معماری با مصالحی از جنس دل

nasim_shsh

عضو جدید
کاربر ممتاز
حالا که قرار است از تو عبور کنم...
بگذار کفشهایم را درآورم
تو هنوزم برایم مقدسی...
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
می بینی

اینجا

هیچ خبر تازه ای نیست !

همان ابرها ...

همان سایه ها ...

همان چراغ های روشن و خاموش همیشگی ...

حتی دلی

با مشخصات دقیق ِ

همان گرفتگی !!!
 

mahsa.1392

عضو جدید
میـدآنی ،
گـآهی سـَنگــدِل تـَریـن آدم دُنیـآ هـَم که بـآشی ،
یـک آن، یـآد کـَسی روی قـفـَسهـ سیـنهـ ات ســَنگــینی میکــُنــَد
آنوقــت به طــور کـآملا غریزی، نـَفــَس عمیـقی میکــِشی تـآ ســَنگ کـــوب نـَکـُنی...
باور کن...
 

mahsa.1392

عضو جدید
زمستان امده است...
خسته ام!میخوابم...
بهار که آمد..
پیله ام را میشکافم..
تا با پرهای خیس..
دوباره عاشقت شوم...!
 

mahsa.1392

عضو جدید
سرفه می کنم ، بیرون نمی پرد ..
سکوت بدی در گلویم نشسته
این روزها دلم که می گیرد نگرانت می شوم
و می دانم اینهمه ابر را
برای قشنگی گوشه ی آسمان نگذاشته اند…
:heart:
 

نادین

عضو جدید
کاربر ممتاز
شبي كه يارم آمد دلم به آسمان پرواز كرد
راز اين شب ها را مهتاب برايم روشن كرد
قلب عاشقش سفره اي از نور بود
سوار بر نگاه دور يك دوست بود
هر لحظه در نگاه او آهي تازه مي كشيد
هر لحظه در دوري او قلبش دوچندان مي تپيد
تا به حالا خود را اسير عشق نديده بود
گويي كه شيرين او در نگاهش يك پديده بود
اينجا در دنيايي ديگر مرام نامه اي در دل داشت!
حكايت از دردي كه هميشه بر سرش مي پنداشت
دلش آرام مي گرفت وقتي در خانه اش قدم مي زد
در هر گزاره شاد مي شد وقتي در كويش پرسه مي زد
 

نادین

عضو جدید
کاربر ممتاز
دلتنــگـم

گاهـ ـی حجـ ـم ِ دلــــتنـگی هایـ ـم آن قــَ ـــ ـدر زیـاد میشود
که دنیــــا با تمام ِ وسعتش برایـَم تنگ میشود ... ...
دلتنــگـم...
دلتنـــــگ کسی کـــــه گردش روزگــــارش
به من که رسیــــد از حرکـت ایستـاد...
دلتنگ کسی که دلتنگی هایم را ندید...
دلتنگ ِ خود َم...
خودی که مدتهــــ ــــ ــاست گم کـر د ه ام ...
گذشت دیگر آن زمان که فقط یک بار از دنیا می رفتیم
حالا یک بار از شهر می رویم
یک بار از دیار …
یک بار از یاد …
یک بار از دل …
و یک بار از دست....
 

نادین

عضو جدید
کاربر ممتاز
می روم اما بدان یک سنگ هم خواهد شکست
آنچـــــنان که تارو پود قلب من از هــــم گسست
می روم با زخم هـــــایی مانده از یک سال سرد
آن همه برفی که آمـــــد آشـــــــیانم را شکست
می روم اما نگویــــــــی بی وفــــــا بود و نمــــاند
از هجوم سایه هــــا دیگر نگــــــاهم خسته است
راســــــتی : یادت بمــــــــاند از گـناه چشم تو
تاول غــــــربت به روی باغ احســــــاسم نشست
طـــــــرح ویران کـــردنم اما عجیب و ســــــاده بود
روی جلد خاطــــراتم دست طوفــــــان نقش بست
 

nazanin jamshidi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
تنها سر انگشتانت

می فهمند

لذت لمس

اولین ثانیه های

عشق را..

وقتی

چشم می بیند

و دل می فهمد

و جان

آتش می گیرد

ولی

همه در حسرت ِ

نوازش

یک رویا

در می مانند
 

nazanin jamshidi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
حالا كه دستهایم شروع به نوشتن كرده است...
حالا كه ابر چشمهایم برای تو می بارد...
حالا كه قلب عاشقم فقط برای تو می تپد...
حالا كه وجودم از عشق تو لبریز است...
بگذار برای تو بنویسم...
تویی كه نگاهت بهانه ی شعرهای عاشقانه ام شده...
تویی كه آوایی كلامت موسیقی لحظاتم شده...
تویی كه عشقت را عاشقانه بیان كردی...
و عشقم را صادقانه پذیرفتی...
بگذار برای تو بنویسم...
بگذار گل های سرخ عشقم فقط برای تو باشد...
دنیا را نمی بخشم اگر تو را از من دور كند...
زمان را نمی بخشم اگر یاد مرا از یاد تو ببرد...
باران را نمی بخشم اگر گونه هایمان را خیس و عشقمان را پاك كند...
و....
كاش زمان وجود نداشت...
تا عشق را بعد از تجلی می شد بلافاصله بروز داد...
و تو...
حالا برای من...
همان گلی...
تو برای من خود عشقی...
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
گلی سرخ تقدیمش کن
بگذار باور کند
همیشه کنارش میمانی
شب بو های تمام خیابانها را
نثارش کن
تا بفهمد دوستش داری
قلبلت را تقدیمش کن
و بگذار
همیشه بداند
کنارش میمانی
 

nazanin jamshidi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
زندگی نازنین

باهر نفس اسم تو را به اسارت زبانم در می آورم

قلبم را به زنجیر محبت ات می کشم

و نگاهم را به چشمان زیبای تو پیوند میزنم

تا مبادا سرنوشت کاری کند ... حرفی زند

روزگار مجبور شود تو را از من بگیرد...
 

nazanin jamshidi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
  • تورا می شناسم!

    تو سالهاست که شاهزاده قصر رویاهای
    منی!

    تو سالهاست که مونس شب های تنهایی منی


    تو سالهاست آرزوی دیرین منی
    !!!!!

    و حالا به دیدارم آمدی


    زمانی که حتی تصورش را هم نمی کردم


    میخواستم از عشق فاصله بگیرم


    میخواستم تنهایی را مونس لحظه هایم معرفی کنم


    میخواستم در کلبه بی کسی هایم مسکن گزینم


    و از این روزگار انتقام بگیرم
    ...

    اما تو با رنگ حضورت به همه بی رنگی های زندگی من, رنگی از

    مهربانی پاشیدی و
    مرا در برابر تمامی نا کامی ها در آغوش


    کشیدی
    ....

    مجنون نازنینم براستی که تو مرا با عشق آشتی دادی


    با محبت آشنانمودی


    و به سرنوشت و آینده ام امیدوارکردی
    ...
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
.

.

گاه میپندارم
حرفهایم را میفهمند
اما
تنها
قضاوتم میکنند
کسانی
که حتین
میتوانند
درک کند
چه دردی در
مغز استخوانم رخنه کرده
که حال اینگونه تلخ شده ام
کاش تنها
یکبار میفهمیدیدو
قتی کسی عاشق هست
بجای تمسخر
بجای نصیحتت
نها
دلش یک شانه میخواندت
ا از
دوری انکه تمام هستیش هست
زار بزند
فارغ از تمام
نگاههای پرسشگر شما ادمها
 

presante

عضو جدید
[FONT=&quot]

[/FONT][FONT=&quot]آنقدر به مردم این زمانه بی اعتمادم که میترسم هرگاه از شادی به هوا بپرم[/FONT][FONT=&quot]
[/FONT][FONT=&quot]زمین را از زیر پاییم بکشند[/FONT]
 

fahimeh89

عضو جدید
کاربر ممتاز
در پی آن نگاه های بلند ،
حسرتی ماند و
آه های بلند!
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
چيــزي کــِ مــي مانـــد

چنــــد قطعــ ه عکــــس است

و مشتـــــ ي خاطــــــرات

و تـويـــــي کــِ هـــــر روز و هــــر روز و هـــر روز مـي نشينــــــ ي

و تـک تکشــــان را زنــــــدگــ ي مـي کنــــي
. . . !


 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
خدایـــا میـــ شود در آغـــوشــــم بـــگیری؟!

