مردی به نام استیو برای مصاحبه حضوری شغلی که صدها متقاضی داشت به شرکتی رفت ،مدیر شرکت به جای انکه سین جیم کند تنهایه ورق کاغذ جلوی استیو گذاشت و از او خواست تنها به یک سوال پاسخ دهد سوال این بود ..:
شما در یک شب توفانی و سرد در یک جاده ای خلوت رانندگی میکند ناگهان متوجه میشوید که سه نفر در ایستگاه اتوبوس این پا و ان پا میکنند ومنتظر کمک هستند
یکی از انها پیرزن بیماری است که که اگر هر چه زودتر به او کمک نشود باید همانجا غزل خداحافظی را بخواند .
دومین نفر صمیمی ترین وقدیمی ترین دوست شماست که حتی شما را یکبار از مرگ نجات داده است
ونفر سوم نامزد شماست که با او در دوران نامزدی به سر میبرید
اما خودروی شما یک جای خالی بیشتر ندارد شما کدام یک را سوار میکنید ؟؟؟ پیرزن بیمار؟؟دوست قدیمیتان ؟؟؟ یا نامزدتان؟؟
شما در یک شب توفانی و سرد در یک جاده ای خلوت رانندگی میکند ناگهان متوجه میشوید که سه نفر در ایستگاه اتوبوس این پا و ان پا میکنند ومنتظر کمک هستند
یکی از انها پیرزن بیماری است که که اگر هر چه زودتر به او کمک نشود باید همانجا غزل خداحافظی را بخواند .
دومین نفر صمیمی ترین وقدیمی ترین دوست شماست که حتی شما را یکبار از مرگ نجات داده است
ونفر سوم نامزد شماست که با او در دوران نامزدی به سر میبرید
اما خودروی شما یک جای خالی بیشتر ندارد شما کدام یک را سوار میکنید ؟؟؟ پیرزن بیمار؟؟دوست قدیمیتان ؟؟؟ یا نامزدتان؟؟
آخرین ویرایش: