حسینیه باشگاه مهندسان ایران

eng shimi

عضو جدید
کاربر ممتاز
کنیه و لقب های آن حضرت
کنیه امام حسن(ع) ابومحمد بود و این کنیه را پیامبر تعیین فرموده بودند. مشهورترین القاب آن حضرت را تقی، زَکی و سِبط ذکر کرده اند که هرکدام نشان از ویژگی های اخلاقی و صفات نیک امام مجتبی(ع) دارد.
[h=3]سیمای امام حسن(ع)[/h]امام حسن(ع) رخساری سفید و آمیخته با اندکی سرخی داشت، در چشمانش سیاهیِ درخشنده ای برق می زد و موی سرش انباشته و پیچیده بود. استخوان ها و عضلاتی ستبر داشت و فاصله شانه و بازوانش زیاد بود. موی درهم پیچیده و محاسن کوتاه و انبوهی داشت و گردنش به مانند نقره می درخشید. خضاب می کرد و چهره اش در شمار زیباترین چهره ها بود و چهره و اخلاق اش شبیه پیامبر اکرم(ص) بود.
[h=3]فضایل امام حسن(ع)[/h]در فضیلت امام حسن مجتبی(ع) همین بس که جد بزرگوارشان محمد مصطفی(ص) سرور فرزندان آدم و پدرشان علی مرتضی، سرور اوصیا و مادرشان فاطمه زهرا پاره تن پیامبر(ص) بانوی بانوان جهان مادربزرگ گرامی اش حضرت خدیجه است. آن بانو نخستین زنی بود که مسلمان شد و اولین بانویی بود که دارایی خود را در راه خدا بخشید.
[h=3]صفارت امام حسن(ع)[/h]امام حسن(ع) در تمامی صفات نیک بی مانند بود. تاریخ نویسان نوشته اند که حضرت در طول عمر شریف و پربرکت خود، سه بار مال و اثاث زندگی اش را تقسیم فرمود، به طوری که یک جفت کفش برای خود بر می داشت و یک جفت به مستمندان و فقیران می داد.
[h=3]دورویه یک رسالت[/h]از مهم ترین اهداف امام حسن(ع) آن بود که پرده از چهره طاغوتیان زمان بردارد و آنان را آن طور که بودند بشناساند تا از اجرای نقشه هایی که برای از بین بردن رسالت جدش پیامبر(ص) طراحی کرده بودند جلوگیری کند.این هدف امام به طور کامل برآورده شد و نقاب از چهره پلید طاغوتیان زمان کنار رفت و ماهیت پلیدشان آشکار شد.
از برکت همین تدبیرهای امام حسن(ع) بود که برادر بزرگوارشان حضرت سیدالشهداء(ع) آن انقلاب بزرگ را، که روشنگر حقیقت و عبرت بخش خردمندان بود، به وجود آورد. امام حسن(ع) و امام حسین(ع) دو نمود جداگانه داشتند، اما در حقیقت یک رسالت را دنبال می کردند. امام حسن(ع) جان شریف شان را در جهاد خاموش و آرامی فدا کردند و چون هنگام شکستن سکوت رسید، حماسه کربلا به وقوع پیوست؛ حماسه ای که پیش از آنکه حسینی باشد، از آبشخور درایت و خردمندی امام حسن مجتبی(ع) سرچشمه گرفته است.

 

eng shimi

عضو جدید
کاربر ممتاز
قیام امام حسن(ع)
به برکت قیام خاموش و مظلوم امام حسن(ع)، و حماسه آسمان فرسای حضرت سیدالشهداء(ع) توطئه های پوشیده، عریان، و اندیشه های پلید پنهان، عیان شد. این بغض اسلام بود که در حسن(ع) نهفت و در حسین(ع) به فریاد شکفت، شالوده امامت بود که در خون جگر حسن(ع) نطفه بست، و در خون حسین(ع) به بار نشست.
[h=3]حلم امام حسن(ع)[/h]حضرت رسول(ص) فرمود: به حسن شکوه و جذبه و وقار و به حسین بخشندگی و رحمت خود را بخشیدم.
[h=3]دوست داشتن حسن(ع)[/h]حضرت رسول(ص) فرمودند: هر که حسن(ع) و حسین(ع) را دوست بدارد، مرا دوست داشته، و هرکه ایشان را دشمن بدارد، مرا دشمن دانسته است.
[h=3]فرزند صالح[/h]حضرت رسول(ص) فرمود: فرزند صالح گلی است که خدا به بندگان اش ارزانی داشته است. دو گل من در دنیاحسن و حسین اند.
[h=3]بخل و خساست[/h]در بین انسانها افرادی هستند که دیدگاه مادی گرایانه دارند و همه چیز را در مادیات می بینند و به فراتر از آن نمی اندیشند. اینان هرچند به ظاهر و در حرف به فراتر از مادیات ایمان دارند، امّا در دل، اندیشه دیگری می پرورانند. این افراد آبرو را به داشتن مال و ثروت آن چنانی می دانند و اگر مالی به کسی بدهند، آن را تلف شده می شمارند. در حقیقت، اینان دچار بیماری بخل اند. امام حسن مجتبی(ع) در این باره می فرمایند: بخل آن است که فرد تصور کند آن چه دارد مایه شرف، و آنچه انفاق کرده تلف است.
[h=3]فروغ و روشنایی[/h]دین مقدس اسلام برنامه هایی برای تکامل روحی انسان قرار داده است که در سایه آن به درجات بالای معنوی دست یابد و با جانی روشن و نورانی در مسیر زندگی حرکت کند. امام حسن مجتبی(ع) می فرمایند: نورانیت و روشنایی در انجام دادن نیکی ها و ترک زشتی هاست.






[h=3]مظهر حسن خدا[/h]
حسن ای لعل لبت آب حیات حسن ای مظهر حُسن و بَرکات
حسن ای جلوه نور اَزَلی شه دارین، ولیّ بن ولی
حسن ای مظهر اسماء خدا حسن ای زیب ده عرش علا
دین و قرآن زتو پاینده شده از تو احکام خدا زنده شده
محمد سیفی



[h=3]مظهر نور[/h]
مظهر نور و صفات کبریایی ای حسن علت پیدایش ارض و سمائی ای حسن
قدسیان را سیّد و سالار و یار و سروری خاکیان را مُلتجا و رهنمایی ای حسن
تو گل مینویی و ریحانه باغ بهشت از جلالت عرش را، زینت فزایی ای حسن
خو حَسن، طینت حسن، ظاهر حسن، باطن حسن در حقیقت رحمت بی منتهایی ای حسن
قد حسن، قامت حسن، صورت حسن، سیرت حسن حَبَّذا آینه ایزد نمایی ای حسن
محمود یوسفی






[h=3]مولود عشق و ایثار[/h]
کیست این طفلی که زهرایش چو جان در برگرفته بوسه از رخسار ماهش حیدر صفدر گرفته
کیست این نور درخشانی که چون مهر نبوّت از مقام و رتبه، جا بر دوش پیغمبر گرفته
کیست این نوزاد، کز فرط شرف در عرش اعلا مجلس جشن ولایت بهر او داور گرفته
کیست این مولود مسعودی که سلطان رسالت بزم شادی و عزا بهرش بیک محضر گرفته
[h=3]میلاد امام حسن(ع)[/h]
نیمه ماه مبارک بس شرافت دارد امشب چون خدا بر بندگان خود عنایت دارد امشب
آسمان سطح زمین را عطر و عنبر بیز کرده لاجرم با روضه رضوان شباهت دارد امشب
رحمت بی منتهای دوست می بارد به عالم بس که خیر و برکت و فیض و سعادت دارد امشب
این شب قدر است یا روز وصال قرب یزدان بر شب قدر از شرف آری فضیلت دارد امشب
جشن میلاد حسن در عرش اعلا گشته برپا زین سبب بر لیلة الاسرا شباهت دارد امشب
سیّد خیل جوانان بهشت آمد به دنیا مرحبا بر سایر شبها سیادت دارد امشب
حق عطا کرده زکوثر گوهری مر بندگان را زین عطا بر بندگان خویش منت دارد امشب








 

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز




ميلاد با سعادت
ماه کامل نیمه رمضان

تجلی زیبــای حسـن خلـق سرمـدی

گل بوستان نبــوی ،کریم آل طاها ،

حضـرت امـام حســن مجتبي (ع)

بــرمومنان روزه دار و ميهمـانـان

ضيـافـت سبــز الهـي مبــارك بــاد
 

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز


دوش بر گوشم رسید این مژده از جان آفرینم
کاید از ره آن نگار دلنواز و نازنینم

گفتم ای مه از کدامین آسمان باشی؟ بگفتا
شمس ایوان ولایت، عُروَة الوثقای دینم

من همان ماه تمامم، جلوه ی ماه صیامم
شاهد صلح و قیامم، وجه رب العالمینم


تا خدا هست و خدایی می کند، مجتبی مشکل گشایی می کند.


