🔺️ بهار

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
گل بی رخ یار خوش نباشد
بی باده بهار خوش نباشد

طرف چمن و طواف بستان
بی لاله عذار خوش نباشد

رقصیدن سرو و حالت گل
بی صوت هزار خوش نباشد

با یار شکرلب گل اندام
بی بوس و کنار خوش نباشد

هر نقش که دست عقل بندد
جز نقش نگار خوش نباشد

جان نقد محقر است حافظ
از بهر نثار خوش نباشد

 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
بیا بیا، که نسیم بهار می‌گذرد
بیا، که گل ز رخت شرمسار می‌گذرد

بیا، که وقت بهار است و موسم شادی
مدار منتظرم، وقت کار می‌گذرد

ز راه لطف به صحرا خرام یک نفسی
که عیش تازه کنم، چون بهار می‌گذرد

نسیم لطف تو از کوی می‌برد هر دم
غمی که بر دل این جان فگار می‌گذرد

ز جام وصل تو ناخورده جرعه‌ای دل من
ز بزم عیش تو در سر خمار می‌گذرد

سحرگهی که به کوی دلم گذر کردی
به دیده گفت دلم: کان شکار می‌گذرد

چو دیده کرد نظر صدهزار عاشق دید
که نعره می‌زد هر یک که: یار می‌گذرد

به گوش جان عراقی رسید آن زاری
از آن ز کوی تو زار و نزار می‌گذرد

 

*زهره*

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
نوروز مي رسد

فرياد زد چكاوك:
نوروز مي رسد
تاكِ برهنه گفت:
- "گرجان به مژده ي تو فشانم روا بود
اما هنوز سرماي بهمني نشكسته است
وين برف دير پاي انگار تا ابد
بر فرقِ كاج پيرِ خانه نشسته است
آن كاروان شادي و گل
از كدام راه در اين هواي سردِ توان سوز مي رسد."
بيد كهن به رقص درآمد كه غم مدار
تا من به ياد دارم
نوروز دل فروز
نوروز جاوداني
نوروز مردمي
در وقت خود شكفته و پيروز مي رسد.
هر جاي اين جهان
كه ز ايران نشانه اي ست
در پيشواز نوروز
از شور و شادماني
از پرچم و چراغ
از سبزه و بنفشه
گل آذين و تابناك
جان پاك، خانه پاك، دل پاك، عشق پاك
چشمي به راه باشد
مشتاق و بي قرار
كاين پنج روز زندگي آموز مي رسد.
ديروز را به خاطره بسپار و
بازگرد
و آن را عزيزدار
كه امروز مي‌رسد
 

*زهره*

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
بهارم دخترم از خواب برخيز
شکر خندي بزن شوري برانگيز
گل اقبال من اي غنچه ناز
بهار آمد تو هم با او بياميز
بهارم دخترم آغوش وا کن
که از هر گوشه گل آغوش وا کرد
زمستان ملال انگيز بگذشت
بهاران خنده بر لب آشنا کرد
بهارم دخترم صحرا هياهوست
چمن زير پر و بال پرستوست
کبود آسمان همرنگ درياست
کبود چشم تو زيبا تر از اوست
بهارم دخترم نو روز آمد
تبسم بر رخ مردم کند گل
تماشا کن تبسم هاي او را
تبسم کن که خود را گم کند گل
بهارم دخترم دست طبيعت
اگر از ابرها گوهر ببارد
وگر از هر گلش جوشد بهاري
بهاري از تو زيبا تر نيارد
بهارم دخترم چون خنده صبح
اميدي مي دمد در خنده تو
به چشم خويشتن مي بينم از دور
بهار دلکش آينده تو
 

