نامه عاشقانه من

"gole naz"

عضو جدید




باز هم قلم من در مقابل حس لطیف عاشقانه ام سر تعظیم فرو می آورد..


تک تک واژه را به اسارت می گیرد, تا ترانه اي صادقانه در وصف چشمانت بسراید...


اما مجنون نازنین خودت بگو!


قلم من، چطور می تواند در حالی که دریا در مقابل سخاوت چشمانت...



ساحل در مقابل مهربانی نگاهت کم می آورد...


از تو بنویسد؟


کلک خیال انگیز من


چطور می تواندبراي وصف تکیه گاه من از کوه مدد گیرد؟


آخر مگر کوه به اندازه تو پر غرور و پابر جاست؟


از اینها هم که بگذریم تو بگو عزیزترینم!


قلم من، چطور می تواند رنگین کمان احساست را توصیف کند؟


در حالی که احساس تو هر روز پر رنگ تر و دلرباتر می شود...


آخراین قلم گستاخ!


از مروارید عشق من، که در صدف قلب تو، به یاد گار مانده چه سخنی به میان آورد؟


در حالی که تو به هیچ کس غیر از نازنین، اجازه حضور در قلبت رانمی دهی!


تو بگو همنفسم کلک خیال انگیز من می تواند میعادگاه آغوش تورا به بهار تشبیه کند؟


آخر مگر بهار با تمامی زیبایی اش می تواند حس آرامشی که تو با عطر احساست به من می دهی


را به گلهایش ارزانی کند؟


آخر قلم من چطور می تواند اندام تو را به سرو ...متانت و حس عاشقانه ات را به بید مجنون بسپارد...


مگر سرو با آن قامت بلند و کشیده اش...بید مجنون با آن وقار و متانت همیشگی اش...


می توانند تمثیل خوبی براي اندام زیباي تو وخلق وخوي بی نظیرت باشند؟


پس کلک خیال انگیزم را از مقابل دیدگانم بر می دارم...


از حس عاشقانه ام جدا می سازم و به آغوش دفترم می سپارم...


بسان همیشه دستانم را روي قلبم می گذارم...چشمانم را می بندم


در گوش قاصدك زمان نجوا سر می دهم:


بی نهایت دوستت دارم نگارمهربانم




نازنین فاطمه جمشیدی







likeeeee
 

Takesh

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
تو کجایی که اینگونه مرا میکاوی
تو درون رگ و پی های تنم محبوثی
.
.
.
..... ادامش در دست احداث:D......
 

venoos*m

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
عشق من ...

دفتر عشقمان را بازمیکنم

تیتر صفحه اول : به نام یگانه من .........اوکه سرچشمه رنگین کمان عاشقیست ....

مینویسم ....

عشق را از قلبم خواندم و سکوت را مینویسم ....

نگاه میکنم به اوازباران ......بارانی که فصل بهار را برای دلم هدیه کرده است ...

دردلم شعرهاییست که فقط جوهر وجودت ان را شاعراست ....

به یاد دارم نگاهی که قلبم را مجنون خود کرد ...چه بی تاب بود ....چشمانت .....چشمانت همه ی فصل ها را در خود داشت ...

انتظارلبهایم برای بوسیده شدن ......لمس اغوش مردانه ات به نوازش امواج دریا به ساحل .....مرا ارامشی مطلق ازعشق بود ...

....هیچ چیزجز تو برایم به معنای حقیقت نبود ....فانوس نگاهت مرا رهنمای ساحل قلبت بود ......

زمزمه تاروپود وجودت به من حکم وصال را میداد......

از این لحظه بود که تو را .....نفسهایم..جانم ...و زندگی ام دانستم .......

و نبودنت را نبود نفسهایم ...و تمام شدن زندگی ام برای همیشه.........

...........

...................


