تحولات تاریخی آموزش عالی ایران

onia$

دستیار مدیر تالار مدیریت
دکتر مقصود فراستخواه در گفت‌وگو با «دنياي اقتصاد» مطرح كرد:
تحولات تاریخی آموزش عالی ایران

عكس: آكو سالمي
كتاب «سرگذشت و سوانح دانشگاه در ايران» تاريخ دانشگاه را در 8 مرحله تشريح مي‌كند




[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]اشاره: مقصود فراستخواه (متولد ۱۳۳۵ در تبریز) جامعه‌شناس ایرانی و عضو هيات علمی موسسه پژوهش و برنامه‌ریزی آموزش عالی است. تحصیلات دانشگاهی او در رشته‌های فلسفه، الهیات و برنامه‌ریزی توسعه آموزش عالی بوده است.
او هم‌اکنون در دانشگاه‌های تهران، شهید بهشتی، علامه طباطبایی و آزاد اسلامی تدریس می‌کند. دکتر فراستخواه نگارنده کتاب‌هایی به شرح ذیل است:
* دانشگاه و آموزش عالی: منظرهای جهانی و مساله‌های ایرانی،
* سرگذشت و سوانح دانشگاه در ایران: بررسی تاریخی آموزش عالی و تحولات اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و فرهنگی موثر بر آن،
* سرآغاز نواندیشی معاصر (دینی و غیر دینی): تاریخچه پیدایی و برآمدن اندیشه نوین دینی و غیردینی،
* زبان قرآن،
* دین و جامعه (مجموعه مقالات)، همراه با حسین ناظم‌زاده،
* دین، خرد، دانش: یادداشت‌هایی بر روند احیای اصلاح و بازسازی اندیشه،
* تعریف مجدد دین به ضمیمه طنین هستی و تمنای وجود،
* دانشگاه ایرانی و مساله کیفیت،