Ka!SeR

عضو جدید
نو بهار آمد و گل سرزده ، چون عارض یار
ای گل تازه ، مبارک به تو این تازه بهار
با نگاری چو گل تازه ، روان شو به چمن
که چمن شد ز گل تازه ، چو رخسار نگار
لاله وش باده به گلزار بزن با دلبر
کز گل و لاله بود چون رخ دلبر گلزار
زلف سنبل ، شده از باد بهاری درهم
چشم نرگس، شده از خواب زمستان بیدار
چمن از لالهٔ نو رسته بود، چون رخ دوست
گلبن از غنچهٔ سیراب بود ،‌چون لب یار
روز عید آمد و هنگام بهار است امروز
بوسه ده‌ای گل نورسته، که عید است و بهار
گل و بلبل ، همه در بوس و کنارند ز عشق
گل من ، سر مکش از عاشقی و بوس و کنار
گر دل خلق بود خوش ، که بهار آمد و گل
نو بهار منی ای لاله رخ گل رخسار
خلق گیرند ز هم عیدی اگر موقع عید
جای عیدی، تو به من بوسه ده‌ای لاله عذار
رهی معیری
 

Ka!SeR

عضو جدید
مژده اي مرغ چمن فصل بهار آمد باز
موسم مي زدن و بوس و كنار آمد باز
وقت پژمردگي و غمزدگي آخر شد
روز آويختن از دامن يار آمد باز
ساقي و ميكده و مطرب و دست افشاني
به هواي خم گيسوي نگار آمد باز
گر گذشتي به در مدرسه،باشيخ بگو
پي تعليم تو آن لاله عذار آمد باز
دكهء زهد ببنديد در اين فصل طرب
كه به گوش دل ما نغمهء تار آمد باز
امام خميني
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
بامدادی که تفاوت نکند لیل و نهار
خوش بود دامن صحرا و تماشای بهار

آفرینش همه تنبیه خداوند دل است
دل ندارد که ندارد به خداوند اقرار

این همه نقش عجب بر در دیوار وجود
هر که فکرت نکند نقش بود بر دیوار

هر که امروز نبیند اثر قدرت او
غالب آن است که فرداش نبیند دیوار

آدمی زاده اگر در طرب آید چه عجب
سرو در باغ به رقص آمده و بید و چنار

خبرت هست که مرغان سحر میگویند
آخرای خفته سرازخواب جهالت بردار

سعدیا راست روان گوی سعادت بردند
راستی کن که به منزل نرودکج رفتار
 

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
معینی کرمانشاهی

معینی کرمانشاهی

نسيم خاك كوي تو بوي بهار مي دهد
شكوفه زار روي تو بوي بهار مي دهد
چودسته هاي سنبل كنار هم فتاده اي
بروي شانه موي تو بوي بهار مي دهد
چو برگ ياس نو رسي كه ديده چشم من بسي
سپيدي گلوي تو بوي بهار ميدهد
تو اي بنفشه موي من بيا شبي به كوي من
كه صبح كام جوي توبوي بهار ميدهد
چه نرگسي چه سوسني چه سبزه اي چه گلشني
هميشه رنگ بوي تو بوي بهار ميدهد
تو اي كبوتر حرم ترانه هاي صبحدم
بخوان كه هاي وهوي تو بوي بهار ميدهد
براي من كه جز خزان نديده ام دراين جهان
بهشت آرزوي تو بوي بهار ميدهد
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
مولانا

مولانا

رستاخیز طبیعت
آمد بهار خرم و آمد رسول یار **مستیم و عاشقیم و خماریم و بی قرار
ای چشم وای چراغ روان شو به سوی باغ **مگذار شاهدان چمن را در انتظار
اندر چمن زغیب غریبان رسیده اند **رو رو كه قاعده است كه " القادِم یُـزار"(1)
گل از پی قدوم تو در گلشن آمده است **خار از پی لقای تو گشته است خوش عذار
ای سرو گوش دار كه سوسن به شرح تو **سرتا به سر زبان شد بر طرف جویبار
غنچه گره گره شد ولطفت گره گشاست **از تو شكفته گردد و بر تو كند نثار
گویی قیامت است كه بركرد سرزخاك **پوسیدگان بهمن و دی مردگان پار
تخمی كه مرده بود كنون یافت زندگی **رازی كه خاك داشت كنون گشت آشكار
شاخی كه میوه داشت همی نازد از نشاط **بیخی كه آن نداشت خجل گشت و شرمسار
آخر چنین شوند درختان روح نیز **پیدا شود درخت نكوشاخ بختیار
لشكر كشیده شاه بهار و بساخت برگ **اسپرگرفته یاسمن و سبزه ذوالفقار
گویند سربریم فلان را چوگندنا(2) **آن را ببین معاینه درصنع كرد گار
آری چو در رسد مدد نصرت خدا **نمرود را بر آید از پشه ایی دمار
1- القادم یزار:آنكه منتظر او هستیم خواهد آمد .
2- گندنا :تره ،گندمینه ی كوهی
**
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
بهار بهار