 

zeinab70

کاربر فعال تالار اسلام و قرآن ,
کاربر ممتاز
IMAGE634761487739484335.jpg
ای کاش بر قبرت حرم سازیم امامم
بر گنبدش پرچم بیافرازیم امامم
آییم پابوس و تو را زوار گردیم
ما بی کسان هم لایق دیدار گردیم
IMAGE634761487931676672.jpg
 

zeinab70

کاربر فعال تالار اسلام و قرآن ,
کاربر ممتاز
کلام امام حسن مجتبی (علیه السلام ) پیرامون صلح با معاویه لعنة الله علیه

در علل الشرايع شيخ صدوق (ره) به اسنادش از ابي‏سعد عقيص نقل است که گفت: به امام حسن بن علي (ع) گفتم اي پسر رسول خدا (ص) براي چه با معاويه آشتي کردي و صلح او را پذيرفتي در حالي که ميداني حق با توست نه با معاويه و بدرستيکه معاويه گمراه و طغيانگر است. حضرت فرمود: اي اباسعيد آيا من حجت خداوند متعال که او را بر خلقش يادآور شده و امام مردم بعد از پدرم نيستم؟ گفتم: بله، يابن رسول الله، فرمود: آيا من کسي نيستم که رسول خدا (ص) در شأن من و برادرم فرمود حسن و حسين (ع) امام و پيشواي امت من هستند، چه قيام کنند و چه صلح؟ گفتم: درست است يابن رسول الله، فرمود: پس من امام هستم اگر قيام کنم يا صلح کنم، اي اباسعيد علت مصالحه من با معاويه همان علتي بود که رسول خدا (ص) بواسطه آن با قبايل ضمرة و بني اشجع و اهل مکه در هنگام بازگشت از محل حديبيه مصالحه نمود، آنها طبق نص قرآن کريم کافر بودند و معاويه و اصحابش طبق تأويل و تفسير آيات قرآن کريم کافر هستند، اي اباسعيد حال که من از سوي خود امام و پيشواي شما هستم که خداوند معرفي نموده جايز نيست مرا به ناداني متهم کنيد، چه آنکه يا جنگ نمايم و حکمت کار من (که به نظر شما ناشايست مي‏آيد) همانند حکمت کار خضر (ع) مي‏باشد، آيا نمي‏داني خضر (ع) وقتي که کشتي را سوراخ کرد و آن بچه را کشت و ديوار خراب را برپا کرد و ساخت موسي (ع) که با او بود از اين افعال او عصباني شد و به خاطر شبهه‏اي که برايش پيش آمد و ندانستن حکمت افعال خضر (ع)، تا اينکه به او از اصل جريان خبر داد و موسي (ع) حقيقت امر را دريافت و راضي شد. همينطور خشم و ناراحتي شما به من به خاطر جهل و ناداني شما به حکمت عمل من است. اگر من با معاويه صلح نمي‏نمودم روي زمين احدي از شيعيان ما باقي نمي‏ماند مگر اينکه به قتل مي‏رسيد.
 

eng shimi

عضو جدید
کاربر ممتاز


[h=1]حقیقت شب قدر[/h]


«قدر» در لغت به معناى اندازه و اندازه‏گیرى است.(1) «تقدیر» نیز به معناى
اندازه‏گیرى و تعیین است.(2) اما معناى اصطلاحى «قدر»، عبارت است از ویژگى هستى و
وجود هر چیز و چگونگى آفرینش آن(‏3) به عبارت دیگر، اندازه و محدوده وجودى هر چیز،
«قدر» نام دارد. (4)

بنابر دیدگاه حكمت الهى، در نظام آفرینش، هر چیزى اندازه‏اى خاص دارد و هیچ چیزى
بى‏حساب و كتاب نیست. جهان حساب و كتاب دارد و بر اساس نظم ریاضى تنظیم شده، گذشته،
حال و آینده آن با هم ارتباط دارند.

استاد مطهرى در تعریف قدر مى‏فرماید: « ... قدر به معناى اندازه و تعیین است...
حوادث جهان ... از آن جهت كه حدود و اندازه و موقعیت مكانى و زمانى آنها تعیین شده
است، مقدور به تقدیر الهى است.»(5) پس در یك كلام، «قدر» به معناى ویژگى‏هاى طبیعى
و جسمانى چیزهاست كه شامل شكل، حدود، طول، عرض و موقعیت‏هاى مكانى و زمانى آنها
مى‏گردد و تمام موجودات مادى و طبیعى را در برمى‏گیرد.

این معنا از روایات استفاده مى‏شود؛ چنان كه در روایتى از امام رضا علیه السلام
پرسیده شد: معناى قدر چیست؟ امام فرمود: «تقدیر الشى‏ء، طوله و عرضه»؛ «اندازه‏گیرى
هر چیز اعم از طول و عرض آن است.» (6) و در روایت دیگر، این امام بزرگوار در معناى
قدر فرمود: «اندازه هر چیز اعم از طول و عرض و بقاى آن است.»(7)



در این شب تمام حوادث سال آینده به امام هر زمان ارائه مى‏شود و وى از سرنوشت
خود و دیگران با خبر مى‏گردد. امام باقر علیه السلام مى‏فرماید: «انه ینزل فى لیلة
القدر الى ولى الامر تفسیر الامور سنةً سنةً، یؤمر فى امر نفسه بكذا و كذا و فى امر
الناس بكذا و كذا؛ در شب قدر به‏ ولى امر (امام هر زمان) تفسیر كارها و حوادث نازل
مى‏شود و وى درباره خویش و دیگر مردمان مأمور به دستورهایى
مى‏شود.»



بنابراین، معناى تقدیر الهى این است كه در جهان مادى، آفریده‏ها از حیث هستى و
آثار و ویژگى‏هایشان محدوده‏اى خاص دارند. این محدوده با امورى خاص مرتبط است؛
امورى كه علت‏ها و شرایط آنها هستند و به دلیل اختلاف علل و شرایط، هستى، آثار و
ویژگى‏هاى موجودات مادى نیز متفاوت است. هر موجود مادى به وسیله قالب‏هایى از داخل
و خارج، اندازه‏گیرى و قالب‏گیرى مى‏شود. این قالب، حدود، یعنى طول، عرض، شكل، رنگ،
موقعیت مكانى و زمانى و سایر عوارض و ویژگى‏هاى مادى آن به شمار مى‏آید. پس معناى
تقدیر الهى در موجودات مادى، یعنى هدایت آنها به سوى مسیر هستى‏شان است كه براى
آنها مقدر گردیده است و در آن قالب‏گیرى شده‏اند. (8)

اما تعبیر فلسفى قدر، اصل علیت است. «اصل علیت همان پیوند ضرورى و قطعى حوادث با
یكدیگر و این كه هر حادثه‏اى تحتّم و قطعیت ضرورى و قطعى خود و نیز تقدّر و خصوصیات
وجودى خود را از امرى یا امورى مقدم بر خود گرفته است.

(9) اصل علیت عمومى و نظام اسباب و مسببات بر جهان و جمیع وقایع و حوادث جهان
حكمفرماست و هر حادثى، ضرورت و قطعیت وجود خود و نیز شكل و خصوصیت زمانى و مكانى و
سایر خصوصیات وجودى‏اش را از علل متقدمه خود كسب كرده است و یك پیوند ناگسستى میان
گذشته و حال و استقبال میان هر موجودى و علل متقدمه او هست.»(10)

اما علل موجودات مادى تركیبى، فاعل و ماده و شرایط و عدم مانع است كه هر یك
تأثیر خاص بر آن دارند و مجموع این تأثیرها، قالب وجودى خاصى را شكل مى‏دهند. اگر
تمام این علل و شرایط و عدم مانع، كنار هم گرد آیند، علت تامه ساخته مى‏شود و معلول
خود را ضرورت و وجود مى‏دهد كه از آن در متون دینى به «قضاى الهى» تعبیر مى‏شود.
اما هر موجودى با توجه به علل و شرایط خود قالبى خاص دارد كه عوارض و ویژگى‏هاى
وجودى‏اش را مى‏سازد و در متون دینى از آن به «قدر الهى» تعبیر مى‏شود.



با روشن شدن معناى قدر، امكان فهم حقیقت شب قدر نیز میسر مى‏شود. شب قدر شبى است
كه همه مقدرات تقدیر مى‏گردد و قالب معین و اندازه خاص هر پدیده، روشن و
اندازه‏گیرى مى‏شود.

به عبارت روشن‏تر، شب قدر یكى از شب‏هاى دهه آخر ماه رمضان است. طبق روایات ما،
یكى از شب‏هاى نوزدهم یا بیست و یكم و به احتمال زیادتر، بیست و سوم ماه مبارك
رمضان است.(11) در این شب - كه شب نزول قرآن به شمار مى‏آید - امور خیر و شر مردم و
ولادت، مرگ، روزى، حج، طاعت، گناه و خلاصه هر حادثه‏اى كه در طول سال واقع مى‏شود،
تقدیر مى‏گردد.(12) شب قدر همیشه و هر سال تكرار مى‏شود. عبادت در آن شب، فضیلت
فراوان دارد و در نیكویى سرنوشت یك ساله بسیار مؤثر است.(13) در این شب تمام حوادث
سال آینده به امام هر زمان ارائه مى‏شود و وى از سرنوشت خود و دیگران با خبر
مى‏گردد. امام باقر علیه السلام مى‏فرماید: «انه ینزل فى لیلة القدر الى ولى الامر
تفسیر الامور سنةً سنةً، یؤمر فى امر نفسه بكذا و كذا و فى امر الناس بكذا و كذا؛
در شب قدر به‏ ولى امر (امام هر زمان) تفسیر كارها و حوادث نازل مى‏شود و وى درباره
خویش و دیگر مردمان مأمور به دستورهایى مى‏شود.»(14)
 

eng shimi

عضو جدید
کاربر ممتاز
شب قدر شبى است كه:1. قرآن در آن نازل شده است.
2. حوادث سال آینده در آن تقدیر مى‏شود.
3. این حوادث بر امام زمان - روحى فداه - عرضه و آن حضرت مامور به كارهایى مى‏گردد.
بنابراین، مى‏توان گفت شب قدر، شب تقدیر و شب اندازه‏گیرى و شب تعیین حوادث جهان ماده است.
این مطلب مطابق آیات قرآنى نیز مى‏باشد؛ زیرا در آیه 185 سوره مباركه «بقره» مى‏فرماید: «شَهْرُ رَمَضانَ الَّذِی أُنْزِلَ فِیهِ الْقُرْآنُ»؛ ماه رمضان كه در آن قرآن ‏نازل شده است.» طبق این آیه، نزول قرآن (نزول دفعى) در ماه رمضان بوده است. و در آیات 3 - 5 سوره مباركه دخان مى‏فرماید: «إِنَّا أَنْزَلْناهُ فِی لَیْلَةٍ مُبارَكَةٍ إِنَّا كُنَّا مُنْذِرِینَ* فِیها یُفْرَقُ كُلُّ أَمْرٍ حَكِیمٍ* أَمْراً مِنْ عِنْدِنا إِنَّا كُنَّا مُرْسِلِینَ.» این آیه نیز تصریح دارد كه نزول [دفعى‏] قرآن در یك شب بوده است كه از آن به شب مبارك تعبیر شده است. همچنین در سوره مباركه قدر تصریح شده است كه قرآن در شب قدر نازل شده است.
«قدر» در لغت به معناى اندازه و اندازه‏گیرى است. «تقدیر» نیز به معناى اندازه‏گیرى و تعیین است. اما معناى اصطلاحى «قدر»، عبارت است از ویژگى هستى و وجود هر چیز و چگونگى آفرینش آن به عبارت دیگر، اندازه و محدوده وجودى هر چیز، «قدر» نام دارد.