نرگس فاطمی

 

nab 1352

عضو جدید
یــادتـان بـاشـد ! هــمـه ی ِ قـراردادهــا را کـه روی کـاغـذهـای بـی جـان نـمی نویــ ـسنــد ! ... بــعـضی از عـهـدهــا را روی قــلـب هـای هــم مـی نــویــســیـم ... حـواست به ایـن عـهـدهـای غـیـر کـاغـذی بـاشـد ... شـکــســتَنــ ِ ـشـان یـک آدم را مــ ـی شــکند !!
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
شــــاید روزی بیــــایی

روزی از روزهــــای خــــدا

که بی گمــــان زیبـــاست

تــــا رسیده شود سیب کال احســـاسم،

بـــا آفتـــــاب حضــــورت

شـــــاید بیایی و بــا هــــم سکــوت کنیم

بـــــوی بـــــاران

و خیسی درختــان را بــا هــــم نفس بکشیم

و خـــدا را به مهمــانی ســـاده خـــود دعـــوت کنیم

مــن باشم و نگاه تـــــــو

تــــــو باشی و دست هـــای مـــن

دلـــــم گرفته است مهربــــانم

دلـــــم گرفته است

از همـــــــه

از خــــودم، از تــــو، از خــــدایــم

مــن بـــرای ایـــن همــه غـــــم خیــــــلی تنهــــــایم

 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
به یاد عاشقی رسوا به نام عشق می خوانم


برای یک دل شیدا به نام عشق می خوانم


اگر چه مستی عاشق شدن از یادها رفته


ولی من مست و بی پروا به نام عشق می خوانم


به دورانی که لیلی ها و مجنون ها همه افسانه ایی در قصه ها هستند


چو مجنون در پی لیلا به نام عشق می خوانم


به جای تیشه ی فرهاد با ساز صدای خود


فرو ریزم ستون بیستون قلب های خفته در خواب خوش شیرین


و جای این همه دلدادگان خفته ی خاموش، من تنها به نام عشق می خوانم


در این بیداد بی دردی در این دنیای نامردی


در این دنیا که دیگر از صفای عشقبازان رد پایی نیست


به یاد پاکی دل ها به نام عشق می خوانم


زمانی شاعران در وصف شور انگیز دلداران


غزل ها می سرودند و به مجلس های بزم و عیش می خواندند


و من اکنون به یاد آن همه دلدادگی ها، دلربایی ها


به نام عشق می خوانم


.


.


.
 

nazanin jamshidi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
برای نگارم


خاطرات من



باز هم در قاب شکسته قلبم تو را می خوانم...


عطر نفسهایت را می بویم...


خاطرات شیرین و دوست داشتنی ات را مرور می کنم...


تا تصویر هرچند گنگ و نا ملموس از آسمان سیاه چشمانت بیابم


و ساعت ها خود را به چیدن ستاره هاي مهربانی نگاهت سرگرم سازم....


دمی را فارغ از این دنیا و مردم ظاهر فریبش همراه تو،آسوده بگذرانم...


باز هم عطش آغوش تو دیوانه ام می کند...


در میان سراب لحظه هایم...سرگردان خاطرات باران خورده ام می شوم


تا شاید قطره اي باسخاوت از دریاي بیکران محبت هاي بی شایبه ات بیابم


و دقایقی را همراه موج هاي احساس مردانه ات به خلوت نشینم....


باز هم دره دهشتناك تنهایی روبه رویم خودنمایی می کند....


و من هراسان از ورطه نابودي در میان خاطرات خاکستري ام


کوه پر غرور شانه هایت را می خواهم...


در رویا به مامن آغوشت پناه می آورم...با آرامش پیوند دوباره اي می بندم...


باز هم دستانم بی کسی را فریاد می زنند...


من در میان رنگین کمانی از خاطرات عاشقانه ام. سعی بر آن دارم


که دستان مهربانت را به تصرف غریبی ام در آورم...


به داشتنت ببالم...منتظر روزي بمانم...


که خداوند به اندیشه هاي ابریشمی ام رنگی از واقعیت بپاشد...


تو برگردي...روح خود را... در کالبد بی جان من بدمی


مرا بسان روزهاي طلایی عشقمان,از آن خود بدانی...


و در وجود خود حس کنی....




نازنین فاطمه جمشیدی




 
آخرین ویرایش:

nazanin jamshidi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
نگارم سپاس!


سپاس از این که


مرا به عنوان شاهزاده قصر شیشه اي قلب بی آلایش ات پذیرفتی...


سپاس از این که


پیچک عشق مرا در سبزار وجودت پروراندي...


سپاس از این که


این فرصت را در اختیارم نهادي تا از احساس پاك زنانه ام سخن بگویم و به اعنماد مردانه تو دلخوش


باشم...


