معماری با مصالحی از جنس دل

hanane1

عضو جدید
کاربر ممتاز
از دستم رفتی کاش از دلم میرفتی...

از دستم رفتی کاش از دلم میرفتی...

روے کـــآغـــَذ نِــوشْتــَمـ

"دوستـتــــــ ـــ دارَمـ"

شـُــروع کــَــردَمـ بــِ خـَـــط خـَــطے کـــَــردَنــ ــ..!

هــــــــِـــــــه!

خــِـیلے راحـَـتــــ مَحــــــوْ شُــد...

تــــــآزِه فَهْمیـــدَمـ چــِــ بـَــلایے ســَــرِ احْســــاسـ--م آمــــده اَستـــْ!ـ

تــُـو خـَـــط خـَــطے میـــکَردے و....

احـــساسـ-ـــم نابـــود مے شـُــد !


بــِـــ هَمیــــــــــــــن ســـــادگــے!
 

hanane1

عضو جدید
کاربر ممتاز
برگرد.........

برگرد.........

میگــــــ ـم راضــ ـی ام به رضـــــ ـای خــــ ــدا
امـــــّـ ـــا ...

دروغ میگـــ ـــمتـــــ ــــو بـــــ ـرگــ ـــــرد...!

:cry::cry::cry::cry::cry:
 

hanane1

عضو جدید
کاربر ممتاز
" خـــوبــــی ؟ "

گاهی با تمـــام تکراری بودنش غــوغــــــــا می کند...!!! و در جوابش میتوان بزرگترین دروغها را گفت...
"خوبم"...
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
حرفهـــــــایی هستــــــــ،

بدجوردل میشکننـــــد!

بدجور دل می سوزاننـــد!

بدجور خرابــــــ میکنند!

حرفهایی از نزدیکترین کسانـــــت!!

از عزیزترین کسانتـــــــ!

گاهی دلت میخواهــــــد ،نزدیک ترین کست ،آنقدر عزیز نبود!

یا اگر بود ،کمی بیشـــتر ...حواسش ،به تاثیرِش بود.
 

hanane1

عضو جدید
کاربر ممتاز
او رفت`همین ...


قصه ام کوتاه بود... به سر رسید

کلاغ جان`تو هم برو

شاید جایی دیگر

قصه ای زیبا منتظرت باشد ...

 

nazanin jamshidi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
اعتراف


زبانم می گوید "خدانگهدار"


اما دلم حاضر نیست جز تو, عشق دیگري را در میان پیکر خونین خود پنهان کند...



چشمانم نمی خواهند جز تو, به چشمان دیگري مستانه نظر افکنند...



دستانم نمی گذراند دستان دیگري را به تصرف اندام ظریف و شکننده ام در آروم...



من نمی توانم به هرترفندي که آموخته ام آغوشم را به کس دیگري هدیه دهم...


پس بی توجه به زبانم!


روحم را... جسمم را ...تمام هستی ام را به تو می بخشم...


تورا نگار خود می پندارم... و منتظرت می مانم!



نازنین فاطمه
جمشیدی


 

hanane1

عضو جدید
کاربر ممتاز
ایـن جـا هـاے خـالـے کـه نـبـودنـت را

به رُخـم مـے کـشـنـد

چـه مـے دانـنـد . .
...
فـرهـادتـــ شـده اَم ، بـا تـمـام زنـانـگـے اَم

و چـه شـب هـا کـه

خـواب ِ شـیـریـنـَت را نـمـے بـیـنـَم . . .

 

hanane1

عضو جدید
کاربر ممتاز
کنـــج اتــــاق آرام نشستـــــه ام
جوانـــــی ام چنگـــــی به دل نمیزنـــــــــــد
مـــــــــادر برخیـــــــر کفـــش هایــــــــــم را پـــاک کـــــــــــــن
کیـــــــف و کتابــــــــــــم را بـــــــــــــــردار
میخواهـــــــــم به کــــودکــــی ام بازگــــــــــردم ...