پس با جمع آیات سه گانه بالا روشن مى‏شود:
1. قرآن در ماه رمضان نازل شده است.
2. قرآن در شبى مبارك از شب‏هاى ماه مبارك رمضان نازل شده است.
3. این شب، در قرآن شب قدر نام دارد.
4. ویژگى خاص این شب بر حسب آیات سوره مباركه دخان دو امر است:
الف. نزول قرآن.
ب. هر امر حكیمى در آن شب مبارك جدا مى‏گردد.

اما سوره مباركه قدر كه به منزله شرح و تفسیر آیات سوره مباركه «دخان» است، شش ویژگى براى شب قدر مى‏شمارد:
الف. شب نزول قرآن است (إِنَّا أَنْزَلْناهُ فِی لَیْلَةِ الْقَدْرِ).
ب. این شب، شبى ناشناخته است و این ناشناختگى به دلیل عظمت آن شب است ( وَ ما أَدْراكَ ما لَیْلَةُ الْقَدْرِ).
ج. شب قدر از هزار ماه بهتر است. (لَیْلَةُ الْقَدْرِ خَیْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ).
د. در این شب مبارك، ملائكه و روح با اجازه پروردگار عالمیان نازل مى‏شوند (تَنَزَّلُ الْمَلائِكَةُ وَالرُّوحُ فِیها بِإِذْنِ رَبِّهِمْ) و روایات تصریح دارند كه آنها بر قلب امام هر زمان نازل مى‏شوند.
ه. این نزول براى تحقق هر امرى است كه در سوره «دخان» بدان اشاره رفت (مِنْ كُلِّ أَمْرٍ) و این نزول - كه مساوى با رحمت خاصه الهى ‏بر مومنان شب زنده‌دار است - تا طلوع فجر ادامه دارد (سَلامٌ هِیَ حَتَّى مَطْلَعِ الْفَجْرِ).
و. شب قدر، شب تقدیر و اندازه‏گیرى است؛ زیرا در این سوره - كه تنها پنج آیه دارد - سه بار «لیلة القدر» تكرار شده است و این نشانه اهتمام ویژه قرآن به مسئله اندازه‏گیرى در آن شب خاص است.
مرحوم كلینى در كافى از امام باقر علیه السلام نقل مى‏كند كه آن حضرت در جواب معناى آیه «إِنَّا أَنْزَلْناهُ فِی لَیْلَةٍ مُبارَكَةٍ» فرمودند: «آرى شب قدر، شبى است كه همه ساله در ماه رمضان و در دهه آخر آن، تجدید مى‏شود. شبى كه قرآن جز در آن شب نازل نشده و آن شبى است كه خداى تعالى درباره‏اش فرموده است: «فیها یفرق كل امر حكیم؛ در آن شب هر، امرى با حكمت، متعین و ممتاز مى‏گردد.» آنگاه فرمود: «در شب قدر، هر حادثه‏اى كه باید در طول آن سال واقع گردد، تقدیر مى‏شود؛ خیر و شر، طاعت و معصیت و فرزندى كه قرار است متولد شود یا اجلى كه قرار است فرارسد یا رزقى كه قرار است برسد و ... .»(15)
 

F A R Z A N E

عضو جدید
کاربر ممتاز


سحر بود و صدای نفس خسته‌ی یک مرد
که آرام در آن کوچه به روی لب خود زمزمه می‌کرد
غریب و تک و تنها
در آن شهر، در آن وادی غم‌ها
دلی خسته و پر، از غم و شیدا
دلی زخم و ترک خورده پر از روضه‌ی زهرا
شبِ راحتیِ شیر خدا از همه‌ی مردمِ دنیا
عجب شام عجیبی است
روان بود سوی مسجد کوفه
قدم می‌زد و با هر قدمش عرش به هم ریخت در آن شب
و لرزید به هر گام، دلِ حضرت زهرا، دلِ حضرت زینب
غریب و تک و تنها
نه دیگر رمقی مانده در آن پا
نه دیگر نفسی در بدن خسته‌ی مولا
به چشمان پر از اشک و قدی تا
پُر از وصله، عبایش
پُر از پینه دو دستان عطایش
رسید او به در مسجد و پیچید در آفاق نوایش
علی گرم اذانی ملکوتی و ملائک همه حیران صدایش
گُلِ خلقتِ حق رفت روی منبر گلدسته و تکبیر زنان
ساکت خاموش، زمین، رام، زمان
محو تماشا، همه ذرات جهان
باز در آن بزمِ اذان
ناله‌ی آهسته‌ی یک مادرِ محزونِ کمان
گفت عجب شام غریبی شده امشب
امان از دل زینب
و گلبانگ اذان گشت تمام و شده بی تاب
دل خاکیِ محراب
بُوَد منتظر مَقدَم ارباب
علی آمد و مشغول مناجات
زمین گرم مباهات
در آن جلوه‌ی میقات
عجب راز و نیازی
عجب سوز و گدازی
عجب مسجد و محراب و عجب پیش نمازی
علی بود و خدا بود
خدا بود و علی بود
علی گرم دعا بود ...
علی بود به محراب عبادت
علی رکن هدایت
همان مرد غریبی که به تاریکیِ شب‌ها
به یک دوش خودش نان و یکی کیسه‌ی خرما
بَرَد شامِ یتیمان عرب را
علی بود همان خانه نشین، شاهِ عرب، همسر زهرا
علی بود و نماز و دل محراب، پر از عطر گل یاس
در آن لحظه‌ی حساس
قیامی که تجلاّش بُوَد روز قیامت
رکوعی پُرِ از بارش انگشتر خیرات و کرامت
چه زیباست کلامش
قعودش و قیامش
ولی لحظه‌ی زیبای علی با شرری یک دفعه پاشید
از آن سجده که در آن بدن فاطمه لرزید
لب تیغ ستم بر سر خورشید درخشید
فرود آمد و شیرازه‌ی توحید فرو ریخت
علی ناله زد و آهِ علی با نفس فاطمه آمیخت:
که ای وای خدا.
جانِ علی آمده بر لب
امان از دل زینب
که علی از غم بی فاطمه‌گی رست و رها شد
همان سجده‌ی آخر
که در آن فرق علی با لب شمشیر دو تا شد
همان سجده‌ی آخر
که علی از غم بی فاطمه‌گی رست و رها شد
همان سجده‌ی آخر که حسن آمد
و یک بار دگر بر پدر خسته عصا شد
تن غرق به خون پدرش را
به درِ خانه رساند و به دعا گفت خدایا
کمک کن نرود جان ز تَن زینب کبری
به این حال، چو بیند پدرم را
دوباره حسن و یاد شب کوچه‌ی غم‌ها
دوباره حسن و قصه‌ی پُر غصه‌ی بابا
بمانَد ...
که چه آمد سر زینب
سَرِ شیرِ خدا، زخمی و مجروح.
نشد باور زینب
دوباره بدنی خونی و رخساره‌ی زرد و غم و بی تابیِ دختر
دوباره نفسی سوخته و غربت و بستر
دوباره به دل زینب کبری
شده تازه غم و غصه‌ی مادر
کنار بدنِ خسته‌ی حیدر
فضای در و دیوار پُر از درد و محَن بود
نه صبری، نه قراری، به دل زینب و کلثوم و حسن بود
در آن سوی دگر باز به جوش آمده غیرت به رگ غیرت دادار
چه طوفانِ عجیبی شده بر پا به دلِ پاک علمدار
در آن سوی دگر مرد غریبی، غریبانه پر از غم
فقط ناله زد و گفت که بابای غریبم
علی چشم گشود و به هر آن چه که رمق بود.
سوی صاحب آن ناله نظر کرد و بفرمود :
عزیزم! اگر چه که رسیده ست چنین جان به لب من
کنارم تو دگر گریه نکن، تشنه لب من
و رو کرد به عباس و صدا زد که بیا نور دو عینم
اباالفضل، عزیز دل من، جانِ تو و جانِ حسینم
و با دختر غم دیده‌ی خود گفت که ای محرم بابا
هنوز اول راهی
بیا همدم بابا
تو باید که تحمل کنی این رنج و مَحَن را
پس از من غم پرپر زدن و اوج غریبیِ حسن را
تو هستی و بلا، دختر بابا
تو و کرب و بلا، دختر بابا
تویی و بدن بی سر دلدار
نه عباس و حسین اند کنارت
تو و کوچه و بازار
علی اشک شد و گفت، نگهدار همه طاقت خود را
برای غم فردا
علی رفت و صفا رفت ز خانه
دوباره غم تشییع شبانه
حسین و حسن و زینب و کلثوم
همه خسته و مغموم
و اندازه‌ی یک کوه، غم و درد به سینه
دوباره همه رفتند مدینه
گذشت آن همه درد و پس از آن زینب کبری
به خود دید غم مرگ حسن را
پس از آن سفر کرب و بلا دید
غم رأس جدا دید
نه عباس علمداری و نه یاری و نه صبر و قراری
نه شاهی و امیری
به تن جامه‌ی تاریک اسیری
از آن شهرِ پُر از غربتِ کوفه گذر کرد
ولی آه وجودش همه لبریز شد از درد
همان طفل یتیمی که علی بال و پَرَش بود
و از روز یتیمی پدرش بود
به همراه یتیمان، دگر غرق تماشا
و در یاد ندارند دگر حرمت آن نان و نمک را
همه گرم تماشا، همه گرم تماشا
و انگار نه انگار که این طائفه‌ی حضرت زهراست
و انگار نه انگار که این خانم غم دیده همان زینب کبراست
به روی لبشان طعنه و دشنام
همه بر لبه‌ی بام
پَرانند همه سنگ به روی سر زینب
که ناگاه سری رفته به نیزه
صدا زد که عجب شام غریبی شده امشب
امان از دل زهرا
امان از دل زینب...
محمد ناصری
 

eng shimi

عضو جدید
کاربر ممتاز



شهادت امام على عليه

السلام



تهدمت و الله اركان الهدى و
انطمست اعلام التقى و انفصمت العروة الوثقى قتل ابن عم المصطفى ...