بهار بهار

بهار بهار
پرنده گفت یا گل گفت؟
خواب بودیم و هیچکی صدایی نشنفت
بهار بهار ...صدا همون صدا بود
صدای شاخه ها و ریشه ها بود
بهار بهار چه اسم آشنایی
صدات میاد اما خودت کجایی؟
وا بکنیم پنجره ها رو یا نه؟
تازه کنیم خاطره ها رو یا نه؟
بهار اومد لباس نو تنم کرد
تازه تر از فصل شکفتنم کرد
بهار اومد با یه بغل جوونه
عیدو آورد از تو کوچه تو خونه
بهار بهار یه مهمون قدیمی
یه آشنای ساده و صمیمی
یه آشنا که مثل قصه ها بود
خواب و خیال همه بچه ها بود
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
عطار

ای بلبل خوشنوا فغان كن **عید است نوای عاشقان كن
چون سبزه ز خاك سر برآورد **ترك دل و برگ بوستان كن
بالشت ز سنبل و سمن ساز **وز برگ بنفشه سایبان كن
چون لاله ز سر كله بینداز **سرخوش شو و دست در میان كن
بردار سفینه‌ی غزل را **وز هر ورقی گلی نشان كن
صد گوهر معنی ار توانی **در گوش حریف نكته‌دان كن
وان دم كه رسی به شعر عطار **در مجلس عاشقان روان كن
ما صوفی صفه‌ی صفاییم **بی خود ز خودیم و از خداییم
**
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
اسماعیل وفا یغمایی

اسماعیل وفا یغمایی

شهر من! باز به گل بشكفي و روح بهار
چنگ خواهد زد سرمست پس از اين شب تار
گل من! باز از اين خاك برآئي هرچند
خاك من باشد درباد وزان همچو غبار
خاك من! پاك شوي باز تو در گريه شوق
زين همه اشك و شوي شاد و زشبنم سرشار
وه كه در گريه خود غرقه شوم در لبخند
گرچه دارم به جگرآتش وبرمژگان خار
و به چشمان تو سوگند كه از سرمستي
پاي از ره نشناسم من و در از ديوار
چو بيادآورم اي يار كه مي‌رخشد مست
به سحرگاهي گمگشته دراين شهر و ديار
شهر در بوسه وبوسه به لب و لب در تب
كوچه در هلهله و شادي وگل بر ديوار
شهر من! ديشب از خواجه‌ي شيرازي تو
كه به دامان تو رخشيد چو دري شهوار
به تفأل ز تو پرسيدم واز عالم عشق
اين چنين گفت مرا راز و عيان كرد اسرار
شكر ايزد كه به اقبال كله گوشه‌ي گل
نخوت باد دي آخر شده و رونق خار
 

