عشق یا دوست داشتن

طلا.

عضو جدید
عشق در لحظه ای پدید می‌آید ، دوست داشتن در امتداد زمان ، این اساسی ترین تفاوت میان عشق و دوست داشتن است.

دوست داشتن با یک سلام شروع می‌شود وعشق با یک نگاه،دوست داشتن با یک دروغ از بین می‌رود و عشق با مرگ.

از عشق هرچه بیشتر می‌شنویم سیرابتر می‌شویم و از دوست داشتن هر چه بیشتر، تشنه تر.

» شما کدام را ترجیح می‌دهید؟
عشق یا دوست داشتن
 
آخرین ویرایش:

مهندس نفت

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
میگن اگر داشتی گریه میکردی ، یکی ارومت کرد اون دوست داره
ولی اگر با خودت گریه کرد عاشقت
پس عشق به شرط پاک
 

m4material

مدیر تالار مهندسی مواد و متالورژی
مدیر تالار
عشق در لحظه ای پدید می‌آید ، دوست داشتن در امتداد زمان ، این اساسی ترین تفاوت میان عشق و دوست داشتن است.

دوست داشتن با یک سلام شروع می‌شود وعشق با یک نگاه،دوست داشتن
با یک دروغ از بین می‌رود و عشق با مرگ.

از عشق هرچه بیشتر می‌شنویم سیرابتر می‌شویم و از دوست داشتن هر چه بیشتر، تشنه تر.

» شما کدام را ترجیح می‌دهید؟
عشق یا دوست داشتن


دوست داشتن از عشق برتر است. عشق ، يك جوشش كور است و پيوندي از سر نابينايي . اما دوست داشتن پيوندي خودآگاه و از روي بصيرت روشن و زلال
عشق بيشتر از غريزه آب ميخورد و هرچه از غريزه سر بزند بي ارزش است و دوست داشتن از روح طلوع ميكند و تا هرجا كه يك روح ارتفاع دارد دوست داشتن نيز همگام با آن اوج مي يابد.
.
.
عشق در هر رنگي و سطحي با زيبايي محسوس، در نهان يا آشكار، رابطه دارد. اما دوست داشتن چنان در روح غرق است و گيج و جذب زيبايي هاي روح، كه زيبايي هاي محسوس را به گونه اي ديگر ميبيند.

عشق توفاني و متلاطم و بوقلمون صفت است؛ اما دوست داشتن آرام و استوار و پروقار و سرشار از نجابت.

عشق، با دوري و نزديكي درنوسان است. اگر دوري به طول انجامد، ضعيف ميشود؛ اگر تماس دوام يابد، به ابتذال مي كشد؛ و تنها با بيم و اميد و تزلزل و اضطراب و "ديدار و پرهيز" زنده و نيرومند مي ماند. اما دوست داشتن، با اين حالات ناآشنا است؛ دنايش، دنياي ديگري است.

عشق، جنون است و جنون چيزي جز خرابي و پريشاني"فهميدن" و "انديشيدن" نيست. اما دوست داشتن،‌در اوج معراج اش، از سر حد عقل فراتر مي رود، و فهميدن و انديشيدن را از زمين مي كند، و با خود به قله ي بلند اشراق مي برد.

عشق، زيبايي هاي دلخواه را در معشقوق مي آفريند و دوست داشتن زيبايي هاي دلخواه را در "دوست" مي بيند و مي يابد.

عشق يك فريب بزرگ و قوي است و دوست داشتن يك صداقت راستين و صميمي ، بي انتها و مطلق

عشق در دريا غرق شدن است و دوست داشتن در دريا شنا كردن

عشق بينايي را مي گيرد و دوست داشتن مي دهد.

