ميدانیم كه اگر عظیمترین اثر هنری را در برابر دیدگان سایر جانداران قرار بدهیم، اندك بازتاب و تأثری از خود نشان نخواهند داد، بعنوان مثال: یك تابلوی هنری كه در همه دنیا بينظیر باشد، اگر این تابلو در روی مقوائی كشیده شده باشد، برای جانداری به نام موریانه غذای خوبی خواهد بود به همان خوبی كه یك قطعه مقوای بيخط و نقش و یا دارای سطحی كه مركب روی آن ریخته شده باشد و یا مورچهای كه بیفتد داخل مركب و سپس روی آن مقوا راه برود. موریانه همه این مقواها را خواهد خورد.
همچنین دیگر نمودهای هنر، چنانچه به وجود آورنده همه آنها انسان است، بهرهبرداری كننده از آنها هم انسان ميباشد. به عبارت دیگر یك نمود هنری جایگاه تلاقی روحی بزرگ كه دارای نبوغ هنری است با دیگر ارواح انسانهاست كه این تلاقی، هم باید برای روح بزرگ هنرمند مفید باشد و هم برای روح تماشاگر.
فایده هنر برای روح هنرمند این است كه با علم به اینكه انسانهایی به اثر هنری او خواهند نگریست و رشد و كمال و یا سقوط آن انسانها در خود هنرمند نیز اثر خواهد كرد، همه استعدادهای مغزی و اعماق و سطوح روح خود را به كار مياندازد، تأثر و انگیزه تحول به رشد و كمال را به آن انسانها كه خود جزئی از آنان ميباشد، تحویل بدهد، فایده هنر برای انسانهای تماشاگر در صورتی كه از اعماق روح هنرمند توصیف شده برآید، فایده آب حیات برای حیات خواهد بود.
برگردیم به اصل مبحث، گفتیم كه هنر فقط برای انسان مطرح است یعنی فعالیتهای روانی و ساختمان مغزی بشری طوری تعبیه شده است كه هنری برای او مطرح است. جای شگفتی است كه نوع انسانی با این همه عظمتهایی كه در بوجود آوردن آثار هنری یا در بهرهبرداری از آنها، از خود نشان ميدهد، پیشتازان علوم انسانی كمتر به این فكر افتادهاند كه درباره مختصات مغزی و روانی بشری كه به وجود آورنده و درك كننده هنر ميباشد، درست بیندیشند و در تقویت آن مختصات از راه تعلیم و تربیتهای منطقی بكوشند، مولوی ميگوید:
تا بدانی كاسمانهای سَمی هست عكس مُدركات آدمی
گر نبودی عكس آن سَرو سرور پس نخواندی ایزدش دارالغرور
و ميگوید:
باده در جوشش گدای جوش ماست چرخ در گردش اسیر هوش ماست
در دیوان شمس نیز چنین ميگوید:
آوازه جمالت از جان خود شنیدیم چون باد و آب و آتش در عشق تو دویدیم
اندر جمال یوسف گر دستها بریدند دستی به جان ما بر بنگر چهها بریدیم
هر اثر هنری، نمودی از فعالیت ذهنی آدمی است كه نبوغ و احساس شخصی هنرمند حذف و انتخاب در واقعیات انجام داده و با تجرید و تجسیم واقعیات عینی و مفاهیم ذهنی، آن نمود را بوجود آورده است، متأسفانه اهمیتی كه به خود نمودها داده ميشود و انرژيهای مادی و معنوی كه درباره خود نمودها مصرف ميشود، درباره اصلاح و تنظیم و به فعلیت رسانیدن خود نیروها و استعدادهای مغزی و روانی صرف نميشود.
از مضمون این ابیات و همچنین با نظر به دلایل مقتضی كه از تحلیل معرفت هنری بر ميآید، كاملاً روشن ميشود كه قطب ذهنی و با كلمات معموليتر، وضع مغزی و روانی آدمی است كه پدیده هنر را با عظمت خاصی كه دارد، برای انسانها مطرح و قابل توجه ساخته است.
هر اثر هنری، نمودی از فعالیت ذهنی آدمی است كه نبوغ و احساس شخصی هنرمند حذف و انتخاب در واقعیات انجام داده و با تجرید و تجسیم واقعیات عینی و مفاهیم ذهنی، آن نمود را بوجود آورده است، متأسفانه اهمیتی كه به خود نمودها داده ميشود و انرژيهای مادی و معنوی كه درباره خود نمودها مصرف ميشود، درباره اصلاح و تنظیم و به فعلیت رسانیدن خود نیروها و استعدادهای مغزی و روانی صرف نميشود.
