معماری با مصالحی از جنس دل

imah

عضو جدید
کاربر ممتاز
چقدر دلم برایت تنگ شده


آنقدر که فقط نام زیبای تو در آن جای می گیرد


عزیز من ، قلب من


ای کاش می شد اشک های طوفانی ام را قطره قطره جمع کرد


تا تو در دریای غم آلود آن غروب چشمانم را نظاره کنی


ای کاش می شد فقط یک بار


فریاد بزنم


دوستت دارم


و تو صدایم را می شنیدی


نمی دانم چطور ، کجا و چگونه باید به تو برسم؟


ای کاش به جای عکس زیبایت


وجود نازنینت پیش رویم بود


و حرف های نا گفته ام را می شنیدی


به راستی که تو اولین عشق راستینم هستی


شاید در گذشته هرگز اینچنین عاشق نشده بودم
 

imah

عضو جدید
کاربر ممتاز
اگر دوست من هستی
کمکم کن از تو هجرت کنم
اگر عزیز منی
کمکم کن از تو شفا یابم
اگر می دانستم
که دوست داشتن خطر ناک است .. به تو دل نمی بستم
اگر می دانستم
که دریا عمیق است.. به دریا نمی زدم
اگر پایانم را می دانستم
هرگز شروع نمی کردم




دلتنگ تو هستم پس به من یاد بده
که دلتنگ تو نباشم
به من یاد بده
چگونه برکنم از بن، ریشه های عشق تو را
به من یاد بده
چگونه می میرد اشک در کاسه ی چشم
به من یاد بده چگونه دل می میرد
خودکشی می کنند شوق ها






اگر پیامبری
از این جادو رهایی ام ده
از این کفر
دوست داشتن تو کفر است .. پاکیزه ام گردان
از این کفر
اگر توان آن داری
بیرونم بیاور از این دریا
من شنا کردن نیاموخته ام




موج آبی چشمانت.. می کشاندم
به سمت ژرفا
آبی
آبی
هیچ چیزی جز آبی نیست
من نو اموخته ام
در دوست داشتن.. و قایقی ندارم
اگر برای تو ارزشی دارم دستم را بگیر
که من از سر تا به پا عاشقم
من در زیر آب نفس می کشم
غرق می شوم
غرق
غرق
 

nasim_shsh

عضو جدید
کاربر ممتاز
باید بازیگر شوم،
آرامش را بازی کنم...
باز باید خنده را به زور بر لبهایم بنشانم...
باز باید مواظب اشک هایم باشم...
باز همان تظاهر همیشگی :” خوبم... ”
 

ایلین1366

عضو جدید
کاربر ممتاز
چقدر دوســــــــت دارم با خیال راحــــــت …

یک نفس عمــــــــیق بکشــــــــم …

نفســـــــی که پـــــــر باشد …

از بــــــــوی آرامش وجــــــود تـــــــــو …
 

ایلین1366

عضو جدید
کاربر ممتاز
خستگے ـها برایمــ بے مـعـنـا مـیـشـود

آنـگـاه ڪــﮧ احـسـاس مـیـکـنـمــ

تــــ♥ــــو

هـمـیـشـﮧ در ڪـنـار مـטּ هـسـتـے
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
رفته ای و من ..

سال های سال است کنار جاده

چشم دوخته ام به نقطه ای که تو در آن

گم شدی ...!
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دلم در حسرت یک بی ریای مهربان ماندست
کسی ما را ، نمی پرسد کسی ما را ، نمی جوید کسی تنهایی ما را نمی گرید
بی ریای دلم در حسرت یک دست، دلم در حسرت یک دوست، دلم در حسرت یک
مهربان ماندست
کدامین یار ما را می برد تا انتهای باغ بارانی
کدامین آشنا آیا به جشن چلچراغ عشق مهمان می کند ما را
و اما با توام، ای آنکه بی من مثل من تنهای تنهایی
تو که حتی شبی را هم به خواب من نمی آیی
من امشب از تمام خاطراتم با تو خواهم گفت
من امشب با تمام کودکیهایم برایت اشک خواهم ریخت
من امشب دفتر تقویم عمرم را به دست عاصی دریای ناآرام خواهم داد
همان دریا که بغض شکوه هایم در گلوی موج خیزش زخم برمی داشت
همان دریا که می گفتی تو را در من تجلی می کند ای دوست
! آنکه بی من مثل من تنهای تنهایی بگو ای
کدامین یار ما را می برد تا انتهای باغ بارانی

 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
غریبم


وقتی چشمانم به آینه دروغ میگوید


من همان شاعر


کوچه های مبهم زندگی آواره خویشم.....


می روم


تا جستجوی سایه گذشته ها


ولی زمانه ارام میگوید


"دیر است"


دیگر خودم هم تحمل


توجیه های سمج افکارم را ندارم


با خورشید بیگانه ام


اری خورشید


همان اهنگ بی منت طلوع


من او را شناختم


اما نه حالا.....


ای عقربه های هشدار


من کجای این


سپید آلود شب خوابم


درهای ذهنم


به سوی هر مهمان عقل بسته اند


و دختر شعر


بازیچه غمهای بی خیالی است


میخواهد بگریزد ولی نمیتواند


او چه کند


با تزویر دورنگی عشق؟؟؟؟
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
که ایستاده به درگاه ... ؟
آن شال سبز را ز شانه ی خود بردار
بر گونه های تو ایا شیارها
زخم سیاه زمستان است ... ؟
در ریزش مداوم این برف
هرگز ندیدمت
زخم سیاه گونه ی تو
از چیست ؟
آن شال سبز را ز شانه خود بردار
در چشم من
همیشه زمستان است
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
به او گفتم غمگين ترين ترانه
را برايم بخوان
چشمهايش را بست و آرام
گريست , گريست , گريست
.
.
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
هوا سرد است و سردتر از آسمان و زمین قلب من است!
رو به مرگ/ هیچ راهی نیست. دریغ از دریچه ای که به
کوچه ساکت و حزن انگیز ابدیت باز شود.
سالها گذشته است و من هنوز همین جا کنار بوته یاس/
منتظر لمس دوباره ی دستانت نشسته ام.نیستی...
تو نیستی که ببینی چگونه خوش نشین خاطره ی کوتاه
پیوند سستمان می شوم... سست؟!!!
نه... خطا کردم. چرا سست . چرا؟!!!!!
مگر نه اینکه شمع ها روشنند و نگاه من هنوز به درگاه
این معبد خالی خیره...
مگر اینجا زنی به امید بازگشت روز های از دست رفته
ننشسته است؟؟؟
پس چرا بگویم سست و بی اعتبار...؟
کدامین پیوند این چنین گرم و شور انگیز جریان دارد؟
کدامین میثاق انتظار را از هم نپاشیده و چشم ها را نبریده...؟
من هنوز معتقدم... ایمان دارم/ هم به احساس خودمو هم
به تمام حرف هایی که زده ام... مرا چه غم که ستاره ها
به آسمان نزدیک ترند... اندوهی نیست اگر چند صباحی است
مهتاب را فراموش کرده اند و سینه ریز آسمان را نگین های
درخشان ستاره ها پر کرده...
مهم نیست که من به همان پیوند ابدیت دل خوشم...





 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
خسته ام از این کویر، این کویر کور و پیر

این هبوط بی دلیل، این سقوط ناگزیر

آسمانِ بی هدف، بادهای بی طرف

ابرهای سر به راه، بیدهای سر به زیر!

ای نظارۀ شگفت، ای نگاه ناگهان

!ای هماره در نظر، ای هنوز بی نظیر!

آیه آیه ات صریح، سوره سوره ات فصیح

مثل خطی از هبوط، مثل سطری از کویر

مثل شعر ناگهان، مثل گریه بی امان

مثل لحظه های وحی، اجتناب ناپذیر

ای مسافر غریب، در دیار خویشتن!

با تو آشنا شدم، با تو در همین مسیر

از کویر سوت و کور، تا مرا صدا زدی!

دیدمت ولی چه دور! دیدمت ولی چه دیر

این تویی در آن طرف، پشت میله ها رها

این منم در این طرف، پشت میله ها اسیر

دست خستۀ مرا، مثل کودکی بگیر!

با خودت مرا ببر، خسته ام از این کویر
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
كوچه تنهايي من دو طرفه س
رفتي
اما فقط تو مجوز عبور مسير برگشت داري
مسير برگشتش فقط براي تو بازه
تو كوچه تنهايي ايستادم و منتظرتم

 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
نفهمیدی

توی خودت بودی

و در من ...

هیچگاه نگفتمت درمنی

اما حالا میگویم

در من بمان...

بمان...

...
..
.
___
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دو به دو
می روند با هم
دو پرنده در مه
دو اسب در جاده
دو قایق در اسکله

من دو ندارم
در مدرسه تا یک بیشتر نخوانده ام
و دفتر ریاضی ام
پر از تمرین های شعر است

