اشعار و نوشته هاي عاشقانه

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
یه احساسی به تو دارم یه حس تازه و مبهم
یه جوری توی دنیامی که تنها با تو خوشحالمیه احساسی به تو دارم شبیه شوق و بیخوابی
تو چشمات طرح خورشیده تو این شبهای مردابیتا دستای تو راهی نیست دارم از گریه کم میشم
تو مرز بین من با تو دارم شکل خودم میشممث گلهای بی گلدون هنوزم مات بارونی
تو از دلتنگی دریا توی توفان چی می دونی؟نمی دونم کجا بودم که رویاهامو گم کردم
که می سوزم که می میرم اگر که از تو برگردمخودم بودم که می خواستم همه دنیای من باشی
ببین غرق توام اما هنوز می ترسی تنها شییه احساسی به تو دارم یه جوری از تو سرشارم
یه کم این حسّو باور کن که بی وقفه دوست دارمیه احساسی به تو دارم شبیه عشق و دل بستن
تو هم مثل منی اما یه کم عاشق تری از منبابک صحرایی
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
آسون وداع کردم باهات با این که می‌مردم برات
کاشکی نمیذاشتم بری کاشکی می‌افتادم به پات
خواستم بگم ترکم نکن پیشم بمون ای نازنین
شرح پریشونیم‌و تو چشمای بارونیم ببین
هر شب با کلی اشتیاق زُل می‌زدم به آسمون
فرصت نمونده واسۀ ابراز احساس جنون
رفتی و من تنها شدم با این غم نامهربون
هر جا پیِ‌ت گشتم ولی هیچ جا نبود از تو نشون
دلخوش به این بود تو هم گاهی کنار پنجره
ماه و تماشا می‌کنی با کوله‌باری خاطره
هر شب با کلی اشتیاق زُل می‌زدم به آسمون
فرصت نمونده واسۀ ابراز احساس جنون
ترانه سرا: تارا خلعت‌بری

 
آخرین ویرایش:

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
کسی دیگر نمی کوبد در این خانه ی
متروک ویران را
کسی دیگرنمی پرسد چرا تنهای تنهایم
ومن چون شمع می سوزم
ودیگر هیچ چیز از من نمی ماند
ومن گریان و نالانم
ومن تنهای تنهایم
درون کلبه ی خاموش خویش اما
کسی حال من غمگین نمی پرسد
ومن دریای پر اشکم
که توفانی به دل دارم
درون سینه ی پر جوش خویش اما
کسی حال من تنها نمی پرسد
ومن چون تک درخت زردپاییزم
که هر دم با نسیمی میشود
برگی جدا از او
ودیگر هیچ چیز از من نمی ماند...
 

MARIA RED

عضو جدید
کاربر ممتاز
چند ماهیست کار ها تکراریست

روز و شبها از محبت خالیست

تیک و تاک ساعت دیواریست

از ازل تا به ابد تنهایست

قسمت این دل من حیرانیست

عاشق و شیفته ی تو شد

عاشقی ،شیفتگی رسوایست

دل من گرچه باز تنها زیست

لحظه هایم چون سکوت اجباریست
 

MARIA RED

عضو جدید
کاربر ممتاز
پروردگارا
دست هایم را بگیر و مرا برای تماشای ستارگان محبتت به عرش ببر
می خواهم آنها را بشمارم
دست هایم را بگیر و مرا با نسیم مهربانیت آشنا کن
می خواهم خنکی اش را بر روی گونه هایم حس کنم
دست هایم را بگیر و لانه عشق را به من نشان ده
می خواهم معشوقان واقعی را ببینم
دست هایم را بگیر و درخشش قلب پاک لاله در آبی دریای ایثار را نشانم ده
می خواهم پاکی قلبش را احساس کنم
و در آخر دست هایم را بگیر و خانه قلبم را به من نشان ده
چون می خواهم بر سر درش نام تنها معشوقم را حک کنم و بزرگ بنویسم
به نام آفریننده من وتو
 

MARIA RED

عضو جدید
کاربر ممتاز
هر شب به آسمان نگاه می کنم تو را
که می دانم هستی
حتی اگر نبینم تو را
...
برکه ام
اما تو دریایی ام کن و بگذار
طعم دریا را بچشم
...
صخره ها منتظرند.
 

MARIA RED

عضو جدید
کاربر ممتاز
به تو دست‌می‌سایم و جهان را درمی‌یابم،
به تو می‌اندیشم
و زمان را لمس‌می‌کنم
معلق و بی‌انتها
عریان.