درست است كه تاكنون طرق منطقی و قابل محاسبهای برای تشخیص و تقویت و به فعلیت آوردن نبوغها بدست نیامده است، ولی تردید نميتوان كرد در اینكه ما ميتوانیم با تعلیم و تربیتهایی ماهرانه كه نظر عمیق به فعالیتهای مغزی و روانی شخص دارد نه به كمیتها، نبوغ را در افراد كشف و آن را به فعلیت برسانیم.
حال كه بشر ميتواند نبوغ را كه مهمترین معدن نهفته در درون است بكاود و از مواد پرارزش آنها استفاده نماید، چرا نیروها و استعدادهایی را كه در درون عموم افراد وجود دارند، بیكار و راكد ميگذارد و برای قابل درك ساختن هنرها و تقویت آن نیروها مورد اهمیت قرار نميدهد، جای شگفتی است كه با آنهمه پیشرفتهای علمی و بروز نمودهای هنری در فرهنگ بشری، هنوز آن اهمیت كه به نمودهای عینی علوم در تكنیك و هنر داده ميشود، به منبع اصلی آنها كه درون آدمی است، اهمیت داده نميشود. حقیقتا هنوز مفاد ابیاتی كه در چند سطر پیش متذكر شدیم از نظر روانشناسان به رسمیت شناخته نشده است!!
آری اینست روانشناسی امروز كه به قول باروك "تن بيسراست"! چنانكه در گذشته "سر بيتن"! بوده است.
باید منتظر آن روز شد كه با توجه علمی به نتایج عینی علوم و هنرها، توجهات عمیق و گستردهتری به درون آدمیان نیز كه منافع آن نمودهاست، بنماییم و ببینیم یعنی چه كه:
آوازه جمالت از جان خود شنیدیم چون باد و آب و آتش در عشق تو دویدیم
یعنی چه كه:
ای همه دریا چه خواهی كرد نم وی همه هستی چه ميجویی عدم!
هیچ محتاج می گلگون نهای ترك كن گلگونه تو گلگونهای
ای رخ گلگونهات شمس الضحی ای گدای رنگ تو گلگونهها
ای مه تابان چه خواهی كرد گرد ای كه خور در پیش رویت روی زرد
تو خوشی و خوب و كان هر خوشی پس چرا خود منت باده كشی
تاج كرّمنا است بر فرق سرت طوق اعطیناك آویز برت
جوهر است انسان و چرخ او را عرض جمله فرع و سایهاند و تو غرض
ای غلامت عقل و تدبیرات و هوش چون چنینی خویش را ارزان فروش
خدمتت بر جمله هستی مفترض جوهری چون عجز دارد با عرض
آفتاب از ذره كی شد وام خواه! زهرهای از خمره كی شد جام خواه!
منبع : tebyan
همچنین دیگر نمودهای هنر، چنانچه به وجود آورنده همه آنها انسان است، بهرهبرداری كننده از آنها هم انسان ميباشد. به عبارت دیگر یك نمود هنری جایگاه تلاقی روحی بزرگ كه دارای نبوغ هنری است با دیگر ارواح انسانهاست كه این تلاقی، هم باید برای روح بزرگ هنرمند مفید باشد و هم برای روح تماشاگر.
فایده هنر برای روح هنرمند این است كه با علم به اینكه انسانهایی به اثر هنری او خواهند نگریست و رشد و كمال و یا سقوط آن انسانها در خود هنرمند نیز اثر خواهد كرد، همه استعدادهای مغزی و اعماق و سطوح روح خود را به كار مياندازد، تأثر و انگیزه تحول به رشد و كمال را به آن انسانها كه خود جزئی از آنان ميباشد، تحویل بدهد، فایده هنر برای انسانهای تماشاگر در صورتی كه از اعماق روح هنرمند توصیف شده برآید، فایده آب حیات برای حیات خواهد بود.
