خود عبارت است از بینش ژرف وتأمل سنجیده در مورد مسایل فلسفی که از آن به مثلث هستی تعبیر می کنند .یعنی مسایل مربوط به خدا ؛ جهان ؛انسان .در این ژرف نگری خدا هستی مطلق است وبه عنوان مبداء ظهور هستی های نسبی در مرکز تأملات می باشد . هستی جهان طبیعت وانسان به عنوان هستی های مخلوق ونسبی در دوضلع مثلث وجود یا هستی ، ارکان وجودی عالم را شکل ومعنا می دهند .

جهان در اصطلاح فلاسفه یعنی هر آنچه جز خدا ( ما سوی الله ) ! خدا، هستی مطلق است نامحدود ولایتغیر . وجهان هستی نسبی است ،یعنی محدود و متغیر .ازاین دیدگاه انسان هم جزئی از جهان محسوب می گردد .
اما در اکثر موارد وقتی می گویند «جهان»آنچه مد نظر است جهان = طبیعت است یعنی جهان جدا از انسان ! این نیز به دلیل جایگاه والای انسان در میان سایر موجودات است .
هر پرسشی که در فلسفه مطرح می شود در باب یکی از این سه ضلع بنیادین هستی می باشد .

واما مسایل فلسفه بحث در مورد عوارض ذاتی وجود است .با کلامی ساده تر ؛ در فلسفه از شکلهای مختلف وجود بحث می شود مثلا" وجود به صورت مطلق و ثابت ، وجود به صورت نسبی ومتغیر ، وجود به صورت علت ومعلول ، وجود به صورت عینی وخارجی ، وجود ذهنی وصوری و.....
درکل بحث از این صورتها مسایل فلسفه را تشکیل می دهند .
کانت فیلسوف المانی سده ی هجدهم ، فلسفه را عبارت از بحث شناخت دانست ویا می توان گفت که با نقد عقل ، شناخت را مهمترین مسئله ی فلسفه دانست .
وجود گرایان معاصر (اگزیستانسیالیستها)وظیفه ی فلسفه را به نوعی انسان شناسی می دانند .
اثبات گرایان منطقی ، فلسفه را به بحثهای منطقی محدود می دانند . و گروهی نیز معتقدند که در فلسفه بحث از ارزشها است وفلسفه چیزی جز ارزش شناسی نیست .
دیدگاه انسانهادر مشغولیات تفکرات انسانی بیشتر متوجه چیستی موجودات است به همین دلیل مسایل فلسفه به پنج دسته تقسیم میشود که هر دسته معلول تفکر در زمینهای خاص به شمار می رود .

این مسایل جانبی عبارتند از :

1- تفکر در چیستی تعریف ، استدلال واستنتاج = دانش منطق که مقدمه ی علم فلسفه است
2- تفکر در چیستی شناخت ، معرفت =شناخت شناسی
3- تفکر در چیستی هستی ، وجود = هستی شناسی یا علم وجود مانند وجود واجب ویا ممکن ویا ممتنع
4- تفکر در چیستی امور یا ارزشهای اخلاقی = دانش اخلاق که پرسش های مطروحه در این بخش عبارت است از این که خیر چیست ؟ انسان چگونه با رفتار هایش به سعادت می رسد ؟ و...
5- تفکر در چیستی زیبایی = زیبایی شناسی که در آن بحث از زیباییهای طبیعی وهنری و مسایل مربوط به آنها است .وکوشش می شود که روشن شود که چرا زیبا ، زیبا است !

باید توجه داشت که شناخت شناسی وهستی شناسی را می توان تحت عنوان کلی مابعدالطبیعه (متافیزیک) قرار داد .وهمچنین اخلاق وزیبایی شناسی را نیز می توان تحت عنوان کلی ارزش شناسی قرار داد می توان گفت در فلسفه سه بحث کلی وجود دارد که شامل 1- منطق 2- مابعدالطبیعه 3- ارزش شناسی می باشد