غفار

عضو جدید
مولانا

مولانا

[FONT=&quot]بهار آمد بهار امد بهار خوش عذار [/FONT][FONT=&quot]آ[/FONT][FONT=&quot]مد[/FONT][FONT=&quot]
خوش و سرسبز شد عالم اوان لاله زار آمد
ز سوسن بشنو اي ریحان که سوسن صد زبان دارد
به دشت آب و گل بنگر که پرنقش و نگار آمد
گل از نسرین همی پرسد که چون بودي در این غربت
همی گوید خوشم زیرا خوشی ها زان دیار آمد
سمن با سرو می گوید که مستانه همی رقصی
به گوشش سرو می گوید که یار بردبار آمد
بنفشه پیش نیلوفر درآمد که مبارك باد
که زردي رفت و خشکی رفت و عمر پایدار آمد
همی زد چشمک آن نرگس به سوي گل که خندانی
بدو گفتا که خندانم که یار اندر کنار آمد
صنوبر گفت راه سخت آسان شد به فضل حق
که هر برگی به ره بري چو تیغ آبدار آمد
ز ترکستان آن دنیا بنه ترکان زیبارو
به هندستان آب و گل به امر شهریار آمد
ببین کان لکلک گویا برآمد بر سر منبر
که اي یاران آن کاره صلا که وقت کار آمد
[/FONT]
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
اسماعیل وفا یغمایی

اسماعیل وفا یغمایی

آنك سحر!درآينه ها آفتاب زد
بانگ خروس پر زفلق راه خواب زد
درباغ پير برگ گل نوجوان شوخ
عريان شد و به زمزمه‌ي جوي اب زد
چيزي شگفت و زنده شكفت آه گوئيا
برق سراب در دل جام شراب زد
خنديد نوبهار
خنديد نوبهار درآينده برجهان
شد ترمه گذشته نهان در مه زمان
در راه بيكران زمان بازكاروان
مي بگذرد به شادي وانده جرس زنان
با زنگ كاروان كه زند زير و بم بگو
با خاطرات تيره كه؛بدرود مردگان!
بوسيدني‌ست گل
بوسيدني‌ست گل رخ چونان گلش ببوس
نوشيدني‌ست جام بنوشان و خوش بنوش
آنگه به شعر رند جهانسوز شهر عشق
با اين دعا به حضرت حق در طلب بكوش
«يارب به وقت گل گنه بنده عفو كن
عذرم پذير و جرم به ذيل كرم بپوش»
يك بوسه اي بهار
يك بوسه اي بهار كنون بررخان تو
تا بشكفد لبان من اندر لبان تو
يك بوسه اي بهار كه از بوسه ات شود
هر واژه ام به معجزه اي گلفشان تو
يك بوسه اي بهار كه تا جاودان شوم
يكسر مگر مسافر جان نهان تو
 

غفار

عضو جدید
بهار آمد که هر ساعت رود خاطر ببستانی
بغلغل در سماع آیند هر مرغی بدستانی
دم عیسی است پنداری نسیم باد نوروزی
که خاک مرده بازآید درو روحی و ریحانی
بجولان و خرامیدن درآمد سرو بستانی
تو نیز ای سرو روحانی بکن یک بار جولانی
به هرگوئی پریروئی بچوگان میزند گوئی
تو خود گوی زنخ داری، بساز از زلف چوگانی
بچندین حیلت و حکمت گوی ازهمگنان بر دم
بچوگانی نمی افتد چنین گوی زنخدانی
بیارای باغبان سروی ببالای دلارامم
که یاری من ندیدستم چنین گل در گلستانی
تو آهو چشم نگذاری مرا از دست تا آنگه
که همچون آهو از دستت نهم سر در بیابانی
کمال حسن رویت را صفت کردن نمی دانم
که حیران باز می مانم چه داند گفت حیرانی

وصال تست ا گر دل را مرادی هست و مطلوبی
کنارتست اگر غم را کناری هست و پایانی
طبیب از من بجان آمد که سعدی، قصه کوته کن
که دردت را نمی دانم برون از صبر درمانی
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
رقص اين چلچله ها اين همه آواز و نوا
همه گويند كه از راه رسيدست بهار

كاروان گل و زيبائي و شادي در راه
سخت در جلگه پر برف رسيدست بهار

عشق و شادابي و نورو نفس و شور و اميد
همه را بهر تو بر دوش كشيدست بهار

ارمغاني است كه هر سال به ايثار و نگار
مهربانانه سر راه تو چيدست بهار

بيد بن غرق جوانه است و به رقص آمده است
از در بام و هوا بس كه شنيدست بهار

خيز و آغوش در آغوش لطيفش بگشاي
روح هستيست كه جانبخش وزيده است بهار

چشم بيدار بر اين تلخي ايام ببند
خوابهائي شكرين بهر تو ديدست بهار

فريدون مشيري

 