برگردیم به اصل مبحث، گفتیم كه هنر فقط برای انسان مطرح است یعنی فعالیتهای روانی و ساختمان مغزی بشری طوری تعبیه شده است كه هنری برای او مطرح است. جای شگفتی است كه نوع انسانی با این همه عظمتهایی كه در بوجود آوردن آثار هنری یا در بهرهبرداری از آنها، از خود نشان ميدهد، پیشتازان علوم انسانی كمتر به این فكر افتادهاند كه درباره مختصات مغزی و روانی بشری كه به وجود آورنده و درك كننده هنر ميباشد، درست بیندیشند و در تقویت آن مختصات از راه تعلیم و تربیتهای منطقی بكوشند، مولوی ميگوید:
تا بدانی كاسمانهای سَمی هست عكس مُدركات آدمی
گر نبودی عكس آن سَرو سرور پس نخواندی ایزدش دارالغرور
و ميگوید:
باده در جوشش گدای جوش ماست چرخ در گردش اسیر هوش ماست
در دیوان شمس نیز چنین ميگوید:
آوازه جمالت از جان خود شنیدیم چون باد و آب و آتش در عشق تو دویدیم
اندر جمال یوسف گر دستها بریدند دستی به جان ما بر بنگر چهها بریدیم
هر اثر هنری، نمودی از فعالیت ذهنی آدمی است كه نبوغ و احساس شخصی هنرمند حذف و انتخاب در واقعیات انجام داده و با تجرید و تجسیم واقعیات عینی و مفاهیم ذهنی، آن نمود را بوجود آورده است، متأسفانه اهمیتی كه به خود نمودها داده ميشود و انرژيهای مادی و معنوی كه درباره خود نمودها مصرف ميشود، درباره اصلاح و تنظیم و به فعلیت رسانیدن خود نیروها و استعدادهای مغزی و روانی صرف نميشود.
از مضمون این ابیات و همچنین با نظر به دلایل مقتضی كه از تحلیل معرفت هنری بر ميآید، كاملاً روشن ميشود كه قطب ذهنی و با كلمات معموليتر، وضع مغزی و روانی آدمی است كه پدیده هنر را با عظمت خاصی كه دارد، برای انسانها مطرح و قابل توجه ساخته است.
هر اثر هنری، نمودی از فعالیت ذهنی آدمی است كه نبوغ و احساس شخصی هنرمند حذف و انتخاب در واقعیات انجام داده و با تجرید و تجسیم واقعیات عینی و مفاهیم ذهنی، آن نمود را بوجود آورده است، متأسفانه اهمیتی كه به خود نمودها داده ميشود و انرژيهای مادی و معنوی كه درباره خود نمودها مصرف ميشود، درباره اصلاح و تنظیم و به فعلیت رسانیدن خود نیروها و استعدادهای مغزی و روانی صرف نميشود.
درست است كه تاكنون طرق منطقی و قابل محاسبهای برای تشخیص و تقویت و به فعلیت آوردن نبوغها بدست نیامده است، ولی تردید نميتوان كرد در اینكه ما ميتوانیم با تعلیم و تربیتهایی ماهرانه كه نظر عمیق به فعالیتهای مغزی و روانی شخص دارد نه به كمیتها، نبوغ را در افراد كشف و آن را به فعلیت برسانیم.
حال كه بشر ميتواند نبوغ را كه مهمترین معدن نهفته در درون است بكاود و از مواد پرارزش آنها استفاده نماید، چرا نیروها و استعدادهایی را كه در درون عموم افراد وجود دارند، بیكار و راكد ميگذارد و برای قابل درك ساختن هنرها و تقویت آن نیروها مورد اهمیت قرار نميدهد، جای شگفتی است كه با آنهمه پیشرفتهای علمی و بروز نمودهای هنری در فرهنگ بشری، هنوز آن اهمیت كه به نمودهای عینی علوم در تكنیك و هنر داده ميشود، به منبع اصلی آنها كه درون آدمی است، اهمیت داده نميشود. حقیقتا هنوز مفاد ابیاتی كه در چند سطر پیش متذكر شدیم از نظر روانشناسان به رسمیت شناخته نشده است!!
آری اینست روانشناسی امروز كه به قول باروك "تن بيسراست"! چنانكه در گذشته "سر بيتن"! بوده است.
باید منتظر آن روز شد كه با توجه علمی به نتایج عینی علوم و هنرها، توجهات عمیق و گستردهتری به درون آدمیان نیز كه منافع آن نمودهاست، بنماییم و ببینیم یعنی چه كه:
آوازه جمالت از جان خود شنیدیم چون باد و آب و آتش در عشق تو دویدیم
یعنی چه كه:
ای همه دریا چه خواهی كرد نم وی همه هستی چه ميجویی عدم!
هیچ محتاج می گلگون نهای ترك كن گلگونه تو گلگونهای
ای رخ گلگونهات شمس الضحی ای گدای رنگ تو گلگونهها
ای مه تابان چه خواهی كرد گرد ای كه خور در پیش رویت روی زرد
تو خوشی و خوب و كان هر خوشی پس چرا خود منت باده كشی
تاج كرّمنا است بر فرق سرت طوق اعطیناك آویز برت
جوهر است انسان و چرخ او را عرض جمله فرع و سایهاند و تو غرض
ای غلامت عقل و تدبیرات و هوش چون چنینی خویش را ارزان فروش
خدمتت بر جمله هستی مفترض جوهری چون عجز دارد با عرض
آفتاب از ذره كی شد وام خواه! زهرهای از خمره كی شد جام خواه!
منبع : tebyan