گفتگوهای تنهایی
- شروع کننده موضوع سرمد حیدری
- تاریخ شروع
- وضعیت
هزار بار تشکر کنم کمه مرسی
تایپ کردن احساس سخت تر از حرف زدنه وقتی دلت خون شده بدتر اینکه تنها قطرات اشکت روی دکمه های کیبردت میریزه و کسی نیست تا ارام در اغوشت بگیرد و اشکهایت را پاک کند
سخته وقتی کسی نباشه تا بفهمه حرفات اروم به در و دیوار بگی و سرت بذاری روی دیوار سرد برای اشک ریختن
در زمانه من بزرگواری به بد سخن گفتن هست اگر سکوت کنی در برابرشان و ادب خرجسان کنی بدتر اذیتت میکنند و به تو نام ساده بودن میدهند حتی نمیخواهند درک کنند بخاطر چیست سکوتت
..............
..............
تنهایم اما تسلیم نمیشوم
تنهایم اما میخندم جلوی تمام انها که دلم را میشکنند
تنهایم اما امید دارم روزی دیگر به زیر خروارها خاک میروم بدون اینکه دردی را حس کنم
تنهایم اما میدانیم روزی تو نیز تنها میشوی و تمام انها که کنارت هستند ترکت میکنند انوقت سراغ من نیا چون خیلی وقته برایم مرده ای هستی میان زندگان
تنهایم اما هنوز به دنبال کسانی میگردم که همچو من بیدریغ دوست بدارند بی منت دلی را شاد کنند و زیبا زندگی کنند
..............
تنهایم اما تسلیم نمیشوم
تنهایم اما میخندم جلوی تمام انها که دلم را میشکنند
تنهایم اما امید دارم روزی دیگر به زیر خروارها خاک میروم بدون اینکه دردی را حس کنم
تنهایم اما میدانیم روزی تو نیز تنها میشوی و تمام انها که کنارت هستند ترکت میکنند انوقت سراغ من نیا چون خیلی وقته برایم مرده ای هستی میان زندگان
تنهایم اما هنوز به دنبال کسانی میگردم که همچو من بیدریغ دوست بدارند بی منت دلی را شاد کنند و زیبا زندگی کنند
شب تو اتاق تو تاریکی منتظر روشن شدن چراغ گوشیت باشی ...
یهو چراغش روشن شه ... قلبت بتپه ....
تاپ ...
تاپ ...
تاپ...
میری برش میداری ...
یعنی اونه ؟؟
رو صفحه میبینی ...
Battery Low ...
قلبت میشکنه ...
وقتی کسی نباشه قلبت رو شارژ کنه ...
چه فرقی میکنه ...
گوشیت خاموش میشه ...
آروم رو تختت کز میکنی ...
وتا خود صبح به خودتو بدبختیهات بد بیراه میگی...
سکوت میکنم تا کسی را به خلوتم راه ندهم تا همیشه به یاد داشته باشم کسی هست در این دنیا که هیچ کس برای سخن گفتن با او نیست انقدر تنهاست که حتی کلاغها نیز روی طاقچه پنجره اش نمیروند و او با اندوهی در دلش به تاریکی مینگرد کاش میشد دستش را بگیرم و ارام بگویم سلام به نور و روشنی بیا
فکر کن حالا یه جمله هم نوشتیم و دوهزارتا لایک هم خوردیم...
با اونا که میخواستیم دوستمون داشته باشن و ندارن چکار کنیم؟
فکر کن 100 نفرم توی این دنیای مجازی اددت کردن...
با فراموش شدنت توی این روزگار نامرد میخوای چکار کنی...؟؟؟
فکر کن چندین ساعتم باهزار نفر چت کردی و غش کردی از خنده و این وسطا،مجازی عاشقشم شدی...بوسشم کردی...
تلخی بعد از خاموش کردن نوت بوکت و سکوت اتاقتو کجای دلت جا میدی...