Mitra_Galaxy

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
قصد جان می کند این عید و بهارم بی تو
این چه عیدی و بهاری است که دارم بی تو
گیرم این باغ ، گلاگل بشکوفد رنگین
به چه کار آیدم ای گل ! به چه کارم بی تو ؟
با تو ترسم به جنونم بکشد کار ، ای یار
من که در عشق چنین شیفته وارم بی تو
به گل روی تواش در بگشایم ورنه
نکند رخنه بهاری به حصارم بی تو
گیرم از هیمه زمرد به نفس رویانده است
بازهم باز بهارش نشمارم بی تو
با غمت صبر سپردم به قراری که اگر
هم به دادم نرسی ، جان بسپارم بی تو
دل تنگم نگذارد که به الهام لبت
غنچه ای نیز به دفتر بنگارم بی تو
"حسین منزوی"
 

غفار

عضو جدید
سعدي

سعدي

باد بهارى وزيد، از طرف مرغزار
باز به گردون رسيد، ناله ى هر مرغ زار

سرو شد افراخته، كار چمن ساخته
نعره زنان فاخته، بر سر بيد و چنار

گل به چمن در برست، ماه مگر يا خورست
سرو به رقص اندرست، بر طرف جويبار

شاخ كه با ميوه هاست، سنگ به پا مي خورد
بيد مگر فارغست، از ستم نابكار

شيوه ى نرگس ببين، نزد بنفشه نشين
سوسن رعنا گزين، زرد شقايق ببار

خيز و غنيمت شمار، جنبش باد ربيع
ناله ى موزون مرغ، بوى خوش لاله زار

هر گل و برگى كه هست، ياد خدا مي كند
بلبل و قمرى چه خواند، ياد خداوندگار

برگ درختان سبز، پيش خداوند هوش
هر ورقى دفتريست، معرفت كردگار

وقت بهارست خيز، تا به تماشا رويم
تكيه بر ايام نيست، تا دگر آيد بهار

بلبل دستان بخوان، مرغ خوش الحان بدان
طوطى شكرفشان، نقل به مجلس بيار

بر طرف كوه و دشت، روز طوافست و گشت
وقت بهاران گذشت، گفته ى
سعدى بيار
 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
بخــــوان ای بلــبل خوش خوان که باز از نو بهار آمد

