آنگاه ک با او نخواهی ماند

jh1348

کاربر فعال
می آیند و می روند، چیزی را در تو بر می انگیزند ک نمی دانی بوده است یا نه؟! پیشاپیش مرز میان هر چیز برداشته شده، چنان بر تو واقع می شوند ک اتفاق را از یاد می بری، فراموش می کنی بوده ای یا نه..........قسمتی از تو را می آورند، قسمتی را با خود می برند، و این تویی ک حیران میمانی
وقتی تو هم رفتنی هستی و او خود بهتر میداند این را.......... میتوانی .... از ماندن بگویی و پوزخند بزنی ب سادگیش
ولی جرات داشته باش و از رفتن بگو
میتوانی... قسم بخوری تکیه گاهش میشوی و بعد انتظار جدایی بکشی
اما انسان باش و کنارش باش وقتی میگوید تکیه گاه نمیخواهد
میتوانی...اصلا بی خیال ........آخر.... ماندن و رفتن هزار و یک دلیل دارد و هزار و یک راه مثل هزارو یک روز هزار و یک شبهزار و یک مهر هزار و یک ماه
اما اگر کنارش هستی اگر میدانی اگر میداند .. با او نمی مانی... برویش نیاور اینفدر دوستت دارد برویش نیاور بی تو قسمتی از وجودش را خواهد باخت و باز میتواند سر پا بایستد برویش نیاور ....
شکستنش را نخواه ........ دریایی باش ... حتی شده به اندازه قطره ای........
از تو بگذشتم و بگذاشتمت با دگران
رفتم از کوی تو لیکن عقب سرنگران
ما گذشتیم و گذشت آنچه تو با ما کردی
تو بمان و دگران وای به حال دگران
رفته چون مه به محاقم که نشانم ندهند
هر چه آفاق بجویند کران تا به کران
میروم تا که به صاحبنظری بازرسم
محرم ما نبود دیده‌ی کوته نظران
دل چون آینه‌ی اهل صفا می‌شکنند
که ز خود بی‌خبرند این ز خدا بیخبران
دل من دار که در زلف شکن در شکنت
یادگاریست ز سر حلقه‌ی شوریده سران
گل این باغ بجز حسرت و داغم نفزود
لاله رویا تو ببخشای به خونین جگران
ره بیداد گران بخت من آموخت ترا
ورنه دانم تو کجا و ره بیداد گران
سهل باشد همه بگذاشتن و بگذشتن
کاین بود عاقبت کار جهان گذران
شهریارا غم آوارگی و دربدری
شورها در دلم انگیخته چون نوسفران
"شهریار"
 
آخرین ویرایش:

Fateme_bay

عضو جدید
کاربر ممتاز
....
رفته ای و هر سبزه و سنگ
در تمام در و دشت
سوکواران تو اند
در دلم آرزوی آمدنت می میرد
رفته ای اینک ، اما آیا
باز برمی گردی ؟
چه تمنای محالی دارم
خنده ام می گیرد
چه شبی بود و
چه روزی افسوس
با شبان رازی بود
روزها شوری داشت
ما پرستوها را
از سر شاخه به بانگ هی ، هی
می پراندیم در آغوش فضا
ما قناریها را
از درون قفس سرد رها می کردیم
آرزو می کردم
دشت سرشار ز سبرسبزی رویا ها را
من گمان می کردم
دوستی همچون سروی سرسبز
چارفصلش همه آراستگی ست

من چه می دانستم
هیبت باد زمستانی هست
من چه می دانستم
سبزه می پژمرد از بی آبی
سبزه یخ می زند از سردی دی
من چه می دانستم
دل هر کس دل نیست
قلبها ز آهن و سنگ
قلبها بی خبر از عاطفه اند

....
 

Armin pak

عضو جدید
می آیند و می روند، چیزی را در تو بر می انگیزند ک نمی دانی بوده است یا نه؟! پیشاپیش مرز میان هر چیز برداشته شده، چنان بر تو واقع می شوند ک اتفاق را از یاد می بری، فراموش می کنی بوده ای یا نه..........
قسمتی از تو را می آورند، قسمتی را با خود می برند، و این تویی ک حیران میمانی




وقتی تو هم رفتنی هستی و او خود بهتر میداند این را..........

