بهترین شعری رو که دوست داری چیه؟

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
غم که می آید در و دیوار شاعر می شود
در تو زندانی رفتار شاعر می شود
می نشینی چند تمرین ریاضی حل کنی
خط کش و نقاله و پرگار ، شاعر می شود

تا چه حد این حرفها را می توانی حس کنی
حس کنی دارد دلم بسیار شاعر می شود

تا زمانی با توأم ، انگار شاعر نیستم
از تو تا دورم ، دلم انگار شاعر می شود

باز می پرسی چطور اینگونه شاعر شد دلت ؟
تو دلت را جای من بگذار ، شاعر می شود

گرچه می دانم نمی دانی چه دارم می کشم
از تو می گوید دلم هر بار شاعر می شود
 

hamid221

عضو جدید
کاربر ممتاز
ای که مرا خانده ای راه نشانم بده....:gol:
اینو موقعی میگم که از همه جا درمونده میشم
 

ghzshadow

عضو جدید
کاربر ممتاز
چند مدت پیش یه کلیپ از دنی و بهناز دانلود کردم.تو این کلیپ دنی مریض میشه و تا زنش میرسه بالا سرش،تو بیمارستان فوت میکنه.گفتم متنشو براتون بزارم.جملات مشکی،گفته های دنی و جملات آبی،گفته های بهناز هست.کلیپش واقعا احساسیه...


تنهات میزارم راهی ندارم خاطرتو نگه میدارم


چراغ خونم تنها بهونم به خاطر خدا برو خدا نگه دار


................................................


اشکامو دیدی ازم بریدی گریمو انگار نشنیدی


دیگه نمیشه واسه همیشه بمونم در آرزوی یه لحظه دیدار


به خاطر خدا نگو خدا نگه دار


................................................


تنها نشستم خسته ی خستم هنوز نگاتو میپرستم


نگو گناهه آخر راهه دیگه نمونده فرصتی برای تکرار


................................................


باز زیر بارون با چشم گریون میرم به یاد اون شبامون


کاش میدونستی دلو شکستی منو به دست زشت این زمونه نسپار


به خاطر خدا نگو خدا نگهدار


................................................


پیش تو گریه نکردم تا نبینی بی کسیمو دیگه کشتم توی قلبم غصه و دل واپسیمو


................................................


واسه تو فرقی نداره چشم من همش بباره اشکای منو نگاه کن رفته تا شهر ستاره


................................................


میدونم شکستی اما قسمتم همینه انگار نمیخوام بشکنم این قلبو هزار بار


نه دیگه فایده نداره این همه اصرار


................................................


اگه رفتی از کنارم سرده روزای بهارم کاش بدونی که به جز تو عشق دیگه ای ندارم


................................................


میرم اما عشق پاکت میمونه با من همیشه کاش میشد بهت میگفتم اما افسوس که نمیشه


عزیزم خدا نگهدار


................................................


نه نگو خدا نگهدار


................................................


عزیزم خدا نگهدار


................................................


نه نگو خدا نگهدار
 

ranalean

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
گفتگوی غنچه و گل

غنچه با دل گرفته گفت :
زندگی لب زخنده بستن است گوشه ای درون خود نشستن است.

گل به خنده گفت :
زندگی شکفتن است با زبان سبز راز گفتن است.

گفتگوی غنچه و گل از درون با زهم به گوش می رسید.
تو چه فکر می کنی ؟
راستی کدامیک راست گفته اند؟

من که فکر میکنم گل به راز زندگی اشاره کرده است

هر چه باشد او گل است

گل یکی دو پیرهن بیشتر زغنچه پاره کرده است.



زنده یاد دکتر قیصر امین پور :gol:
 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
نه!
کاری به کار عشق ندارم!
من هیچ‌چیز و هیچ‌کسی را دیگر
دراین زمانه دوست ندارم
انگار
این روزگار چشم ندارد من را
یک‌روز خوشحال و بی‌ملال ببیند
زیرا هرچیز و هرکسی را
که دوست‌تر بدارم
حتی اگرکه یک جام شراب
یا هر چیز دیگر باشد
از من دریغ می‌کند
پس من‌ با همه وجود
خود را به مـردن میزنم
تا روزگار دیگر کاری ‌به‌ کار من نداشته‌ باشد
این شعر تازه را هم ناگفته می‌گذارم
تا روزگار بو نبرد
گفتم که کاری به کار هیچ‌چیز ندارم.
 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
هر چند ما،به مهر تو ایمان نداشتیم


عاشق شدیم و جرات کتمان نداشتیم


پاییز بود و کوچه ، پر از کودکان عقل


عمری گذشت و شوق دبستان نداشتیم


آیینه ای برابرمان از ازل نبود


یا بود جز خیال تو ، در آن نداشتیم


چندان فریب گندم روی تو خورده ایم


کادم شدیم و حسرت شیطان، نداشتیم


چنگیز چشم های تو با ما چه کرد؟


ما را چه شد که غیرت طغیان نداشتیم


ای آرزوی سوخته ، ای خواب نا تمام !


آغازمان کجاست که پایان نداشتیم!؟؟

سيد ضياء الدين شفيعي
 

beautiful winter

عضو جدید
کوک کن ساعتِ خویش !

کوک کن ساعتِ خویش !

کوک کن ساعتِ خویش !
اعتباری به خروسِ سحری ، نیست دگر
دیر خوابیده و برخاسـتنـش دشـوار است
کوک کن ساعتِ خویش !
که مـؤذن ، شبِ پیـش
دسته گل داده به آب
و در آغوش سحر رفته به خواب ...
کوک کن ساعتِ خویش !
شاطری نیست در این شهرِ بزرگ
که سحر برخیزد
شاطران با مددِ آهن و جوشِ شیرین
دیر برمی خیزند
کوک کن ساعتِ خویش !
که سحر گاه کسی
بقچه در زیر بغل ، راهیِ حمّامی نیست
که تو از لِخ لِخِ دمپایی و تک سرفه ی او برخیزی
کوک کن ساعتِ خویش !
رفتگر مُرده و این کوچه دگر
خالی از خِش خِشِ جارویِ شبِ رفتگر است
کوک کن ساعتِ خویش !
ماکیان ها همه مستِ خوابند
شهر هم . . .
خوابِ اینترنتیِ عصرِ اتم می بیند
کوک کن ساعتِ خویش !
که در این شهر ، دگر مستی نیست
که تو وقتِ سحر ، آنگاه که از میکده برمی گردد
از صدای سخن و زمزمه ی زیرِ لبش برخیزی
کوک کن ساعتِ خویش !
اعتباری به خروسِ سحری نیست دگر ،
و در این شهر سحرخیزی نیست
و سـحر نـزدیک است .....
 

ali561266

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
طوفان سهمناك به يغما گشود دست
مي كند و مي ربود و مي افكند و مي شكست
لختي تگرگ مرگ فرو ريخت، سپس
طوفان فرو نشست

بادي چنين مهيب نزيبد بهار را
كز برگ و گل برهنه كند شاخسار را
در شعله هاي خشم بسوزاند اين چنين
گل را و خار را

اكنون جمال باغ بسي محنت آور است
غمگين تر از غروب غم انگيز آذر است
بر چشم هر چه مي نگرم در عزاي باغ
از اشك غم تر است

آن سو بنفشه ها همه محزون و خسته اند
در موج سيل تا به گريبان نشسته اند
لب هاي باز كرده به لبخند شوق را
در خاك بسته اند

آشفته زلف سنبل، افتاده نسترن
لادن شكسته، ياس به گل خفته در چمن
گل ها، شكوفه ها بر خاك ريخته
چون آرزوي من

مادر كه مرد سوخت بهار جوانيم
خنديد برق رنج به بي آشيانيم
هر جا گلي به خاك فتد ياد مي كنم
از زندگانيم
 

ali561266

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
" ببار باران "

ببار باران
که دلتنگم....مثال مرده بی رنگم​

ببار باران
کمی آرام....که پاییز هم صدایم شد
که دلتنگی و تنهایی رفیق با وفایم شد​

ببار باران
بزن بر شیشه قلبم....بکوب این شیشه را بشکن
که درد کمتری دارد اگر با دست تو باشد​

ببار باران
که تا اوج نخفتن ها مدام باریدم از یادش​

ببار باران
درخت و برگ خوابیدن
اقاقی....یاس وحشی....کوچه ها روزهاست خشکیدن​

ببار باران
جماعت عشق را کشتن
کلاغا بوته ی سبز وفا را بی صدا خوردن
ولی باران ، تو با من بی وفایی
توهم تا خانه ی همسایه می باری
و تا من
میشوی یک ابر تو خالی​

ببار باران
ببار باران.......که تنهایم​
 

ali561266

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
شعري از فروغ فرخ زاد




اي شب از روياي تو رنگين شده


سينه از عطر توام سنگين شده


اي به روي چشم من گسترده خويش


شاديم بخشيده از اندوه بيش


همچو باراني كه شويد جسم خاك


هستيم ز آلودگيها كرده پاك



اي تپش‌هاي تن سوزان من


آتشي در سايه مژگان من


اي ز گندمزارها سرشارتر


اي ز زرين شاخه‌ها پربارتر


اي در بگشوده بر خورشيدها


در هجوم ظلمت ترديدها


با تو ام ديگر ز دردي بيم نيست


هست اگر، جز درد خوشبختيم نيست



اين دل تنگ من و اين بار نور ؟


هاي هوي زندگي در قعر گور ؟



اي دو چشمانت چمنزاران من


داغ چشمت خورده بر چشمان من


پيش از اينت گر كه در خود داشتم


هر كسي را تو نمي‌انگاشتم



درد تاريكيست درد خواستن


رفتن و بيهوده خود را كاستن


سر نهادن بر سيه دل سينه‌ها


سينه الودن به چرك كينه‌ها


در نوازش، نيش ماران يافتن


زهر در لبخند ياران يافتن


زر نهادن در كف طرارها


گم شدن در پهنه بازارها



آه، اي با جان من آميخته


اي مرا از گور من انگيخته


چون ستاره، با دو بال زرنشان


آمده از دوردست آسمان


از تو تنهاييم خاموشي گرفت


پيكرم بوي هم‌آغوشي گرفت


جوي خشك سينه‌ام را آب تو


بستر رگهام را سيلاب تو



در جهاني اينچنين سرد و سياه


با قدمهايت قدمهايم براه



اي به زير پوستم پنهان شده


همچو خون در پوستم جوشان شده


گيسويم را از نوازش سوخته


گونه‌هام از هرم خواهش سوخته


آه، اي بيگانه با پيراهنم


آشناي سبزه‌زاران تنم


آه، اي روشن طلوع بي‌غروب


آفتاب سرزمين‌هاي جنوب


آه، آه اي از سحر شاداب‌تر


از بهاران تازه‌تر سيراب‌تر


عشق ديگر نيست اين ، اين خيرگيست


چلچراغي در سكوت و تيرگيست


عشق چون در سينه‌ام بيدار شد


از طلب پا تا سرم ايثار شد



اين دگر من نيستم ، من نيستم


حيف از آن عمري كه با «من» زيستم


اي لبانم بوسه‌گاه بوسه‌ات


خيره چشمانم به راه بوسه‌ات


اي تشنج‌هاي لذت در تنم


اي خطوط پيكرت پيراهنم


آه... مي‌خواهم كه بشكافم ز هم


همچو ابري اشك ريزم هاي هاي



اين دل تنگ من و اين دود عود ؟


در شبستان، زخمه‌هاي چنگ و رود ؟


اين فضاي خالي و پروازها ؟


اين شب خاموش و اين آوازها ؟



اي نگاهت لاي لاي سحر بار


گاهوار كودكان بي‌قرار


اي نفسهايت نسيم نيم‌خواب


شسته از من لرزه‌هاي اضطراب


خفته در لبخند فرداهاي من


رفته تا اعماق دنياهاي من



اي مرا با شور شعر آميخته


اين‌همه اتش به شعرم ريخته


چون تب عشقم چنين افروختي


لاجرم شعرم به آتش سوختي.
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
نقش تو در آینه
رنگ
رنگ
رنگ تو یک دشت گل
من طرف دیگر شب بوده ام
نقش تو را
رنگ تورا
دیده ام
مست شدم
از می این طرح و باز
خاطره
با خاطره نوشیده ام


عشق
عشق
عشق چراغان توست
شعر
شعر
آینه بندان توست
هرچه تراویده ازین عشق پاک،
هدیۀ یکرنگی زیبای توست.