عشق همواره با شك آلوده است و دوست داشتن سراپا يقين است و شك ناپذير

از
عشق هر چه بيشتر مي نوشيم، سيراب تر مي شويم واز دوست داشتن هر چه بيشتر، تشنه تر.
عشق، هر چه ديرتر مي پايد، كهنه تر مي شود، و دوست داشتن نوتر

عشق، تملك معشوق است و دوست داشتن تشنگي محو شدن در دوست

در
عشق رقيب منفور است؛ و در دوست داشتن است كه "هوادارن كوي اش را، چو جان خويشتن دارند". حسد ، شاخصه ي عشق است؛ چه، عشق معشوق را طعمه ي خويش مي بيند و همواره در اضطراب است كه ديگري از چنگ اش نربايد و اگر ربود با هر دو دشمني مي ورزد و معشوق نيز منفور مي شود. اما دوست داشتن ايمان است، و ايمان يك روح مطلق است ، يك ابديت بي مرز است از جنس اين عالم نيست.

عشق اسارت در دام غريزه است و دوست داشتن آزادي از جبر مزاج.

عشق مامور تن است و دوست داشتن پيغمبر روح

عشق لذت جستن است و دوست داشتن ، پناه جستن.

عشق، غذا خوردن يك گرسنه است و دوست داشتن "هم زباني در سرزمين بيگانه يافتن" است.

عشق، به سرعت به كينه و انتقام بدل مي شود و آن هنگامي است كه عاشق،‌خود را در ميانه نمي بيند. اما از دوست داشتن به آن سو راهي نيست و هرگاه آن كه "دوست داشتن" را خوب ميداند و خوب احساس ميكند خود را در ميانه نمي بيند، به سرعت و به سادگي به فداكاري و ايثاري شگفت و بي شائبه و بزرگ و پرشكوه و ابراهيم وار بدل مي شود.

آتش عشق در خدا!!!چه كسي به اين پي برده است؟ آتش عشق در روح خدا ، آتشي كه همه ي هستي تجلي آن است، آتش گرم نيست، داغ نيست،‌چرا؟ نيازمندي در ان نيست، تلاطم در آن نيست، نا استواري، شك، تزلزل،‌ترديد،‌نوسان، وسواس، اضطراب ... نگراني، در ان نيست.اما آتش است، آتشين تز از هر آتشي. آتشين تر از همه آتشها، آتشي كه پرتو كي زبانه آفرينش است. سايه اش آسمان است، جلوه اش كاينات است، گرده خاكستر نازك و اندك اش كهكشان است...چه ميگويم؟!!!


اين است آتش عشق در خدا!يعني چه؟آتش عشق كه اينجوري نيست...پس اين آتش دوست داشتن است. آري ، آتش دوست داشتن است.عجب؟!من هم مثل همه ي عارفها و شاعرها حرف ميزنم!آتش عشق، آن هم در خدا؟!نه، آتش دوست داشتن است كه داغ نيست،‌سرد نيست، حرارت ندارد؛ چرا؟ كه نيازمندي ندارد، كه غرض ندارد، كه رسيدن ندارد، كه يافتن نداد، كه گم كردن ندارد، كه التهاب و اضطراب ندارد، كه تلاطم ندارد، كه شك و ترديد ندارد، كه دور و نزديك ندارد، كه انتظار ندارد، كه ترس ولرز ندارد،‌كه تب و تاب ندارد،‌كه بازگشت ندارد،‌كه توقف ندارد،‌كه رفتن ندارد، كه نفهميدن ندارد ،‌..... .
آتش است و نه آتش عشق، آتش دوست داشتن


برگرفته از كتاب كويريات دكتر شريعتي (البته به دليل زياد بودن يه ذره اش رو تايپ نكردم !ببخشيد)
 

طلا.

عضو جدید


دوست داشتن از عشق برتر است. عشق ، يك جوشش كور است و پيوندي از سر نابينايي . اما دوست داشتن پيوندي خودآگاه و از روي بصيرت روشن و زلال
عشق بيشتر از غريزه آب ميخورد و هرچه از غريزه سر بزند بي ارزش است و دوست داشتن از روح طلوع ميكند و تا هرجا كه يك روح ارتفاع دارد دوست داشتن نيز همگام با آن اوج مي يابد.
.
.
عشق در هر رنگي و سطحي با زيبايي محسوس، در نهان يا آشكار، رابطه دارد. اما دوست داشتن چنان در روح غرق است و گيج و جذب زيبايي هاي روح، كه زيبايي هاي محسوس را به گونه اي ديگر ميبيند.