سلام:gol:
یکم ساده تر بگین ما هم فیض ببریم:redface:
در مورد این 5 دسته الان ما برای این سوالا باید دنبال جواب واحدی باشیم؟
مثلا همین سوال زیبا چرا زیباست میتونه به تعداد ادما جواب داشته باشه یا اساسا جوابی نداشته باشه تکلیف چیه؟
یعنی هر کسی بر این اساسی که فرمودین:

شناخت های علمی وهنری +عوامل محیطی واجتماعی ====» تفکر ویژه ===» جهان بینی (فلسفه)

جوابی به یه سوال میده که با نظر بقیه فرق داره ولی جواب درست کدومه؟

 

••ostad••

عضو جدید
سلام:gol:
یکم ساده تر بگین ما هم فیض ببریم:redface:
در مورد این 5 دسته الان ما برای این سوالا باید دنبال جواب واحدی باشیم؟
مثلا همین سوال زیبا چرا زیباست میتونه به تعداد ادما جواب داشته باشه یا اساسا جوابی نداشته باشه تکلیف چیه؟
یعنی هر کسی بر این اساسی که فرمودین:

شناخت های علمی وهنری +عوامل محیطی واجتماعی ====» تفکر ویژه ===» جهان بینی (فلسفه)

جوابی به یه سوال میده که با نظر بقیه فرق داره ولی جواب درست کدومه؟


با سلام :gol:


بر روی چشم تمام سعیم را میکنم که ساده تر از این بگویم . اما باور کنید بنده به ساده بیان کردن مسایل فلسفی بین دوستان مشهورم. اما شما هم بفرمایید هرکجا ابهام دارد توضیح بدهم .:w10: :w16:

خیر بزرگوار اگرکمی تأمل بفرمایید بنده نظرات فلاسفه ی بزرگ را در این موارد مختلف قرار خواهم داد وقطعا" به همان نتیجه ایی که عرض کردم خواهیم رسید . وخواهید دید که در مورد این 5 دسته نظریات متفاوتی از سوی مکاتب مختلف ابراز شده که بیانگر دید گاه های مختلف افراد به این مسایل است .که همین تفاوت دیدگاه ها تنوع فکری وسلیقه ای را در میان افراد بشر نشان می دهد .

بله همین زیبا چرا زیبا است می تواند به تعداد انسان های روی زمین تعریف های متفاوت داشته باشد .اما معمولا" ما با یک رهبری فکری مواجه هستیم که صاحب پیروانی است . یعنی معمولا" یک نفر صاحب نظریه ای میشود وتعدادی آن نظریه را می پسندند زیرا با عقاید وافکارشان نزدیک است وسنخیت دارد لذا معمولا" نمی گوییم به تعداد افراد بشر تعریف دارد بلکه می گوییم به تعداد مکاتب فکری ونظری تعریف دارد .

شما جواب درست را با اندیشه وعقل خود در میان این نظریات میتوانید انتخاب کنید .زیرا فلسفه علم تکاپوی عقلی است وآنچه را که شما از میان نظریات انتخاب کنید یا خودتان در باره اش نظر بدهید همان جواب درست است . ولی باید ظرفیت دفاع عقلی از نظریات خود را هم داشته باشید تا از جانب سایر نظریات مورد نقد عقلی و رد عقلی قرار نگیرند وشما بتوانید با مستندات نظرتان را اثبات کنید تا صحت آن بر همگان مشخص شود ویا کذب آن بر خودتان مشخص شود وبه دنبال نظر یه ی بهتر بروید .

موفق باشید :gol:
 

Ir. A. P

عضو جدید
کاربر ممتاز
با سلام http://www.www.www.iran-eng.ir/images/smilies/icon_gol.gif


بر روی چشم تمام سعیم را میکنم که ساده تر از این بگویم . اما باور کنید بنده به ساده بیان کردن مسایل فلسفی بین دوستان مشهورم. اما شما هم بفرمایید هرکجا ابهام دارد توضیح بدهم .http://www.www.www.iran-eng.ir/images/smilies/funny/w10.gif http://www.www.www.iran-eng.ir/images/smilies/funny/w16.gif

خیر بزرگوار اگرکمی تأمل بفرمایید بنده نظرات فلاسفه ی بزرگ را در این موارد مختلف قرار خواهم داد وقطعا" به همان نتیجه ایی که عرض کردم خواهیم رسید . وخواهید دید که در مورد این 5 دسته نظریات متفاوتی از سوی مکاتب مختلف ابراز شده که بیانگر دید گاه های مختلف افراد به این مسایل است .که همین تفاوت دیدگاه ها تنوع فکری وسلیقه ای را در میان افراد بشر نشان می دهد .