عاشقیم بود
که شاعر شدم
رنگ تو آمد که شقایق شدم


حال که عاشق شده ام
شعر من
بال پریدن شده از خاطره
حال که عاشق شده ام
کوچه ها
پر شده از قمری و از چلچله
حال که عاشق شده ام
دست من
پله شده
تا افق روشنی
تا که ببوسم تن احساس تو
حال که عاشق شده ام
دم به دم
شعرم از ایهام تو لبریز
و من
غرق در اندیشۀ ادراک تو
حال که عاشق شده ام
حس من
با تو و بی تو
همه جا ماندنیست
یاد تو و خاطره ات تا ابد
هست
که این واژه چنین خواندنیست


میسپرم باز تو را بر قلم:
عشق منی
عشق منی
عشق من
خاطره ام را به جهان نقش کن:
شعر منی
شعر منی
شعر من
 

گل احساس

عضو جدید
کاربر ممتاز
دیدی غزلی سرود ؟ عاشق شده بود

انگار خودش نبود . عاشق شده بود
افتاد.شکست . زیر باران پوسید
آدم که نکشته بود
عاشق شده بود........
 

mohammad.ie69

عضو جدید
کاربر ممتاز
زندگی با شعر

زندگی با شعر

عصیان
به لب هایم مزن قفل خموشی
که در دل قصه ای ناگفته دارم
زپایم باز کن بند گران را
کزین سودا دلی آشفته دارم
بیا ای مرد،ای موجود خود خواه
بیا بگشای درهای قفس را
اگر عمری به زندانم کشیدی
رها کن دیگرم این یک نفس را
منم آن مرغ،آن مرغی که دیریست
به سر اندیشه پرواز دارم
سرودم ناله شد در سینه تنگ
به حسرت هاسرآمد روزگارم
به لب هایم مزن قفل خموشی
که من باید بگویم راز خود را
به گوش مردم عالم رسانم
طنین آتشین آواز خود را
بیا بگشای درتا پر گشایم
به سوی آسمان روشن شعر
اگر بگذاریم پرواز کردن
گلی خواهم شدن در گلشن شعر
لبم با بوسه شیرینش از تو
تنم با بوی عطرآگینش از تو
نگاهم با شررهای نهانش
دلم با ناله خونینش از تو
ولی ای مرد، ای موجود خود خواه
مگو ننگ است این شعر تو ننگ است
بر آن شوریده حالان هیچ دانی
فضای این قفس تنگ است، تنگ است
مگو شعر توسر تا پا گنه است
از این ننگ و گنه پیمانه ای ده
بهشت و حور و آب کوثر از تو
مرا در قعر دوزخ خانه ای ده
کتابی،خلوتی،شعری،سکوتی
مرا مستی و سکر زندگانی است
چه غم گر در بهشتی جاودانی است
که در قلبم بهشتی جاودانی است
شبانگاهان که مه می رقصد آرام
میان آسمان گنگ و خاموش
تو در خوابی و من مست هوس ها
تن مهتاب را گیرم در آغوش
نسیم از من هزاران بوسه بگرفت
هزاران بوسه بخشیدم به خورشید
درآن زندانی که زندانبان تو بودی
شبی بنیادم از یک بوسه لرزید
بدور افکن حدیث نام، ای مرد
که ننگم لذتی مستانه داده
مرا می بخشد آن پروردگاری
که شاعر را،دلی دیوانه داده
بیا بگشای درتا پر گشایم
به سوی آسمان روشن شعر
اگر بگذاریم پرواز کردن
گلی خواهم شدن در گلشن شعر
 

mohammad.ie69

عضو جدید
کاربر ممتاز
فروغ فرخزاد..