(نداى آسمانى)

على عليه السلام پس از خاتمه
جنگ نهروان و بازگشت بكوفه در صدد حمله بشام بر آمد و حكام ايالات نيز در اجراى
فرمان آنحضرت تا حد امكان به بسيج پرداخته و گروههاى تجهيز شده را بخدمت وى اعزام
داشتند.


تا اواخر شعبان سال چهلم هجرى
نيروهاى اعزامى از اطراف وارد كوفه شده و باردوگاه نخيله پيوستند،على عليه السلام
گروههاى فراهم شده را سازمان رزمى داد و با كوشش شبانه روزى خود در مورد تأمين و
تهيه كسرى ساز و برگ آنان اقدامات لازمه را بعمل آورد،فرماندهان و سرداران او هم كه
از رفتار و كردار معاويه و مخصوصا از نيرنگهاى عمرو عاص دل پر كينه داشتند در اين
كار مهم حضرتش را يارى نمودند و بالاخره در نيمه دوم ماه مبارك رمضان از سال چهلم
هجرى على عليه السلام پس از ايراد يك خطابه غراء تمام سپاهيان خود را بهيجان آورده
و آنها را براى حركت بسوى شام آماده نمود ولى در اين هنگام خامه تقدير سرنوشت ديگرى
را براى او نوشته و اجراى طرح وى را عقيم گردانيد.


فراريان خوارج،مكه را مركز
عمليات خود قرار داده بودند و سه تن از آنان باسامى عبد الرحمن بن ملجم و برك بن
عبد الله و عمرو بن بكر در يكى از شبها گرد هم آمده واز گذشته مسلمين صحبت
ميكردند،در ضمن گفتگو باين نتيجه رسيدند كه باعث اين همه خونريزى و برادر
كشى،معاويه و عمرو عاص و على عليه السلام ميباشند و اگر اين سه نفر از ميان برداشته
شوند مسلمين بكلى آسوده شده و تكليف خود را معين مى‏كنند،اين سه نفر با هم پيمان
بستند و آنرا بسوگند مؤكد كردند كه هر يك از آنها داوطلب كشتن يكى از اين سه نفر
باشد عبد الرحمن بن ملجم متعهد قتل على عليه السلام شد،عمرو بن بكر عهده‏دار كشتن
عمرو عاص گرديد،برك بن عبد الله نيز قتل معاويه را بگردن گرفت و هر يك شمشير خود را
با سم مهلك زهر آلود نمودند تا ضربتشان مؤثر واقع گردد نقشه اين قرار داد بطور
محرمانه و سرى در مكه كشيده شد و براى اينكه هر سه نفر در يكموقع مقصود خود را
انجام دهند شب نوزدهم ماه رمضان را كه شب قدر بوده و مردم در مساجد تا صبح بيدار
ميمانند براى اين منظور انتخاب كردند و هر يك از آنها براى انجام ماموريت خود بسوى
مقصد روانه گرديد،عمرو بن بكر براى كشتن عمرو عاص بمصر رفت و برك بن عبد الله جهت
قتل معاويه رهسپار شام شد ابن ملجم نيز راه كوفه را پيش گرفت.


برك بن عبد الله در شام بمسجد
رفت و در ليله نوزدهم در صف يكم نماز ايستاد و چون معاويه سر بر سجده نهاد برك
شمشير خود را فرود آورد ولى در اثر دستپاچگى شمشير او بجاى فرق معاويه بر ران وى
اصابت نمود.


معاويه زخم شديد برداشت و فورا
بخانه خود منتقل و بسترى گرديد و ضارب را نيز پيش او حاضر ساختند،معاويه گفت تو چه
جرأتى داشتى كه چنين كارى كردى؟


برك گفت امير مرا معاف دارد تا
مژده دهم:معاويه گفت مقصودت چيست؟برك گفت همين الان على را هم كشتند:معاويه او را
تا تحقيق اين خبر زندانى نمود و چون صحت آن معلوم گرديد او را رها نمود و بروايت
بعضى (مانند شيخ مفيد) همان وقت دستور داد او را گردن زدند.


چون طبيب معالج زخم معاويه را
معاينه كرد اظهار نمود كه اگر امير اولادى نخواهد ميتوان آنرا با دوا معالجه نمود و
الا بايد محل زخم با آهن گداخته داغ گردد،معاويه گفت تحمل درد آهن گداخته را ندارم
و دو پسر (يزيد و عبد الله) براى من‏كافى است[SUP] (1) [/SUP].


عمرو بن بكر نيز در همان شب در
مصر بمسجد رفت و در صف يكم بنماز ايستاد اتفاقا در آنشب عمرو عاص را تب شديدى رخ
داده بود كه از التهاب و رنج آن نتوانسته بود بمسجد برود و به پيشنهاد پسرش قاضى
شهر را براى اداى نماز جماعت بمسجد فرستاده بود!


پس از شروع نماز در ركعت اول كه
قاضى سر بسجده داشت عمرو بن بكر با يك ضربت شمشير او را از پا در آورد،همهمه و
جنجال در مسجد بلند شد و نماز نيمه تمام ماند و قاتل بدبخت دست بسته بچنگ مصريان
افتاد،چون خواستند او را نزد عمرو عاص برند مردم وى را بعذابهاى هولناك عمرو عاص
تهديدش ميكردند عمرو بن بكر گفت مگر عمرو عاص كشته نشد؟شمشيرى كه من بر او زده‏ام
اگر وى از آهن هم باشد زنده نمى‏ماند مردم گفتند آنكس كه تو او را كشتى قاضى شهر
است نه عمرو عاص!!


بيچاره عمرو آنوقت فهميد كه
اشتباها قاضى بيگناه را بجاى عمرو عاص كشته است لذا از كثرت تأسف نسبت بمرگ قاضى و
عدم اجراى مقصود خود شروع بگريه نمود و چون عمرو عاص علت گريه را پرسيد عمرو گفت من
بجان خود بيمناك نيستم بلكه تأسف و اندوه من از مرگ قاضى و زنده ماندن تست كه
نتوانستم مانند رفقاى خود مأموريتم را انجام دهم!عمرو عاص جريان امر را از او پرسيد
عمرو بن بكر مأموريت سرى خود و رفقايش را براى او شرح داد آنگاه بدستور عمرو عاص
گردن او هم با شمشير قطع گرديد بدين ترتيب مأمورين قتل عمرو عاص و معاويه چنانكه
بايد و شايد نتوانستند مقصود خود را انجام دهند و خودشان نيز كشته شدند.


اما سرنوشت عبد الرحمن بن
ملجم:اين مرد نيز در اواخر ماه شعبان سال چهلم بكوفه رسيد و بدون اينكه از تصميم
خود كسى را آگاه گرداند در منزل يكى از آشنايان خود مسكن گزيد و منتظر رسيدن شب
نوزدهم ماه مبارك رمضان شد،روزى بديدن يكى از دوستان خود رفت و در آنجا زن زيباروئى
بنام قطام را كه پدر و برادرش در جنگ نهروان بدست على عليه السلام كشته شده بودند
مشاهده كرد و در اولين برخورد دل از كف داد و فريفته زيبائى او گرديد و از وى
تقاضاى زناشوئى نمود.


قطام گفت براى مهريه من چه
خواهى كرد؟گفت هر چه تو بخواهى!


قطام گفت مهر من سه هزار درهم
پول و يك كنيز و يك غلام و كشتن على بن ابيطالب است: (چه مهر سنگينى!شاعر گويد)


فلم ار مهرا ساقه ذو
سماحة
كمهر قطام من غنى و معدم‏
ثلاثة آلاف و عبدو قنية
و ضرب على
بالحسام المسمم‏
و لا مهر اغلى من على و ان غلا
و لا فتك الا دون فتك ابن
ملجم.


يعنى تا كنون نديده‏ام صاحب
كرمى را از توانگر و درويش كه (براى زنى) مانند مهر قطام مهر كند. (و آن عبارت است
از) سه هزار درهم پول و غلام و كنيزى و ضربت زدن بعلى عليه السلام با شمشير زهر
آلود.


و هيچ مهرى هر قدر هم سنگين و
گران باشد از كشتن على عليه السلام گرانتر نيست و هيچ ترورى مانند ترور ابن ملجم
نيست.بارى ابن ملجم كه خود براى كشتن آنحضرت از مكه بكوفه آمده و نميخواست كسى از
مقصودش آگاه شود خواست قطام را آزمايش كند لذا بقطام گفت آنچه از پول و غلام و كنيز
خواستى برايت فراهم ميكنم اما كشتن على بن ابيطالب را من چگونه ميتوانم انجام دهم؟


قطام گفت البته در حال عادى كسى
نميتواند باو دست يابد بايد او را غافل گير كنى و غفلة بقتل رسانى تا درد دل مرا
شفا بخشى و از وصالم كامياب شوى و چنانچه در انجام اينكار كشته گردى پاداش آخرتت
بهتر از دنيا خواهد بود!!ابن ملجم كه ديد قطام نيز از خوارج بوده و همعقيده اوست
گفت بخدا سوگند من بكوفه نيامده‏ام مگر براى همين كار!قطام گفت من نيز در انجام اين
كار ترا يارى‏ميكنم و تنى چند بكمك تو ميگمارم بدينجهت نزد وردان بن مجالد كه با
قطام از يك قبيله بوده و جزو خوارج بود فرستاد و او را در جريان امر گذاشت و از وى
خواست كه در اينمورد بابن ملجم كمك نمايد وردان نيز (بجهت بغضى كه با على عليه
السلام داشت) تقاضاى او را پذيرفت.


خود ابن ملجم نيز مردى از قبيله
اشجع را بنام شبيب كه با خوارج همعقيده بود همدست خود نمود و آنگاه اشعث بن قيس
يعنى همان منافقى را كه در صفين على عليه السلام را در آستانه پيروزى مجبور بمتاركه
جنگ نمود از انديشه خود آگاه ساختند اشعث نيز بآنها قول داد كه در موعد مقرره او
نيز خود را در مسجد بآنها خواهد رسانيد،بالاخره شب نوزدهم ماه مبارك رمضان فرا رسيد
و ابن ملجم و يارانش بمسجد آمده و منتظر ورود على عليه السلام شدند.