دنياي اقتصاد: با تشکر از وقتی که در اختیار ما قرار دادید. موضوع بررسي تحولات تاریخی آموزش عالی ایران است و اینکه چگونه می‌توانیم از لحاظ تاریخی روند تحولات آموزش عالی را و با چه معیارهایی طبقه‌بندی کنیم و اینکه مهم‌ترین اتفاقی که در این فرآیندها و روندها رخ داده، به نظر شما چیست؟
دکتر فراستخواه: من نیز برای شما آرزوی موفقیت می‌کنم. تصور می‌کنم سوال شما Historical Contextualizing است، یعنی زمینه کاوی تاریخی درباره دانشگاه. در کتاب سرگذشت و سوانح دانشگاه به 8 مرحله در تاریخ دانشگاه ایران در دوره معاصر اشاره شده است.
دوره نخست، دوره تاخیر است که متاسفانه به حساب بنده 700 سال طول کشیده است. برای اینکه تاریخ معاصر را بررسی کنیم، پس زمینه آن به این صورت دیده شده است که دچار یک دوره تاریخی بوده‌ایم که دوره پس‌افتادگی جامعه ایران از دنیای پیشرو است. دانشگاه‌های جهان از قرن دوازدهم میلادی همچون دانشگاه آکسفورد، کمبریج و بلونیا در حال تکوین بوده‌اند. تولد دانشگاه در اروپا به دلایل متعددی همچون شهرنشینی، مناسبات بازرگانی، گروه‌های جدید اجتماعی و سایر موارد که بررسی آن طولانی است، توضیح‌دهنده پویایی جامعه اروپا است که نتیجه‌اش تمهید دانشگاه در اروپا بود. موارد دیگر همچون شهری شدن درون‌زا، تحول در مناسبات زیست، تولید و مبادله کالا (اقتصاد پولی) و نیز تحرک اجتماعی که شکل گرفت (تمام این موارد شواهد تاییدکننده دارند)، تغییر در فرم زندگی، انسان‌گرایی و اومانیسم، جنبش عقل‌گرایی که از همان قرن 12 و 13 میلادی شروع شد (در واقع بذرهای اولیه عقل‌گرایی در همان قرن 12 و 13 کاشته شد و به همین علت به قرن 12 رنسانس اول می‌گویند یعنی برخلاف آن چیزی که قول مشهور رایج میان مردم است که رنسانس در قرن 14 و 15 رخ داده، رنسانس رخ داده در این تاریخ رنسانس دوم است) و ارزش‌های اکتسابی به جای ارزش‌های سنتی نشست. (ارزش‌های اکتسابی همچون دانش و فن در مقابل ارزش‌های سنتی مثل نسب و نژاد و مزیت‌های سنتی و مذهبی). همچنین دلایلی مثل تحول‌‌خواهی تازه به وجود آمده، تقاضاهای نوپدید و تحولی که در الهیات مسیحی به وجود آمد و نیز الگوهای تازه کنش‌های اجتماعی، سبب شد که جوامع پویای آن روز وارد دوره‌ای شدند که تمهید دانشگاه آغاز شد، ولی ما پس‌افتادیم. این دوره که از قرون میانی تا دوره نوزدهم میلادی است را اینجانب دوره تاخیر نام گذشته‌ام. طی این دوران جامعه ما هنوز فاقد دانشگاه است. طی همین دوران، دوران تمدنی ما نیز افول کرده بود. در واقع وجود ابن‌سیناها و فارابی‌ها به قرن 9، 10 و 11 میلادی برمی‌گردد و از قرن دوازدهم که دوران تحول جامعه اروپا و رنسانس اول است، جامعه ما در آغاز رکود خود قرار دارد. بدتر از همه آن‌ که تاراج مغول مزید بر علت می‌شود؛ یعنی درست افت ما با خیز آنها تقارن دارد. در این میان لازم به ذکر است که حتی زمانی که ابن سینا هم داشتیم باز هم دانشگاه نداشتیم. در واقع ستاره‌هایی داشتیم، اما نهادهای آموزشی ریشه‌دار نداشتیم. نظامیه‌های ما نیز مشکلات عدیده‌‌ای داشتند، گرفتار تصلب‌های سنت بودند و مشکلات دیگر.
اینجانب باور دارم علت به وجود نیامدن دانشگاه در آن دوران، به طور خلاصه اقتصاد ایلاتی ما بود. از اقتصاد ایلاتی دانشگاه بیرون نمی‌آید. از شبان‌کاری و هم‌چنین چرخه معیوب هرج و مرج و خودکامگی نیز دانشگاه بیرون نمی‌آید. از تحجر فرهنگی و سنتی و نیز تحجر مذهبی و تصوف نیز دانشگاه بیرون نمی‌آید. در نتیجه سنت‌های تعلیمی ما نتوانستند پویایی لازم را داشته باشند. نه اینکه ما سنت تعلیمی نداشتیم بلکه سنت‌های تعلیمی ما پویایی لازم را نداشتند که تبدیل به دانشگاه شوند.
دوره دوم تحولات آموزش عالی در ایران، دوره تمهید بود؛ یعنی دوره آماده‌سازی. این دوره از 1177 تا 1285 شمسی است؛ یعنی تا دوران مشروطه. در سال 1177 اولین موسسه آموزشی جدید شکل گرفت که نتیجه برخی اصلاح‌طلبی‌های دوره قاجار بود. در این دوران قائم‌مقام‌ها، امیرکبیرها و سایر اصلاح‌طلبی‌های دوره قاجار را داریم و جالب آن است که اگر اصلاح طلبی دوره قاجار نبود این اتفاقات نمی‌افتاد و این نشان‌دهنده وجه سیاسی و ساختاری و نهادی تحولات آموزش عالی در ایران است. این موضوع سبب شد که کنشگران آزاد شدند و توانستند فعال شوند و کنشگری کنند. از طرف دیگر مجاورت (رفت و آمد)‌های بازرگانی، سیاسی و مبادلات با دنیای خارج از مرزهای ایران، این موضوع را تسریع کرد؛ یعنی سیکل از بالا به پایین و از پایین به بالا شکل گرفت. از یک سو از تلاش‌های اجتماعی نخبگان و روشنفکران و از سوی دیگر آدم‌هایی در داخل دولت عقلشان به کار افتاد (مثل امیرکبیر که دارالفنون را تاسیس کرد). این موضوع سبب شد که هم درون دولت و هم درون جامعه نیروهای اصلاح‌طلب، ترقی‌خواه و تحول‌خواه شکل بگیرد. البته این نیروها گاه در ارتباط با هم و گاه در چالش با هم بودند.
