چطور بچه ای بودی ؟

MARIA RED

عضو جدید
کاربر ممتاز
اون موقع اروم بودم طوری که خانواده اعتراض میکردن

ولی الان خیلیییییییییییی شلوغ شدم بازم خانواده اعتراض دارن میگن خیلی شلوغی مریم:biggrin:
 

taranome ehsas

عضو جدید
من خیلی شر بودم هزار مدل بلا فقط سر داداش کوچیکم آوردم طفلی! دیگه مردمو در وهمسایه که جای خود دارد تا 15 سالگی بیشتر اوقات با پسرا بودم همیشه هم میزدمشون آخی گناه داشتن طفلکیا یادش بخیر چه زود بزرگ شدیم.:smile:
عجب!!!!! فهمیدین چطورشد!؟ تا15سالگی وقتشونو باپسرا پرمیکردن حالا بادخترا....دییییییییییی من دختر خوبی بودم و هستم وخواهم بود اصلانم فک نکنین که کسی دادش ازم دراومده ها....
 

KIAN IRANI

عضو جدید
من اسمم کیان هست پدرم برام داستانهای سدار کیان را خیلی برام تعریف می کرد و به اصرار من یک شمشیرم واسم خریدش جاتون خالی بعضی شبها که پدرم برام این داستانهای جنگی را تعریف میکرد صبحش اینقدر من را جو می گرفت می رفتم تو کوچه شمشیر بازی و بچه ها را اسب می کردم و خودم سوارشون می شدم.اینقدر این شمشیر را توی دهن و صورت بچه های محلمون زدم که از آخر بابا شاکی شدش همه ی اسباب بازیهام را جمع کرد.یک بارم که شمشیر را زدم به یکی از مامانهای بچه ها که صورتش خراش برداشت اونم شاکی شد و به بابام گفتش جاتون خالی بابام اینقدر کتکم زد که نگو و نپرس.حیف چه زود تموم شد.عزیز با زدن این تاپیک و مرور خاطرات اشکم را درآوردی
 

"M@RY@M"

عضو جدید
دختری پر انرژی شاد شیطون خوشرو ترسو و فوقالعاده رویایی و بلند پرواز و پراز ناز و عشوه.........................
البته هنوزم این خصوصیات رو دارم................. ولی سعی کردم از بلندپروازی هام کم کنم وشجاع تر شدم :king:
 

M A S III

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
وقتی بین 7 تا 15 سال سن داشتی چطور بچه ای بودی ؟ شلوغ ؟! شر ؟! .........


من آرومترین بچه مامانم من بودم اینو مامانم همیشه بهم میگه، مامانم میگه هیچوقت اذیتش نکردم و خیلی راحت منو بزرگ کرده...
:child::child::child:
 

real Crysis

اخراجی موقت
اونقدر شر بودم که تا حالا یک بار همه استخوان های بدنم شکسته من حتی با پای گچ گرفته هم میدویدم تازه یه بار هم نزدیک چشمم تو ابروم خورد به کنج سنگ ساختمان که نزدیک بود به دیار باقی بشتابم.
مادرم همیشه میگه من سخت ترین بچش برا بزرگ کردن بودم اما الان که بزرگ شدم یه برقی تو چشاشه هروقت بهم نگاه میکنه!
تازه من تا 4 سالگی به خاطر بیماری قلبی از صبح تا شب یه سره گریه میکردم تا اینکه تو 3.5 سالگی عمل کردم و حالم بهتر شد!
مامانی میدونم دوسم داری تورو همه جوره دوست دارم.:gol:
 

imah

عضو جدید
کاربر ممتاز
با نمک
زیادی کنجکاو
دلو روده ی همه چیزو درمیاوردم که ببینم چطوریه
اما یه کوچولو خجالتی:redface:
 

shabnam...

عضو جدید
کاربر ممتاز
اونقدر شر بودم که تا حالا یک بار همه استخوان های بدنم شکسته من حتی با پای گچ گرفته هم میدویدم تازه یه بار هم نزدیک چشمم تو ابروم خورد به کنج سنگ ساختمان که نزدیک بود به دیار باقی بشتابم.
مادرم همیشه میگه من سخت ترین بچش برا بزرگ کردن بودم اما الان که بزرگ شدم یه برقی تو چشاشه هروقت بهم نگاه میکنه!
تازه من تا 4 سالگی به خاطر بیماری قلبی از صبح تا شب یه سره گریه میکردم تا اینکه تو 3.5 سالگی عمل کردم و حالم بهتر شد!
مامانی میدونم دوسم داری تورو همه جوره دوست دارم.:gol:

خدا به مامانت صبره ایوب داده.....:surprised:
 

mina12345

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
كنجكاو....اگه با داداشام بودم يه فضول به تمام عيار ولي اگه تنها بودم ساكت
 

natashkooh

عضو جدید
شلوغ نبودم فقط خواب و آروم نداشتم، از دیوار راست بالا میرفتم، هممیشه در حال ضربه زدن به خودم بودم!!!!
جای سالم هم تو بدنم پیدا نمیشد!!!!
 

real Crysis

اخراجی موقت
خدا به مامانت صبره ایوب داده.....:surprised:


اله باوا من که میتونم بگم به جرات مادرمو بیچاره کردم تازه از 7 سالگی به بعد دل و روده همهچیو میریختم بیرون اما کم کم تونستم یاد بگیرم چیزا رو دوباره سر هم کنم کلا اگه بخوام از چیزی استفاده کنم راهنماشو میندازم دور و عملی سعی میکنم یاد بگیرم!
 

ESPEranza

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
اله باوا من که میتونم بگم به جرات مادرمو بیچاره کردم تازه از 7 سالگی به بعد دل و روده همهچیو میریختم بیرون اما کم کم تونستم یاد بگیرم چیزا رو دوباره سر هم کنم کلا اگه بخوام از چیزی استفاده کنم راهنماشو میندازم دور و عملی سعی میکنم یاد بگیرم!


:surprised::surprised:
 

Similar threads

بالا