میتوانی ....
از ماندن بگویی و پوزخند بزنی ب سادگیش





ولی جرات داشته باش و از رفتن بگو




میتوانی...
قسم بخوری تکیه گاهش میشوی و بعد انتظار جدایی بکشی




اما انسان باش و کنارش باش وقتی میگوید تکیه گاه نمیخواهد



میتوانی...
اصلا بی خیال


........آخر....
ماندن و رفتن

هزار و یک دلیل دارد و هزار و یک راه
مثل هزارو یک روز هزار و یک شب
هزار و یک مهر هزار و یک ماه




اما اگر کنارش هستی اگر میدانی اگر میداند .. با او نمی مانی... برویش نیاور اینفدر دوستت دارد
برویش نیاور بی تو قسمتی از وجودش را خواهد باخت و باز میتواند سر پا بایستد
برویش نیاور ....




شکستنش را نخواه ........ دریایی باش ... حتی شده به اندازه قطره ای........

[h=6]من یک دختـــــــر ایــــرانیــــــــم ...
"حــــــوای" کسی نـــــمی شــوم که به "هــــــوای" دیگری برود ...
تنهاییم را با کسی قسمت نـــمی کنم که روزی تنهایم بگذارد ...
روح خـــداست که در مــــــن دمیـــده شده و احســـــاس نام گرفته ، ارزان نمی فروشمش...
دستــــــهایم بــالیـــن کـــودک فـــردایـــم خـــواهـــد شــــد،بـــی حـــرمتـــش نمی کنم و به هــر کس نمی سپارمش ...
لبـــــریــــزم از مهـــــر ....... اما استــــــــوار ......
ســـــودای دلـــم قسمت هر بی ســر و پـــــا نیست .....
عشق "حـــوای" ایرانی با شکــــوه است و بــــــــزرگ ....
"آدمی" را برای همراهی برمی گزیند : شریــف ، لایــق ، فروتـــــن
و عــــــــــــــــــــــــاشــــــــــــــــــــــــــق[/h]
 

taranom.s

عضو جدید
اینگونه به زندگی نگاه کنید...

.




.




.

مرد را به عقلش نه به ثروتش




.

زن را به وفايش نه به جمالش




.

دوست را به محبتش نه به کلامش




.

عاشق را به صبرش نه به ادعايش




.

مال را به برکتش نه به مقدارش




.

خانه را به آرامشش نه به اندازه اش










.

درس را به استادش نه به سختیش




.

دانشمند را به علمش نه به مدرکش




.

مدير را به عمل کردنش نه به جایگاهش




.

نويسنده را به باورهايش نه به تعداد کتابهايش




.

شخص را به انسانيتش نه به ظاهرش




.

دل را به پاکیش نه به صاحبش




.

جسم را به سلامتش نه به لاغریش




.

سخنان را به عمق معنایش نه به گوینده اش






 

vajiheh.kh

عضو جدید
می آیند و می روند، چیزی را در تو بر می انگیزند ک نمی دانی بوده است یا نه؟! پیشاپیش مرز میان هر چیز برداشته شده، چنان بر تو واقع می شوند ک اتفاق را از یاد می بری، فراموش می کنی بوده ای یا نه..........
قسمتی از تو را می آورند، قسمتی را با خود می برند، و این تویی ک حیران میمانی




وقتی تو هم رفتنی هستی و او خود بهتر میداند این را..........

