برگرفته از برگ برگ خاطرات ناخدا ویکی .. (قسمت دوم : حس روز قشنگ من )

Y..or..Z

همکار مدیر مهندسی مکانیک
کاربر ممتاز
عالی بود واقعا" احساس زیبایی داری;)
 

seabride

عضو جدید
کاربر ممتاز
حیف نیست تاپیک به این قشنگی رو اسپم میکنید؟ :razz:

مگه اینجا زنگ تفریح!!!!؟:mad:

مرسی
تیکه آخر تون خیلی پر معنا بود
بسلامتی همه اون حس هایی که فقط درک میشن .. و صفحه ایی پاک تر از دل آدمی نیست که روش نقاشی بکشه :gol:



حالا مونده من به داداش بزرگم برسم :redface:



ناصرررررر ..
خوبه خودت احساس رو یادم دادی :redface:

;).......
 

MOΣIN

عضو جدید
کاربر ممتاز
اینو انصافا راست گفتی

اعتراف میکنم معین یه پا استاده خودش

معین خوشحال میشم بزاری شعراتو .. ما هم حال میکنیم باهوشن :smile:

منتظریم هااااااااا :love:
مخلصیم ناخدا....ولی جدا زیبا بود متنت:w30:
ایشالا یه روز میزارم....ولی اینجوری:cry:نشید لطفا
دستت طلاست امیرجان
 

aria_survey87

عضو جدید
کاربر ممتاز
با دیدن این متن این حس نوشتن بهم دست داد

می نویسم هر چند کوتاه

چون میدونم برای رهایی باید گفت



این متن و بدون هیچ درنگی نوشتم

همه اش حس الانم بود

خالص و پاک مثه بارون





من همان پروانه ای هستم که برای فرار از سیاهی شب

به حباب های روشن شیشه ی اتاق پناه میبره

پروانه ی من اسیر
رویاهای روشن است!!!







پروانه ها گاهی می بارن،

گاهی برای گریز از تنهایی

سراغ گلهای کاغذی باغچه ی تنهایی میروند!!!







اینجا بارانیست!!!!

هوای پروانگی من بارانیست!!!

باید رفت !!!!

چتر را کنار زد






و در پس هر قطره باران

آرزوی باز شدن پیله های تنهایی کرد

آرزوی پرواز

آرزوی گریختن




آرزوی رفتن ، حتی نرسیدن

پروانه باش !!!





اوج بگیر!!!

تا رهایی !!!





حتی کوتاه !!





پروانه ات خواهم ماند !!!



بر گرفته از دست نوشته های من

روز 4 آبان 1391









دست مریزاد
خیلی عالی بود
انشالله همیشه موفق باشی
 

dzzv_13

مدیر مهندسی فناوری اطلاعات
مدیر تالار
مخلصیم ناخدا....ولی جدا زیبا بود متنت:w30:
ایشالا یه روز میزارم....ولی اینجوری:cry:نشید لطفا
دستت طلاست امیرجان

عزیزی معین جان
(متنی که هر چی میاد بنویسی , خالی از اشتباه نیست .. :smile: )

تو بزار .. اینطوری شدن :cry: هم .. عالمی داره
منتظریم معین .. :gol:
 

fateme_003

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
خیلیییییییییییییی عالی بود
مرسی از همگی...یکی از دیگری زیباتر:w30:
در ضمن اعتراف میکنم اول فک کردم این تاپیکم مثل تاپیک عکس بچگیهاتون سرکاریه....دی:D
 

dzzv_13

مدیر مهندسی فناوری اطلاعات
مدیر تالار
خیلیییییییییییییی عالی بود
مرسی از همگی...یکی از دیگری زیباتر:w30:
در ضمن اعتراف میکنم اول فک کردم این تاپیکم مثل تاپیک عکس بچگیهاتون سرکاریه....دی:D

مرسی مرسی

دیگه دیگه :D

همین که فکری کنی و بعد ببینی اشتباه میکردی بیشتر برات جذابتر میشه (عاشق اینکارم که طرف ندونه چی در انتظارشه .. :redface:)
 