بله همین زیبا چرا زیبا است می تواند به تعداد انسان های روی زمین تعریف های متفاوت داشته باشد .اما معمولا" ما با یک رهبری فکری مواجه هستیم که صاحب پیروانی است . یعنی معمولا" یک نفر صاحب نظریه ای میشود وتعدادی آن نظریه را می پسندند زیرا با عقاید وافکارشان نزدیک است وسنخیت دارد لذا معمولا" نمی گوییم به تعداد افراد بشر تعریف دارد بلکه می گوییم به تعداد مکاتب فکری ونظری تعریف دارد .

شما جواب درست را با اندیشه وعقل خود در میان این نظریات میتوانید انتخاب کنید .زیرا فلسفه علم تکاپوی عقلی است وآنچه را که شما از میان نظریات انتخاب کنید یا خودتان در باره اش نظر بدهید همان جواب درست است . ولی باید ظرفیت دفاع عقلی از نظریات خود را هم داشته باشید تا از جانب سایر نظریات مورد نقد عقلی و رد عقلی قرار نگیرند وشما بتوانید با مستندات نظرتان را اثبات کنید تا صحت آن بر همگان مشخص شود ویا کذب آن بر خودتان مشخص شود وبه دنبال نظر یه ی بهتر بروید .

موفق باشید http://www.www.www.iran-eng.ir/images/smilies/icon_gol.gif



سلام:gol:
ممنون از توجه شما
با قسمت شناخت فلسفی یکم مشکل دارم
یعنی باید با توجه به فلسفه ی خودم که حاصل شناخت علمی و هنری خودمه یه نظر رو انتخاب کنم و پیرو اون نظر بشم و با سایر مکاتب وارد بحث بشم تا یا ازش دفاع کنم و اثباتش کنم و یا رد بشه و دنبال نظر دیگه ای باشم.
در این صورت ایا باید فرض کنم یک جواب درسته و دنبال اون جواب(حقیقت) باشم یا میتونم فرض کنم چند جواب میتونه هم زمان درست باشه؟
من فکر میکنم(با فلسفه خودم البته:D) اگر باید جواب واحدی باشه چرا مکاتب مختلف نظرات هم رو نقد نمیکنن تا به حقیقتی واحد برسن و این همه نظریه مختلف برای یک سوال نباشه به نظر من اگر به جواب درست برسیم مطمئنا همه باید قبولش کنن براي چي مثل نظريه هاي علمي همه مكاتب نظريه جامع تر رو قبول نميكنن تا كم كم به حقيقت نزديك بشيم
برای سفسطه هم اگر یه مثال بزنین خوب میشه اخه من نمیدونم چطور میشه یه استدلال به ظاهر درست باشه ولی در اصل غلط !!
یه جا که بحث میکردم به کسی که میگفت این جهان مبدا خلقت هست گفتم شما ثابت کنین این جهان اولین مخلوق هست ایشون میگفت اولین مخلوق هست چون قبلش چیزی نیست و چیزی که نیست رو چطور ثابت کنم نیست و به من میگفت شما داری مغلطه میکنی چون من نمیتونم چیزی رو که نیست رو ثابت کنم نیست ایا این سوال من مغلطه بوده؟
:gol:
 
آخرین ویرایش:

••ostad••

عضو جدید
سلام:gol:
برای سفسطه هم اگر یه مثال بزنین خوب میشه اخه من نمیدونم چطور میشه یه استدلال به ظاهر درست باشه ولی در اصل غلط !!
یه جا که بحث میکردم به کسی که میگفت این جهان مبدا خلقت هست گفتم شما ثابت کنین این جهان اولین مخلوق هست ایشون میگفت اولین مخلوق هست چون قبلش چیزی نیست و چیزی که نیست رو چطور ثابت کنم نیست و به من میگفت شما داری مغلطه میکنی چون من نمیتونم چیزی رو که نیست رو ثابت کنم نیست ایا این سوال من مغلطه بوده؟
:gol:

سلام

به نظرم رسید اگر اول با سفسطه ومغلطه کمی بیشتر آشنا بشوید مطلب وسؤال قبلی را بهتر میتوانید تجزیه وتحلیل کنید به همین خاطر فعلا" پاسخ سؤال دوم را پیگیری میکنم تا ....