عشق توفاني و متلاطم و بوقلمون صفت است؛ اما دوست داشتن آرام و استوار و پروقار و سرشار از نجابت.

عشق، با دوري و نزديكي درنوسان است. اگر دوري به طول انجامد، ضعيف ميشود؛ اگر تماس دوام يابد، به ابتذال مي كشد؛ و تنها با بيم و اميد و تزلزل و اضطراب و "ديدار و پرهيز" زنده و نيرومند مي ماند. اما دوست داشتن، با اين حالات ناآشنا است؛ دنايش، دنياي ديگري است.

عشق، جنون است و جنون چيزي جز خرابي و پريشاني"فهميدن" و "انديشيدن" نيست. اما دوست داشتن،‌در اوج معراج اش، از سر حد عقل فراتر مي رود، و فهميدن و انديشيدن را از زمين مي كند، و با خود به قله ي بلند اشراق مي برد.

عشق، زيبايي هاي دلخواه را در معشقوق مي آفريند و دوست داشتن زيبايي هاي دلخواه را در "دوست" مي بيند و مي يابد.

عشق يك فريب بزرگ و قوي است و دوست داشتن يك صداقت راستين و صميمي ، بي انتها و مطلق

عشق در دريا غرق شدن است و دوست داشتن در دريا شنا كردن

عشق بينايي را مي گيرد و دوست داشتن مي دهد.

عشق همواره با شك آلوده است و دوست داشتن سراپا يقين است و شك ناپذير

از
عشق هر چه بيشتر مي نوشيم، سيراب تر مي شويم واز دوست داشتن هر چه بيشتر، تشنه تر.
عشق، هر چه ديرتر مي پايد، كهنه تر مي شود، و دوست داشتن نوتر

عشق، تملك معشوق است و دوست داشتن تشنگي محو شدن در دوست

در
عشق رقيب منفور است؛ و در دوست داشتن است كه "هوادارن كوي اش را، چو جان خويشتن دارند". حسد ، شاخصه ي عشق است؛ چه، عشق معشوق را طعمه ي خويش مي بيند و همواره در اضطراب است كه ديگري از چنگ اش نربايد و اگر ربود با هر دو دشمني مي ورزد و معشوق نيز منفور مي شود. اما دوست داشتن ايمان است، و ايمان يك روح مطلق است ، يك ابديت بي مرز است از جنس اين عالم نيست.

عشق اسارت در دام غريزه است و دوست داشتن آزادي از جبر مزاج.

عشق مامور تن است و دوست داشتن پيغمبر روح

عشق لذت جستن است و دوست داشتن ، پناه جستن.

عشق، غذا خوردن يك گرسنه است و دوست داشتن "هم زباني در سرزمين بيگانه يافتن" است.

عشق، به سرعت به كينه و انتقام بدل مي شود و آن هنگامي است كه عاشق،‌خود را در ميانه نمي بيند. اما از دوست داشتن به آن سو راهي نيست و هرگاه آن كه "دوست داشتن" را خوب ميداند و خوب احساس ميكند خود را در ميانه نمي بيند، به سرعت و به سادگي به فداكاري و ايثاري شگفت و بي شائبه و بزرگ و پرشكوه و ابراهيم وار بدل مي شود.