Ir. A. P

عضو جدید
کاربر ممتاز
بازم نمیخوام ناامیدتون کنم ها ولی من کلی مشکل دارم:D
.........
دادم این نگاه خسته رو در پس این نگاه دل
نه این خسته شود و نه آن
هر چی فکر میکنم اینا به هم نمیخورن:D
......
واسه ثانیه ثانیه های پر نوازش وجودم(الان اینجا چی به چی تشبیه شده؟ :surprised:)
دمدمه از فدایی شدن میداد ( دمدمه یعنی چی؟)
...........
در نشوندن پاییز داد میزد (این در یعنی برای؟:surprised:)
 

mahsa hf

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
ممنون خیلی زیبا بود...:gol:
بعضی وقتا دلم برای این لحظه های قشنگ تو زندگی خیلی تنگ میشه...
از اینکه خوب نمیبینمشون و حسشون نمیکنم ...
دست گلت مرسی! که باعث شدی خیلی خوشگل یادشون بیافتم:D:redface:
 

R-Quantum

عضو جدید
کاربر ممتاز
چه حس قشنگی دارید . واقعا عالیهههههه.
همیشه این حستون رو بیدار نگه دارید.
گل کاشتی امیرحسین جان
 

IRANI91

عضو جدید
همین شکلی شماها اعتمادبه سقف دارید این همه تشویق بابا چی میشه؟!؟ برای جلوگیری از اعتماد به فضا زیاد هم قشنگ نبود!!!

ولی




:w30:
برای کسی که قلم فوق العاده ای دارد.

گرچه من دنیا را مثل شما رنگی نمی بینم من همان دیوانه ای هستم که شب ها خودم را به تخت می بندم تا وقتی زمین سقوط کرد من سقوط نکنم!!
اما به دل نشست.
 

dzzv_13

مدیر مهندسی فناوری اطلاعات
مدیر تالار
بازم نمیخوام ناامیدتون کنم ها ولی من کلی مشکل دارم:D
.........
دادم این نگاه خسته رو در پس این نگاه دل
نه این خسته شود و نه آن
هر چی فکر میکنم اینا به هم نمیخورن:D

......
واسه ثانیه ثانیه های پر نوازش وجودم(الان اینجا چی به چی تشبیه شده؟ :surprised:)
دمدمه از فدایی شدن میداد ( دمدمه یعنی چی؟)

...........
در نشوندن پاییز داد میزد (این در یعنی برای؟:surprised:)

مرسی که با دقت خوندی ..چرا فکر میکنی ناامید میشم ؟!!
بنظرم واضح بود .. ولی باز میگم :


وقتی حسی نداری و پریشونی .. نگاه چشمانت به همه چی بوی خستگی میده .. من این نگاه خسته وجود رو در پس (بعد) نگاه دلی که ساده و پاک هست غایم میکنم
اینطوری وقتی دوتا نگاه به هم میرسن .. نه این خسته میشه و نه آن .. چون هم همدمی برای هم دارن و هم دائم با هم میجنگن و برای اینکه کم نیارن هیچ کدوم اعلام خستگی نمیکنن
..............


تیکه رو کامل میزارم و توضیح میدم :
"دو روزه توی شهرمون بارون میباره
بارون نم نم
و چقدر حس خیس شدنش
واسه ثانیه ثانیه های پر نوازش وجودم
دمدمه از فدایی شدن میداد"


نوشتم حس خیس شدنم زیر بارون , برای وجودم که برگرفته از تک تک ثانیه های زمانیم هست (یعنی من وجودم از زمان درست میشه) حالا این زمانها وقتی حرکت عقربه ایی درونش رخ میده بر بدنم (همون وجودم) نوازشی میکند

حالا دمدمه میداد یعنی داشت کم کم این زمان به آخر میرسید و منو فنا میکرد .. البته زمان نابودیم نه اینکه میمیرم .. بلکه شوق زمان رسیدن به یار منو فنا میکرد .. وجودم وجودم رو نابود میکنه


................
کاملش اینه :
"سر کوچه چه آتیش قشنگی درست کرده بودن
و چقدر بوی آتیش
در نشوندن پاییز داد میزد"