تعریف مغلطه ویا سفسطه که خود گونه ای از مغلطه میباشد به صورت ساده اینطور هست: "هر گونه خطا و اشتباه در استدلال یا استنتاج(نتیجه گیری) ، واین اصطلاحی است برای اشاره به آنچه موجب می شود استدلالی به خطا رود." مغلطه چندین زیرمجموعه مختلف دارد که چند مورد را براتان می نویسم:
1. سفسطه ابهام: این سفسطه به صورت خلاصه به این معنا هست که از نوشته یا حرفی که معنای روشن و واضحی ندارد یا اینکه نوشته به صورت گنگ گفته شده نتیجه ای رو به نفع خودمان برداشت کنیم . اساسا چون آن نوشته یا گفته فاقد شفافیت هست هر گونه برداشتی از آن بشود اشتباه در استدلال هست و مغالطه به حساب میاد. ابهام استفاده از جملات دو پهلو است به طوری که بیشتر از یک معنا را برای آن میتوانیم تصور کنیم .این مطلب موارد زیادی دارد که چند مورد را برای روشن شدن اذهان عرض میکنم . مثلا" به این مطالب دقت کنید « روزی حضرت علی(ع) داخل کوچه ای بر روی سکویی نشسته بودند که غلامی مسلمان درحال فرار از مقابل ایشان گذشتند حضرت از روی سکو برخاستند وچند قدم آن طرف تر ایستادند . درهمین فاصله ی زمانی غلام ازایشان دور شد واز نظر ناپدید شده بود .لحظاتی بعد مولای ظالم وکافر این غلام سر رسید واز حضرت پرسید : آیا غلامی را در حال فرار دیده است؟ حضرت فرمودند از زمانی که من اینجا ایستادم کسی را در حال فرار ندیدم » (ابهام در مرجع زمان ومکان )

« فرمانروایی ستمگر مردی را دستگیر کرد وفرمان مرگ اورا صادر کرد سپس به مرد گفت : اگر به منبر بروی ودر میان مردم علی (ع) را لعن کنی تورا آزاد خواهم کرد واز کشتن تو منصرف خواهم شد .
مرد قبول کرد وبر منبر رفت وگفت : ای مردم فرمانروای شما از من خواسته که علی (ع) را لعن کنم ؛ پس لعنت خدا بر او باد »(ابهام در مرجع ضمیر )
یعنی در واقع اینجا مرجع ضمیر خود فرمانروا است که حکم لعن راداده نه حضرت علی (ع) !!!

سفسطه تکذیب طرف: این نوع سفسطه به این معنی هست که به جای بررسی کردن حرفی که گفته شده به خاطر گوینده حرف، اون حرف رو نپذیریند. مثلا بگویید چون فلان آدم گفته پس حرف اشتباه هست. این هم خطا در استدلال هست. مثلا" کسی بگوید من دانشجو هستم ودیگری بگوید ، تو باور میکنی؟ که در این مثال با ایجاد شبهه گوینده ی مطلب را دروغگو جلوه میدهند .واز این طریق سفسطه میکنند واو را تکذیب مینمایند

3. سفسطه استدلال از مرجع معتبر: به این معنی هست که چون مطلبی را به استناد مطالب کسی گفته که شما پیش فرضتان این هست که همه حرفهاش درست هست پس آن حرف رو بپذیرید بدون اینکه برای بررسی حرف استدلال بیاورید . این نوع برداشت هم خطا در استدلال هست و به وفور در ارتباط به مباحث دینی و اعتقادی دیده میشه. (نه فقط مختص به ادیان باشد؛ در مکاتب فلسفی به عنوان نمونه مارکسیسم هم دیده میشود )

موفق باشید :gol:
 
