باران می بارد...

ali.k

عضو جدید





باران می بارد و دلَت را نقاشی می کند به رنگِ آبی.

مهربانتر می شوی و بغضِ خاطره در هوایِ دلَت خُرد

می شود.

چند نفسِ عمیق،فنجانی قهوه و یک مُشت حسرتی که
دوباره با تو درد دل میکنند.

نازِ پنجره را می کِشی و از چَشمانَش به تماشا
می نشینی
قدمهای گذشته را .

رویاهایت بویِ باران می گیرد و غربتِ آسمان دلَت را
نرمتر می کند.

عاشق می شوی به تمامِ عشقهای زمینی و غیرِ زمینی
و به تمام نفسهایت حسودی می کنی.
کاش دراین قحطیِ عاطفه هم دلهامان

بارانی بماند و قصه از عشق و باران بداند.



 

پیوست ها

  • 00aK053rtWG.jpg
    00aK053rtWG.jpg
    15.6 کیلوبایت · بازدیدها: 0

SHEEDA

عضو جدید
گل از طراوت باران صبحدم لبريز
هواي باغ و بهار، از نسيم و نم لبريز
صفاي روح تو اي ابر مهربان بهار
كه هست دامنت از رشحه‌ي كرم لبريز
هزار چلچله در برج صبح مي‌خوانند
هنوز، گوش شب از از بانگ زير و بم لبريز

مرا به دشت شقايق مخوان، كه لبريز است
روان خلق ز غوغاي بيش و كم.. لبريز
به پاي گل چه نشينم در اين ديار، كه لبريز است
فضاي دهر ز خونابه‌ي ستم.. لبريز

ببين در آينه روزگار نقش بلا
كه شد ز خون سياوش، جام جم لبريز
چگونه درد شكيبايي‌اش نيازارد
دلي كه هست به هر جا ز درد و غم لبريز
 

Similar threads

بالا