 

Elmira2010

عضو جدید
کاربر ممتاز
کنـــج اتــــاق آرام نشستـــــه ام
جوانـــــی ام چنگـــــی به دل نمیزنـــــــــــد
مـــــــــادر برخیـــــــر کفـــش هایــــــــــم را پـــاک کـــــــــــــن
کیـــــــف و کتابــــــــــــم را بـــــــــــــــردار
میخواهـــــــــم به کــــودکــــی ام بازگــــــــــردم ...



کاش برمیگشت:cry:
 

hanane1

عضو جدید
کاربر ممتاز
گالیله اینقدر به فرض ‌ات نناز ...
دیگر زمین گرد نیست ،
از بس
آدم‌ها برای هم چاه کندند ...
 

hanane1

عضو جدید
کاربر ممتاز
..

..

مادرم دست به بالشم می کشید...

نگاه معنی دارش...

جواب میدهم لیوان آب...

لبخند تلخی میزند و می گوید...

لیوان پر از آب را باورکنم یا چشمان قرمزت را...؟

 

hanane1

عضو جدید
کاربر ممتاز
ایـــــטּ روزــــهــــآ
وقتــے نـــــ ﮧ בستــــے براےگرفتـטּ استَ
نــــ ﮧ آغوشـــےبرای گریــــ ﮧ
نــــ ﮧ شانـــ ﮧای براے تکیــــ ﮧ
انـتـظــار نـבاشتـــ ﮧ باشَ خنـבه‌ام واقعـــے باشـב
ایــטּ روز‌ها فقط زنـבه‌ام تـــا בیگراטּ زنـבگـــــے کننـב !.!.!.
 

hanane1

عضو جدید
کاربر ممتاز
بعد از او جای خالی دلم مثل کفش های سیندرلا
اندازه هیچ یک از مردمان شهر نمیشود …
حتی به زور …...


 

hanane1

عضو جدید
کاربر ممتاز
دودی که از دهانم بیرون میا
د
دود سیگار نیست !!
قلبم سوخته ...
دود میکنه !!..

 

hanane1

عضو جدید
کاربر ممتاز
گاهی باید شکـســت!!!

تیشه ات را بردار!

سالهاست که این قلب ، بین دیواری از واژه ها زندانی است...

واژه هایی از جنس ترس ، غرور ، خشم و ...

تیشه ات را بردار و بشکن این حصار را...

و بشکن این دیوار به جا مانده از سکوت را...


اما قلبم را نشکن ...

که هنوز زنده است!
 

hanane1

عضو جدید
کاربر ممتاز
کلمه ی "عاشق" رو بر عکس کنید میشه "قشاع"


دهخدا را میشناسی ؟


لغت نامه اش را باز کردم


نوشته بود
قشاع : دردی که آدم را از درمان مایوس میکند
 

hanane1

عضو جدید
کاربر ممتاز
موهــ ــاي بلنــ ــدم را


هيــــچ دوســــت نــــدارم


وقتــــي طنــ ــاب دارم مي شـــوند


بــ ـي نــ ــوازش دســــت هاي تـ ــــ ــو . .



 

hanane1

عضو جدید
کاربر ممتاز
من زخم های بی نظیری به تن دارم

اما تو مهربان ترینشان بودی

عمیق ترینشان

عزیز ترینشان

بعد از تو آدم ها…تنها خراشی بودندبر من که هیچ کدامشان به پای تو نرسیدند

عشق من…خنجرت کولاک کرد…

 

hanane1

عضو جدید
کاربر ممتاز
همانند یک ابرآنقدر بغضهایم را در خودم میریزم
تا روزی لبریز شوند و ببارند
ولی من مثل ابر داد نمیزنم ،
غرش نمیکنمدر خفقان میبارم و میمیرم
و باز هم بخار میشوم
و باز هم بغض و باز هم اشک و باز هم مرگ
و بـاز هــم ...