نسيـــــم رفته زين گلشــــــن به رخش گــــل سوار آمد

گذشت آن حسرت پائــــــــــيز ، بهار آمد فرحت انگيز

زغـــــــم شد ساغــــــرم لبريز، بهار خـــوشگوار آمد

بخــــــوان مرغ هـــــزارآوا ، کنون آهنـــــگ دلشادی

که رنگين شد چمن از گل ، درخــت اکنون به بار آمد

بهر سو جلوهً رنگ است ، سرور عشق و آهنگ است

طبيــــــعت مست اورنگ است ، بهاران هم خمار آمد

بهاران جلوه ها دارد ، مگر سير و صـــــــــــفا دارد؟

چه رازی در قـــــــفا دارد ، که باز از نو چو پار آمد

زدشـــــت و دامـــــن صحرا ، زشــــــور و نالهً دري

به گــــــوش آيد همـــــين آوا ، بهـــــــار آمد بهار آمد
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
برآمد باد صبح و بوی نوروز **به کام دوستان و بخت پیروز
مبارک بادت این سال و همه سال **همایون بادت این روز و همه روز
چو آتش در درخت افکند گلنار **دگر منقل منه آتش میفروز
چو نرگس چشم بخت از خواب برخاست **حسدگو دشمنان را دیده بردوز
بهاری خرمست ای گل کجایی **که بینی بلبلان را ناله و سوز
جهان بی ما بسی بودست و باشد **برادر جز نکونامی میندوز
نکویی کن که دولت بینی از بخت **مبر فرمان بدگوی بدآموز
منه دل بر سرای عمر سعدی **که بر گنبد نخواهد ماند این گوز
دریغا عیش اگر مرگش نبودی **دریغ آهو اگر بگذاشتی یوز
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
بیا و تازه كن ایمان به نوبهار امروز
كه شد قیامت موعود آشكار امروز
شكوفه از افق شاخ همچو اختر ریخت‌
نشان صبح قیامت شد آشكار امروز
محیط رحمت حق در تلاطم آمده است‌
كف از شكوفه فكنده ست بر كنار امروز
به شغل عیش شب و روز را برابر دار
كه عدل گشت ترازوی روزگار امروز
چراغ لاله گره كرده دود را در دل‌
كه بی‌صفا نشود بزم نوبهار امروز
بهشت نقد طلب می‌كنی، اگر صائب‌
چو غنچه سر از گریبان خود برآر امروز

 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
بهار

خوش به‌حال غنچه‌های نیمه‌باز




بوی باران، بوی سبزه، بوی خاک
شاخه‌های شسته، باران‌خورده پاک
آسمانِ آبی و ابر سپید
برگ‌های سبز بید
عطر نرگس، رفص باد
نغمۀ شوق پرستوهای شاد
خلوتِ گرم کبوترهای مست

نرم‌نرمک می‌‌رسد اینک بهار
خوش به‌حالِ روزگار

خوش به‌حالِ چشمه‌ها و دشت‌ها
خوش به‌حالِ دانه‌ها و سبزه‌ها
خوش به‌حالِ غنچه‌های نیمه‌باز
خوش به‌حالِ دختر میخک که می‌خندد به ناز
خوش به‌حالِ جام لبریز از شراب
خوش به‌حالِ آفتاب
ای دلِ من گرچه در این روزگار
جامۀ رنگین نمی‌پوشی به کام
بادۀ رنگین نمی‌بینی به‌ جام
نُقل و سبزه در میان سفره نیست
جامت از آن می که می‌باید تُهی‌ست
ای دریغ از تو اگر چون گُل نرقصی با نسیم
ای دریغ از من اگر مستم نسازد آفتاب
ای‌ دریغ از ما اگر کامی نگیریم از بهار

گر نکوبی شیشۀ غم را به سنگ
هفت‌رنگش می‌شود هفتاد رنگ

*فریدون مشیری*

 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
پیام مشرق

خیز که در کوه و دشت خیمه زد ابر بهار

مست ترنم هزار

طوطی و دراج و سار
بر طرف جویبار

کشت گل و لاله زار
چشم تماشا بیار
خیز که در کوه و دشت خیمه زد ابر بهار
خیز که در باغ و راغ قافلهٔ گل رسید
باد بهاران وزید

مرغ نوا آفرید
لاله گریبان درید

حسن گل تازه چید
عشق غم نو خرید
خیز که در باغ و راغ قافلهٔ گل رسید
بلبلگان در صفیر ، صلصلگان در خروش
خون چمن گرم جوش

ای که نشینی خموش
در شکن آئین هوش

بادهٔ معنی بنوش
نغمه سرا گل بپوش
بلبلگان در صفیر ، صلصلگان در خروش
حجره نشینی گذار گوشهٔ صحرا گزین
بر لب جوئی نشین

آب روان را ببین
نرگس ناز آفرین

لخت دل فرودین
بوسه زنش بر جبین
حجره نشینی گذار گوشهٔ صحرا گزین
دیده معنی گشا ای ز عیان بیخبر
لاله کمر در کمر

نیمهٔ آتش به بر
می چکدش بر جگر

شبنم اشک سحر
در شفق انجم نگر
دیدهٔ معنی گشا ، ای ز عیان بیخبر
خاک چمن وانمود راز دل کائنات
بود و نبود صفات

جلوه گریهای ذات
آنچه تو دانی حیات۔

آنچه تو خوانی ممات
هیچ ندارد ثبات
خاک چمن وانمود راز دل کائنات


* صلصل نام دیگر فاخته است.

