معماری با مصالحی از جنس دل

sareh joon

عضو جدید
کاربر ممتاز
دفتر خاطراتم ...............

تک تک ثانیه ها و لحظه هایش را به یاد دارم .......

ثانیه هایی که قلبم میداند و احساسم .......

چه زیبا لحظه هایی بود .......گرفتن دستان تو در ثانیه های زندگی ام ........

زیباترین و دلنشین ترین لحظه ها .....لحظه های اشنایی ام با تو و خیره شدن نگاهم در نگاه تو بود ...

زندگی من ....

من تک تک ورق های دفترم را در قلبم نهفته ام ....
 

"M@RY@M"

عضو جدید
گــــفته باشــــم !.!.!

مـــن درد مــــــــی کــشــم ؛

تــــو امــــا …. چشم هـــــایت را ببنـــــــد !

سخت است بـدانـــــم می بینی ، و بی خیــــــــــالی … !
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
داشت غزلی متولد می‌شد،

بی‌وزن و بی‌قافیه،

دلم تنگت شده باز.

باران هوای زمین كرده.

این چه رسمی است كه هر سال در بوسه‌ باران زمین و آسمان -بهار-

حسرت به كام ما می‌بارد!

تا كی خیالم را در غلغله بهاری باران و خیابان به دنبال استعاره رها سازم؟

بهار من، كدامین بهار ازآن من خواهی شد؟

امید من، كی شكوفه را از لبخند تو خواهم بویید.

حقیقت ِ عشق ِ من، تا كی فاصله را استعاره‌ی بهار و اطناب ِ باران و

ایجاز ِ رعد پر خواهد كرد؟

ناگهانی ِ آسمان و پیچِ تند ِ جاده‌ی زندگی‌ام، كی در انحنای امید ِ رنگین كمان

و خیال ِ راحت سرازیری ِ جاده رمیده خواهیم شد؟

من، تاریكی ِ عصرگاه ِ بهاری، آنگاه كه كسی منتظرش نیست و تو

، باد و باران چالاك بهاری، می‌وزی و می‌تازی؛

كِی در تلالو صبحگاه بهاری روی برگی افتاده از طوفان ِ شب

به من خواهی پیوست؟

من صبح‌ها روشنم آنجا، و تو نسیم خیس محبت،

هم‌آغوشی نور و نسیم در تن سرد ِ شبنمِ صبح ِ بهار گوارایت باد.

 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دلم صبر میخواهد تنها اندکی....

باید تاب بیاورم...

نمیخواهم خطوطی که انتظار از سر لجبازی بر سر صورتم انداخته دیده شود...

نمیخواهم این خطوط مبهم و شکسته تورا از من پس بگیرد...

تو همه زندگی منی! همه زندگی من!
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
چنــدان هم دور نیستــــی ؛

فقط به انــدازه ی یک نمیـــدانم از مــن فاصـــله گـرفتــه ای !

آری ، "نمیـــدانم"
کجـــایی ؟
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
ﺍﻓﺘــﺎﺩﻩ ﺍﻡ ﻣﯿـــﺎﻥ ﺩﻭ ﺧﻂ ؛

ﻣـــﺎﻧﺪﻧﻢ ﺩﺭﺩ ﺩﺍﺭﺩ …


ﺭﻓﺘﻨـــﻢ ﺗﻮﺍﻥ ﻣﯽ ﺧـــﻮﺍﻫﺪ ...

و مـــن ﺗـــﻮﺍﻥ ﺩﺭﺩ ﻧـــﺪﺍﺭﻡ !
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
خواب دیدم کنارت جان دادم
تعبیرش کردن که:
تا ابد پیشم میمانی
نمیدانستم خیالت را میگویند؛
نه خودت را!!...

 

self.f_t_m990

کاربر فعال تالار اسلام و قرآن ,
کاربر ممتاز
گاهی دلم می گیرد
از آدم هایی که در پس نگاه سردشان
با لبخندی گرم فریبت می دهند
دلم میگیرد از خورشیدی که گرم نمی کند
......و نوری که تاریکی می دهد
ازکلماتی که
چون شیرینی افسانه ها فریبت می دهند
دلم می گیرد
از سردی
چندش آور دستی که دستت را می فشارد
و نگاهی که
به توست و هیچ وقت تو را نمی بیند
از دوستی که برایت
هدیه
دوبال برای پریدن می آورد
و بعد
پرواز
را با منفورترین کلمات دنیا معنی می کند
دلم می گیرد از چشم امید داشتنم به این
همه هیچ
گاهی حتی
از خودم هم دلم میگیرد

دکتر علی شریعتی
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
نازنینم! نمیدانم تو میدانی؟ دل من در هوای دیدنت بی تاب گردیده

سراپای وجودم در فراقت آب گردیده ز هجرت دیدگانم همچو دریایی ز خون گشته

غم و دردم فزون گشته

و اکنون در میان بسترم چون

شمع میسوزم برای دیدن رویت.....

دو چشم اشک بارم را به روی

ماه میدوزم و با او از غم و درد درونم راز میگویم

 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
عادت کرده ام
کوتاه بنویسم
کوتاه بخونم
کوتاه حرف بزنم
کوتاه نفس بکشم
تازگی ها
دارم عادت می کنم
کوتاه زندگی می کنم
یا شاید
کوتاه بمیرم
نمی دانم
فقط عادت

 

sherly

عضو جدید
خطی کشید روی تمام سوال ها
تعریف ها معادله ها احتمال ها
خطی کشید روی تساوی عقل و عشق
خطی دگر به قائده ها و مثال ها
خطی دگر کشید به قانون خویشتن
قانون لحظه ها و زمان ها و سال ها
از خود کشید دست و به خود نیز خط کشید
خطی به روی دفتر خط ها و خال ها
خط ها به هم رسید و به یک جمله ختم شد
با عشق ممکن است تمام محال ها
 

hassan2010

عضو جدید
کاربر ممتاز
از کجا بنویسم

که باز دلت نگیرد و از پیشم نروی
از تلخی های دلکمپیش دوست و غریبه نگویمبی هیچ سخنی از دلتنگی ها
لبخندی بر لب آورم که خود نیز ندانم این لبخند از غم های دفن شده در صندوقچه دلم است یا ازبی کسی هایملیوانی پر از آب بر می دارم و به جای نوشیدنش بر روی خودم می ریزم شاید از این حال رخوت بیرون آیم...
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
وقتی حرفی برای گفتن نیست

یا ذوقی برای شنیدن نیست

وقتی حال خندیدن نیست

یا میلی برای دیدن نیست

و وقتی پای رسیدن نیست

یعنی بهانه ماندن نیست

وقتی قصه ای برای خواندن نیست

در سر ، جای هوای تازه گنجانیدن نیست

از این بند امید رها شدن نیست

یعنی راهی جز رفتن نیست

وقتی بهانه ماندن و پای رفتن نیست

هیچ چاره ای جز مردن نیست





 

hassan2010

عضو جدید
کاربر ممتاز
میتــرســم…
کسـی بــوی ِ تنـت را بگیــرد
نغمــه ِ دلـت را بشنــود
و تو خــو بگیــری به مـــآنـدنـش!!!
چـه احســآس ِخـط خطــی و مبـهـمـ یسـت!
ایــن عــآشقــآنـه هــآی حســود مــن



 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
نفسهایم بی تو،

بوی خاکستر سیگار پیرمردی رامی دهد

که به جوانی ازدست رفته اش می اندیشد…!!!

امانه، انگاردرنبودنت پیرتر از پیرمردی شده ام

که در زیرسایه ی عصایش نشسته و باخدایش حرفهادارد…

 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
یک ساعت تمام ،

بدون آنکه یک کلام حرف بزنم به رویش نگاه کردم،

فریاد کشید : آخر خفه شدم ! چرا حرف نمی زنی ؟

گفتم : نشنیدی ؟ .... برو
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
میتــرســم…
کسـی بــوی ِ تنـت را بگیــرد
نغمــه ِ دلـت را بشنــود
و تو خــو بگیــری به مـــآنـدنـش!!!
چـه احســآس ِخـط خطــی و مبـهـمـ یسـت!
ایــن عــآشقــآنـه هــآی حســود مــن




امروز کسی که عطر تو را زده بود از کنارم گذشت.....
به این میگن قتل غیر عمد.......
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دلم براي يک نفر تنگ است…

نه ميدانم نامش چيست…

و نه ميدانم چه مي کند…

حتي خبري از رنگ چشم هايش هم ندارم…

رنگ موهايش را نمي دانم…

لبخندش را هم…

فقط ميدانم که بايد باشد و …

 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
سایه ها محصول پشت کردن دیوارها به آفتاب اند؛

گستاخی دیوارها را تقلید نکنیم، تا آفتابی بمانیم ..

 

hassan2010

عضو جدید
کاربر ممتاز
امروز کسی که عطر تو را زده بود از کنارم گذشت.....
به این میگن قتل غیر عمد.......


آهـــــــــای ...


مثل تمام آن چیزهایی که تا به حال از من گرفتی،


علاقه ام... دلم، عمرم، واعتماد صددرصدم...!


بگیر دیگر...


دستانم را بگیر...
 
بالا