دلـــــ م محبتـــــــ میخــواهد

آنــــ ـهم از جنـــس بــــاران و نـــور...!
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
نمـیـدونـَم سـآل اوّل دبیـرستـان یـآدتـون هـَسـت یـآ نـه ...
فـیـزیک سـآل اوّل ، فـصـل آخـَر ، شکـَسـت نـور
مَنـی کـه امسـآل خـونـدَم وآسـَم جـآلـب بـود
المـآس ، شـیشـه ، هـوآ ، آب و ...
هـَمـه ضـَریـب شکـسـت داشتـَن
تـوی اون جـدول جـای یکی
هـَمیـشـه خـآلـی میـمونـه
ضـریـب شکـسـت ِ
" دِل "
 

nasim_shsh

عضو جدید
کاربر ممتاز
بانو...!
اگر گریه نمیکنم! فکر نکن از سنگم!
من مَردم، قدم زدنم از گریه کردنم دردناک تر است...!
 

نادین

عضو جدید
کاربر ممتاز
سادگی من!

وقتی میگفت دوست دارم
فقط لبخند میزدم
اونم کلی از دستم ناراحت میشد
و میگفت: چیه باور نمیکنی؟
نه اینکه اونو باور نداشته باشم....نه
اما تجربه ثابت کرده بود
که من آدم دوست داشتنی نیستم.
چون ساده هستم و صادق و بی سیاست!
 
آخرین ویرایش:

نادین

عضو جدید
کاربر ممتاز
جای تو خالیست

برخیز که غیر از تو مرا دادرسی نیست
گویی همه خوابند، کسی را به کسی نیست
آزادی و پرواز از آن خاک به این خاک
جز رنج سفر از قفسی تا قفسی نیست
این قافله از قافله سالار خراب است
اینجا خبر از پیش‌رو و باز پسی نیست
تا آینه رفتم که بگیرم خبر از خویش
دیدم که در آن آینه هم جز تو کسی نیست
من در پی خویشم، به تو بر می‌خورم اما
آن‌سان شده‌ام گم که به من دسترسی نیست
آن کهنه درختم که تنم زخمی برف است
حیثیت این باغ منم، خار و خسی نیست
امروز که محتاج توام، جای تو خالی است
فردا که می‌آیی به سراغم نفسی نیست
در عشق خوشا مرگ که این بودن ناب است
وقتی همه‌ی بودن ما جز هوسی نیست
...
 

nazanin jamshidi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
زیبای نازنین
میخواهم تا ابد انگشتانم را به اسارت قلبم بگیرم
از تو بنویسم
از تو بگویم
از تو بخوانم
مگر من غیر از تو چه کسی را دارم که بخواهم تورا نادیده بگیرم؟
تو تکیه گاه منی.... تو سنگ صبور منی
تو همه احساس منی ... همه شور منی
و سهم من از همه این دنیا فقط تویی
فقط تو
 

nazanin jamshidi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
آرزوی باران کافی برای تو می‌کنم که زیبایی بیشتری به روز آفتابیت بدهد...

آرزوی شادی کافی برای تو می‌کنم که روحت را زنده و ابدی نگاه دارد...

آرزوی رنج کافی برای تو می‌کنم که کوچکترین خوشی‌ها به بزرگترینها تبدیل شوند...

آرزوی بدست آوردن کافی برای تو می‌کنم که با هرچه می‌خواهی راضی باشی...

آرزوی از دست دادن کافی برای تو می‌کنم تا بخاطر هر آنچه داری شکرگزار باشی...

آرزوی سلام‌های کافی برای تو می‌کنم که بتوانی خداحافظی آخرین راحتری داشته باشی...

می گویند که تنها یک دقیقه طول می‌کشد که دوستی را پیدا کنید...

یکساعت می‌کشد تا از او قدردانی کنید...

اما یک عمر طول می‌کشد تا او را فراموش کنید...

آرزوی کافی برایت میکنم.. مجنون نازنينم...



 
آخرین ویرایش:

نادین

عضو جدید
کاربر ممتاز
من از عهد آدم تو را دوست دارم

من از عهد آدم تو را دوست دارم
از آغاز عالم تو را دوست دارم
چه شب‌ها من و آسمان تا دم صبح
سرودیم نم‌نم، تو را دوست دارم
نه خطی، نه خالی! نه خواب و خیالی
من ای حس مبهم تو را دوست دارم
سلامی صمیمی‌تر از غم ندیدم
به اندازه‌ی غم تو را دوست دارم
بیا تا صدا از دل سنگ خیزد
بگوییم با هم: تو را دوست دارم
جهان یک دهان شد هم‌آواز با ما
تو را دوست دارم، تو را دوست دارم
:heart::love:

قیصر امین پور
 
بالا