*اقبال لاهوری*
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
http://www.asheghaneha.ir/710.htmlمانندِ یک بهار:



مانند یک بهار…. مانند یک عبور….
از راه میرسی و مرا تازه میکنی.
همراهِ تو هزار عشق از راه می رسد
همراه تو بهار
بردشت خشک سینه من سبز میشود.
وقتی تو میرسی…. در کوچه های خلوت و تاریک
قلبِ من … مهتاب میدمد…
وقتی تو میرسی…
ای
آرزویِ گم شدۀ بغض های من…
من نیز با تو به عشق میرسم…

 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
اگر تو فارغی از حال دوستان یارا
فراغت از تو میسر نمی‌شود ما را

تو را در آینه دیدن جمال طلعت خویش
بیان کند که چه بودست ناشکیبا را

بیا که وقت بهارست تا من و تو به هم
به دیگران بگذاریم باغ و صحرا را

به جای سرو بلند ایستاده بر لب جوی
چرا نظر نکنی یار سروبالا را

شمایلی که در اوصاف حسن ترکیبش
مجال نطق نماند زبان گویا را

که گفت در رخ زیبا نظر خطا باشد
خطا بود که نبینند روی زیبا را

به دوستی که اگر زهر باشد از دستت
چنان به ذوق ارادت خورم که حلوا را

کسی ملامت وامق کند به نادانی
حبیب من که ندیدست روی عذرا را

گرفتم آتش پنهان خبر نمی‌داری
نگاه می‌نکنی آب چشم پیدا را

نگفتمت که به یغما رود دلت سعدی
چو دل به عشق دهی دلبران یغما را

هنوز با همه دردم امید درمانست
که آخری بود آخر شبان یلدا را
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
ای بهار
ای بهار
ای بهار
تو پرنده ات رها
بنفشه ات به بار
می وزی پر از ترانه
می رسی پر از نگار
هرکجا رهگذار تست
شاخه های ارغوان شکوفه ریز
خوشه اقاقیا ستاره بار
بیدمشک زرفشان
لشکر ترا طلایه دار
بوی نرگسی که می کنی نثار
برگ تازه ای که می دهی به شاخسار
چهره تو در فضای کوچه باغ
شعر دلنشین روزگار
آفرین آفریدگار
ای طلوع تو
در میان جنگل برهنه
چون طلوع سرخ عشق
چون طلوع سرخ عشق
پشت شاخه کبود انتظار
ای بهار
ای همیشه خاطرات عزیز !
عاقبت کجا ؟
کدام دل ؟
کدام دست ؟
آشتی دهد من و ترا؟
تو به هر کرانه گرم رستخیز
من خزان جاودانه پشت میز
یک جهان ترانه ام شکسته در گلو
شعر بی جوانه ام نشسته روبرو
پشت این دریچه های بسته
می زنم هوار
ای بهار ای بهار ای بهار.


فریدون مشیری
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
بامدادی که تفاوت نکند لیل و نهار
خوش بود دامن صحرا و تماشای بهار

آفرینش همه تنبیه خداوند دل است
دل ندارد که ندارد به خداوند اقرار

این همه نقش عجب بر در دیوار وجود
هر که فکرت نکند نقش بود بر دیوار

هر که امروز نبیند اثر قدرت او
غالب آن است که فرداش نبیند دیوار

آدمی زاده اگر در طرب آید چه عجب
سرو در باغ به رقص آمده و بید و چنار

خبرت هست که مرغان سحر میگویند
آخرای خفته سرازخواب جهالت بردار

سعدیا راست روان گوی سعادت بردند
راستی کن که به منزل نرودکج رفتار

 

comed-g

عضو جدید
من با تو بهار نو یکی خواهم شد
من شمع ترا شاپرکی خواهم شد
در مزرع عشق سبز گشتی بانو
بالای سرت مترسکی خواهم شد
 
بالا