می‌وزم، می‌بارم، می‌تابم.
آسمان‌ام
ستاره‌گان و زمین،
و گندم عطر آگینی که دانه می بندد

رقصان

در جانِ سبزِ خویش.



از تو عبورمی‌کنم
چنان که تُندری از شب.ــ

می‌درخشم
و فرومی‌ریزم.
 

MARIA RED

عضو جدید
کاربر ممتاز
عاشقی گـــوهــر پاکیست کـــه در هــر کس نیست
اوج پـــــــرواز عـــقـــاب پـــهنه ی کــــرکــــس نیست

نـــاکــســـان شــکـــل کــســـانند ولی پـــشـت نقاب
مــظـــهـــر پــاکــی قـــلـــب جـــامه ی اطلس نیست

گــرچـــه عــاشــق بــه زبـــان هیچ نگوید جــز عشق
لـــیـــک در وادی عــشــق خوش زبانی بس نیست

عـــشـــق طــوفـــان و در آن مـــرد عــمــل بایـد بود
مدعی گـــرچــه خــــوش آواز ولی جـز خس نیست

دلــــک ســاده ی من پــنـــد مــــرا گــــوش بـــگـــیـر
هر که از عشق سخن گفت که آنکس کس نیست
 

MARIA RED

عضو جدید
کاربر ممتاز
قول مي دم وقتي كه نيستي عكستو بغل نگيرم

قول مي دم روزي هزار بار واسه ي اشكات نميرم



قول مي دم وقتي كه نيستي پاي عشق تو نسوزم





قول مي دم در انتظارت چشما مو به در ندوزم



مي دوني كه خيلي خستم



مي دوني دلم گرفته



مي دوني دوريت عذابه



مي دوني گريم گرفته



ميدونم بر نمي گردي



مي دونم رفتي كه رفتي



دروغ بود هر چي ميگفتي
 

MARIA RED

عضو جدید
کاربر ممتاز
با چشمات می خندی اما تو دلت یه چیز دیگست ، به من می گی عزیزم
حیف تو دلت عزیز دیگست ،پنهونش نکن می فهمم میدونم که اشتباه
نیست ،هرچی باشه اونو میخوای عزیزم اینکه گناه نیست ، اگه میتونه
غریبه تو رو خوشبخت کنه یارم دستتو خودم با شادی تو دست اون میزارم
می گذرم از دلت اما این تو خاطرت بمونه ، واسه یارت کم نزاری بی تو
یارت نمیتونه ، بهش نگو که دستات یه روزی پناه من بود ، صورت
ماه و قشنگت یه زمونی ماه من بود، من که عاشقم می فهمم سخته
اینارو شنیدن سخته تو چشمای یارت عشق یه غریبه دیدن
من که عاشقم می فهمم چقد سخته نباشی
مرگه واسش که ببینه با غریبه آشنا شی .
 

MARIA RED

عضو جدید
کاربر ممتاز
دست از سرم بردار . کنار تو نمی تونم . یه روز گفتم عاشقتم اما دیگه نمی تونم
تقصیر هیچکس دیگه نیست . قصه ی ما تموم شد . حیف همه خاطره هام به
پای تو حروم شده . دروغ می گفتی که برم از بی کسی دق می کنی . اشکاتو
باور ندارم . بی خودی هق هق می کنی . یادم می افته لحظه ای که دست
تو رو شد برام . قسم می خوردی پیش من . که جز تو عشقی نمی خوام ...
دست خودم نیست که دیگه کسی رو باور ندارم
این چیزا تقصیره تو تلافیشو در میارم
 