سپاس از این که


مرا با دستان پاکت در آغوش کشیدي تا من بتوانم به شانه هاي پرغرورت تکیه زنم


و ستاره هاي عاشق نگاهم را به آسمان مخملی چشمانت بسپارم پس تورا مرد خود بخوانم...


سپاس از این که


آنقدر به من محبت روا داشته اي که از وقتی تو نیستی...


اندیشه هاي ابریشمی ام یک لحظه هم مرا ترك نکرده اند و خاطراتت را مونس من گماشته اند


و مرا از یک انسان معمولی به فرشته ا ي نیکبخت تعالی داده اند...



سپاس...



نازنین فاطمه جمشیدی






 
آخرین ویرایش:

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
هستی ام
وقتی که تو را دوست می دارم

بارانی سبز می بارم

بارانی آبی

بارانی سرخ

بارانی از همه رنگ.

از مژگانم گندم می رویید

انگور

انجیر

ریحان و لیمو.

وقتی که تو را دوست می دارم

ماه از من طلوع می کند

و تابستانی زاده می شود

گنجشگان مهاجر باز می آیند

و چشمه ها سر شار می شوند.

وقتی به قهوه خانه می روم

دوستانم

گمان می کنند که بوستانم!
 

nazanin jamshidi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز



درخواست عاشقانه

نگارم


لطفا مرا رج بزن با عشق!


می خواهم در این زمستان زود رس, روزگارم طعم آفتاب بگیرد


و هیچ یک از واژه هاي احساسی اندیشه هاي ابریشمی ام در زیر قلب هاي یخ زده مدفون نگردد...


امشب می خواهم از همنشینی با کلمات بی خواب


آرامش درونی ام را بر روي بوم سپید سرنوشتم بنگارم...


زیر آلاچیق تنهاییم خیمه بزنم...


از تک تک نت هاي قلبم, ماندگار ترین موسیقی عاشقانه را بنوازم


و تا توانی برایم مانده برف ریز روزگارم را در نگاهی مستانه بپیچم...


پس در خیابانهاي ذهنم قدم بزنم...یاد تو را عمیق به تن کنم...


تو را سطر به سطر بنویسم... تورا سطر به سطر بخوانم...


تا عمری دوباره یابم...



نازنین فاطمه جمشیدی




 
آخرین ویرایش:

fantastic.fati

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
چه حس قشنگیه وقتی میشی مَحرمِ دل یکی…
یکی که بهش اعتماد داری …
بهت اعتماد داره …
از دلتنگی هاش برات میگه …
از دلتنگی هات براش میگی …
آروم میشه …
آروم میشی …
حسی که هیچ وقت به تنفر تبدیل نمیشه …
این حس مثل قطره های باران پاکه…
 

fantastic.fati

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
ﺩﺧﺘــــــــــﺮ ﮐﻪ ﺑﺎﺷﯽ
ﻫﺰﺍﺭ ﺑﺎﺭﻡ ﮐﻪ ﺑﮕﻪ :
ﺩﻭﺳﺘـــــــــــــــــــــﺖ ﺩﺍﺭﻡ !
ﺑـﺎﺯﻡ ﻣﯿﭙﺮﺳﯽ :
ﺩﻭﺳـــــــــــــــﻢ ﺩﺍﺭﯼ ؟
ﻭ ﺗﻪ ﺩﻟﺖ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﻣﯿﻠﺮﺯﻩ !
ﺩﺧﺘــــــــــﺮ ﮐﻪ ﺑﺎﺷﯽ
ﻫﺮ ﭼﻘﺪﺭﻡ ﮐﻪ ﺯﯾﺒﺎ ﺑﺎﺷﯽ ، ﻧﮕﺮﺍﻥ ﺯﯾﺒﺎﺗﺮ ﻫﺎﯾﯽ ﻣﯿﺸﯽ ﮐﻪ ﻋﺎﺷﻘﺶ ﻣﯿﺸﻦ !
ﻫــﺮ ﻭﻗﺖ ﮐــﻪ ﺻﺪﺍﺕ ﻣﯿﮑﻨﻪ :
ﺧﻮﺷـــــــــﮕﻞﻡ
ﺧﻮﺷﺤﺎﻝ ﻣﯿﺸﯽ ﮐﻪ ﺑﻪ ﭼﺸﻤﺎﺵ ﺯﯾﺒﺎﯾــﯽ !
ﺩﺳﺖ ﺧﻮﺩﺕ ﻧﯿﺴﺖ
ﺩﺧﺘــــــــــﺮ ﮐــﻪ ﺑـﺎﺷــﯽ
ﻫﻤـــﻪ ﯼ ﺩﯾﻮﺍﻧــــــــﮕﯽ ﻫــﺎﯼ ﻋﺎﻟــﻢ ﺭﻭ ﺑـــــــــﻠﺪﯼ . . .
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
هستی ام