پرنده مردنی ست
دلم گرفته است
دلم گرفته است
به ایوان میروم و انگشتانم را
برپوست کشیده ی شب می کشم
چراغهای رابطه تاریکند
چراغهای رابطه تاریکند
کسی مرا به آفتاب
معرفی نخواهد کرد
کسی مرا به میهمانی گنجشک هانخواهد برد
پرواز را به خاطر بسپار
پرنده مردنی ست
 
آخرین ویرایش:

mohammad.ie69

عضو جدید
کاربر ممتاز
[FONT=Tahoma,Bold][FONT=Tahoma,Bold]
خیام

ھر چند که رنگ و روی زيباست مرا
چون لاله رخ و چو سرو بالاست مرا
معلوم نشد که در طربخانه خاک
نقاش ازل بھر چه آراست مرا

چون عھده نمی شود کسی فردا را
حالی خوشدار اين دل پر سودا را
می نوشبه ماھتاب ای ماه که ما
بسیار بگردد و نیابد ما را

چون در گذرم به باده شویید مرا
تلقین ز شراب ناب گویید مرا
خواھید به روز حشر یابید مرا
از خاک در میکده جويید مرا

چندان بخورم شراب کاین بوی شراب
آید ز تراب چون روم زیر تراب
گر بر سر خاک من رسد مخموری
[FONT=Tahoma,Bold][FONT=Tahoma,Bold]
از بوی شراب من شود مست و خراب
[/FONT][/FONT]
[/FONT]
[/FONT]
 

banooyeariayi

عضو جدید
[COLOR=#00000]من پذیرفتم که عشق افسانه است/این دل درداشنادیوانه است
گرچه توتنهاترازمن میروی/ارزودارم ولی عاشق شوی
ارزودارمبفهمی دردرا/تلخی برخورد های سردرا[/COLOR]
 

tinou

عضو جدید
تو به من خنديدي و نمي دانستي
من به چه دلهره از باغچه همسايه سيب را دزديدم
باغبان از پي من تند دويد
سيب را دست تو ديد
غضب آلود به من كرد نگاه
سيب دندان زده از دست تو افتاد به خاك
و تو رفتي و هنوز،
سالهاست كه در گوش من آرام آرام
خش خش گام تو تكرار كنان مي دهد آزارم
و من انديشه كنان غرق در اين پندارم
كه چرا باغچه كوچك ما سيب نداشت.

 

*نيروانا*

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
اي كه گفتي (فمن يمت يرني=هركه بميردمراميبيند :امام علي)
جان فداي كلام دلجويت
كاش روزي هزارمرتبه من
مردمي تاببينمي رويت
 

*نيروانا*

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
با بودن تو حال من اصلا خراب نیست
می خواهمت و بهتر از این انتخاب نیست