MARIA RED

عضو جدید
کاربر ممتاز
دلم تنگ است این شبها یقین دارم که می دانی

صدای غربت من را ز احساسم تو می خوانی

شدم از درد وتنهایی گلی پژمرده و غمگین

ببار ای ابر پاییزی که دردم را تو می دانی

میان دوزخ عشقت پریشان و گرفتارم

چرا ای مرکب عشقم چنین آهسته می رانی

تپشهای دل خستم چه بی تاب و هراسانند

به من آخر بگو ای دل چرا امشب پریشانی

دلم دریای خون است و پر از امواج بی ساحل

درون سینه ام آری تو آن موج هراسانی

هماره قلب بیمارم به یاد تو شود روشن

چه فرقی می کند اما تو که این را نمی دانی
 

MARIA RED

عضو جدید
کاربر ممتاز
خوش به حال شونه هایی
که یه عمر تکیه گاهن
ابرای ِ دل ، نگرونه
غنچه های بی پناهن
خوش به حال دست هایی
که مثل بال ِ فرشته َن
روی پیشونی ِ خورشید
یادگاری ها نوشته َن
تویی که دست کریمت ،
صبح بارونی ِ عشقهِ
نیت ِ روشن و پاکت ، همه ارزونی ِ عشقه
زندگی اول و آخر ، ‌قصه ی بود و نبوده
واسه ی عاشقی مثل ِتو ...فرصت جود و سجوده
آرزوی دل سبزت ... شادی ِدل ِشکسته ست
دیدن نور امیدی توی یک نگاه ِ خسته ست
ای بهشت ِ فطرت ِ تو
جاری کوثر و زمزم
با خدا عهد تو محکم : بنی آدم
بنی آدم ! بنی آدم ! بنی آدم
 

MARIA RED

عضو جدید
کاربر ممتاز
هر کس نمی تواند درد این دل عاشقم را بداند مگر اینکه
خودش عاشق واقعی باشد
کسی نمی تواند دردهای این دل زخم دیدام را تحمل کند مگر
اینکه خودش زخم دیده باشد
هرکسی را همدل و همنفسی است و هر دلی را کلیدی
کلید این دل کوچک اما وسیع
در دستان پر مهر توست .
آری این دل تنها و بی کس فقط با نگاه سرخ تو گشوده می شود
پس بیا و نگزار بیش از این درد تنهایی و بی کسی را بکشم.
 

MARIA RED

عضو جدید
کاربر ممتاز
خوبی ؟
خورشیدکم ؛ شاید مدت زیادی نباشه که رفتی سفر امّا واسه من قدر یه عمر
گذشته ...
دلم برات تنگ شده ، بهونه می گیره ، گفتم شاید حرفاشُ که زد آروم
بگیره ؛ البته فکر کنم واسم دعا کردیا ! خدا که همیشه بهم لطف داره این دفعه هم
بهم صبر عجیبی داده ، خدا ِ و بزرگیش ؛ دوریتُ وقتی خدا می خواد ، میشه تحمل
کرد ...

وقتی بودیا ، پشت ابر بودی امّا ابرا هم نمی تونستن زیاد جلوی گرماتُ
بگیرن که به من نرسه ، کم بود ولی می رسید ، حست می کردم ؛ امروز که مسافری
هر چی ابر سیاهِ ، صبح تا شب تو آسمون دلم نشسته ، همش بارونه و بارون ...

نشستم ،اول تصورت كردم و بعدش عکستُ کشیدم ، گذاشتم رو دیواراتاقم

تا وقتی نیستی بتونم نبودتُ تحمل کنم تا برگردی ؛
نقاشیم خوب نیستش ، از اوّلم نبود ، ببخشید نتونستم قشنگیاتُ خوب بکشم ؛ جای
چشات هیچی نکشیدم ، مثلا ً دو تا ابرو کشیدم ! زیر ابروها نوشتم : این جا جای
قشنگ ترین چشای دنیاس ؛ می دونی واسه چی ؟ ترسیدم ، دیدم نمی تونم ، هر
جوریم بکشم مثل چشای خودت نمی شه ، چشات انقدر قشنگ که فقط خود خدا
می تونه اینجوری بکشه ...

وقتی عکست را تصور می کنم انگار یه دفعه جون می گیره دیگه عکسی جلوی

چشام نمی بینم ، خود خودتی ، راستش اون موقع اصلا ً چشام نمی بینه ، فکر کنم
تمام سلولای مغزم جمع میشن جایی که تو رو دارم به یاد میارم ، جمع میشن تا
بتونن همون جوری که هستی بیارنت تو ذهنم ...

مسافر گلم ؛ این چند روزی که نیستی بیشتر از همیشه تو فکرمی ... پیش خودت

گفتی : می رم سفر ، بر می گردم ، فراموشم می کنه ،فراموشش میكنم؛
نمی دونستی که رفتنت همانا وعاشق تر شدن همانا ...

راستی می خوام ازت سوال کنم : عشق من به تو آخر نداره ؟! هر روز بیشتر میشه ؛

مگه نمی گن بی نهایت ، بینهایتِ ؟ هر چی بهش اضافه کنی فرقی نمی کنه ! پس
چرا این عشق بی نهایت هر روز بیشتر میشه ؟
فکر که می کنم ، می بینم خدا خیلی دوسم داشته که اجازه داده عاشق بشم ؛این دیگه كار خداست
عشق به آدم عزّت می ده ، احساس بزرگی میده ؛ حالا اگه عاشق تو بشی که
دیگه ...