وقتی سرکوچمون رسیدم آتیش روشن کرده بودن (آتیش واقعی بود .. ولی من به شوق دیدار دوست هم تعبیرش میکنم که معشوق درونش میسوزه)
حالا این آتیش بویی داشت (بوی آتیش محله رو گرفته بود .. ولی من اینو بوی دوست هم تعبیر میکنم)
این بوی آتیش باعث شد من بیشتر به این پی ببرم که پاییز شده
در نشوندن .. یعنی در شناساندن پاییز رخ مینمود



==============

سوال هست باز بپرس :smile:
 

dzzv_13

مدیر مهندسی فناوری اطلاعات
مدیر تالار
همین شکلی شماها اعتمادبه سقف دارید این همه تشویق بابا چی میشه؟!؟ برای جلوگیری از اعتماد به فضا زیاد هم قشنگ نبود!!!

ولی


:w30:
برای کسی که قلم فوق العاده ای دارد.

گرچه من دنیا را مثل شما رنگی نمی بینم من همان دیوانه ای هستم که شب ها خودم را به تخت می بندم تا وقتی زمین سقوط کرد من سقوط نکنم!!
اما به دل نشست.

دوستان همیشه به من لطف داشتن
حق با شماس ..
مرسی که گفتین قشنگ نبود :gol: (سعی میکنم بهترش کنم .. ولی حیف که در حس آدما سعی معنی نداره .. بلکه درست زندگی کردن تاثیر داره .. پس درست زندگی میکنم:smile:)


دیونه ها .. دیونه ها .. از کجا معلوم ما دیونه نباشیم .. همونطور که ما دیونه ها رو اینطور خطاب میکنیم !! (اصلا کی گفته دیونه بودن بد هست ؟!! )
 

Ir. A. P

عضو جدید
کاربر ممتاز

مرسی که با دقت خوندی ..چرا فکر میکنی ناامید میشم ؟!!
بنظرم واضح بود .. ولی باز میگم :


وقتی حسی نداری و پریشونی .. نگاه چشمانت به همه چی بوی خستگی میده .. من این نگاه خسته وجود رو در پس (بعد) نگاه دلی که ساده و پاک هست غایم میکنم
اینطوری وقتی دوتا نگاه به هم میرسن .. نه این خسته میشه و نه آن .. چون هم همدمی برای هم دارن و هم دائم با هم میجنگن و برای اینکه کم نیارن هیچ کدوم اعلام خستگی نمیکنن
..............


تیکه رو کامل میزارم و توضیح میدم :
"دو روزه توی شهرمون بارون میباره
بارون نم نم
و چقدر حس خیس شدنش
واسه ثانیه ثانیه های پر نوازش وجودم
دمدمه از فدایی شدن میداد"


نوشتم حس خیس شدنم زیر بارون , برای وجودم که برگرفته از تک تک ثانیه های زمانیم هست (یعنی من وجودم از زمان درست میشه) حالا این زمانها وقتی حرکت عقربه ایی درونش رخ میده بر بدنم (همون وجودم) نوازشی میکند

حالا دمدمه میداد یعنی داشت کم کم این زمان به آخر میرسید و منو فنا میکرد .. البته زمان نابودیم نه اینکه میمیرم .. بلکه شوق زمان رسیدن به یار منو فنا میکرد .. وجودم وجودم رو نابود میکنه


................
کاملش اینه :
"سر کوچه چه آتیش قشنگی درست کرده بودن
و چقدر بوی آتیش
در نشوندن پاییز داد میزد"

وقتی سرکوچمون رسیدم آتیش روشن کرده بودن (آتیش واقعی بود .. ولی من به شوق دیدار دوست هم تعبیرش میکنم که معشوق درونش میسوزه)
حالا این آتیش بویی داشت (بوی آتیش محله رو گرفته بود .. ولی من اینو بوی دوست هم تعبیر میکنم)
این بوی آتیش باعث شد من بیشتر به این پی ببرم که پاییز شده
در نشوندن .. یعنی در شناساندن پاییز رخ مینمود



==============

سوال هست باز بپرس :smile:
مرسی برا توضیحاتتون :gol:

اینو از نظر ظاهری گفتم به هم نمیخوره (معنیشو مشکل نداشتم) منظور از از ان دوم همون این نگاه دل هست و منظور از این هم این نگاه خسته هر دو با این اومده و تو خط بعد یکی با این یکی با ان.
.....
این معنی کلمه دمدمه دادن
http://fa.wiktionary.org/wiki/دمدمه_دادن
اون دمدمه که به معنی نزدیکی و حوالی هست مثلا دمدمه های صبح رو فکر نمیکنم اینطوری تو جمله بیارن میارن؟
.......
در نشوندن اخه کجا یعنی در نشان دادن یا در شناساندن؟:D
نشوندن یعنی چطوری بگم مثلا میگن هواپیما رو به زمین نشوند:surprised:
 

F.H

عضو جدید
وای عالیه ناخدا

منم گاهی وقتا یه حسای خاصی دارم,خیلی دلم میخواد حسامو بنویسم ,خیلی ی ی
یه جورایی منم تو کار حسم,ولی دست به قلمم خوب نیس
ذهنمم پریشونه

راستی ناخدا, آبی دوست داری,نه؟
 

**زهره**

عضو جدید
کاربر ممتاز
با دیدن این متن این حس نوشتن بهم دست داد

می نویسم هر چند کوتاه

چون میدونم برای رهایی باید گفت



این متن و بدون هیچ درنگی نوشتم

همه اش حس الانم بود

خالص و پاک مثه بارون





من همان پروانه ای هستم که برای فرار از سیاهی شب

به حباب های روشن شیشه ی اتاق پناه میبره

پروانه ی من اسیر
رویاهای روشن است!!!







پروانه ها گاهی می بارن،

گاهی برای گریز از تنهایی

سراغ گلهای کاغذی باغچه ی تنهایی میروند!!!







اینجا بارانیست!!!!

هوای پروانگی من بارانیست!!!

باید رفت !!!!

چتر را کنار زد






و در پس هر قطره باران

آرزوی باز شدن پیله های تنهایی کرد

آرزوی پرواز

آرزوی گریختن




آرزوی رفتن ، حتی نرسیدن

پروانه باش !!!





اوج بگیر!!!

تا رهایی !!!





حتی کوتاه !!





پروانه ات خواهم ماند !!!



بر گرفته از دست نوشته های من

روز 4 آبان 1391








عالی بود دوست من
 

فروزان_F

کاربر بیش فعال
چقد خوشه حرفامو بی اجازه پست میکنم ...راحت مینویسم .هرتشکرمرهمی شده برای حس پوچیم...چقد پوچ...دنبال واژه نمیگردم صدای خرو پف پدرجان حواسم رو پرت میکنه بذار پرت کنه بذار انقدر دور پرتاب بشه تا نتونه تنهاییشوحس کنه.چرا حرف های "تنها "انقدر ب هم نزدیکن نگاه کن صفحه کلیدتو میگم نگاش کن تاحالا دقت نکرده بودمکلیدها... پیداکردن حرفام روی این صفحه کلید چه اسون شده همیشه سخت تر بود...صدای اهنگ میاد ازتوحیاط داداش هنوزنخووابیده فردا مدرسش دیرمیشه...چه دغدغه خوبی...اگه همه دغدغه هام همین بو د چی میشدچقد خوبه نمیترسمومینویسم...اه... چقد تایپ میکنمو و بک اسپیس میزنم چ مرگم شده حسامه دیگه...میخوام وزن دارشون کنم بهشون واحد بایت بدم انقد بنویسم ک ارزششون از ی گیگ هم بره بالاتر...نمیشه که نهایتش بشن چن کیلو...هیچ وقت ارزش نداشتن هیچ وقت...من :زمانی ک همه خوابیدن وباز منم چقدشب خوبه...ساعت هم فک کنم یکه من که دیگه ب زمان کاری ندارم چرا داره منو باخودش میبره صبر نمیکنه لحظه هامو باخودم بردارم همیشه میخواد بره اه...لعنتیحقم داره اخه مگه لحظه هام ب چ دردی میخورن که باخودمون ببریم ولش کن بریم دیگه...کجابودم؟!!!!!!اهان داشتم احساسموثبت میکردم چ خنده دار احساسو ک ثبت نمیکنن ;حس میکنن اون احواله ک ثبت میکنناگه بخوام همینطور ادامه بدم فک کنم صبح شه اونوقت دیگه شبم تموم میشه...من: وقتی ک نمیدونم چ وقتیه فقط شبه حالمم مثل همین حالاس.ثبت شد تاریخ 5ابان 91
 

