رمان "دریا"

Pirate Girl

عضو جدید
فصل اول
« اولین روز دانشگاھه!دانشگاه تھران!یه آرزو !»
جلوی در اصلی دانشگاه وایستادم!ترسیدم!جرات نمی کنم برم تو!جلوی در دانشگاه واستادم
و به سر در قشنگش نگاه می کنم!
ھمیشیه آرزوی یه ھمچین روزی رو داشتم!
حالا اون روز شده اما من می ترسم!
یه لحظه چشمامو بستم و به خودم گفتم:
-تو دریا ھستی!پر اراده و شجاع!با پشتکار زیاد!آروم اما سخت کوش!وقتی ھم که عصبانی دیگه چیزی جلودارش نیست!پس برو تو!و رفتم تو!
تا از در دانشگاه وارد شدم،چند تا سال آخری جلوی در وایستاده بودن.نمی دونستم باید کجا برم.رفتم جلوتر و از یکی از اون پسرا پرسیدم :
-ببخشید آقا،من سال اولی م،می شه بفرمایین من کجا باید برم؟
تا اینو گفتم،اونم معطل نکرد و گفت:
-قربون من!
یه دفعه ھمشون زدن زیر خنده !مونده بودم چی جوابشو بدم!
بغض گلومو گرفه بود.چیزی نمونده بود بزنم زیر گریه ،اما جلو خودم رو گرفتم و محکم واستادم و بھشون نگاه کردم که یکیشون با خنده گفت که این فقط یه شوخی بوده و ھمگی با من راه افتادن و با خنده و شوخی،منو رسوندن جلو دانشکده ام.
شروعش برام خیلی جالب بود.یه شروع خاطره انگیز!دانشگاه تھران! سال ٤٨ !یه آرزو!
اولین کسی که یادمه باھاش آشنا شدم ژاله بود.یه دختر درس خون و زرنگ مثل خودم.داشتم این ور و اونور نگاه می کردم که از پشت بھم گفت:
-میدونم چه احساسی داری!
« برگشتم ظرفش »
-سلام،اسم من ژاله س.
سلام،اسم منم دریاس.
-چه اسم قشنگی،مثل خودت میمونه!
-اسم تو ھم مثل خودت قشنگه.
-از کدوم دبیرستان دیپلم گرفتی؟
-ھدف
-وای !خدا جون!حتما شاگرد اول کنکور شدی!
-نه،چھارم.
-راست میگی؟!!پس حتما باید با من دوست شی!بیا اینجا ھا رو بھت نشون بدم.
-مگه اینجا ھا رو بلدی؟
-نه،اما حالا که دو تا شدیم میریم یاد میگیریم!!
