پنجاه و اندی هم گذشت ,اما ندیدم روی تو
در صومعه بر خاک شد این منتظر هندوی تو
در راستای این گذر ,در انتهای کوچه مان
جائیست پر از نرگسی ,اما کجاست شبوی تو
پنجاه واندی روز و شب , الله و عجل خوانده ام
تا حضرتت حاضر شود ,سوره ی مزمل خوانده ام
شب از سحر سبقت گرفت,یوسف به چاه الفت گرفت
یعقوب را ظلمت گرفت, کو جامه ی خوش بوی تو
موسی به کوه طور شد , عهد عتیق منثور شد
گوساله ای معمور شد ,کو صوت داودی تو
پنجاه واندی روز و شب , الله و عجل خوانده ام
تا حضرتت حاضر شود ,سوره ی مزمل خوانده ام
شعبان رسید و نیمه شد؛ بدر تمام تابیده شد
نادیده ها هم دیده شد ؛ کونرگس جادوی تو
روزی ما روی تو باد؛ شب بند گیسوی تو باد
قلبم قدم پوی تو باد ؛ اهلا و سهلا گوی تو
پنجاه واندی روز و شب , الله و عجل خوانده ام
تا حضرتت حاضر شود ,سوره ی مزمل خوانده ام
با تشکراز غلامرضا یزدانی-تهران 91