مقارن ورود ابن ملجم بكوفه على
عليه السلام نيز جسته و گريخته از شهادت خود خبر ميداد حتى در يكى از روزهاى ماه
رمضان كه بالاى منبر بود دست بمحاسن شريفش كشيد و فرمود شقى‏ترين مردم اين مويها را
با خون سر من رنگين خواهد نمود و بهمين جهت روزهاى آخر عمر خود را هر شب در منزل
يكى از فرزندان خويش مهمان ميشد و در شب شهادت نيز در منزل دخترش ام كلثوم مهمان
بود.


موقع افطار سه لقمه غذا خورد و
سپس بعبادت پرداخت و از سر شب تا طلوع فجر در انقلاب و تشويش بود،گاهى بآسمان نگاه
ميكرد و حركات ستارگان را در نظر ميگرفت و هر چه طلوع فجر نزديكتر ميشد تشويش و
ناراحتى آنحضرت بيشتر ميگشت بطوريكه ام كلثوم پرسيد:پدر جان چرا امشب اين قدر
ناراحتى؟فرمود دخترم من تمام عمرم را در معركه‏ها و صحنه‏هاى كارزار گذرانيده و با
پهلوانان و شجاعان نامى مبارزه‏ها كرده‏ام،چه بسيار يك تنه بر صفوف دشمن حمله‏ها
برده و ابطال رزمجوى عرب را بخاك و خون افكنده‏ام ترسى از چنين اتفاقات ندارم ولى
امشب احساس ميكنم كه لقاى حق فرا رسيده است.


بالاخره آنشب تاريك و هولناك
بپايان رسيد و على عليه السلام عزم خروج از خانه را نمود در اين موقع چند مرغابى كه
هر شب در آن خانه در آشيانه خودميخفتند پيش پاى امام جستند و در حال بال افشانى
بانگ همى دادند و گويا ميخواستند از رفتن وى جلوگيرى كنند!


على عليه السلام فرمود اين
مرغ‏ها آواز ميدهند و پشت سر اين آوازها نوحه و ناله‏ها بلند خواهد شد!ام كلثوم از
گفتار آنحضرت پريشان شد و عرض كرد پس خوبست تنها نروى.على عليه السلام فرمود اگر
بلاى زمينى باشد من به تنهائى بر دفع آن قادرم و اگر قضاى آسمانى باشد كه بايد جارى
شود.


على عليه السلام رو بسوى مسجد
نهاد و به پشت بام رفت و اذان صبح را اعلام فرمود و بعد داخل مسجد شد و خفتگان را
بيدار نمود و سپس بمحراب رفت و بنماز نافله صبح ايستاد و چون بسجده رفت عبد الرحمن
بن ملجم با شمشير زهر آلود در حاليكه فرياد ميزد لله الحكم لا لك يا على ضربتى بسر
مبارك آنحضرت فرود آورد[SUP] (2) [/SUP]و شمشير او بر محلى كه سابقا شمشير عمرو بن
عبدود بر آن خورده بود اصابت نمود و فرق مباركش را تا پيشانى شكافت و ابن ملجم و
همراهانش فورا بگريختند.


خون از سر مبارك على عليه
السلام جارى شد و محاسن شريفش را رنگين نمود و در آنحال فرمود :


بسم الله و بالله و على ملة
رسول الله فزت و رب الكعبة.


(سوگند بپروردگار كعبه كه
رستگار شدم) و سپس اين آيه شريفه را تلاوت نمود:


منها خلقناكم و فيها نعيدكم و
منها نخرجكم تارة اخرى [SUP](3) [/SUP].


(شما را از خاك آفريديم و بخاك
بر ميگردانيم و بار ديگر از خاك مبعوث‏تان ميكنيم) و شنيده شد كه در آنوقت جبرئيل
ميان زمين و آسمان ندا داد و گفت:


تهدمت و الله اركان الهدى و
انطمست اعلام التقى و انفصمت العروة الوثقى قتل ابن عم المصطفى قتل على المرتضى
قتله اشقى الاشقياء. (بخدا سوگند ستونهاى هدايت در هم شكست و نشانه‏هاى تقوى محو شد
و دستاويز محكمى كه ميان خالق و مخلوق بود گسيخته گرديد پسر عم مصطفى صلى الله عليه
و آله كشته شد،على مرتضى بشهادت رسيد و بدبخت‏ترين اشقياء او را شهيد نمود .)


همهمه و هياهو در مسجد بر پا شد
حسنين عليهما السلام از خانه بمسجد دويدند عده‏اى هم بدنبال ابن ملجم رفته و
دستگيرش كردند،حسنين باتفاق بنى‏هاشم على عليه السلام را در گليم گذاشته و بخانه
بردند فورا دنبال طبيب فرستادند،طبيب بالاى سر آنحضرت حاضر شد و چون زخم را مشاهده
كرد بمعاينه و آزمايش پرداخت ولى با كمال تأسف اظهار نمود كه اين زخم قابل علاج
نيست زيرا شمشير زهر آلود بوده و بمغز صدمه رسانيده و اميد بهبودى نميرود .


على عليه السلام از شنيدن سخن
طبيب بر خلاف ساير مردم كه از مرگ ميهراسند با كمال بردبارى بحسنين عليهما السلام
وصيت فرمود زيرا على عليه السلام را هيچگاه ترس و وحشتى از مرگ نبود و چنانكه بارها
فرموده بود او براى مرگ مشتاقتر از طفل براى پستان مادر بود!


على عليه السلام در سراسر عمر
خود با مرگ دست بگريبان بود،او شب هجرت پيغمبر صلى الله عليه و آله در فراش آنحضرت
كه قرار بود شجعان قبائل عرب آنرا زير شمشيرها بگيرند آرميده بود،على عليه السلام
در غزوات اسلامى همواره دم شمشير بود و حريفان و مبارزان وى قهرمانان شجاع و مردان
جنگ بودند،او ميفرمود براى من فرق نميكند كه مرگ بسراغ من آيد و يا من بسوى مرگ روم
بنابر اين براى او هيچگونه جاى ترس نبود،على عليه السلام وصيت خود را بحسنين عليهما
السلام چنين بيان فرمود:


اوصيكما بتقوى الله و ان
لا تبغيا الدنيا و ان بغتكما،و لا تأسفا على شى‏ء منها زوى
عنكما...
[SUP] (4) [/SUP]


شما را بتقوى و ترس از خدا
سفارش ميكنم و اينكه دنيا را نطلبيد اگر چه‏دنيا شما را بخواهد و بآنچه از (زخارف
دنيا) از دست شما رفته باشد تأسف مخوريد و سخن راست و حق گوئيد و براى پاداش (آخرت)
كار كنيد،ستمگر را دشمن باشيد و ستمديده را يارى نمائيد.


شما و همه فرزندان و اهل بيتم و
هر كه را كه نامه من باو برسد بتقوى و ترس از خدا و تنظيم امور زندگى و سازش ميان
خودتان سفارش ميكنم زيرا از جد شما پيغمبر صلى الله عليه و آله شنيدم كه ميفرمود
سازش دادن ميان دو تن (از نظر پاداش) بهتر از تمام نماز و روزه (مستحبى) است،از خدا
درباره يتيمان بترسيد و براى دهان آنها نوبت قرار مدهيد (كه گاهى سير و گاهى گرسنه
باشند) و در اثر بى توجهى شما در نزد شما ضايع نگردند،درباره همسايگاه از خدا
بترسيد كه آنها مورد وصيت پيغمبرتان هستند و آنحضرت درباره آنان همواره سفارش ميكرد
تا اينكه ما گمان كرديم براى آنها (از همسايه) ميراث قرار خواهد داد.و بترسيد از
خدا درباره قرآن كه ديگران با عمل كردن بآن بر شما پيشى نگيرند،درباره نماز از خدا
بترسيد كه ستون دين شما است و درباره خانه پروردگار (كعبه) از خدا بترسيد و تا زنده
هستيد آنرا خالى نگذاريد كه اگر آن خالى بماند (از كيفر الهى) مهلت داده نميشويد و
بترسيد از خدا درباره جهاد با مال و جا ن و زبانتان در راه خدا،و ملازم همبستگى و
بخشش بيكديگر باشيد و از پشت كردن بهم و جدائى از يكديگر دورى گزينيد،امر بمعروف و
نهى از منكر را ترك نكنيد (و الا) اشرارتان بر شما حكمرانى كنند و آنگاه شما (خدا
را براى دفع آنها ميخوانيد) و او دعايتان را پاسخ نگويد.


اى فرزندان عبد المطلب مبادا به
بهانه اينكه بگوئيد امير المؤمنين كشته شده ا ست در خونهاى مردم فرو رويد و بايد
بدانيد كه بعوض من كشته نشود مگر كشنده من،بنگريد زمانيكه من از ضربت او مردم شما
هم بعوض آن،ضربتى بوى بزنيد و او را مثله نكنيد كه من از رسول خدا صلى الله عليه و
آله شنيدم كه ميفرمود از مثله كردن اجتناب كنيد اگر چه نسبت بسگ آزار كننده باشد.


على عليه السلام پس از ضربت
خوردن در سحرگاه شب 19 رمضان تا اواخر شب 21 در خانه بسترى بود و در اينمدت علاوه
بر خانواده آنحضرت بعضى از اصحابش‏نيز جهت عيادت بحضور وى مشرف ميشدند و در آخرين
ساعات زندگى او از كلمات گهر بارش بهره‏مند ميگشتند از جمله پندهاى حكيمانه او اين
بود كه فرمود:انا بالامس صاحبكم و اليوم عبرة لكم و غدا مفارقكم.


(من ديروز مصاحب شما بودم و
امروز وضع و حال من مورد عبرت شما است و فردا از شما مفارقت ميكنم) .