دانشجوي كامپيوتر

دستیار مدیر تالار هنر
کاربر ممتاز
با دیدن این متن این حس نوشتن بهم دست داد

می نویسم هر چند کوتاه

چون میدونم برای رهایی باید گفت



این متن و بدون هیچ درنگی نوشتم

همه اش حس الانم بود

خالص و پاک مثه بارون





من همان پروانه ای هستم که برای فرار از سیاهی شب

به حباب های روشن شیشه ی اتاق پناه میبره

پروانه ی من اسیر
رویاهای روشن است!!!







پروانه ها گاهی می بارن،

گاهی برای گریز از تنهایی

سراغ گلهای کاغذی باغچه ی تنهایی میروند!!!







اینجا بارانیست!!!!

هوای پروانگی من بارانیست!!!

باید رفت !!!!

چتر را کنار زد






و در پس هر قطره باران

آرزوی باز شدن پیله های تنهایی کرد

آرزوی پرواز

آرزوی گریختن




آرزوی رفتن ، حتی نرسیدن

پروانه باش !!!





اوج بگیر!!!

تا رهایی !!!





حتی کوتاه !!





پروانه ات خواهم ماند !!!



بر گرفته از دست نوشته های من

روز 4 آبان 1391










خیلی زیبا بود عزیزم .... تبریک ویژه من رو پذیرا باش..................
 

bahar jon jon

عضو جدید
سلام امیر جان ، ماشالا دست به تایپتم خوبه

خیلی از نگارشت خوشم میاد... بسیار زیبا بود

ممنون
 

dzzv_13

مدیر مهندسی فناوری اطلاعات
مدیر تالار
مرسی برا توضیحاتتون :gol:

اینو از نظر ظاهری گفتم به هم نمیخوره (معنیشو مشکل نداشتم) منظور از از ان دوم همون این نگاه دل هست و منظور از این هم این نگاه خسته هر دو با این اومده و تو خط بعد یکی با این یکی با ان.
.....
این معنی کلمه دمدمه دادن
http://fa.wiktionary.org/wiki/دمدمه_دادن
اون دمدمه که به معنی نزدیکی و حوالی هست مثلا دمدمه های صبح رو فکر نمیکنم اینطوری تو جمله بیارن میارن؟
.......
در نشوندن اخه کجا یعنی در نشان دادن یا در شناساندن؟:D
نشوندن یعنی چطوری بگم مثلا میگن هواپیما رو به زمین نشوند:surprised:


خواهش .. مرسی از توجهت :gol:

خب ببین .. اول من رفتم سراغ "این" اولی .. بعد اشاره کردم به "این دومی" .. پس در آخر روی دومی هستم .. و در سطر بعد برای آنکه برگردم به "این" اولی .. گفتم "آن" .. یه جورایی برگشتم به عقب
:smile:
=======
در مورد دمدمه:
خب من که فکر نکردم روی نوشته هام که .. همینطوری حس کردم و نوشتم .. اون لحظه این به ذهنم اومد .. و قبول دارم که خالی از اشتباه نیست :smile:
==========

الان میدونی یا چی افتادم ؟!!
یاد فیلم ستایش که داریوش ارجمند میگفت : "افتادددددددد" :biggrin:
هیچ کسی افتادن رو فهمیدن معنی نمیکنه .. میکنه ؟!! :D