دنياي اقتصاد: مهم‌ترین دلایل تغییرات جامعه در این دوره ناشی از چه بود؟
دکتر فراستخواه: افزایش ارتباطات، شهری شدن تدریجی، سواد، روشنگری‌های اجتماعی، تغییری که از اقتصاد ایلاتی به سمت اقتصاد شهری رخ داد، همه موجب این تغییر بوده است. البته این مسیر خطی نبود؛ یعنی هم در درون حکومت، مخالفان از بخش سنتی و بخش واپس‌گرای حکومت در مقابل این تغییرات و مدرسه‌سازی‌های جدید مقاومت کردند و هم در جامعه از طرف بخشی از گروه‌های سنتی به طور کلی با این مدرسه سازی و با این موسسات جدید آموزشی مخالف بودند؛ مخصوصا برای دختران مخالفت‌ها زیاد بود. درس خواندن دختران محل بحث بود و منشا بی‌ایمانی و بی‌دینی به شمار می‌آمد. به هر حال این دوره تمهید به رغم همه مشکلات کار خودش را کرد. در واقع جامعه ایران و زهدان اجتماعی ما را آماده تحولاتی کرد تا منتهی شد به مشروطه.
اما دوره سوم تحولات آموزش عالی ایران، دوره تکوین است که از سال 1285 تا پیش از 1313 شمسی ادامه می‌یابد، با مشروطه شروع شد. مشروطه یک جنبش اجتماعی است. قیامی است که نیروهای جامعه ایرانی را آزاد کرد و آموزش‌های محلی و انجمن‌هایی به وجود آورد که به دنبال آموزش بودند، هرچند کم. کوشش‌های قانونمندی نیز صورت گرفت. اولین قانون معارف نوشته شد. در این قانون تصریح شد که هر ایرانی باید آموزش ببیند.
دنياي اقتصاد: آیا این موضوع در قانون اساسی بود یا قانون جداگانه‌ای تدوین شد.
دکتر فراستخواه: هم در قانون اساسی آمد و هم به طور جداگانه در قانون معارف آمد.
پس از چندی بحث مشارکت بخش غیردولتی در آموزش مطرح شد. تربیت معلم هم مطرح شد. از کادر آموزش خارجی در همین دوره استفاده شد. مدارس عالی به وجود آمد. اما مشکلی که در این دوره وجود داشت، سیطره دولت بر این امور بود. هم‌چنان سایه دولت بر تمامی این تحولات وجود داشت. در نتیجه، این تحولات بر خلاف نمونه غربی آن پویایی لازم را در جامعه ایرانی نداشت. در غرب این تحولات در متن جامعه بود، در نتیجه خیلی پربارتر می‌توانست باشد. به بیان دیگر دانشگاه در ایران داخل دولت به وجود آمد، در حالی که در غرب در متن جامعه به وجود آمد.
بعد از آن به دوره چهارم وارد می‌شویم که نام آن را دوره تاسیس گذاشته‌ام. در دوره تاسیس که از 1313 تا 1325 است، مقارن دوره رضاشاه و بخشی از آن به دوره پس از شهریور 20 و دوره پهلوی دوم بر می‌گردد. در این دوره دانشگاه شکل رسمی می‌یابد. دانشگاه داخل دولت به وجود می‌آید اما نخبگانی مثل علی‌اکبر سیاسی تلاش می‌کنند تا دانشگاهی که در داخل دولت به وجود آمده را به سمت استقلال ببرند. در این دوره لایحه استقلال دانشگاه تنظیم می‌شود و سعی می‌کنند برای دانشگاه تنوع منابع مالی به وجود آورند. کسانی مثل سیاسی و صدیقی نخبگانی هستند که برای این موضوع تلاش می‌کنند. در واقع در این دوران پارادوکسی به وجود می‌آید که از یک طرف دولت می‌خواهد مدرنیزاسیون ایجاد کند و از طرف دیگر اقتدارگرایی دارد؛ یعنی دولتی که خواهان مدرنیزاسیون و ایجاد دانشگاه است و از طرف دیگر اقتدارگرایی دولت به حدی است که به این فرآیند مدرنیزاسیون لطمه می‌زند.
دنياي اقتصاد: آیا اقتدارگرایی به مدرنیزاسیون لطمه می‌زند یا به مدرنیته؟
دکتر فراستخواه: خود فرآیند مدرنیزاسیون هم آسیب‌پذیر می‌شود. مثلا اگر مدرنیزاسیونی باشد که با جامعه آشنا است و منطق درونی جامعه را در نظر می‌گیرد؛ با نخبگان مناقشاتش را حل می‌کند؛ در آن صورت مدرنیزاسیون می‌تواند بماند. در متن این مدرنیزاسیون، مدرنیته هم می‌تواند رشد کند.
در هر صورت در دوره چهارم یعنی دوره تاسیس، مساله‌ای که داریم شکاف میان آموزش عالی مدرن و سنت‌های تعلیمی راکد در جامعه است؛ یعنی بر خلاف مورد غربی که تحول سنت‌های تعلیمی سبب شد که آموزش مدرن به وجود آید، در ایران سنت‌های تعلیمی درون جامعه راکد ماندند. آموزش جدید آمد آن را پس زد؛ بنابراین از همان آغاز کار، مناقشه به وجود آمد؛ در حالی که در غرب، نظام آموزش به صورت دیالکتیکی تحول پیدا کرد. در واقع آموزش برای ما وارداتی بود به جای اینکه از دل جامعه بیاید. البته بودند دانشمندانی که از درون این جامعه بیرون آمدند و پایی هم در سنت داشتند، اما غالبا این امر عارضی شد؛ در واقع می‌توان گفت دانشگاه را به جامعه ایران پیوند زدند.
دنياي اقتصاد: چرا این وضعیت در ژاپن رخ نداد. ژاپن نیز دانشگاه را وارد کرد؟
دکتر فراستخواه: ساختار جامعه ژاپن با ما فرق داشت. سنت‌های ژاپنی انعطاف لازم را داشتند و می‌توانستند با این امر بیرون از خودشان پیوند بخورند و آن را درونی کنند، ولی در جامعه ما، مناقشاتی سبب شده بود که سنت‌های ما متصلب شوند؛ سخت و سفت شوند. در نتیجه مساله به سادگی پیش نرفت.
[/FONT]