میتوانی ....
از ماندن بگویی و پوزخند بزنی ب سادگیش





ولی جرات داشته باش و از رفتن بگو




میتوانی...
قسم بخوری تکیه گاهش میشوی و بعد انتظار جدایی بکشی




اما انسان باش و کنارش باش وقتی میگوید تکیه گاه نمیخواهد



میتوانی...
اصلا بی خیال


........آخر....
ماندن و رفتن

هزار و یک دلیل دارد و هزار و یک راه
مثل هزارو یک روز هزار و یک شب
هزار و یک مهر هزار و یک ماه




اما اگر کنارش هستی اگر میدانی اگر میداند .. با او نمی مانی... برویش نیاور اینفدر دوستت دارد
برویش نیاور بی تو قسمتی از وجودش را خواهد باخت و باز میتواند سر پا بایستد
برویش نیاور ....




شکستنش را نخواه ........ دریایی باش ... حتی شده به اندازه قطره ای........


خیلی خوب بود
واقعا ممنونم...
 

beik

عضو جدید
ممنون از استارتر

اینو تو دست نوشته خوندم monazzah نوشته بود:

حرفش را ساده گفت:

من لایق تو نیستم!!!

اما نمیدانم خواست لیاقتم را به من یادآوری کند

یا

خیانت خودش را توجیه....!!!!
 

fateme_003

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
پایت را بلند كن
چرا باور نداری جسمی زیر كفشهایت ناله
میكند
این جسم دل من است
همان چیزی است كه روزی به خودم گفتی عزیزترین است
اما امروز بیرحمانه زیر پایت گذاشتی؟
باشد باز هم سكوت
میكنم
مهم اینست كه تو دلت جایگاهش عزیز است پس من
نمی نالم
برایم دل تو ارزش دارد نه آنكه زیر پایت
جا گذاشته ام

.
 

amir_14

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
روزای سخت نبودن با تو ، خلا امیدو تجربه کردم

داغدلم که بی تو تازه می شد، هم نفسم شد سایه ی سردم

تورو می دیدم اونور ابرا ، که میخوای سر سری رد شی

آسمونو بی تو خط خطی کردم ، چه جوری میتونی انقده بد شی ، چه جوری میتونی انقده بد شی

سکوت قلبتو بشکن و برگرد ، نذار این فاصله بیشتر از این شه

نمیخوام مثل گذشته که رفتی ، دوباره آخر قصه همین شه

سکوت قلبتو بشکن و برگرد ، نذار این فاصله بیشتر از این شه

نمیخوام مثل گذشته که رفتی ، دوباره آخر قصه همین شه
روزای سخت نبودن با تو ، دور نبودنت رو خط کشیدم

تازه فهمیدم اشتباهم این بود ، چهره ی عشقوغلط کشیدم

عشق تو دار و ندار دلم بود ،اومدی دار و ندارمو بردی

بیا سکوتتو بشکن و برگرد ، که هنوزم تو دل من نمردی ، که هنوزم تو دل من نمردی

سکوت قلبتو بشکن و برگرد ، نذار این فاصله بیشتر از این شه

نمیخوام مثل گذشته که رفتی ، دوباره آخر قصه همین شه

سکوت قلبتو بشکن و برگرد ، نذار این فاصله بیشتر از این شه

نمیخوام مثل گذشته که رفتی ، دوباره آخر قصه همین شه


سکوت --- محسن یگانه
دانلود آهنگ ---32kbps
دانلود آهنگ ---192kbps
 

yamaha R6

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
سلام ممنون از دکتر ;)

69719473024721752885.jpg

متاسفانه این و فراموش می کنیم:

خداوند فرمودند از حق خدم می گذرم اما از حق الناس نه

امروزه نماز می خونیم و...............

اما به راحتی دورغ می گوییم تهمت می زنم و............... و از همه بدتر دل می شکنیم

حق الناس را چگونه جواب خواهیم داد

تا توانی دل بدست آر دل شکستن هنر نیست

اینجا یک محیط مجازیه اما اونی که پشت سیستم نشسته انسانه احساس داره مواظب اون چیزی که می نویسی باش

 

mehrdad2012

عضو جدید
کاربر ممتاز
مرسی خیلی عالی بود .
افكاري را از درون پاك مي‌كنم
كه ذهنم را از تو دور مي‌گرداند