مقدارى شير براى على عليه
السلام حاضر نمودند كمى ميل كرد و فرمود بزندانى خود نيز از اين شير بدهيد و او را
اذيت و شكنجه نكنيد اگر من زنده ماندم خود،دانم و او و اگر در گذشتم فقط يك ضربت
باو بزنيد زيرا او يك ضربت بيشتر بمن نزده است و رو بفرزندش حسن عليه السلام نمود و
فرمود:


يا بنى انت ولى الامر من بعدى و
ولى الدم فان عفوت فلك و ان قتلت فضربة مكان ضربة.


(پسر جانم پس از من تو ولى امرى
و صاحب خون من هستى اگر او را ببخشى خود دانى و اگر بقتل رسانى در برابر يك ضربتى
كه بمن زده است يكضربت باو بزن) چون على عليه السلام در اثر سمى كه بوسيله شمشير از
راه خون وارد بدن نازنينش شده بود بيحال و قادر بحركت نبود لذا در اينمدت نمازش را
نشسته ميخواند و دائم در ذكر خدا بود،شب 21 رمضان كه رحلتش نزديك شد دستور فرمود
براى آخرين ديدار اعضاى خانواده او را حاضر نمايند تا در حضور همگى وصيتى ديگر كند.


اولاد على عليه السلام در اطراف
وى گرد گشتند و در حاليكه چشمان آنها از گريه سرخ شده بود بوصاياى آنجناب گوش
ميدادند،اما وصيت او تنها براى اولاد وى نبود بلكه براى تمام افراد بشر تا انقراض
عالم است زيرا حاوى يك سلسله دستورات اخلاقى و فلسفه عملى است و اينك خلاصه آن:


ابتداى سخنم شهادت بيگانگى ذات
لا يزال خداوند است و بعد برسالت محمد بن عبد الله صلى الله عليه و آله كه پسر عم
من و بنده و برگزيده خداست،بعثت او از جانب پروردگار است و دستوراتش احكام الهى
است،مردم را كه در بيابان جهل و نادانى سرگردان بودند بصراط مستقيم و طريق نجات
هدايت فرموده‏و بروز رستاخيز از كيفر اعمال ناشايست بيم داده است.


اى فرزندان من،شما را به تقوى و
پرهيز كارى دعوت ميكنم و بصبر و شكيبائى در برابر حوادث و ناملايمات توصيه مينمايم
پاى بند دنيا نباشيد و بر آنچه از دست شما رفته حسرت نخوريد،شما را باتحاد و اتفاق
سفارش ميكنم و از نفاق و پراكندگى بر حذر ميدارم،حق و حقيقت را هميشه نصب العين
قرار دهيد و در همه حال چه هنگام غضب و اندوه و چه در موقع رضا و شادمانى از قانون
ثابت عدالت پيروى كنيد.


اى فرزندان من،هرگز خدا را
فراموش مكنيد و رضاى او را پيوسته در نظر بگيريد با اعمال عدل و داد نسبت
بستمديدگان و ايثار و انفاق به يتيمان و درماندگان،او را خشنود سازيد،در اين باره
از پيغمبر صلى الله عليه و آله شنيدم كه فرمود هر كه يتيمان را مانند اطفال خود
پرستارى كند بهشت خدا مشتاق لقاى او ميشود و هر كس مال يتيم را بخورد آتش دوزخ در
انتظار او ميباشد.


در حق اقوام و خويشاوندان صله
رحم و نيكى نمائيد و از درويشان و مستمندان دستگيرى كرده و بيماران را عيادت
كنيد،چون دنيا محل حوادث است بنابر اين خود را گرفتار آمال و آرزو مكنيد و هميشه در
فكر مرگ و جهان آخرت باشيد،با همسايه‏هاى خود برفق و ملاطفت رفتار كنيد كه از جمله
توصيه‏هاى پيغمبر صلى الله عليه و آله نگهدارى حق همسايه است.احكام الهى و دستورات
شرع را محترم شماريد و آنها را با كمال ميل و رغبت انجام دهيد،نماز و زكوة و امر
بمعروف و نهى از منكر را بجا آوريد و رضايت خدا را در برابر اطاعت فرامين او حاصل
كنيد.


اى فرزندان من،از مصاحبت فرو
مايگان و ناكسان دورى كنيد و با مردم صالح و متقى همنشين باشيد،اگر در زندگى امرى
پيش آيد كه پاى دنيا و آخرت شما در ميان باشد از دنيا بگذريد و آخرت را بپذيريد،در
سختيها و متاعب روزگار متكى بخدا باشيد و در انجام هر كارى از او استعانت جوئيد،با
مردم برأفت و مهربانى و خوشروئى و حسن نيت رفتار كنيد و فضائل نفسانى مخصوصا تقوى و
خدمت بنوع را شعار خود سازيد،كودكان خود را نوازش كنيد و بزرگان و سالخوردگان را
محترم شماريد.اولاد على عليه السلام خاموش نشسته و در حاليكه غم و اندوه گلوى آنها
را فشار ميداد بسخنان دلپذير و جان پرور آنحضرت گوش ميدادند،تا اين قسمت از وصيت
على عليه السلام درس اخلاق و تربيت بود كه عمل بدان هر فردى را بحد نهائى كمال
ميرساند آنحضرت اين قسمت از وصيت خود را با جمله لا حول و لا قوة الا بالله العلى
العظيم بپايان رسانيد و آنگاه از هوش رفت و پس از لحظه‏اى چشمان خدابين خود را نيمه
باز كرد و فرمود:اى حسن سخنى چند هم با تو دارم،امشب آخرين شب عمر من است چون در
گذشتم مرا با دست خود غسل بده و كفن بپوشان و خودت مباشر اعمال كفن و دفن من باش و
بر جنازه من نماز بخوان و در تاريكى شب دور از شهر كوفه جنازه مرا در محلى گمنام
بخاك سپار تا كسى از آن آگاه نشود.


عموم بنى‏هاشم مخصوصا خاندان
علوى در عين خاموشى گريه ميكردند و قطرات اشگ از چشمان آنها بر گونه‏هايشان فرو
ميغلطيد،حسن عليه السلام كه از همه نزديكتر نشسته بود از كثرت تأثر و اندوه،امام
عليه السلام را متوجه حزن و اندوه خود نمود على عليه السلام فرمود اى پسرم صابر و
شكيبا باش و تو و برادرانت را در اين موقع حساس بصبر و بردبارى توصيه ميكنم.


سپس فرمود از محمد هم مواظب
باشيد او هم برادر شما و هم پسر پدر شما است و من او را دوست دارم.


على عليه السلام مجددا از هوش
رفت و پس از لحظه‏اى تكانى خورد و بحسين عليه السلام فرمود پسرم زندگى تو هم
ماجرائى خواهد داشت فقط صابر و شكيبا باش كه ان الله يحب الصابرين .


در اين هنگام على عليه السلام
در سكرات موت بود و پس از لحظاتى چشمان مباركش بآهستگى فرو خفت و در آخرين نفس
فرمود:


اشهد ان لا اله الا الله وحده
لا شريك له و اشهد ان محمدا عبده و رسوله.


پس از اداى شهادتين آن لبهاى
نيمه باز و نازنين بهم بسته شد و طاير روحش باوج ملكوت اعلا پرواز نمود و بدين
ترتيب دوران زندگى مردى كه در تمام مدت‏عمر جز حق و حقيقت هدفى نداشت بپايان
رسيد[SUP] (1) [/SUP].

 