آتش عشق در خدا!!!چه كسي به اين پي برده است؟ آتش عشق در روح خدا ، آتشي كه همه ي هستي تجلي آن است، آتش گرم نيست، داغ نيست،‌چرا؟ نيازمندي در ان نيست، تلاطم در آن نيست، نا استواري، شك، تزلزل،‌ترديد،‌نوسان، وسواس، اضطراب ... نگراني، در ان نيست.اما آتش است، آتشين تز از هر آتشي. آتشين تر از همه آتشها، آتشي كه پرتو كي زبانه آفرينش است. سايه اش آسمان است، جلوه اش كاينات است، گرده خاكستر نازك و اندك اش كهكشان است...چه ميگويم؟!!!


اين است آتش عشق در خدا!يعني چه؟آتش عشق كه اينجوري نيست...پس اين آتش دوست داشتن است. آري ، آتش دوست داشتن است.عجب؟!من هم مثل همه ي عارفها و شاعرها حرف ميزنم!آتش عشق، آن هم در خدا؟!نه، آتش دوست داشتن است كه داغ نيست،‌سرد نيست، حرارت ندارد؛ چرا؟ كه نيازمندي ندارد، كه غرض ندارد، كه رسيدن ندارد، كه يافتن نداد، كه گم كردن ندارد، كه التهاب و اضطراب ندارد، كه تلاطم ندارد، كه شك و ترديد ندارد، كه دور و نزديك ندارد، كه انتظار ندارد، كه ترس ولرز ندارد،‌كه تب و تاب ندارد،‌كه بازگشت ندارد،‌كه توقف ندارد،‌كه رفتن ندارد، كه نفهميدن ندارد ،‌..... .
آتش است و نه آتش عشق، آتش دوست داشتن


برگرفته از كتاب كويريات دكتر شريعتي (البته به دليل زياد بودن يه ذره اش رو تايپ نكردم !ببخشيد)
چقدر زیبا توصیف کرده;)
 

ensan1

عضو جدید
"هر داغی روزی سرد خواهد شد اما هیچ پخته ای روزی خام نخواهد شد"


"تفاوت میان عشق و دوست داشتن تفاوت میان داغ بودن و پختگی است"
 

baharet

عضو جدید


دوست داشتن از عشق برتر است. عشق ، يك جوشش كور است و پيوندي از سر نابينايي . اما دوست داشتن پيوندي خودآگاه و از روي بصيرت روشن و زلال
عشق بيشتر از غريزه آب ميخورد و هرچه از غريزه سر بزند بي ارزش است و دوست داشتن از روح طلوع ميكند و تا هرجا كه يك روح ارتفاع دارد دوست داشتن نيز همگام با آن اوج مي يابد.
.
.
عشق در هر رنگي و سطحي با زيبايي محسوس، در نهان يا آشكار، رابطه دارد. اما دوست داشتن چنان در روح غرق است و گيج و جذب زيبايي هاي روح، كه زيبايي هاي محسوس را به گونه اي ديگر ميبيند.

عشق توفاني و متلاطم و بوقلمون صفت است؛ اما دوست داشتن آرام و استوار و پروقار و سرشار از نجابت.

عشق، با دوري و نزديكي درنوسان است. اگر دوري به طول انجامد، ضعيف ميشود؛ اگر تماس دوام يابد، به ابتذال مي كشد؛ و تنها با بيم و اميد و تزلزل و اضطراب و "ديدار و پرهيز" زنده و نيرومند مي ماند. اما دوست داشتن، با اين حالات ناآشنا است؛ دنايش، دنياي ديگري است.

عشق، جنون است و جنون چيزي جز خرابي و پريشاني"فهميدن" و "انديشيدن" نيست. اما دوست داشتن،‌در اوج معراج اش، از سر حد عقل فراتر مي رود، و فهميدن و انديشيدن را از زمين مي كند، و با خود به قله ي بلند اشراق مي برد.

عشق، زيبايي هاي دلخواه را در معشقوق مي آفريند و دوست داشتن زيبايي هاي دلخواه را در "دوست" مي بيند و مي يابد.

عشق يك فريب بزرگ و قوي است و دوست داشتن يك صداقت راستين و صميمي ، بي انتها و مطلق

عشق در دريا غرق شدن است و دوست داشتن در دريا شنا كردن

عشق بينايي را مي گيرد و دوست داشتن مي دهد.