گلم ؛ مسافری ؛ سرتُ بیشتر از این درد نمی یارم ، استراحت کن ، مراقب چشای

قشنگتم باش ...
 

MARIA RED

عضو جدید
کاربر ممتاز
بیا با من دلم تنها ترین است
نگاهت در دلم شور آفرین است

مرا مستی دهد جام لبانت
شراب بوسه ات گیرا ترین است

ز یك دیدار پی بردی به حالم
عجب درمن نگاهت نكته بین است

سخن از عشق ومستی گوی با من
سخن هایت برایم دلنشین است

مرا در شعله ی عشقت بسوزان
كه رسم دوستداریها همین است

نشان عشق را در چشم تو خواندم
دلم چون گویی آیینه بین است

به من لطف گل مهتاب دادی
تنت با عطر گلها همنشین است

دوست را هم تو باش آغاز وپایان
كه عشق اولی وآخرینست
 

MARIA RED

عضو جدید
کاربر ممتاز
منتظر دیدار تو هستم،


سهل است بگویم که گرفتار تو هستم،
من در پی این حادثه غمخوار تو هستم،
هر چند که دور از منی و من ز تودورم،
بر جان تو سوگند که دوستدار تو هستم.
 

MARIA RED

عضو جدید
کاربر ممتاز
برای تو
به انتهای شب که می رسیم چیزی در درونم انگار میمیرد…
آرام آرام و خیالم خیس میشود.
در تاریکه دیدگان تو زمان می گذرد
و من همچنان
برای تو می نویسم
عجب برفی میاید و من آوازم را در سپیدی برف پنهان می کنم
و بی تو
بیقرار می شوم

 

MARIA RED

عضو جدید
کاربر ممتاز
برای تو
به انتهای شب که می رسیم چیزی در درونم انگار میمیرد…
آرام آرام و خیالم خیس میشود.
در تاریکه دیدگان تو زمان می گذرد
و من همچنان
برای تو می نویسم
عجب برفی میاید و من آوازم را در سپیدی برف پنهان می کنم
و بی تو
بیقرار می شوم

 

MARIA RED

عضو جدید
کاربر ممتاز
دلتنگی ها و بی قراریها چه زود شکل میگیرند و دیدارها و لبخندها چه دیر .
خیلی دیر.......... ترا دیدم
نگاهت آرام بود و دوست داشتنیو تنها سهم ناچیز من از بودنت . توی ذهنم از مهربانی اتعکس گرفتم : قاب کردم و به دیوار قلبم آویختم .
و حالا...
روزهایم می گذرد با دلتنگی و لحظه هایم پر می شود از انتظار .
انتظار فرصتی دوباره که من و تو باز به هم بر بخوریم.

 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
در باغ که می روی به ناز

حسودی شان می شود به نسیم

درختانِ لیمو !
 

MARIA RED

عضو جدید
کاربر ممتاز
قسمت شود بار دگر جان را فدایت میکنم
دل را اگر رخصت دهی قربان برایت میکنم
هرچند هستی بی‌نشان عشقت نشانم گشته ‌است
زین رو تو را از دلبران یارا جدایت میکنم
یادت شده آرام جان - ای دلبر و آرام جان
تا باشی از غم‌ها رها هرشب دعایت میکنم
هر دم شوی از من جدا
بهر دوباره دیدنت در خلوت غمگین خود
راز و نیاز از عمق جان با آن خدایت میکنم
 

MARIA RED

عضو جدید
کاربر ممتاز
به عشق تو سروده‌ام، همین و بس عزیز من
بجز تو دل نمی‌دهم، به هیچکس عزیز من
عزیز من شکوفه‌ی بهار من فقط تویی
من اعتنا نمی‌کنم، به خار و خس عزیز من
منم همان قفس که در، اسارت قناریم
کمی ترانه ساز کن، در این قفس عزیز من
تو آفتابی از چه رو، همیشه سرد بوده‌ای
نگو که دل سپرده‌ام، به یک هوس عزیز من
خودت شلوغی مرا، به انزوا کشانده‌ای
نهال نو پدید را، نکن هرس عزیز من
شمیم نام و یاد تو، رها نمی‌کند مرا
دوباره می‌کشم تو را، نفس نفس عزیز من
نه -هیچ کس به جز خودت، برای من خودت نشد
فقط خودم، فقط خودت، همین و بس عزیز من
 

MARIA RED

عضو جدید
کاربر ممتاز
چشمک بزن چراغ ِ خیابان ِ عاشقی !
در بهت ِ چشم ِمرغ ِغزلخوان ِ عاشقی
شاید بهار هم ، شبی از دوردست ِخویش
تن در دهد به سوز ِ زمستان ِ عاشقی
قدری بخند در شب دلگیر ِ چشم من
برقی بزن ستاره ی خندان عاشقی !