خانه ام وقتی که می آیی

خانه ام وقتی که می آیی تمامش مال تو

هرچه دارم غیر تنهایی تمامش مال تو

دوبیتی،صد غزل دارم و حتی یک بغل

شعرهای خوب نیمایی تمامش ما تو

ضرب آهنگ غزلهایم صدای پای توست

این صدای پای رویایی تمامش مال تو

بی کران سبز اقیانوس آرام تنم

ای پری خوب دریایی تمامش مال تو

عشق من عشق زمینی نیست،باور کن عزیز

عشقم این عشق اهورایی تمامش مال تو

باز هم بیت در پایان شعرم مال من

بیت های خوب بالایی تمامش مال تو

 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز

کـــــاش می توانستم
با دستــــانی که محکوم به نوشتنند

تنهـــــــاییم ، دلتنگیــــم
و سکوت ســــــرد فــــاصلـه هــا را
برایـــت نقـــــاشی کنم

کــــــاش می دانستی عشــــــق چه رنگـــی دارد
تــا می تــــوانستم از دلتنگی هـــایم
با همــان رنـــگ برایــــت بــــوم بســـازم

کــــاش می تـــوانستی شـــــب هنگام
با بالهـــــای شیشه ای خیــــالت
تا رویـــاهـــای شکستنی خیــــالم پـــــرواز کنی
دستـــــانــم را بگیری
و تا تــــه زمــــان با مـــــن سخــن گویی

کــــــاش می دانستی هــــر شــــــب
در تکــــــرار لحظه هـــا
خستــــه از سکــــوتی بی انتهــــا
با ماه ، با ستاره از تــــــــو می گویم

کـــــــاش می دانستی در نبـــودن هــــایت
به جای تـــــــــــــو،
برای شــب بـــو هـــــــا
قاصدکهــــــــــــا
و یــــــاس های دلتنـــگ حیــــــاط
شعــــــــر می خوانم

در انتظـــــــــارم بمان
تا یخ هــــــای زمــــان ذوب شود
تا پرستوهـــــــا به پــــرواز در آیند
میدانم زمـــــان زیـــــادی نمـــــانده

فعلاً محکومـــــــــــــم
 

"gole naz"

عضو جدید
حـس قشنگی اسـت درآغـوشـ ــــ تـو بـودن
بـه چـشمان پـرمهرت خـیره شـدن...
و غـرق شـدن در دریـای طـوفانی چشمانت
که راز قـلـ ــــبـ خویش را صدا میکرد
و رسیدن به اعـماق قلـ ــــبـ زیبایت...
و یکسان شدن ضربان قلـ ــــبـ هایمان
گوش کن
این آهنگ قلـ ــــبـ من است که با آهنگ قلـ ــــبـ تو یکی شده است ....
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
زندگی شبیه شعریست...
قافیه هایش با مـــــــن تو فقط ردیـــــــــف باش .


 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
مينويسمــ

خط ميزنمــ

مينويسم

از تو

از عشقـــ

و باز،خط ميزنمــــ !!

درد ميكشم، وليــ باز، مينويسمــ !!

مينويسمــ تا وقتيــ كه برگشتيـــ ، درد هايمـــ را ببینیــــ

تا بدانيــ وقتيــ نيستيــــ

چه ميكشم...تا بمانيــ

وليـــ همه اشــ را خط ميزنمــ

نهـَــ

اصلــا ميسوزانمشـــــــ

تا كسيـــ نفَـــــهـــمَـــــد كه مُــنتــظــرت بودمــ و نیامدی!

وليـــــــ باز ...
.
.
.
.

افسوس که هــــــرگــــــــــز نمی آیی
کـــــــــاش این روزهــــــــا زود بگذرد



.
 