احساس می کنم که خدا قول داده است
دیگر در این جهان خبری از عذاب نیست

دیگر میان خاطره هامان ، از این به بعد
چیزی به اسم دلهره و اضطراب نیست

باور کن این خدا که خودش عاشقت کند
حتماً زیاد خشک و مقدس مآب نیست

پاشو بیا کمی بغلم کن ، ببوس، تا
باور کنم حضور تو ایندفعه خواب نیست

من را ببوس تا همه ی شهر پر شود
این اتفاق هر چه که باشد سراب نیست

دنیا سر جدایی ما شرط بسته اند
اما دعای شوم کسی مستجاب نیست... ش
حميدراد
 

mohammad.ie69

عضو جدید
کاربر ممتاز
لحظه ها

لحظه ها رو با تو بودن، در نگاه تو شکفتن

حس عشق و در تو دیدن، مثل رویای تو خوابه

با تو رفتن با تو موندن، مثل قصه تو رو خوندن

تا همیشه تو رو خواستن، مثل تشنگی آبه



اگه چشمهات منو می خواست، تو نگاه تو می مردم

اگه دستهات مال من بود، جون به دستهات می سپردم



اگه اسممو می خوندی، دیگه از یاد نمی بردم

اگه با من تو می موندی، غم دنیا رو می بردم



بی تو اما سر سپردن، بی تو و عشق تو بودن

تو غبار جاده موندن، بی تو خوب من محاله

بی تو حتی زنده بودن، بی هدف نفس کشیدن

تا ابد تو رو ندیدن، واسه من رنج و عزابه



توی آسمون عشقم غیر تو پرنده ای نیست

روی خاموشی لبهام جز تو اسم دیگه ای نیست

توی قلب من عزیزم هیچ کسی جایی نداره

دل عاشقم به جز تو هیچ کسی رو دوست نداره
 

mohammad.ie69

عضو جدید
کاربر ممتاز
پوچ

ديدگان تو در قاب اندوه
سرد و خاموش
خفته بودند
زودتر از تو ناگفته ها را
با زبان نگه گفته بودند
از من و هرچه در من نهان بود
مي رميدي
مي رهيدي
يادم آمد كه روزي در اين راه
ناشكيبا مرا در پي خويش
ميكشيدي
ميكشيدي
آخرين بار
آخرين بار
آخرين لحظه تلخ ديدار
سر به سر پوچ ديدم جهان را
باد ناليد و من گوش كردم

خش خش برگهاي خزان را
باز خواندي
باز راندي
باز بر تخت عاجم نشاندي
باز در كام موجم كشاندي
گر چه در پرنيان غمي شوم
سالها در دلم زيستي تو
آه هرگز ندانستم از عشق
چيستي تو
كيستي تو
 

EHSAN.E

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دل من دیر زمانی ست که می پندارد:
دوستی » نیز گلی ست
مثل نیلوفر و ناز ،
ساقه ترد ظریفی دارد
بی گمان سنگدل است آن که روا می دارد
جان این ساقه نازک را
-دانسته-
بیازارد!
در زمینی که ضمیر من و توست
از نخستین دیدار،
هر سخن ، هر رفتار،
دانه هایی ست که می افشانیم
برگ و باری ست که می رویانیم
آب و خورشید و نسیمش « مهر » است .
گر بدان گونه که بایست به بار آید
زندگی را به دل انگیزترین چهره بیاراید
آنچنان با تو در آمیزد این روح لطیف
که تمنای وجودت همه او باشد و بس
بی نیازت سازد ، از همه چیز و همه کس
زندگی ، گرمی دل های به هم پیوسته ست
تا در آن دوست نباشد همه درها بسته است
در ضمیرت اگر این گل ندمیده ست هنوز
عطر جان پرور عشق
گر به صحرای نهادت نوزیده ست هنوز
دانه ها را باید از نو کاشت
آب و خورشید و نسیمش را از مایه جان
خرج می باید کرد
رنج می باید برد
دوست می باید داشت
با نگاهی که در آن شوق بر آرد فریاد
با سلامی که در آن نور ببارد لبخند
دست یکدیگر را
بفشاریم به مهر
جام دل هامان را
مالامال از یاری ، غمخواری
بسپاریم به هم
بسراییم به آواز بلند
- شادی روح تو !
ای دیده به دیدار تو شاد
باغ جانت همه وقت از اثر صحبت دوست
تازه ، عطر افشان
گلباران باد
 

tinou

عضو جدید
این شعرها دیگر برای هیچ‌کس نیست
نه! در دلم انگار جای هیچ‌کس نیست
آن‌قدر تنهایم که حتی دردهایم
دیگر شبیه دردهای هیچ‌کس نیست
حتی نفس‌های مرا از من گرفتند
من مرده‌ام در من هوای هیچ‌کس نیست
دنیای مرموزی‌ست ما باید بدانیم
که هیچ‌کس این‌جا برای هیچ‌کس نیست
باید خدا هم با خودش روراست باشد
وقتی که می‌داند خدای هیچ‌کس نیست
من می‌روم هرچند می‌دانم که دیگر
پشت سرم حتی دعای هیچ‌کس نیست

 

tinou

عضو جدید
آرزويم اين است ؛ نتراود اشك در چشم تو هرگز ؛

مگر از شوق زياد

نرود لبخند از عمق نگاهت هرگز ؛

وبه اندازه ي هر روز تو عاشق باشي

عاشق آنكه تو را مي خواهد . . .

و به لبخند تو از خويش رها مي گردد

و تو را دوست بدارد به همان اندازه ؛

كه دلت مي خواهد
 

tinou

عضو جدید
ميدانم كه راه خانه هايمان،

از شمال آسمان تا جنوب زمين ادامه دارد..