« دو تایی زدیم زیر خنده،داشتیم می خندیدیم که گیتام از در دانشگاه اومد تو.البته اون موقع ھنوز نمیشناختیمش.اومده بود و واستاده بود تو سالن و ھی این ور رو نگاه می کرد ، مثل خود من. تا چشمش به ما افتاد که داریم می خندیم ، اونم خندید و اومد جلومون و گفت :
- خوش به حالتون که دارین می خندین! منکه الآن نزدیکه بزنم زیر گریه!
دوباره ماھا زدیم زیر خنده که اونم شروع کرد به خندیدن و با ھم آشنا شدیم و سه تایی راه افتادیم که به قول ژاله فوضولی کنیم و به ھمه جا سرك بکشیم.
از در دانشکده اومدیم بیرون و پیچیدیم به سمت راست که پرِ شمشاد بود.یه خرده که رفتیم که ژاله گفت:
-بچه ھا! اونجا رو!عینِ پارك دم خونه ی ماس !
راست می گفت ، یه مجوطه بود که بین شمشادھا محصور شده بود وخیلی دنج و خلوت! چند تام نیمکت زیر درختا و شمشادا که خیلی م ارتفاع داشت گذاشته بودن.سه تایی رفتیم طرف اونجا و تا رسیدیم ، یه کی که خیلی هم ھول شده بود ،چندتا سرفه کرد و از بغل ما با خجالت رد شد و رفت!سه تایی با تعجب داشتیم اونو نگاه می کردیم که از پشت شمشادا صدای یه دختر اومد که گفت:
-نمی شد حداقل چندتا سرفه بکنین بعد بیاین؟!
سه تایی برگشتیم و نگاھش کردیم.صورتش بدك نبود. داشت سر و وضعش رو درست می کرد. ژاله گفت:
-آخه خبر نداشتیم شما اینجا مشغول راز و نیازین!!
دختره که خنده ش گرفته بود گفت:
-گم شین! داشتم ازش چندتا سوال درباره ی دانشگاه می کردم!
ژاله – حالا فرصت شد که بھت جواب بده یا نه؟!
ھمگی زدیم زیر خنده که دختره اومد جلو و گفت:
- اگه شما یه دقیقه دیرتر می رسیدین، آره!حالا که گذشت!اسم من مھنازه،شماھام سال اولی ھستین؟
بھش جواب دادیم و با ھم آشنا شدیم و دوست. خیلی راحت! با چندتا کلمه!
ژاله زود پرسید:
- تو چطور ھنوز نرسیده ، انقدر سریع جا افتادی؟!
مھناز که داشت می رفت کتاباشو برداره با خنده گفت:
- اینجا دانشگاھه، دبیرستان که نیس! دیگه از خانم مدیر و خانم ناظم خبری نیس!شما ھام راحت باشین و با دل راحت، ھرچی سوال دارین از این پسرا بپرسین!
اینجوری اولین روز دانشگاه برای من شروع شد.
 