 

MARIA RED

عضو جدید
کاربر ممتاز
آن که می بینی آسمان نیست...پس به آن بالاها نگاه نکن.


آسمان همینجا روی زمین است...پس خیلی دور هم نرو.


می دانم که برای تو سخت است که پیدایش کنی...پس خودت را خسته هم نکن.


راحتت کنم...آسمان اینجاست...پشت پلک های باران زده ی من...


و حالا این تو نیستی که نگاهش می کنی....این آسمان است که تو را از چشم من می بیند.


پس مطمئن باش که آن توهم آبی رنگی که آن بالاها می دیدی٬آسمان نبود.


آسمانی که یک روز آفتابی باشد و یک روز بارانی.....یک روز آبی و یک روزخاکستری.....


آسمانی که هر روز رنگ عوض کند که آسمان نیست....


آسمانی که نه به ستاره اش وفا می کند و....نه به ماه و خورشید....


آسمانی که کبوتر و باز را با هم در خود جای بدهد....


که آسمان نیست....


من آسمانی را که باریدنش بهانه ای نباشد٬برای اینکه من و تو٬


زیر سقف یک چتر٬با هم بودن را تمرین کنیم٬نمی خواهم...قبول ندارم....


پس به آن بالاها نگاه نکن...روبروی من بایست...و برای لحظه ای٬


چشمان مهربانت را به چشمانم هدیه کن.....تا چشمهایم به تو بگویند....


آسمان دل من است که همین حالا به حرمت لحظه های این ماه عزیز قسم می خورد....


که گلایه ها را به دست باد بسپارد....


آسمان دل من است که همیشه یک رنگ است٬نه آبی...نه خاکستری....نه.....


بلکه به رنگ عشق...رنگ تو....


و حالامرد ترانه و احساس٬تنها یک چیز را از یاد مبر....از یاد مبر....


که چتر من باز باشد یا بسته....آسمان دلم بی تو همیشه ابریست....
 

MARIA RED

عضو جدید
کاربر ممتاز
این عشقماندنی...این عشق بودنی...این لحظه های با تو نشستن سرودنی است...
این لحظه هایناب در لحظه های بی خودی و مستی ، شعر بلند حافظ از تو شنودنی است...
این سر نه مستباده... این سر که مست... مست دو چشم سیاه توست...
اینک به خاکپای تو می سایم... کاین سر به خاک پای تو با شوق ستودنی است...

تنها تو راستودم...!
آن سان ستودمتکه بدانند مردمان جهان محبوب من به سان خدایان ستودنی است!
من پاکبازعاشقم... از عاشقان تو... با مرگ آزمای ، اگر که شیوه تو آزمودنی است...
این تیرهروزگار ، در پرده غبار ، دلم را فرو گرفت...
تنها به خنده ،با شکر خنده های تو ، گرد و غبار دل تنگم زدودنی است...
در روزگار هرکه ندزدید مفت باخت...!من نیز می ربایم...!
اما چه؟؟!!....... بوسه...!
بوسه از آن لبربودنی است ...!
تنها تویی کهبود و نبودت یگانه بود... غیر از تو هر که بود ، هر آنچه نمود نیست...
بگشای در بهروی من و عهد عشق بند ، کاین عهد بستنی است...!
این در گشودنیاست...این شعر خواندنی است...
این شعرماندنی... این شعر بودنی... این لحظه های پرشور... این لحظه های ناب...
این لحظه هایبا تو نشستن سرودنی است.