عشق همواره با شك آلوده است و دوست داشتن سراپا يقين است و شك ناپذير

از
عشق هر چه بيشتر مي نوشيم، سيراب تر مي شويم واز دوست داشتن هر چه بيشتر، تشنه تر.
عشق، هر چه ديرتر مي پايد، كهنه تر مي شود، و دوست داشتن نوتر

عشق، تملك معشوق است و دوست داشتن تشنگي محو شدن در دوست

در
عشق رقيب منفور است؛ و در دوست داشتن است كه "هوادارن كوي اش را، چو جان خويشتن دارند". حسد ، شاخصه ي عشق است؛ چه، عشق معشوق را طعمه ي خويش مي بيند و همواره در اضطراب است كه ديگري از چنگ اش نربايد و اگر ربود با هر دو دشمني مي ورزد و معشوق نيز منفور مي شود. اما دوست داشتن ايمان است، و ايمان يك روح مطلق است ، يك ابديت بي مرز است از جنس اين عالم نيست.

عشق اسارت در دام غريزه است و دوست داشتن آزادي از جبر مزاج.

عشق مامور تن است و دوست داشتن پيغمبر روح

عشق لذت جستن است و دوست داشتن ، پناه جستن.

عشق، غذا خوردن يك گرسنه است و دوست داشتن "هم زباني در سرزمين بيگانه يافتن" است.

عشق، به سرعت به كينه و انتقام بدل مي شود و آن هنگامي است كه عاشق،‌خود را در ميانه نمي بيند. اما از دوست داشتن به آن سو راهي نيست و هرگاه آن كه "دوست داشتن" را خوب ميداند و خوب احساس ميكند خود را در ميانه نمي بيند، به سرعت و به سادگي به فداكاري و ايثاري شگفت و بي شائبه و بزرگ و پرشكوه و ابراهيم وار بدل مي شود.

آتش عشق در خدا!!!چه كسي به اين پي برده است؟ آتش عشق در روح خدا ، آتشي كه همه ي هستي تجلي آن است، آتش گرم نيست، داغ نيست،‌چرا؟ نيازمندي در ان نيست، تلاطم در آن نيست، نا استواري، شك، تزلزل،‌ترديد،‌نوسان، وسواس، اضطراب ... نگراني، در ان نيست.اما آتش است، آتشين تز از هر آتشي. آتشين تر از همه آتشها، آتشي كه پرتو كي زبانه آفرينش است. سايه اش آسمان است، جلوه اش كاينات است، گرده خاكستر نازك و اندك اش كهكشان است...چه ميگويم؟!!!


اين است آتش عشق در خدا!يعني چه؟آتش عشق كه اينجوري نيست...پس اين آتش دوست داشتن است. آري ، آتش دوست داشتن است.عجب؟!من هم مثل همه ي عارفها و شاعرها حرف ميزنم!آتش عشق، آن هم در خدا؟!نه، آتش دوست داشتن است كه داغ نيست،‌سرد نيست، حرارت ندارد؛ چرا؟ كه نيازمندي ندارد، كه غرض ندارد، كه رسيدن ندارد، كه يافتن نداد، كه گم كردن ندارد، كه التهاب و اضطراب ندارد، كه تلاطم ندارد، كه شك و ترديد ندارد، كه دور و نزديك ندارد، كه انتظار ندارد، كه ترس ولرز ندارد،‌كه تب و تاب ندارد،‌كه بازگشت ندارد،‌كه توقف ندارد،‌كه رفتن ندارد، كه نفهميدن ندارد ،‌..... .
آتش است و نه آتش عشق، آتش دوست داشتن


برگرفته از كتاب كويريات دكتر شريعتي (البته به دليل زياد بودن يه ذره اش رو تايپ نكردم !ببخشيد)
من عاشق این بخش کتاب کویر دکتر شریعتی هستم :w40:
 

ALviin

عضو جدید
کاربر ممتاز
دوست داشتن با یک دروغ از بین می‌رود و عشق با مرگ.