 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز

چقدر دوست داشتم یک نفر از من می پرسید:​
چرا نگاه هایت آنقدر غمگین است؟​
چرا لبخندهایت آنقدر تلخ و بیرنگ است؟​
اما افسوس که هیچ کس نبود ...​
همیشه من بودم و تنهایی پر از خاطره ...​
آری با تو هستم ...!
با تویی که از کنارم گذشتی...​
و حتی یک بار هم نپرسیدی،
چرا چشمهایم همیشه بارانی است...!​



 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
خداحافظ رفیق نارفیق من!

تو هم رفتی!

تو هم از کوی من چون دیگران بی اعتنا رفتی!
تو هم
با اولین بوران پاییزی چو انبوه درختان برگ و بر کندی
تو هم رفتی!
تو رفتی و نفهمیدی
که من دیوانه ات بودم
چه شوری در من افکندی
چه سان دلداده ات بودم!
تو رفتی و دل من مرد
رفاقت سوخت
صداقت را نخستین باد پاییزی ز پیش ما به یغما برد!
دل من بر یتیمان تو می سوزد
همه کوچه ز کوچ تو یتیم و بینوا گشته ست
تمام بیدلان اینک ز سوگت اشک می بارند
تمام بلبلان اکنون ز هجر خانمان سوزت ، سکوتی تلخ می رانند.
زمان در شیونت گویی چو قلبت منجمد ماندست
هوای دل ز بهت دوریت امشب چو احساس تو یخ بسته ست
درختان در نبود تو عجب بی تاب و لرزانند
تمام عاشقان امشب سرود گریه می خوانند!
خداحافظ رفیق نارفیق من!
تو رفتی و ندانستی
از این بیداد بیگاهت چه سان چون بید می لرزم!
چه سان برسوگ احساسم شبی صد شمع می بندم!
دلم هرگز نمی پنداشت تو هم چون دیگران باشی
تو هم چون بیوفا مردم
رفیق نیمه راه عمر من باشی!
تو رفتی و مرا بر لب نوای کاش و حسرت هاست
که ای کاش آن حبیب من محبت را به سر می برد،
که کاش آن نا رفیق من رفاقت را به سر می برد!
تو رفتی و من آخر هم نفهمیدم
چرا از عشق ترسیدیم؟!
چرا از بیم شور و مهر و شیدایی
مثال موج لرزیدیم؟!
خداحافظ رفیق نارفیق من!
خداحافظ نمی گویم تو را ای مهربان همراه!
که می خواهم تو را تا لحظه بدرود عالم یار خود دانم
که می خواهم
وجودم را فدای لحظه دیدار تو سازم
خداحافظ نمی گویم
نرو ! ای مهربان یارم
خداحافظ
.
.
نمی گویم!




 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
خسته ام انگار یک عمرست تنها مانده ام
غرق تابوتی از آجر بوده ام جا مانده ام
پیش چشم کور این آئینه ها آخر شکست
خرده هائی از وجودم آنچه بر جا مانده ام
بوی غربت از صدای خنده ی لب می چکد
طعمی از سردی نموری باز اما مانده ام
یک نفر من را از این سردرگمی بیرون کند
خوب دنبالم بگردد رفته ام یا مانده ام
سردی این کاغذ برفی چه کشدارست و گس
کوله بارم را نبستم لنگ امضا مانده ام
عاقبت آخر شد اما این معما حل نشد
من جسد بودم چرا دور از کفن ها مانده ام؟





 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
گذشت . . .

ساله هاي كه چشمانم به راهت ماند . . .

نياميدي و پير شد

تمام آرزو هايم

هر آنچه كه در تو مي جستم

و به خاك سپاردمش . . .

دلم را ، در تابوتي از جنس فراموشي

در سرزمين مردگان عاشق . . .

و گذشت

هر چه بود و هر چه گذشت بود

و مي گذرد . . . اين تلخي لحظه ها شوم تنهايي

در زماني كه كسي مرا به انتظار نشسته است

و تنها اين مرگ است

كه انتظار مرا مي كشد . . .
 
بالا