با اونا که میخواستیم دوستمون داشته باشن و ندارن چکار کنیم؟
فکر کن 100 نفرم توی این دنیای مجازی اددت کردن...
با فراموش شدنت توی این روزگار نامرد میخوای چکار کنی...؟؟؟
فکر کن چندین ساعتم باهزار نفر چت کردی و غش کردی از خنده و این وسطا،مجازی عاشقشم شدی...بوسشم کردی...
تلخی بعد از خاموش کردن نوت بوکت و سکوت اتاقتو کجای دلت جا میدی...
راست میگی..................
می دانی
یک وقت هایی باید
روی یک تکه کاغذ بنویسی
تـعطیــل است
و بچسبانی پشت شیشه ی افـکارت
باید به خودت استراحت بدهی
دراز بکشی
دست هایت را زیر سرت بگذاری
به آسمان خیره شوی
و بی خیال ســوت بزنی
در دلـت بخنــدی به تمام افـکاری که
پشت شیشه ی ذهنت صف کشیده اند
آن وقت با خودت بگویـی
بگذار منتـظـر بمانند ....
یک وقت هایی باید
روی یک تکه کاغذ بنویسی
تـعطیــل است
و بچسبانی پشت شیشه ی افـکارت
باید به خودت استراحت بدهی
دراز بکشی
دست هایت را زیر سرت بگذاری
به آسمان خیره شوی
و بی خیال ســوت بزنی
در دلـت بخنــدی به تمام افـکاری که
پشت شیشه ی ذهنت صف کشیده اند
آن وقت با خودت بگویـی
بگذار منتـظـر بمانند ....
گاهی همان که بیخیالت هست
همان که نمیبینت تو را
همانی میشود که ارزویش را داری
اما بدان گاهی انکه تو بیخیالش هستی
تو نمیبینیش
همیشه با خیالت جان میگیرد
کاش میدانستم چه کسی در خیالش صدایم میکند تا بگویم
کافیست اینجا دیگر دلی نیست
که بخواهی بخاطرش خودت را عذاب بدهی
دلت را بگیر و برو اخر دیگر دلی نیدارم تا بتوانم در مقابل دلت به تو تقدیم کنم
دلم جز پاره پاره بودن چیزی ندارد
همان که نمیبینت تو را
همانی میشود که ارزویش را داری
اما بدان گاهی انکه تو بیخیالش هستی
تو نمیبینیش
همیشه با خیالت جان میگیرد
کاش میدانستم چه کسی در خیالش صدایم میکند تا بگویم
کافیست اینجا دیگر دلی نیست
که بخواهی بخاطرش خودت را عذاب بدهی
دلت را بگیر و برو اخر دیگر دلی نیدارم تا بتوانم در مقابل دلت به تو تقدیم کنم
دلم جز پاره پاره بودن چیزی ندارد
اندوه که از حد بگذرد،
جایش را میدهد به یک بی اعتنایی مزمن،
دیگر مـهـم نیست
بودن یا نبودن،
دوست داشتن یا نداشتن،
آنـچه اهمیت دارد
کشداری رخوتناک حسی است،
که دیگر تو را به واکنش نمیکشاند،
در آن لحظه فقط در سکوت غرق می شوی،
و نگاه میکنی و نگاه ....!!!!!
- وضعیت
Similar threads
| Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
|---|---|---|---|---|
|
پس از آن غروب رفتن اولین طلوع من باش(من از خلوت و تنهایی میترسم) | ادبیات | 122 | |
|
کوچه های تنهایی | ادبیات | 6182 | |
|
((**++ تشکر از تنهایی کاربری که شایسته تشکر است ++**)) | ادبیات | 52 |
Similar threads
-
پس از آن غروب رفتن اولین طلوع من باش(من از خلوت و تنهایی میترسم)
- شروع شده توسط حمید...HaMiD
- پاسخ ها: 122
-
-