eng shimi

عضو جدید
کاربر ممتاز
هنگام شهادت سن شريف على عليه السلام 63 سال و مدت امامتش نزديك سى سال و دوران خلافت ظاهريش نيز در حدود پنج سال بود.امام حسن عليه السلام باتفاق حسين عليه السلام و چند تن ديگر بتجهيز او پرداخته و پس از انجام تشريفات مذهبى جسد آنحضرت را در پشت كوفه در غرى كه امروز به نجف معروف است دفن كردند و همچنانكه خود حضرت امير عليه السلام سفارش كرده بود براى اينكه دشمنان وى از بنى اميه و خوارج جسد آنجناب را از قبر خارج نسازند و بدان اهانت و جسارت ننمايند محل قبر را با زمين يكسان نمودند كه معلوم نباشد و قبر على عليه السلام تا زمان حضرت صادق عليه السلام از انظار پوشيده و مخفى بود و موقعيكه منصور دوانقى دومين خليفه عباسى آنحضرت را از مدينه بعراق خواست هنگام رسيدن بكوفه بزيارت مرقد مطهر حضرت امير عليه السلام رفته و محل آنرا مشخص نمود.
در مورد پيدايش قبر على عليه السلام شيخ مفيد هم روايتى نقل ميكند كه عبد الله بن حازم گفت روزى با هارون الرشيد براى شكار از كوفه بيرون رفتيم و در پشت كوفه بغريين رسيديم،در آنجا آهوانى را ديديم و براى شكار آنها سگهاى شكارى و بازها را بسوى آنها رها نموديم،آنها ساعتى دنبال آهوان دويدند اما نتوانستند كارى بكنند و آهوان به تپه‏اى كه در آنجا بود پناه برده و بالاى آن ايستادند و ما ديديم كه بازها بكنار تپه فرود آمدند و سگها نيز برگشتند،هارون از اين حادثه تعجب كرد و چون آهوان از تپه فرود آمدند دوباره بازها بسوى آنها پرواز كرده و سگها هم بطرف آنها دويدند آهوان مجددا بفراز تپه رفته و بازها و سگها نيز باز گشتند و اين واقعه سه بار تكرار شد!هارون گفت زود برويد و هر كه را در اين حوالى پيدا كرديد نزد من آوريد،و ما رفتيم و پيرمردى از قبيله بنى اسد را پيدا كرديم و او را نزد هارون آورديم،هارون گفت اى شيخ مرا خبر ده كه اين تپه چيست؟آنمرد گفت اگر امانم دهى ترا از آن آگاه سازم!هارون گفت من با خدا عهد ميكنم كه ترا از مكانت بيرون‏نكنم و بتو آزار نرسانم.شيخ گفت پدرم از پدرانش بمن خبر داده است كه قبر على بن ابيطالب در اين تپه است و خداى تعالى آنرا حرم امن قرار داده است چيزى آنجا پناهنده نشود جز اينكه ايمن گردد!
هارون كه اينرا شنيد پياده شد و آبى خواست و وضوء گرفت و نزد آن تپه نماز خواند و خود را بخاك آن ماليد و گريست و سپس (بكوفه) برگشتيم[SUP] (6) [/SUP].
در مورد مرقد مطهر حضرت امير عليه السلام حكايتى آمده است كه نقل آن در اينجا خالى از لطف نيست:
سلطان سليمان كه از سلاطين آل عثمان و احداث كننده نهر حسينيه از شط فرات بود چون به كربلاى معلى ميآمد بزيارت امير المؤمنين مشرف ميشد،در نجف نزديكى بارگاه شريف علوى از اسب پياده شد و قصد نمود كه محض احترام و تجليل تا قبه منوره پياده رود.
قاضى عسكر كه مفتى جماعت هم بوده در اين سفر همراه سلطان بود،چون از اراده سلطان با خبر گشت با حالت غضب بحضور سلطان آمد و گفت تو سلطان زنده هستى و على بن ابيطالب مرده است تو چگونه از جهت درك زيارت او پياده رفتن را عزم نموده‏اى؟ (قاضى ناصبى بود و نسبت بحضرت شاه ولايت عناد و عداوت داشت) در اينخصوص قاضى با سلطان مكالماتى نمود تا اينكه گفت اگر سلطان در گفته من كه پياده رفتن تا قبه منوره موجب كسر شأن و جلال سلطان است ترديدى دارد بقرآن شريف تفأل جويد تا حقيقت امر مكشوف گردد،سلطان سخن او را پذيرفت و قرآن مجيد را در دست گرفته و تفالا آنرا باز نمود و اين آيه در اول صفحه ظاهر بود:فاخلع نعليك انك بالواد المقدس طوى.سلطان رو به قاضى نمود و گفت سخن تو برهنگى پاى ما را مزيد بر پياده رفتن نمود پس كفشهاى خود را هم درآورده با پاى برهنه از نجف تا بروضه منوره راه را طى نمود بطوريكه پايش در اثر ريگها زخم شده بود.پس از فراغت از زيارت،آن قاضى عنود پيش سلطان آمد و گفت در اين شهر قبر يكى از مروجين رافضى‏ها است خوبست كه قبر او رانبش نموده و بسوختن استخوانهاى پوسيده او حكم فرمائى!!
سلطان گفت نام آن عالم چيست؟قاضى پاسخ داد نامش محمد بن حسن طوسى است.
سلطان گفت اين مرد مرده است و خداوند هر چه را كه آن عالم مستحق باشد از ثواب و عقاب باو ميرساند قاضى در نبش قبر مرحوم شيخ طوسى مكالمه زيادى با سلطان نمود بالاخره سلطان دستور داد هيزم زيادى در خارج نجف جمع كردند و آنها را آتش زدند آنگاه فرمان داد خود قاضى را در ميان آتش انداختند و خداوند تبارك و تعالى آنملعون را در آتش دنيوى قبل از آتش اخروى معذب گردانيد[SUP] (7) [/SUP].
همچنين صاحب منتخب التواريخ از كتاب انوار العلويه نقل ميكند كه وقتى نادر شاه گنبد حرم حضرت امير عليه السلام را تذهيب نمود از وى پرسيدند كه بالاى قبه مقدسه چه نقش كنيم؟نادر فورا گفت:يد الله فوق ايديهم.فرداى آنروز وزير نادر ميرزا مهديخان گفت نادر سواد ندارد و اين كلام بدلش الهام شده است اگر قبول نداريد برويد مجددا سؤال كنيد لذا آمدند و پرسيدند كه در فوق قبه مقدسه چه فرموديد نقش كنيم؟گفت همان سخن كه ديروز گفتم[SUP] (8) [/SUP]!
بارى حسنين عليهما السلام و همراهان پس از دفن جنازه على عليه السلام بكوفه برگشتند و ابن ملجم نيز همانروز (21 رمضان) بضرب شمشير امام حسن عليه السلام مقتول و راه جهنم را در پيش گرفت.

مقام امامت و خلافت مسلمين پس
از على عليه السلام همچنانكه آنحضرت وصيت كرده بود بامام حسن عليه السلام رسيد.عبد الله بن عباس بمسجد رفت و پس ذكر وقايع اخير بمردم چنين گفت :البته ميدانيد كه على عليه السلام فرزند خود حسن عليه السلام را براى شما خليفه قرار داده است ولى او هيچگونه اصرارى در طاعت و بيعت شما ندارد اگر نظر طاعت و بيعت داريد من او را خبر دهم و بمنظوربيعت گرفتن از شما بمسجد بياورم و اگر هم خلاف آنرا خواهانيد خود دانيد.

مردم عموما پاسخ مثبت دادند و ابن عباس آنحضرت را بمسجد برد تا مردم باو بيعت كنند،امام حسن عليه السلام بالاى منبر رفت و پس از حمد و ثناى الهى و درود بر پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله چنين فرمود:
لقد قبض فى هذه الليلة رجل لم يسبقه الاولون بعمل و لا يدركه الاخرون بعمل...
در اين شب كسى از دنيا رحلت فرمود كه پيشينيان در عمل از او سبقت نگرفتند و آيندگان نيز در كردار بدو نخواهند رسيد،او چنان كسى بود كه در كنار رسول خدا صلى الله عليه و آله پيكار ميكرد و جان خود را سپر بلاى او مينمود،پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله پرچم را بدست با كفايت او ميداد و براى جنگيدن با دشمنان دين،وى را در حاليكه جبرئيل و ميكائيل از راست و چپ همدوش او بودند بميدان كارزار ميفرستاد و از ميدانهاى رزم بر نميگشت مگر با فتح و پيروزى كه خداوند نصيب او ميفرمود.او در شبى شهادت يافت كه عيسى بن مريم در آنشب بآسمان رفت و يوشع بن نون (وصى حضرت موسى) نيز در آنشب از دنيا رخت بر بست،هنگام مرگ از مال و منال دنيا هفتصد درهم داشت كه ميخواست با آن براى خانواده‏اش خدمتكارى تهيه كند،چون اين سخنان را فرمود گريه گلويش را گرفت و ناچار گريست و مردم نيز با آنحضرت گريه كردند،امام حسن عليه السلام با اين خطبه كوتاه كه در ياد بود پدرش ايراد فرمود علو رتبت و بزرگى منزلت على عليه السلام را در افكار و انديشه‏هاى مستمعين جايگزين نمود و اين توصيف و تمجيدى كه درباره على عليه السلام نمود تعريف پدرى بوسيله پسرش نبود بلكه توصيف امامى بوسيله امام ديگر بود كه بهتر از همه كس او
را ميشناخت.

امام حسن عليه السلام از مردم بيعت گرفت و سپس نامه‏اى بمعاويه نوشته و او را ضمن پند و نصيحت به بيعت خود دعوت نمود اما مسلم بود كه معاويه اين دعوت‏را نخواهد پذيرفت و دست از ظلم و ستم نخواهد كشيد زيرا او هنگاميكه على عليه السلام در قيد حيات بود و خودش نيز چندان موقعيت قوى و محكمى نداشت با على عليه السلام بيعت نكرد،اكنون كه پايه‏هاى تخت حكومتش را
محكم كرده و موقعيت خود را نيز تثبيت نموده است چگونه ممكن است از حسن عليه السلام اطاعت كند؟بالاخره نامه امام حسن عليه السلام بمعاويه رسيد و چنانكه گفته شد او هم پاسخ داد كه من از تو شايسته‏ترم و لازم است كه تو با من بيعت كنى!!

از طرفى جمع كثيرى از سپاه تجهيز شده در پادگان نخيله كه على عليه السلام قبل از شهادت خود براى حمله مجدد بشام آماده كرده بود متفرق و پراكنده گشته و جز عده قليلى باقى نمانده بود،امام حسن عليه السلام با اينكه بنا بسابقه بيوفائى و لا قيدى مردم كوفه كه در زمان پدرش از آنها ديده بود ميدانست كه در چنين شرايطى جنگ با معاويه نتيجه‏اى نخواهد داشت مع الوصف با باقيمانده سپاه كه بنا بنقل ابن ابى الحديد در حدود شانزده هزار نفر بود راه شام را در پيش گرفت و دوازده هزار نفر از آنها را بفرماندهى عبيد الله بن عباس بعنوان نيروى پوششى و تأمينى بسوى معاويه فرستاد و خود در مدائن توقف نمود تا از اطراف و نواحى بگرد آورى سپاه براى اعزام بجبهه اقدام نمايد ولى معاويه با دادن يك مليون درهم عبيد الله ابن عباس را فريفت و او را بسوى خود خواند.
عبيد الله نيز در اثر حب دنيا و بطمع سكه‏هاى طلاى معاويه شبانه با گروهى از همراهانش مخفيانه فرار كرده و باردوى معاويه پيوست و در مدائن نيز حوادث ديگرى روى داد كه موجب تفرقه و اختلاف در ميان سپاهيان امام گرديد و كليه شرايط لازمه را كه يك واحد عملياتى در جبهه دشمن بايد داشته باشد از ميان برد و در نتيجه امام حسن عليه السلام با توجه باوضاع و احوال و با در نظر گرفتن مصلحت اسلام و مسلمين از روى ناچارى و اجبار بمتاركه جنگ كه در آنموقع حساس تنها راه حل منطقى و عقلانى بود پرداخته و با قيد شرايطى با معاويه صلح نمود

 
آخرین ویرایش:

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز


دانی زچه رو دیده ما میگرید

در ماتم شاه اولیا می گرید

تنها ز غمش اهل زمین گریان نیست
عیسی بفلک از این عزا میگرید

شد کشته بمحراب عبادت حیدر
هر دیده بحال مرتضی می گرید

بـا گفتن "قد قتل" ز جبریل امین
در خلد برین خیر نساء میگرید

 

* ziba *

عضو جدید
کاربر ممتاز



سلام ما به کسی کز سوی خدای ودود

به بزم عرش علا ماه روزه مهمان بود
شد آن چنان سوی لاهو تیان سبک پرواز
که گرد عرصه ناسوت را زبال زدود
زخوان رحمت او شد هماره برخوردار
به روزی نه سزاوار خویش لب نگشود
ز عمر خویش غنیمت شمرد فرصت را
نشست هر دم با میزبان به گفت و شنود
چنان سپرد دل و جان خود به خلوت انس
که عاشقانه زدل راند فکر بود و نبود
خرید گوهر مقصود را به قیمت جان
زنقد اندک خود برد بیشماران سود
شبان قدر به خوبی شناخت ارزش عمر
فرشته اش به سلام آمد از فراز فرود
ملک گشود شبانگه بر او دریچه صیح
که راه امن بیابد به روزگار خلود
که را که دوست فراخواند و نا شنیده گرفت
چه بهره برد اگر دشمنش به یاوه ستود
ولیک حیف ………… برای خواندن بقیه این شعر بسیار زیباکه دوران میهمانی دوست
به ما گذشت عزیران من, چه زود,چه زود
زمیزبان به تمنا هماره می طلبیم
که باز وعده بگیرد به یک چنین مو عود
هلا شما که پذیرفته گشته اید به ناز
همین بس است شمارا از این جهان وجود
به عید فطر بمانید خرم و پیروز
به روزگار سعید و به جسم و جان مسعود
قبول باد اطاعات و روزه داریتان
ز ناظمی به شما دم به دم درود درود


از سروده های حاج جعفر ناظم رعایا


 
آخرین ویرایش:

zeinab70

کاربر فعال تالار اسلام و قرآن ,
کاربر ممتاز
15 شوال شهادت حضرت حمزه سید الشهدا علیه السلام تسلیت باد.