[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]
[/FONT]

[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]دنياي اقتصاد: دوره پنجم شامل چه بازه زمانی می‌شود؟
دکتر فراستخواه: اسم دوره پنجم را دوره تکثیر گذاشته‌ام که از سال 1325 تا 1352 است. تا 1325 هنوز در دوره تاسیس هستیم و از 1325 بود که متاثر از بودجه‌های نفتی که وارد بدنه دولت شد، مدرنیزاسیون به سراشیبی افتاد؛ بنابراین بخش عمده‌ای از کارهای عمرانی و نوسازی دولت پهلوی به دانشگاه و آموزش عالی معطوف شد.
دنياي اقتصاد: چرا سال 1325 را انتخاب کردید؟
دکتر فراستخواه: به آن علت که نخستین برنامه‌های عمرانی به غلتک افتاد و از دل آنها بود که به آموزش توجه شد؛ بنابراين تکثیر دانشگاه در شهرهای مختلف رخ داد. وام‌های خارجی نیز از 1325 آمد. دریافتی‌های نفتی زیاد شد؛ بنابراين یک وضعیت رشد کمی را در این دوره شاهدیم. بخش غیردولتی آموزش عالی نیز در این دوره فعال شد. هیات امنای دانشگاه‌ها شکل گرفت؛ شورای مرکزی دانشگاه‌ها شکل گرفت.
دنياي اقتصاد: و دوره ششم؟
دکتر فراستخواه: دوره ششم، دوره‌ای که نامش را دوره توسعه دانشگاه گذاشته‌ام. البته نام این دوره پسوندی دارد و آن دوره توسعه ناتمام دانشگاه است. این دوره از 1352 (برنامه پنجم پیش از انقلاب) شروع شد و تا سال 1357 ادامه یافت. با انقلاب اسلامی، کل این دوره به هم ریخت. سوال این است که چرا این دوره را توسعه نام‌گذاری کرده‌ام؟ برای اینکه در این دوره به امر کیفی آموزش توجه شد. در این دوره گفته شد که تکثیر و رشد کمی کافی نیست و در نتیجه تفکر علمی در برنامه‌ها مطرح شد. نوآوری و همکاری با بخش‌های تولیدی و خدماتی جامعه مطرح شد. تقویت تحقیقات مطرح شد. همکاری بین‌المللی در علم مطرح شد. افزایش سهم سرمایه‌گذاری در آموزش عالی مطرح شد. موسسه پژوهش و برنامه‌ریزی آموزش عالی در این دوره فعال‌تر شد. وضعیت تحول کیفی دانشگاه‌های ایرانی در این دوره آغاز شد، ولی تعارض‌هایی که در حوزه سیاسی جامعه ایرانی وجود داشت (همان مناقشات حل‌نشده‌ای که پیش‌تر گفتم) سبب شد که ثبات لازم از بین برود و سایه سیاست بر دانشگاه سنگین شد. لایحه استقلال دانشگاه هم در 20 شهریور 57 به شکل نوشداروی پس از مرگ سهراب ارائه شد. این دوره ششم، دوره شکوفایی، بازخیز و بالندگی است.
[/FONT]

