معماری با مصالحی از جنس دل

M@TI$A

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
دوستت دارم را هزار بار تكرار كن...

اينجا نه بيني كسي دراز مي شود!

نه گرگي به گله ات ميزند!
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
می‌خواهم از تو بگریزم٬
مثل فرار از نگاهی بر تاق‌چه
امّا
تو
قابی نیستی که از آن بگریزم.
من
خود قاب توام
و در گریز از خویش می‌شکنم
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
زندگی‌ام را
گم کرده‌ام
خاطره‌هایم از این چند ماه را می‌خواهم
چیز زیادی‌ست؟
دارم خاطره‌هایم را مرور می‌کنم
نمی‌دانم تو در بیش‌ترشان حضور داری
یا من آ‌ن‌هایی را کنکاش می‌کنم که تو در آن‌هایی
خیلی هم کم‌حافظه نیستم
بعضی‌هایشان را در یاد دارم
ولی با روایت‌هایی نه چندان واقعی
این چند ماه را
گویی سپرده‌ام به دست باد
اگر دست خودم بود
روایت‌هایی نه‌چندان غیرواقعی
از آن‌چه رخ داد
تصویر می‌کردم
ولی تو می‌دانی
اکنون
خیلی کاری از دست من
برنمی‌آید





 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
باز در افکار کودکانه ام قدم میزنم...
تا شاید ردپای تو را در چشمان معصومی/ در دستان یتیمی پیدا کنم
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
چه گريزيست ز من؟
چه شتابيست به راه؟
به چه خواهي بردن
در شبي اين همه تاريک پناه؟

مرمرين پلهء آن غرفه عاج
اي دريغا که ز ما بس دور است
لحظه ها را درياب
چشم فردا کورست

نه چراغيست در آن پايان
هر چه از دور نمايانست
شايد آن نقطهء نوراني
چشم گرگان بيابانست

مي فرومانده به جام
سر به سجاده نهادن تا کي
او درينجاست نهان
مي درخشد در مي

گر به هم آويزيم
ما دو سرگشته تنها، چون موج
به پناهي که تو مي جوئي، خواهيم رسيد
اندر آن لحظه جادوئي موج





 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
هیچ می دانی
آنگاه که غزل غمین رفتن را
در چشمهایت خواندم
نخوانده صدایت کردم
و
نرفته هوایی ات شدم
عجیب است می دانم
عجیب تر آنکه بگویمت
پیش من بودی هنوز
اما قلبم اندازه سالها دوری
برایت دلتنگی می کرد
شاید می خواست از زمان پیشی بگیرد
و به این دلخوش باشد
که همیشه زودتر از رفتنت
دلتنگت شود
تاشاید رحم کنی و هیچ وقت نروی

 

ایلین1366

عضو جدید
کاربر ممتاز
شب ها...

زیردوش آب سرد

رهامی کنم بغض زخم هایم را
درحالیکه همه می گویند

خوش به حالش

چه زودفراموش کرد...
 

M@TI$A

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
مثل من كه زياد بخندي...

ديگر غم هايت را جدي نمي گيرند!
 

ایلین1366

عضو جدید
کاربر ممتاز
وقت هایی هست

جز به بودنت

دلم رضایت نمی دهد

حالا من از کجا "تو" بیاورم...!
:(
 

M@TI$A

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
دور ميشوي از من
بي آنكه بداني
حتي اگر از هفت آسمان هم رد شوي...
باز هم در قلب مني!
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
خاطرات عشق‌مان در زمستان از خاطرم مي‌گذرد ،

و آرزو مي‌کنم

باران در ديار ديگري ببارد

و برف در شهري دور .. ...

آرزو مي‌کنم خدا

زمستان را از تقويم خود پاک کند!

نمي‌دانم چگونه

زمستان‌ها را بي‌تو تاب بياورم.!..
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
چقدر می ترسم
وقتی که باز می گردم
خبری بد را با خود داشته باشی

چقدر می ترسم
وقتی در آغوشت می گيرم
بوی غريبی با خود داشته باشی

چقدر می ترسم
وقتی که باز می گردم
دستور زبان چشمانت
را با هجايی ديگر بخوانم

چقدر می ترسم
نياز و گرمی دستانت
مانند وقتی که تو را ترک کردم نباشد

و بيش از هر چيز
همه کسم، همراهم،
چقدر می ترسم،
وقتی که بر می گردم،
تو خود باشی و من ديگری .
 

ایلین1366

عضو جدید
کاربر ممتاز
آسمان به زمین بیاید

زمین به آسمان برود

حواسم نه پرت شیطنت های ستاره ها می شود

نه دلربایی گنجشگکان باغ

"محو چشم های توام هنوز...."
.
.
.
هنوز

 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز

.

.

.