Melina666

عضو جدید

باران را در آغوش می گیرم
و خودم را غرق در رویای بدون تو بودن می کنم
تو با آغوشی باز...
با آغوشی پر از نفس های پاییزی
به استقبالم می آیی...
و مرا تنگ در آغوشت می گیری
و یک نفس عمیق تو کافیست

برای دوباره جان دادنم در هوای بودنت...
 

hiva13

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز

تنت را کوک کن ساعت بامداد ...

تیک تاک میخواهد دلم !!

ساعت عشـــــق بازیـست ..

ثانیه به ثانیه در آغوشت خواهم ماند ..

چه آهنگ دلنشینی دارد ...

تیک تاک آغوشت .. !!

 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
به که پیغام دهم ؟
به شباهنگ ، به ماه ؟
یا به انبوه کلاغان سیاه ؟
به پرستو که سفر می کند از سردی فصل ؟
یا به مرغان نکوچیده شهر؟
به که پیغام دهم که به یادت هستم؟؟؟

 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
باد می‌آید
کاغذهایم را ... تو را با خود می برد.
می شود ماه را با دست هایت نگه داری،
غروب نکند؟
می خواهم درها و پنجره ها را چفت کنم
و تو را
برای همیشه بنویسم...





 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
نامه عاشقانه بلد نیستم بنویسم
اخر انان که معشوقی دارند مینویسند
نه من که
ندارم
نه من که دارم معشوقی که هرگز ندارمش
تنها معشوق من
خاطرات گذشته ام هست
تنها یاد من قلب من
تمام پر از دردیست
که به تنهایی
مینشینم
پایشان
تنها میگویم
خوشحالم که شادی میخندی
حتی با غیر من
اخر تو که نمیدانی دوستت دارم
پس شاد باش و بخند
میدانم تنها هستم
در کوچه باران خورده دشت
بگذار
بخواب زمستانی خویش خوش باشم
در این خواب
معشوقه ام کنارم هست
اما
بیدار که میشوم
همیشه تنها
ارزوی محال در یادم هست همین
 

nazanin jamshidi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
تو...آنقدر بی همتایی... که بایک نگاه عاشقت شدم...


عطر نفسهایت را با تمام وجودم احساس کردم و به قلب وفادارت نبعید شدم...


آنقدر صداقت و روراستی در کلامت است که باور کردم


انسان نیستی...فرشته ای...!!!


تو محبت را براي هوسرانان معنا کردي و نشان دادی که چقدر به عشقمان وفاداري...


یک اعجاز دیگر با باران نفس های مهربان تو!


اعجاز خوشبختی با تو اي نگارم!


چقدر شور انگیز و چقدر خواستنی


آنقدر بی آلایش و بی ریایی که در همان لحظه اول شاهزاده قصر شیشه ای دلم شدی


مهرت مثل یک پروانه بر گل ، مثل قاصدکی از سوي تو ، چه صادفانه بر گلزار هستی ام نشست...


بن بست عشق را گریزی نیست...


تو بی نظیری ای بهترینم...


تواز تبار مجنونی ...


این زندگی تا انتها با تو به شکوه سبزه زاران است...



تو مرا به گل می نشانی...



آنقدر برایم اهمیت داری...



که قلبم با هر تپش تو را می خواند و منتهای آرزویش زیستن در آغوش تو بودن است...



عزیزم، از عمق جان می خواهم ... زمانی که در کنار تو هستم....



ترنم وجودم را حس کنی ... مرا مرحم راز خود بدانی و از دلتنگی هایت بگویی...



من مستانه آسمان سیاه چشمانت را ستاره باران می کنم... دستان با سخاوتت را می فشارم...



و نتدیش عشق را گرامی می دارم...


چه زیباست آن لحظه که شبنم های احساس کلبه عاشقانه مان را می پوشاند...



لحظه اي که تو غزل سرایی چشمانم را می خوانی و من نیز با ترنم وجودم نجوا می کنم
دوستت دارم


و سکوت را با این کلام دلاویز به نیستی می سپارم...


نگارم!


اگر بگویم تا آخرین نفس لیلی قصه های توهستم ، اگر بگویم که هیچ زمانی را بی تو نمی خواهم باور


می کنی؟




نازنین فاطمه جمشیدی







 
آخرین ویرایش:

Similar threads

بالا