 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
شکنجه بیشترازاین که پیش چشم خودت
کسی که سهم توباشدبه دیگران برسد
چه میکنی اگراوراکه خواستی یک عمر
به راحتی کسی ناگهان برسد
رهاکنی برودازدلت جداباشد
به انکه دوست ترش داشته...به ان برسد
گلایه ای نکنی بغض خویش رابخوری
که هق هق تومبادابه گوششان برسد
خداکندکه...نه نفرین نمیکنم که مباد
به اوکه عاشق اوبوده ام زیان رسد
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
شبي که پرشده بودم زغصه هاي غريب
به بال جان سفري تا گذشته ها کردم
چراغ ديده برافروختم به شعله اشک
دل گداخته را جام جان نما کردم
هزار پله فرا رفتم از حصار زمان
هزار پنجره بر عمر رفته وا کردم
به شهر خاطره ها چون مسافران غريب
گرفتم از همه کس دامن و رها کردم
هزار آرزوي ناشکفته سوخته را
دوباره يافتم و شرح ماجرا کردم
هزار ياد گريزنده در سياهي را
دويدم از پي و افتادم و صدا کردم
هزار بار عزيزان رفته را از دور
سلام و بوسه فرستادم و صفا کردم
چه هاي هاي غريبانه که سردادم
چه ناله ها که ز جان وجگر جدا کردم
يکي از آن همه يايران رفته بازنگشت
گره به باد زدم قصه با هوا کردم
طنين گمشده اي بود در هياهوي باد
به دست مننرسيده آنچه دستو پاکردم
دريغ از آنهمه گلهاي پرپر فرياد
که گوشواره گوش کر قضا کردم
همين نصيبم ازين رهگذر که در همه حال
ترا که جان مرا سوختي دعا کردم
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
سكوت بند گسسته است
كنار دره درخت شكوه پيكر بيدي
در آسمان شفق رنگ
عبور ابرسپيدي
نسيم در رگ هر برگ مي دود خاموش
نشسته در پس هر صخره وحشتي به كمين
كشيده از پس يك سنگ سوسماري سر
ز خوف دره خاموش
نهفته جنبش پيكر
به راه مي نگرد سرد خشك تلخ غمين
چو ماري روي تن كوه مي خزد راهي
به راه رهگذري
خيال دره و تنهايي
دوانده در رگ او ترس
كشيده چشم به هر گوشه نقش چشمه وهم
ز هر شكاف تن كوه
خزيده بيرون ماري
به خشم از پس هر سنگ
كشيده خنجر خاري
غروب پر زده از كوه
به چشم گم شده تصوير راه و راهگذر
غمي بزرگ پر از وهم
به صخره سار نشسته است
درون دره تاريك
سكوت بند گسسته است


 

nasim_shsh

عضو جدید
کاربر ممتاز
قانعم به یادت...
پس یادت را از من نگیر که یادت مهربانترین تصویر دنیاست......
 

nasim_shsh

عضو جدید
کاربر ممتاز
بر قاب خیس پنجره مانده نگاه من
امشب چقدر جای تو خالیست، ماه من
تنها خطای زندگی ام بود " عشق تو "
رو کن به من قشنگ ترین اشتباه من
 

imah

عضو جدید
کاربر ممتاز
می گویند این سروده یک کودک آفریقایی و جزو بهترین سرده های سال 2005 بوده است:

وقتی به دنیا میام، سیاهم، وقتی بزرگ میشم،سیاهم

وقتی میرم زیر آفتاب، سیاهم، وقتی می ترسم، سیاهم

وقتی مریض میشم، سیاهم، وقتی می میرم، هنوزم سیاهم

و تو آدم سفید!

وقتی به دنیا میای،صورتی هستی، وقتی بزرگ میشی، سفیدی

وقتی میری زیرآفتاب،قرمزی، وقتی سردت میشه، کبودی

وقتی می ترسی، زردی، وقتی سردت میشه، سبزی

و وقتی می میری، خاکستری میشی

و تو به من میگی رنگین پوست؟!
 
آخرین ویرایش:

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
چه در دل من چه در سرتو
من از تو رسيدم به باور تو

تو بودي و من به گريه نشستم برابر تو
به خاطر تو به گريه نشستم بگو چه كنم
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
خداوندا مو بيزارم از اين دل
شبو روزان در آزارم از اين دل
زبس ناليدم، از ناليدنم تنگ
ز مو بستان كه بيزارم از اين دل
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
مـــــــــــــرد است دیگر ...

گاهی تند میشود

و گاهی عاشقانه میگوید ...

مـــــــــــــرد است دیگر ...

غرورش آسمان

و دلش دریاست ...

تو چه میدانی ازبغض گلو گیر کرده یک مـــــــــــــرد ... ؟

تو چه میدانی که چشمانت دنیای او شده ... ؟

تو چه میدانی از هق هق شبانه او که فقط خودش خبر دارد و بالشش ... ؟

مـــــــــــــرد را فقط مـــــــــــــرد میفهمد و مـــــــــــــرد ...


 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز

عاشقانه دوستت خواهم داشت بی آنکه بخواهم دوستم داشته باشی


و عاشقانه در غمت خواهم مرد بی آنکه بخواهم در مرگم اشک بریزی…​
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز

انسان هايـــي بوديم


که به پــــاک کردن

عـــــادت داشتيم

ابتدا اشــک هاي مان را

پــــاک کرديم

سپس يکديگــــــر را..
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
تـــا آخــر عمـــــرت مـــدیونی . . .!
بـــﮧ کـسی کــﮧ بـــاعث شــدی . . .
بــــعد از تــــو دیگـــــﮧ عـــاشـق هیچــــکـس نشــــﮧ . . .؛
می فهــــمی . .؟!؟!
ایـــن بزرگــــتریـن گــــنــاهــﮧ...!
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
صدا بزن که درین سنگسار تلخ سکوت
چو باز تاب صدا ، باصدا به تو برسم

تو رفته ای و من اینک من و فقط دل من
دلی تما م تو ، تا با وفا به تو برسم




 
بالا