 

MARIA RED

عضو جدید
کاربر ممتاز
شب،مهتاب،من
دیشب با خیال تو به مهتاب سفر کردم
از کنار شاخه بید زمان از یاد تو گذر کردم
این بار باز نگاهت همچون صدایت غم پنهانی داشت
زخم های دیرنت سرپوشی از پریشانی داشت
من با خیال تو دیشب از جادی بی انتهای شب گذر کردم
این بار باز هم از حسادت به مهتاب نظر نکردم
بی تو مرا، مهتاب رنگی دگر است
زلف های پریشان شب برایم غم دگرست
بی تو شب برایم کابوسی از آخرین نگاه توست
چشمان پور شور تو در شب برایم فانوس راه
بازکابوس رفتن تو در خیالم نقش می بست
با زلفی پریشان ، با زخم دیرینت سوار بر دوش باد
و کابوس رفتنت مرا به آتش کشید
بی تو بودن و بی تو به مهتاب نگاه کردن
برایم دردو کینه و آه و حسرت
دیشب با خیال یاد تو
شب را به صبح سر کردم
این بار هم باز ازروی خجالت به تو نظر نکردم
بی تو بودن و بی تو به مهتاب نگاه کردن برای من کابوسی از رفتنِ دیرینه توست
 

MARIA RED

عضو جدید
کاربر ممتاز
تو را یافتم......

تو را یافتم در بی نهایت ظلمت و تو مهمان چشمهایم

تو را یافتم در بی نهایت سکوت در جایی که دلها سنگ بود

در جایی که عشق معنا نداشت در جایی که از چشمها نفرت

می بارید تو در یک لحظه مهمان چشمهایم شدی و من اطلسی شدم

و آنگاه تو را یافتم عشق را نیز یافتم و با تو عشق معنا پیدا كرد

نگاه تو........

نگاه تو یگانه حقیقتی بود که به من امیدواری و روشنی بخشید

نگاه تو از آسمان سر چشمه می گیرد و عظمت آفرینش

را بر من عرضه می داشت

نگاه تو نظیر نگاه فرشتگان، هستی بخش و سحرآمیز است

نگاه تو دریچه بهشت را بر من گشود و هر آنچه در زمین

نمی یافتم از دریچه چشمان تو می دیدم

و چه خوشایند است رقص قلم بر صفحه احساس چه زیباست

نقش تو را ترسیم کردن بر آسمان خیال

زیباترین سلامها تقدیم تو باد ای مهربان

اگر تو نبودی.........

اگر تو نبودی عشق به چه کار می آمد و من شب

و روز را برای که می آراستم؟

اگر تو نبودی هیچ کلمه ای به دنیا نمی آمد و شاعران لب به

سخن نمی گشودند اگر تو نبودی من همچنان در کوچه های

بی مهتاب ازل محصور می ماندم و قدم بر زمین نمی گذاشتم

اگر تو نبودی چه کسی مرا با پروانه های عاشق و سنجاقکهای

مهربان آشنا می کرد؟

اگر تو نبودی، اگر تو را نمی دیدم این چشم ها به چه کار می آمد؟

اگر چشم های تو نبود، اگر دست های تو نبود، اگر صدای

نرم تو نبود اگر لبخند تو نبود، بند بند بدنم از هم می گسست و

یک قطره شبنم هم روی گلبرگ ها نمی نشست

این تو بودی که با ابرها و رنگین کمان برایم جامه

دوختی و رویایم را در آغوش گرم خود جا دادی

این تو بودی.............
 

MARIA RED

عضو جدید
کاربر ممتاز
سراغ از ما نمیگیری، نه می آیی نه می مانی!
دلم در سینه پوسیده، نه پیدایی نه پنهانی!

سراغ از ما نمیگیری، مگر در چشم تو خارم؟
خزان بگرفته جان من، نه یاری و نه جانانی!

منم صید کمند تو، تویی در کهکشانی دور!
مثال آهویی سرمست، تو از خوابم گریزانی!

سراغ از ما نمیگیری! مگر عهدی به دل نبود؟
چرا دیگر نمیبندی، زدل تو عهد و پیمانی؟

مگر یادت نبود آن دم، که گفتی عاشقت هستم!؟
تو شوق زیستن در دل، نفس در این تن و جانی!

منم مسخ رخ مهتاب، در این یلدای درد و غم!
تویی ماه عیان عشق، در این شب های روحانی!

سراغ از ما نمیگیری! نمی گریی بر این حالم!
چرا در شام هجر تو، شوم بیمار و زندانی!

منم مجنون بی پروا! تو وا کن عقده هایم را
بگیر با عشق خود هر دم، از این شوریده، حیرانی!

منم آغاز خط غم، در این کهنه کتاب عشق
درون قلب من بغضی، تو هم در خظ پایانی!

بیا بر زهره نوری باش، تو ای مهتاب عالم تاب!
به گوهرهای چشمانت، شبم را کن تو نورانی!
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
داشتَنت

معادله اي ست كه ،

نفس هايَم را

اثبات مي كند!


 

Similar threads

بالا