حضرت حمزه در گفتار ائمه
*
مرحوم صدوق(رحمه الله) در ضمن حدیثی از رسول خدا(صلی الله علیه وآله) چنین نقل می کند:
«و ما فی القیامه راکبٌ غَیرنا وَ نَحنُ أربعهٌ فَقام اِلَیه العَبّاس بن عبدالمطلب، فَقال: مَنْ هُم یا رسول الله؟ فقال: امّا أَنا فَعَلی البراق... و عَمّی حمزه بن عبدالمطلب اسدالله و اسد رسوله سید الشهداء عَلی ناقتی الغضباء... و أخی علیّ، عَلی ناقه من نوق الجنّه».
«در قیامت همه پیاده هستند بجز ما چهار تن. عباس بن عبدالمطلب عرض کرد: ای رسول خدا، آن چهار تن کدامند؟ فرمود: اما من سوار بر براق خواهم بود... و عمویم حمزه بن عبدالمطلب اسدالله و اسد رسول و سید شهدا بر شتر غضبای من سوار خواهد شد. و برادرم علی بر شتری از شتران بهشتی.»
*ابن حجر عسقلانی نقل می کند که: رسول خدا چون در کنار جسد مُثله شده عمویش حمزه نشست، خطاب به وی چنین فرمود:
«رَحِمکَ الله أی عمّ، لَقَدْ کُنتَ وَصُولاً لِلرَّحِمِ فَعُولاً لِلْخیرات».
«ای عمو! خدای رحمت کند تو را، که در صله رحم و انجام دادن کارهای نیک فعّال و کوشا بودی.»
و این توصیف از زبان رسول خدا و معرفی حضرت حمزه به عنوان «وَصُول رَحِم» و «فَعول خیرات» امتیازی است که اختصاص به آن حضرت دارد.
*در حدیث مفصّلی که امیر مؤمنان(علیه السلام)از رسول خدا(صلی الله علیه وآله) نقل نموده، آن حضرت، درباره حضرت حمزه می فرماید:
«اما انّ حمزه عمّی یُنَحّی جهنّم مِن مُحِبِّیه».
«همانا در قیامت عمویم حمزه جهنم را از دوستدارانش دور خواهد کرد.»
*در قرب الإسنادآمده است که امیرمؤمنان(علیه السلام) فرمود:
«منّا سبعهٌ خَلَقَهم الله عزّ و جلّ لم یخلق فی الأرض مثلهم؛ مِنّا رسول الله(صلی الله علیه وآله)سیّد الأوّلین و الآخرین، خاتم النّبیّین و وصیّه خیر الوصیّین و سبطاه خیر الأسباط؛ حَسَناً و حُسَیناً و سیّد الشهداء حمزه عمّه و من قد کان مع الملائکه جعفر و القائم عجّ». "
«خداوند در میان خاندان ما هفت نفر خلق کرد که در روی زمین مانند آنها را نیافریده است. آنگاه در معرفی این هفت تن چنین فرمود: از ما است رسول خدا که سیّد اوّلین و آخرین و خاتم پیامبران است. و از ما است وصیّ او که بهترین اوصیا است و دو سبطش حسن و حسین که بهترین اسباطند و عمویش سید الشهدا و جعفر که به همراه فرشتگان پرواز می کند و قائم عجّ.»
 

صدای سکوت

عضو جدید
کاربر ممتاز
وصيت امام صادق به سفيان ثورى :

وصيت امام صادق به سفيان ثورى :

سفيان مى‏گويد: صادق، فرزند صادق يعنى جعفر بن محمد عليهما السلام را ديدار و عرض کردم: اى فرزند رسول الله! مرا توصيه و سفارش بفرمائيد.امام: اى سفيان! شخص دروغگو مروت و مردانگى، و آدم بيحال دوستى و رفاقت، و انسان حسود راحتى ندارد، و شخص بد اخلاق، به سيادت و آقائى نمى‏رسد.
سفيان: باز بفرمائيد.
امام: اى سفيان! به خدا اطمينان داشته باش تا مؤمن راستين شوى و به قسمت خدا راضى باش تا بى نياز گردى و با همسايه‏ات به خوبى رفتار کن تا مسلمان شمرده شوى و هرگز با شخص فاجر و نابکار هم صحبت و رفيق مباش که او فجور و زشتکارى به تو ياد مى‏دهد و هميشه در مسائل زندگى با کسانى که از خدا خشيت دارند، مشورت کن.
سفيان: باز بفرمائيد.
امام :اى سفيان! هر کس خواهان عزت باشد بدون قوم و خويش، و بى نيازى بخواهد بدون مال و دارائى، و طالب شکوه و عظمت باشد بدون سلطنت و حکومت، بايد از چهار چوب ذلت و خوارى معصيت بيرون آيد و به دايره عزت طاعت الهى قدم بگذارد .
يک روز سفيان به امام صادق (ع) عرض کرد: از حضورتان نمى‏روم مگر آنکه مرا حديث بفرمائيد.
امام فرمود: من براى تو حديث بازگو مى‏کنم، ولى زيادى حديث تو را سود نمى‏بخشد.
اى سفيان! هرگاه خداوند نعمتى به تو عطا کرد و تو دوست داشتى که آن نعمت براى تو پايدار بماند، پس فراوان حمد و سپاس خدا را به جاى آور که خداوند عزوجل در قرآن مى‏فرمايد: «لان شکرتم لازيدنّکم» (اگر سپاس گوئيد بر (نعمت) شما مى‏افزائيم). و{ ابراهيم 7}
اگر روزى تو اندک شد و دير به تو رسيد، زياد استغفار کن که در قرآن مى‏فرمايد: استغفروا ربکم انه کان غفاراً يرسل السماء عليکم مدراراً و يمددکم بأموال و بنين و يجعل لکم جنات و يجعل لکم أنهاراً . (از خداوند طلب مغفرت کنيد که او{ البقره 171} بسيار عفو کننده است. آسمان را براى شما مى‏باراند و شما را با دارائيها و فرزندان کمک و يارى مى‏کند و براى شما باغها و بهشتها قرار مى‏دهد و رودها و چشمه‏ها جارى مى‏سازد).
اى سفيان! هرگاه از دست سلطان و جبارى محزون و دلگير شدى زياد «لاحول ولا قوة الا بالله» بگو که آن کليد فرج و گشايش و گنجى از گنجهاى بهشتى است .
سفيان پس از شنيدن اين نصايح و وصيتها با حرکات دستش مى‏گفت سه سفارش و چه سفارشهائى !
 

صدای سکوت

عضو جدید
کاربر ممتاز
وصيت امام صادق به جميل بن دراج ومعلى بن خنيس :

وصيت امام صادق به جميل بن دراج ومعلى بن خنيس :

وصيت امام به :
بهترين شما ،سخاوتمندان شماست و بدترين شما بخيلان و تنگ نظران شماست. و از عمده‏ترين کارهاى شايسته، نيکى و احسان به برادران دينى و کوشش در رفع نيازمنديهاى ايشان است که بدين وسيله دماغ شيطان به خاک ماليده مى‏شود و انسان از شعله آتش محفوظ مى‏ماند و وارد بهشت مى‏شود. اى جميل! اين سخن مرا به ياران و اصحاب نيکوکارت برسان.جميل پرسيد: فدايت شوم، اصحاب نيکوکار من کيستند؟
امام فرمود: آنان که هم در سختى و هم در رفاه به برادران دينى خود نيکى و احسان مى‏کنند. اى جميل! انجام چنين کارى براى شخص دارا، آسان است.
خداوند عزوجل شخص نادار را در اين زمينه ستوده است آنجا که فرمود: «و يؤثرون على انفسهم و لو کان بهم خصاصة و من يوق شُحّ نفسه فأولئک هم المفلحون».

وصيت امام به معلى بن خنيس:
امام خطاب به معلى موقعى که عازم سفر بود فرمود: اى معلى! تنها از خداوند عزت بخواه که تو را عزيز خواهد کرد.
معلى پرسيد: چگونه‏اى فرزند رسول خدا ؟
امام فرمود: اى معلى! از خدا بترس، همه چيز از تو خواهد ترسيد. اى معلى! با عطا و بخشش، محبت دوستانت رإ؛صظ به سوى خود جلب کن که خدايتعالى عطا و بخشش را عامل محبت و خوددارى و منع را انگيزه عداوت و دشمنى قرار داده است.
پس اينکه از من چيزى بخواهيد و من آن را به شما بدهم نزد من دوست داشتنى‏تر از آن است که چيزى از من نخواهيد و من هم چيزى به شما ندهم و در نتيجه نسبت به من احساس کينه و عدوات کنيد. و هر چه خداوند عزوجل به دست من به شما مى‏رساند، در حقيقت، سپاس براى اوست. پس در برابر عطا و بخشش من، سپاسگزار خدا باشيد.
 
بالا