نشوندن من هم یه همچین قضیه ایی داره .. یعنی فرود آمدن پاییز بر زمین (نشستن پاییز بر زمین):smile:
 

dzzv_13

مدیر مهندسی فناوری اطلاعات
مدیر تالار
چقد خوشه حرفامو بی اجازه پست میکنم ...راحت مینویسم .هرتشکرمرهمی شده برای حس پوچیم...چقد پوچ...دنبال واژه نمیگردم صدای خرو پف پدرجان حواسم رو پرت میکنه بذار پرت کنه بذار انقدر دور پرتاب بشه تا نتونه تنهاییشوحس کنه.چرا حرف های "تنها "انقدر ب هم نزدیکن نگاه کن صفحه کلیدتو میگم نگاش کن تاحالا دقت نکرده بودمکلیدها... پیداکردن حرفام روی این صفحه کلید چه اسون شده همیشه سخت تر بود...صدای اهنگ میاد ازتوحیاط داداش هنوزنخووابیده فردا مدرسش دیرمیشه...چه دغدغه خوبی...اگه همه دغدغه هام همین بو د چی میشدچقد خوبه نمیترسمومینویسم...اه... چقد تایپ میکنمو و بک اسپیس میزنم چ مرگم شده حسامه دیگه...میخوام وزن دارشون کنم بهشون واحد بایت بدم انقد بنویسم ک ارزششون از ی گیگ هم بره بالاتر...نمیشه که نهایتش بشن چن کیلو...هیچ وقت ارزش نداشتن هیچ وقت...من :زمانی ک همه خوابیدن وباز منم چقدشب خوبه...ساعت هم فک کنم یکه من که دیگه ب زمان کاری ندارم چرا داره منو باخودش میبره صبر نمیکنه لحظه هامو باخودم بردارم همیشه میخواد بره اه...لعنتیحقم داره اخه مگه لحظه هام ب چ دردی میخورن که باخودمون ببریم ولش کن بریم دیگه...کجابودم؟!!!!!!اهان داشتم احساسموثبت میکردم چ خنده دار احساسو ک ثبت نمیکنن ;حس میکنن اون احواله ک ثبت میکنناگه بخوام همینطور ادامه بدم فک کنم صبح شه اونوقت دیگه شبم تموم میشه...من: وقتی ک نمیدونم چ وقتیه فقط شبه حالمم مثل همین حالاس.ثبت شد تاریخ 5ابان 91

خیلی قشنگ بود:w27:
 

sara.ceramic

عضو جدید
کاربر ممتاز
وااااااای ! مرسی ی ی.:gol:
خیلی قشنگ بود.
باورتون میشه؟ من حتی بوی بارونم حس کردم با خوندن اینا ...
خیلی حس قشنگیه، خیلی ی ی ...
 

Ir. A. P

عضو جدید
کاربر ممتاز
خواهش .. مرسی از توجهت :gol:

خب ببین .. اول من رفتم سراغ "این" اولی .. بعد اشاره کردم به "این دومی" .. پس در آخر روی دومی هستم .. و در سطر بعد برای آنکه برگردم به "این" اولی .. گفتم "آن" .. یه جورایی برگشتم به عقب
:smile:
=======
در مورد دمدمه:
خب من که فکر نکردم روی نوشته هام که .. همینطوری حس کردم و نوشتم .. اون لحظه این به ذهنم اومد .. و قبول دارم که خالی از اشتباه نیست :smile:
==========

الان میدونی یا چی افتادم ؟!!
یاد فیلم ستایش که داریوش ارجمند میگفت : "افتادددددددد" :biggrin:
هیچ کسی افتادن رو فهمیدن معنی نمیکنه .. میکنه ؟!! :D

نشوندن من هم یه همچین قضیه ایی داره .. یعنی فرود آمدن پاییز بر زمین (نشستن پاییز بر زمین):smile:

اون اولی که تقریبا چون جابجا شدنش تو خط دوم مشکلی ایجاد نمیکنه (از نظر معنی) برا همین فقط از نظر ظاهری گفتم !!
این تیکه اخرو خدایی چقدر فکر کردین درستش کنین؟ ها؟ پست قبلی چیز دیگه ای گفته بودین:D
خب خداروشکر درست شد بعد از ادم توقع دارن حرفاشونو بفهمی با این همه غلط :D
.......
به نظرم با کسی که تخصصی داره تو ادبیات مشورت کنین.:gol:
 
آخرین ویرایش:
بالا