آخرین ویرایش:

دخترخوب

عضو جدید
سلام من عضوجدیدم امیدوارم درکنارشما به تمام جوابام برسم ضمنا مسائلی روکه بیان میکنیدخیلی عالیه

سلام من عضوجدیدم امیدوارم درکنارشما به تمام جوابام برسم ضمنا مسائلی روکه بیان میکنیدخیلی عالیه

برای اطلاعات عمومی ازدنیای فلسفه چندکتاب معرفی کنید ممنون
 

••ostad••

عضو جدید
برای اطلاعات عمومی ازدنیای فلسفه چندکتاب معرفی کنید ممنون

سلام بزرگوار خوش آمدید :gol:

ای کاش ترم حاضر خود را هم می نوشتید . البته برای اطلاعات عمومی وشروع اولین قدمها در پست چهارم صفحه ی اول نام چند کتاب را قرار داده ام بد نیست با آنها کمی بیشتر آشنا شوید .

در ضمن برای فهمیدن هر عنوان از فلسفه تنها راه تمرین و ورزش فکر است و تکرار :w10:

موفق باشید :gol:
 
آخرین ویرایش:

••ostad••

عضو جدید
با قسمت شناخت فلسفی یکم مشکل دارم
یعنی باید با توجه به فلسفه ی خودم که حاصل شناخت علمی و هنری خودمه یه نظر رو انتخاب کنم و پیرو اون نظر بشم و با سایر مکاتب وارد بحث بشم تا یا ازش دفاع کنم و اثباتش کنم و یا رد بشه و دنبال نظر دیگه ای باشم.
:gol:

باسلام به دوستان گرامی :)

وبا پوزش به دلیل غیبت طولانی ام .خوب پایان ترم است و.....

دوست گرامی شناخت فلسفی یعنی این که آنچه که از حاصل شناخت علمی وهنری (شخصی خودتان)برای شما به صورت یک حقیقت درذهنتان نقش بسته . یعنی باورهایی که شما درمورد خدا وجهان و انسان پذیرفته اید وقبول دارید . یعنی نوع اعتقادتان به مثلث هستی . نه اینکه شما به صورت ظاهری این مطالب را انتخاب کنید بلکه آنچه را که از این مطالب به صورت باور یقینی در برابر دیگر ادعا ها خود را ملزم به دفاع از آنها میدانید .
و البته این باورها می توانند در یک تعامل حقیقی دچار تحول شده وشما را به باورهای جدیدی برساند که این بستگی دارد به دیدگاه شما و تحولی که در نوع ، کیفیت وجهت شناخت علمی وهنری (شخصی) شما بوجود می آید .


موفق باشید :gol:
 

افشینیوس

عضو جدید
جناب استاد با احترام
در ابتدای تاپیک فرمودید علم فلسفه. چون تاپیک فلسفی هست میخواستم سوال کمی فلسفی بپرسم. آیا فلسفه علم هست یاخیر؟
طبق آنچه که در فلسفه علم به آن استناد میشود وجه تشخیص علم از شبه علم یا غیر علم چیزی است که به آن تعریف علم میگوییم . هر فرآیندی که از مشاهده آغاز شده و با آزمون و خطا یا بهتر بگوییم ،آزمایش به یک فرضیه یا نظریه یا قانون بیانجامد علم نامیده میشود. نظریه بدست آمده باید طیف وسیعی از مشاهدات انجام شده را توجیه نماید و همچنین با خود تعدادی پیش بینی از مشاهدات آینده داشته باشد. پس خاصیت اصلی علم تجربه پذیری است. از طرفی علم قابل گسترش و تعمیم نیز هست. یعنی فرضیات و نظریات اخیر با انجام مشاهدات جدید و طراحی آزمایشات جدید متوانند به نظریات جدید متحول شوند. اگر با این تعریف از علم موافق هستید به نظر شما آیا فلسفه دارای چنین شاخصهایی هست یا خیر ؟ ناگفته نماند اینجانب از علاقمندان به فلسفه هستم و سوالم به معنای ارزش گذاری بر روی علم یا فلسفه نیست. فقط به جهت تنویر فکر است. با تشکر
 

Similar threads

بالا