Pirate Girl

عضو جدید
چھار تایی برگشتیم تو دانشکده و رفتیم سر کلاس و بغل ھمدیگه نشستیم.کم کم بچه
ھای دیگه م اومدن تو کلاس. پسر و دختر. دخترا ، بعضیاشون لباسای ساده پوشیده بودن
و خیلی معمولی. اما بعضیا با لباسای آنچنانی و دامن ھای کوتاه و آرایش کامل
بودن.پسرام ھمینجور! از سر و وضع بعضیاشون می شد فھمید که درس خونن اما
بیشترشون با شلوار جین و بلوزھای اسپرت و ادکلن زده و خلاصه خیلی شیک می اومدن
سر کلاس. بیشترشونم، تا وارد کلاس می شدن، ھمون دمِ در یه خرده صبر می کردن و یه
نگاھی به دخترا می کردن و مثل اینکه یکی نظرشون رو بگیره ، صاف می رفتن و رو
صندلی کناریش می نشستند. حالا اگه دختره ازش خوشش نمی اومد ، یه خرده بعد ،
طوری که به پسره برنخوره، آروم بلند می شد و جاشو عوض می کرد.بالاخره ، تقریبا
کلاس پر شده بود و فقط چند تا ردیف آخر خالی بود. ما چھار تا ، چون جزء اولین نفراتی
بودیم که رفته بودیم تو کلاس ، برامون خیلی جالب بود تک تک تازه وارد ھا رو ببینیم! چه دختر،
چه پسر. اونا می اومدن تو کلاس و مھناز در مورد ھر کدوم شون یه اظھارنظری می کرد و
گیتام گفته ھاشو تایید می کرد.
مھناز - وای! چه پسر خوشتیپی! اووم!! چه ادکلنی! بچه ھا ترو خدا جاوا کنین ، شاید اومد بغل من نشست! ا وا! خاك تو سر بی سلیقه ت!
گیتا- این یکی ر.! از قبلی م بھتره!
مھناز - چیه تپیدین تو ھمدیگه؟! بلندشین سوا سوا بشینین آخه!
ژاله – می گم مھناز! چطوره صندلی ت رو ورداری ببری و بزاری اون وسط و ھفت ھشت تا صندلی م بچینی دورت! اینجوری مجبور نمی شی بین ھمه ی اینا، یه نفر و انتخاب کنی.
مھناز - آی گفتی! بخدا حیفم میاد بگم کدوم از اون یکی خوش قیافه تر و خوش تیپ تره! این یکی رو نگاه کن! فکر کرده داره میاد مکتب خونه! عینکش رو ببین! معلومه از اون بچه خَر
خوناس!چه دماغی داره!عین سرسره ی فتحعلیشاه!وای که قربون این یکی برم!
گیتا- ایش!این آکله رو ببین!انگار از دماغ فیل افتاده!آرایش کردنشو ببین مھناز!با یه من کرم پودر نمیشه تو صورتش نگاه کرد!
مھناز - این باید میرفته بالماسکه!اشتباھی اومده اینجا!
« آروم به ژالھ گفتم »
-بلند شو بریم یه جای دیگه بشینینم.
ژاله کتاباشو ورداشت و بلند شد.منم بلند شدم که مھناز گفت :
-چی شده؟! خلوتش کردین؟
« بدون اینکھ جوابشو بدیم،رفتیم چند تا ردیف اونور تر ،تقریبا آخرای کلاس نشستیم.اصلا
حوصله ی اینجور دخترا رو نداشتم.برای منم جالب بود دانشجوھایی رو که می آن کلاس
ببینم اما اینکه در مورد ھر کدومشون یه چیزی بگم ،نه!
تو کلاسمون،ھمه جور دانشجویی بود.از طرز لباس پوشیدنشون می شد فھمید که از نظر
مالی وضعشون چه جوریه.اما بدون استثنا ھمشون تمیز و آراسته بودن.شوخی نبود!اینا
تونسته بودن که از سد کنکور رد بشن و وارد دانشگاه بشن.داشتم به این چیزا فکر می
کردم که یه دفعه در کلاس وا شد و یه پسر بلند قد و خوش ھیکل اومد تو.بی اختیار نظر
ھمه بھش جلب شد؛مخصوصا دخترا!یه سکوت عجیبی تو کلاس ایجاد شده بود.نمی دونم چه جوری بگم اما این پسر با ھمه ی پسرای دیگه فرق داشت!چشم و ابرو مشکی و با موھای سیاه و پر پشت و بلند که معلوم بود قبل از اومدن فقط یه چنگ توشون زده.یه شلوار جین
مشکی پوشیده بود با یه بلوزخیلی قشنگ مشکی.ابرو ھای پر و کشیده ای داشت و
اسکلت صورتش خیلی خوش فرم بود.سبیل نداشت اما معلوم بود که یکی دو روز
صورتش رو اصلاح نکرده.بر خلاف تمام پسرا که با لبخند وارد کلاس می شدند،اون خیلی
سرد وارد کلاس شد و بدون اینکه حتی به یه دختر نگاه بکنه،اومد طرف آخر کلاس و یه
گوشه که کسی نبود رو یه صندلی نشست.
 