نه عشقي و نه ديگر غروري
و اين افكار كه هميشه با من است

آه..به ياد مي‌آورم زماني كه باران مي‌باريد
زمين را حس كردم و به بالا نگريستم
و نامت را فرياد زدم
آه،به خاطر مي‌آورم زماني كه باران مي‌باريد
در تاريكي باقي مي‌مانم
اشك هايي از جنس اميد از ديده‌گانم سرازير مي‌گردند
اشك هايي براي تو كه هرگز خشك نمي‌گردند
اين اشك ها ((من حقيقي‌ام)) را آشكار مي‌گردانند
و محيط بيرون را به آرامي مي‌ميرانند
آه..به خاطر مي‌آورم زماني كه باران مي‌باريد
به زمين خوردم و به بالا نگريستم
و نامت را فرياد زدم









 

nasim_z91

عضو جدید
مرسی واقعا زیبا بود:gol:
چه خوشـــ خیالـــ بودَمـــ ...
که هَمیشه ، فِکـــ ـر میکَردَمـــ ، دَر قلبـــِ تو ، مَحکومَمــــ به حَبســِ ابَد ...!!
به یکبارهـــ جا خوردَمـــ وَقتیـــ زندانبانــــ بَر سَرَم فَریــــــ ـاد زَد ...
هِیـــ تو ... آزادیــــ !!
و صِدایــــِ گامهایــــِ ، غَریبهــــ ایــ که به سلّولمــــ میــ آمَد ....


 

Pr0fessi0nal

عضو جدید
فاصله

فاصله

وقتي هستم، نيستي


وقتي مي‌آيم، نيستي





وقتي برمي‌گردي، رفته‌ام





حتي وقتي



به اندازه يك لبخند تصنعي

دير مي‌كنم

به اندازه هزاران قهقهه

از من دور شده‌اي

درست وقتي كه چشمانت بازند من پلك‌هايم را

روي هم مي‌گذارم

اين است

فاصله طي‌نشدني بين من و تو ...

:gol::gol::gol:...:(

 

mar.1980

عضو جدید
می آیند و می روند، چیزی را در تو بر می انگیزند ک نمی دانی بوده است یا نه؟! پیشاپیش مرز میان هر چیز برداشته شده، چنان بر تو واقع می شوند ک اتفاق را از یاد می بری، فراموش می کنی بوده ای یا نه..........
قسمتی از تو را می آورند، قسمتی را با خود می برند، و این تویی ک حیران میمانی




وقتی تو هم رفتنی هستی و او خود بهتر میداند این را..........

میتوانی ....
از ماندن بگویی و پوزخند بزنی ب سادگیش





ولی جرات داشته باش و از رفتن بگو




میتوانی...
قسم بخوری تکیه گاهش میشوی و بعد انتظار جدایی بکشی




اما انسان باش و کنارش باش وقتی میگوید تکیه گاه نمیخواهد



میتوانی...
اصلا بی خیال


........آخر....
ماندن و رفتن

هزار و یک دلیل دارد و هزار و یک راه
مثل هزارو یک روز هزار و یک شب
هزار و یک مهر هزار و یک ماه




اما اگر کنارش هستی اگر میدانی اگر میداند .. با او نمی مانی... برویش نیاور اینفدر دوستت دارد
برویش نیاور بی تو قسمتی از وجودش را خواهد باخت و باز میتواند سر پا بایستد
برویش نیاور ....




شکستنش را نخواه ........ دریایی باش ... حتی شده به اندازه قطره ای........


برای تا ابد ماندن باید رفت ! ... :gol:

گریزی نیست ز رفتن برای تا ابد بودن در دل آنکه دوستش میداری و افسوس نمیداند ... !
 

narges224

عضو جدید
کاربر ممتاز
عالی بودن ممنون:gol:

امشب همه چیز روبه راه است
همه چیز آرام…آرام…باورت میشود ؟
دیگر یاد گرفته ام شبها بخوابم ” با یاد تو “
تو نگرانم نشو
همه چیز را یاد گرفته ام !
راه رفتن در این دنیا را هم بدون تو یاد گرفته ام
یاد گرفته ام که چگونه بی صدا بگریم
یاد گرفته ام که هق هق گریه هایم را با بالشم …بی صدا کنم
 