اما وقتي من تو را دوست دارم،

ديگر چه فرقي مي كند تو اهل حوالي آسمان باشي

يا حدود رؤياهاي من..؟
 

tinou

عضو جدید
کاش امان می دادی


این شعر نیمه سروده تمام می شد



سخن در گلو مانده ام


اندکی نفس میکشید


اگر یک قدم می گذاشتی


مگر نمی بینی


چطور سطر های دفترم


پا به فرار گذاشته اند


مگر نمی بینی


چطور قاصدک ها بیخبر


از من سراغ جان پناه می گیرند


پنجره ی اتاقم بی حوصله شده


از بس به سمت هیچ و پوچ


و برای دلخوشی باز شد


دنبال یک سر خط ترانه بودم


تا شروع کنم


که اول و آخر شعر تو باشی


نمی بینی نمی فهمی


از پشت این پنجره


هاج و واج


هر کس که گذشت


هر چه خواست بارم کرد


به خاطر تو بی خیال!


تو نبودی رد نشدی


اگر یک قدم فقط


کاش امان میدادی


می خواستم بهت بگم...


کاش...

"فریاد"



 

mohammad.ie69

عضو جدید
کاربر ممتاز
حسین پناهی
اولین نقطه ای که از مرکز کائنات گریخت
و بر خلاف محورش به چرخش در آمد ، سر من بود!
من اولین قابله ای هستم که ناف شیری را بریده است !
اولین آواز را من خواندم ،
برای زنی که در هراس سکوتُ سنگُ ***که ،
تنها نارگیل شامم را قاپیدُ برد !
من اولین کسی هستم که از چشم زنی ترسیده است !
من ماگدالینم ! غول تماشا !
کاشف دلُ فندقُ سنگ آتش زنه !
سپهر را من نیلگون شناختم !
چرا که همرنگ هوس های نا محدودِ من بوذه !
خدا ، کران بیکرانۀ شکوهِ پرستش من بود
و شیطان ، اسطورۀ تنهائی اندیشه های هولناک من !
اولین دستی که خوشه اولین انگور را چید دستِ من بود !
کفش ، ابتکار پرسه های من بود
و چتر ، ابداع بی سامانی هایم !
هندسه ! شطرنج سکوت من بود
و رنگ ، تعبیر دل تنگی هایم !
من اولین کسی هستم که ،
در دایره صدای پرنده یی بر سرگردانی خود خندیده است !
من اولین سیاه مستِ زمینم !
هر چرخی که می بینید ،
بر محور ِ شراره های شور عشق من می چرخد !
آه را من به دریا آموختم !
من ماگدالینم !
پوشیده در پوستِ خرس
و معطر به چربی ِ وال !
سرم به بوتۀ خشکِ گونی مانند است ،
با این همه هزار خورشیدُ ماهُ زمین را
یک جا در آن می چرخانم !
اولین اشک را من ریختم ،
بر جنازۀ زنی که غوطه ور در شیرُ خون
کنار نارگیلی مُرده بود !
بی هراس سکوتُ سنگُ ***که ... !

**آغاز هميشه يكسان است ؛ پايان مشخص مي كند راه را بيراه را ... !! *
 

mohammad.ie69

عضو جدید
کاربر ممتاز
رمیده (فروغ)

نمی دانم چه می خواهم خدایا

به دنبال چه می گردم شب و روز

چه می جوید نگاه خستة من

چرا افسرده است این قلب پرسوز


ز جمع آشنایان می گریزم

به كنجی می خزم آرام و خاموش

نگاهم غوطه ور در تیرگی ها

به بیمار دل خود می دهم گوش


گریزانم از این مردم كه با من

بظاهر همدم و یكرنگ هستند

ولی در باطن از فرط حقارت

به دامانم دوصد پیرایه بستند


از این مردم, كه تا شعرم شنیدند

برویم چون گلی خوشبو شكفتند

ولی آن دم كه در خلوت نشستند

مرا دیوانه ای بدنام گفتند


دل من, ای دل دیوانة من

كه می سوزی ازین بیگانگی ها

مكن دیگر ز دست غیر فریاد

خدارا, بس كن این دیوانگی ها
 
آخرین ویرایش:
Similar threads
Thread starter عنوان تالار پاسخ ها تاریخ
فانوس تنهایی بیا زیر کرسی تا قصه های قدیمی رو واست تعریف کنم ادبیات 28440

Similar threads

بالا