یافتم !

مرسی مرسی مرسی هزارتا مرسی
 

دانشجوي كامپيوتر

دستیار مدیر تالار هنر
کاربر ممتاز
وقت بخیر ....
من توی یک تالار دیگه هم داشتم بحث می کردم این رو ...
هم دوست داشتن خوبه و هم عشق ....
ولی در نهایت دوست داشتن بهتره ... چون مشکلات عشق رو نداره ...
به نظر من آدمی از دوست داشتن به عشق می رسه ....
 

RZGH

عضو جدید
کاربر ممتاز
قبل ازهمه این ها عادته.............................عادته که عشق میاره دوست داشتن میاره ............یه وقتایی
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
[h=2]
دلم به حال عشق می سوزد ![/h]
می اندیشم زندگی رویاییست و بال و پری دارد به اندازه عشق.
بیاندیش که اندازه عشق در زندگیت چقدر است؟
آثار عشق در کجای زندگیت است؟



دلم به حال عشق می سوزد
چرا سالهاست کسی را عاشق ندیده ام ؟
مگر نمی دانیم برای هر کاری عشق لازم است






رهگذری آرام از کنارم می گذرد و بدون احساسی می گوید : صبح بخیر
صدایش در صدای باد و باران گم می شود و به گوش قلبم نمی رسد





زمان می گذرد و در انتهای راه می فهمی چقدر حرف نگفته در دل باقی ماند
حرفهایی که می توانست راهی به سوی عشق باشد
حرفهای ناتمامی که در کوچه های بن بست زندگی اسیرند
ناگهان لحظه غربت می رسد و تو در میابی که چقدر زود دیر شده






 

elaheh_

عضو جدید
مدعیان رفاقت بسیارند . تا پای آزمایش در میان نباشد هر کسی از راه رسیده و نرسیده مدعی عشق است . رفاقت را باید با صداقت آزمود و صداقت را میشود از ته نگاههای یک انسان فهمید . چشمها همه چیز را لو میدهند. حتی عشقی را که در دلت پنهان کرده ای . دوستی یک معامله نیست و این همان حقیقتی است که از یادها رفته است کسانی که از دوستی به سود و زیان آن می اندیشند سودی از دوستی نخواهند برد . دوست داشتن از عاشق بودن هم سخت تر است .
دوستدار تو به سعادت تو می اندیشد حال آنکه عاشق تو به داشتن تو ......
دوستی بالاتر از عشق است . سعی کن تا کسی را در دوستی نیازموده ای عاشقش نشوی . ملاک دوستی به رنگ و قد و وزن و ناز و عشوه و ... نیست .
معیار دوستی صداقتی است که دوستت در صندوقچه دلش ذخیره کرده است . آنچه باز هم از دوستی و عشق بالاتر است آزادی است . این آزادی است که پیش از دوستی ارزش دارد . نباید با دوست داشتن کسی او را از آزاد بودن و آزاد انتخاب کردن محروم کرد .
گاه انسان آنچنان عاشق می شود که به هر وسیله ای که شده است می خواهد محبوبش را مال خودش کند . و این بر خلاف اصل آزادی است . آنچه در اولویت است آزادی است . نباید به زور کسی را به دوستی خود واداشت .
شرط دوستی آن است که آزادی دوستت را مقدم بر داشتن او بدانی . هر گاه آزادی محبوبت را مقدم بر داشتن او دانستی بدان که او مال توست حتی اگر با کس دیگری باشد.
و حرف آخر
دوستی تملک تو بر کسی یا چیزی نیست . دوستی مثل بوییدن یک سیب است ، بدون آنکه به آن گازی بزنی و عشق گاز زدن سیب است ، یعنی که بخواهی آن را مال خود کنی

 

Similar threads

بالا