Pirate Girl

عضو جدید
با نشستن اون، یکی یکی،سر دخترا به بھانھ ھاي مختلف برگشت عقب. اما اون سرش رو انداختھ بود پایین و تو فکر بود. از جایی کھ نشستھ بودم بھ سختی می شد ببینمش.زیر چشمی نگاھش کردم. فقط نیمرخش معلوم بود. دلم نمی خواست مثل دخترای دیگھ برگردم و نگاش کنم. ژالھ داشت مرتب باھام حرف می زد و مجبور بودم کھ سرم رو برگردونم طرفش کھ متوجھ نشھ کھ میخوام بھ اون پسره نگاه کنم اما ھر کاری می کردم ،انگار یھ نفر بھ زور سرم رو می گرفت و بر میگردوند طرفش! یھ حس کنجکاوي بود. دلم می خواست بدونم کھ این آدم چھ جورشخصیتی داره. از یھ لحظھ کھ ژالھ ساکت شد استفاده کردم و سرم رو انداختم پایین و زیرچشمی نگاھش کردم. از ھمون نیمرخش معلوم بود کھ صورت مردونھ و قشنگی داره.نمیدونم داشت بھ چی فکر می کرد کھ دندوناش رو بھ ھم فشار داده بود و عصلات فکش منقبض شده لودن و چھره اش رو خیلی مردونھ تر نشون می داد. ابرو ھاش خیلی کشیده و بلند بودن و با یھ شکست خیلی قشنگ، چشماشو کادر کرده بودن. تا اونجا کھ می تونستم ببینم تو صورتش اثری از خوشحالی نبود.
یھ غم! یھ غم بزرگ تموم چھره اش رو پوشونده بود! آستین بلوزش رو کمی کشیده
بود بالا ماھیچھ ھاي پیچیده ي ساعدش کاملا نشون می داد کھ بدن ورزیده ای داره دماغ خوش فرمش خیلی خوب تو صورتش نشستھ بود. مو ھای کمی بلندش کھ از
جلو بھ طرف بالا شانه شده بود . با اون حالت آشفتگی ،یھ جلوه ی خاصی بھش می
داد. گوشش کوچیک و خوابیده بود و بھ قول مامانم بل بل گوش نبود. یھ پوتین جیر
مشکی پوشیده بود کھ تازه مد شده بود و با لباسش ھماھمنگی داشت.حاضر بودم نصف عمرم رو بدم کھ بفھمم الان داره بھ چی فکر می کنھ! دلم می خواست بدونم کھ چرا برعکس بقیھ اونقدر تو خودشھ! دلم می خواست بدونم کھ خودشو گرفتھ یا اخلاقش اینطوریھ.
داشتم بھ این چیزا فکر می کردم کھ یھ دفعھ سرش رو چرخوند طرف من! اونقدر تو
افکارم غرق شده بودم کھ نتونستم عکس العمل نشون بدم! نگاھش تو نگاھم قفل شد ، طوری کھ قدرت ھر حرکت رو ازم گرفت!احساس کردم کھ خون ریخت تو صورتم! یھ دفعھ تو تموم تنم،یھ گز گز خفیف حس کردم! یھ حال عجیبی شده بودم کھ شکر
خدا،نگاھش از من سر خود طرف پنجره ی پشت سرم. نمی دونم اگھ یھ خرده دیگھ
ھمونجور بھم نگاه می کرد ،چھ اتفاقی برام می افتاد! شاید می زدم زیر گریھ! تازه متوجھ ی خودم شدم! یھ دستمو گذاشتھ بودم زیر سرم و داشتم راحت نگاھش می کردم! از رفتارخودم خجالت می کشیدم! زود کلاسوری رو کھ با خودم آورده بودم وا کردم و شروع کردم ورق زدن، مثل اینکھ دنبال یھ نوشتھ می گردم. این کارمم احمقانھ بود! کلاسور سفید سفید! اولین روز دانشگاه!
-دریا! دنبال چی می گردی ؟؟!
-ھان؟؟! ھیچی! دنبال یھ شماره تلفن می گردم.
-شماره تلفن کی؟
-ھان؟ شماره ی چیز! شماره ی یکی از دوستام.
" شانس آوردم تو ھمین موقع استاد وارد کلاس شد وگرنھ اونقدر ھول شده بودم کھ
ممکن بود خیلی راحت بھ ژالھ اعتراف کنم کھ دروغ می گم و یھ لحظھ پیش فقط داشتم بھ اون پسره نگاه می کردم!"
 

گلابتون

مدیر بازنشسته
دوستان لطفا از اسپم كردن لابلاي داستانها بپرهيزيد

انتقاد پيشنهاد و يا تشكرات رو به پروفايل دوستان مختص نماييد

متشكرم
 

Similar threads

بالا