کابوس می بینم

کابوس!

چرا بیدارم نمی کنی؟

آه دوباره یادم رفته من و تو هم خانه نیستیم...................................... ........
 

M@TI$A

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
به دنبال كسي باش كه دوباره با تو تماس بگيرد!
حتي اگر تلفن هايش را قطع كني...
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
همیشه برای از دست رفته های زیادم

بهانه ای داشتم !

اما

ساده است

از دست دادن چیزی که از اول مال من نبوده ...

مثل تو !!!

 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
کداميک از ما بدجنس تريم؟
من؟
که آرزوي کشيدن موهايت يکدم رهايم نمي کند؟
يا تو؟
که هميشه هوس کندن گوش هايم آزارت مي دهد؟
بدجنس!!
کداميک بچه تريم؟
من؟
که کودکانه بهانه چشمهايت را مي گيرم؟
يا تو؟
که بچه گانه شعرم را خط خطي مي کني؟

 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
در غروب غم انگیز دلم باران می بارد...و من گم میشوم در آن, در آن همه پاکی و صداقت...

و می بارد و می بارد برای دل خسته ی من ...
و چه زیباست شنیدن نجوای هر قطره باران که به دنبال دست نوازشی است...پاک و بی ریا!
و میسپارم خود را به آغوشش,به آغوش گرم و پر محبتش...
و آنوقت...
آنوقت هر قطره ی اشکم میان قطره های بیشمارش گم میشود...
 

ایلین1366

عضو جدید
کاربر ممتاز
نامتــــ را كــــه مي شنومـ

درستــــ مثل آنروزهـــــا

بنــد دلـــمـ

يكجـــا پــــاره ميشود

و شــرمـ استــــ

كـــه مي نشيند

روي گــــونــه هاي

مـن ِ هميشه عــاشق ِ تــ ــو
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
امروز که تو را ازم گرفتن
خنده ام را
صدایت
گریه ام را
فاصله
بین حرفهایم
نمی دانم؟
ندارم تکه از تو
ببوسم بر لبانت را
خودت را در دلم محکم کردم
نگیرند
تو را از من وجودت را
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
نگاهم ميکني!نامهربان اماچرا ديگر؟
از اينجا ميروم،گويا نمي خواهي مراديگر
نگاهت روبه سردي رفت،من هم ميروم گرچه
برايم سخت باشدباوراين ماجراديگر

قصّه دلتنگي من،نازنين بگذار وبگذر

بگذرازمن روبه سوي گرمي آغوش ديگر
عابر تو ،عابري تو، اندرين پاييز،برگم
بر تنم گامي نه،تردم ونزديک مرگم

برتن نمناک کوچه،خش خش پايت شنيدم

خسته ورنجورخودرازيرپاهايت کشيدم
اين دل پاييزي ام رازيرپاهايت نديدي
آه ازعشقت کشيدم،جزجفاازتونديدم

نازنينم بگذرازمن،کزمن وازماگذشته

دست بي رحم زمانه،اينچنين برمانوشته
قصُه دلتنگي من نازنين بگذاروبگذر
بگذرازمن روبه سوي گرمي آغوش ديگر




 

MAHDI.VALVE

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
می گوينـد قسمت نيست حکمت است

... خدايـامـن معنی قسمت و حکمتـــ را نمیدانم

امـا تـو معنی طاقت را می دانـی ... مـگــر نــه ؟؟؟
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
کجای چهار فصل نام تو می گنجد . . .؟

رویش از توست

بهار ، بهانه ، باران هم !

تو ...

فصل پنجم شاعرانه های منی ...!
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
بیچاره گوزوم هر گجه سنسیز باخار آغلار
صبحه کمین اولدوزلاری بیر بیر سایار آغلار
سن آیرلیقی خوشلادون آما گجه گوندوز
دفترده قلم شرح فراقون یازار آقلار
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
به من نگاه میــــکنی
دوباره زنده می شوم
از حس با تـــو بودنم
لبریز خنـده می شوم
به من نــگاه میــکنی
شبیه نــور مـی شوم
در سرزمینِ قلـب تو
زنده به گورمی شوم

به مــن نـگاه مـیکنی
بوسه جـوانه می زند
ساز دلم به شــوق تو
شور تـرانه مـی زند
.......................

به من نگاه میکنی

.......................
(شایان نجاتی)
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز

هرگز به دستش ساعت نمی بست

روزی از او پرسیدم

پس چگونه است سر ساعت به وعده می آیی؟
...

گفت:

ساعت را از خورشید می پرسم

پرسیدم:


روزهای بارانی چه طور؟

گفت:

روزهای بارانی

همه ساعت ها ساعت عشق است!

-راست می گفت

یادم آمد که روزهای بارانی

او همیشه خیس بود




 
بالا