مریم2009

عضو جدید
می آیند و می روند، چیزی را در تو بر می انگیزند ک نمی دانی بوده است یا نه؟! پیشاپیش مرز میان هر چیز برداشته شده، چنان بر تو واقع می شوند ک اتفاق را از یاد می بری، فراموش می کنی بوده ای یا نه..........
قسمتی از تو را می آورند، قسمتی را با خود می برند، و این تویی ک حیران میمانی




وقتی تو هم رفتنی هستی و او خود بهتر میداند این را..........

میتوانی ....
از ماندن بگویی و پوزخند بزنی ب سادگیش





ولی جرات داشته باش و از رفتن بگو




میتوانی...
قسم بخوری تکیه گاهش میشوی و بعد انتظار جدایی بکشی




اما انسان باش و کنارش باش وقتی میگوید تکیه گاه نمیخواهد



میتوانی...
اصلا بی خیال


........آخر....
ماندن و رفتن

هزار و یک دلیل دارد و هزار و یک راه
مثل هزارو یک روز هزار و یک شب
هزار و یک مهر هزار و یک ماه




اما اگر کنارش هستی اگر میدانی اگر میداند .. با او نمی مانی... برویش نیاور اینفدر دوستت دارد
برویش نیاور بی تو قسمتی از وجودش را خواهد باخت و باز میتواند سر پا بایستد
برویش نیاور ....




شکستنش را نخواه ........ دریایی باش ... حتی شده به اندازه قطره ای........

ممنون عالی بود
 

smst

عضو جدید
بحمد الله دل همه ی دوستان هم که پره :smile: بابا این چه کاریه که به سر همدیگه میارین خوب ؟
من که فکر می کردم فقط خودم دیوونه هستم یا این روزا نهایتا تعداد کمی دیوونه داریم، اما ماشاالله دیوونگی پیشه ی همه شده. :D:gol:

پاسی از شب نگذشتست
که به خوابی،
شبم را به بیداری
گذرانم.
[]
او را لحظه ای به خود خوانم،
لحظه ی دیگر می رانم!
می خوانم
می رانم
می خوانم
می رانم ...
من را چه شدست؟! پایان را چه شود؟!
نمی دانم ...
[]
اشک های من-شعر من-نور خورشید؛
صبح شد، وقت کار است
می خوابم!

"خودم"

1.jpg


چه لازم است بگویم
که چه مایه می خواهم ات؟
چشمانت ستاره است و
دل ات شک.
[]
جرعه یی نوشیدم و خشکید.

دریاچه ی شیرین
با آن عطش که مرا بود
بر نمی آمد،
می دانستم.

چه لازم بود بگویم
که چه مایه می خواستم اش

"بامداد"



 

elnaz gol

عضو جدید
هرلحظه بهانه ي تو را ميگيرم
هرثانيه با نبودنت در گيرم
حتي تو اگر براي من تب نكني
من يكطرفه براي تو ميميرم



قسمت اين بود كه من باتو معاصرباشم
تا در اين قصه ي پر حادثه حاضر باشم
تو پري باشي وتا آن سوي دريا بروي
من بسوي تو يك مرغ مهاجر باشم
 
آخرین ویرایش:

mehryas

عضو جدید
کاربر ممتاز
آن هنگام كه بدانم قلبم را عشق ديگري گرما ميبخشد

با انكه دوستت دارم تركت خواهم كرد

بعد قلبمم را لگد كوب خواهم كرد

زيرا هرگز نمي خواستم كسي جز تو مالك ان باشد
 

*moonlight girl*

عضو جدید
کاربر ممتاز
عميق ترين درد در زندگي مردن نيست ،
بلكه نداشتن كسي است كه الفبای دوست داشتن را برايت تكرار كند و تو از او رسم محبت بياموزی
عميق ترين درد در زندگی مردن نيست ،
بلكه گذاشتن سدی در برابر رودی است كه از چشمانت جاری است
عميق ترين درد در زندگی مردن نيست ،
... بلكه پنهان كردن قلبی است كه به اسفناك ترين حالت شكسته شده
عميق ترين درد در زندگی مردن نيست ،
بلكه نداشتن شانه های محكمی است كه بتوانی به آن ها تكي...ه كنی و از غم زندگی برايش اشك بريزی
عميق ترين درد در زندگي مردن نيست ،
بلكه ناتمام ماندن قشنگترين داستان زندگی است كه مجبوری آخرش را با جدائی به سرانجام رسانی

عميق ترين درد در زندگی مردن نيست ،
بلكه نداشتن يك همراه واقعی است كه در سخت ترين شرايط همدم تو باشد

عميق ترين درد در زندگی مردن نيست ،
بلكه به دست فراموشی سپردن قشنگ ترين احساس زندگی است
عميق ترين درد در زندگی مردن نيست ،
بلكه يخ بستن وجود آدم ها و بستن چشمها است
 

مهربان

کاربر فعال تالار شیمی ,
کاربر ممتاز
ملسی نانان دکتل خیری گسنگ بوووووووووووود
 

ماه ناز

عضو جدید
به شقایق سوگند که تو برخواهی گشت
من به این معجزه ایمان دارم ...
باغبان دلشاد کنج ایوان زمزمه کنان می گوید:
" منتظر باید بود تا زمستان برود، غنچه ها گل بکنند ... "
دیرگاهیست که من روزنه را یافته ام
به امید رویش لحظه سبز دیدار
بذر بودنت را در دلم کاشته ام ...
با خودم می گویم :
" نکند بی خبر از راه رسی و من دلخسته
با آن همه گلهای آرزو
در سحرگاه وصال جان خود را به تن خسته دشت بسپارم ... "
از نسیم خواسته ام مژده آمدنت را
به من عاشق رنگین بدهد ...
شک نباید به دلم پای نهد
من خانه قلبم را با اشک مژه گانم آب و جارو کردم
به امید پیوند
به امید لبخند
به امید صحبت
آسمان می خندد ، ماه همچون کودکی معصوم
سرسازش دارد ...
موجها می رقصند، نسترن نیز چو آهوی دشت
به سرمه مشکی چشمانش می نازد ...
عشق را می بویم
زندگی می پویم
آسمان می جویم
دلم اما غمگین سبد شیشه ای نگاه می بوسد ...
 

sadaf2012

عضو جدید
می آیند و می روند، چیزی را در تو بر می انگیزند ک نمی دانی بوده است یا نه؟! پیشاپیش مرز میان هر چیز برداشته شده، چنان بر تو واقع می شوند ک اتفاق را از یاد می بری، فراموش می کنی بوده ای یا نه..........
قسمتی از تو را می آورند، قسمتی را با خود می برند، و این تویی ک حیران میمانی




وقتی تو هم رفتنی هستی و او خود بهتر میداند این را..........

میتوانی ....
از ماندن بگویی و پوزخند بزنی ب سادگیش





ولی جرات داشته باش و از رفتن بگو




میتوانی...
قسم بخوری تکیه گاهش میشوی و بعد انتظار جدایی بکشی




اما انسان باش و کنارش باش وقتی میگوید تکیه گاه نمیخواهد



میتوانی...
اصلا بی خیال


........آخر....
ماندن و رفتن

هزار و یک دلیل دارد و هزار و یک راه
مثل هزارو یک روز هزار و یک شب
هزار و یک مهر هزار و یک ماه




اما اگر کنارش هستی اگر میدانی اگر میداند .. با او نمی مانی... برویش نیاور اینفدر دوستت دارد
برویش نیاور بی تو قسمتی از وجودش را خواهد باخت و باز میتواند سر پا بایستد
برویش نیاور ....




شکستنش را نخواه ........ دریایی باش ... حتی شده به اندازه قطره ای........


خیلی زیباوپراحساس بودن:gol::gol:
 

Similar threads

بالا