[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]
[/FONT]

[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]دوره هفتم را دوره تعطیلی دانشگاه نام‌گذاری کرده‌ام که همان انقلاب فرهنگی است. وقتی در انقلاب فرهنگی دانشگاه‌ها تعطیل شد، فرار نخبگان و فرار مغزها شکل گرفت که در واقع دوره زوال طبقه متوسط دانشگاهی است و همه دستاوردهای دوره قبلی از بین رفت. در واقع سرمشق توسعه دانشگاه که بر اساس الگوی غرب‌گرایی و مدرنیزاسیون شکل گرفته بود، به دلیل ضعف‌های درونی‌اش مثل فساد، استبداد، خودکامگی و وابستگی به خارج از هم پاشید و سرمشقی که به جای آن گذاشته شد، ناکارآمد بود. به جای مدرنیزاسیون، سرمشق اسلامی‌سازی گذاشته شد و اسلامی‌سازی با وضعیتی که تعریف و پیگیری می‌شد، متاسفانه نمی‌توانست یک الگوی کارآمد برای ادامه توسعه دانشگاه در ایران شود و ما دچار یک رکود شدیم که عوارض آن خیلی برای ما پرهزینه بود و حداقل یک دهه طول کشید تا ما خودمان را پیدا کنیم.
دوره هشتم را دوره پویش‌ها و چالش‌های اخیر نام گذاشته‌ام. به دلیل پویایی‌هایی که درون جامعه ایران وجود داشت، چون جامعه ایران یک جامعه زنده است. دانشگاهیان، دانشگاهیانی بااستعداد هستند، به رغم تمام این مشکلاتی که طی یک دهه به وجود آمد، دوباره حرکت‌هایی از درون دانشگاه‌ها و دانشگاهیان به وجود آمد، ولی همچنان در حال چالش و تنش است. بحث‌هایی که امروزه بر سر علوم انسانی و اسلامی شدن دانشگاه وجود دارد، بحث فرار مغزها، بحث کیفیت، بحث مدیریت و استقلال دانشگاه و آزادی علمی، مسائل حل نشده ما هستند و به‌رغم تمام اینها، همچنان امیدوارم که باز هم جامعه ایران پویایی‌هایی را از خودش نشان دهد. یکی از امیدها، همین رشد مقالات است. هرچند که مورد انتقاد است ولی نشان می‌دهد که جامعه ایران می‌تواند حرکت کند، ولی سیستم‌های ما توان تعامل مثبت با این پویایی‌های متن جامعه را ندارند و در واقع کفران نعمت
می‌شود.
[/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]
[/FONT]


[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]دنياي اقتصاد: آیا در تقسیم بندی شما دوره تاریخی و باستانی ایران یعنی مثلا تاسیس دانشگاه جندی شاپور، در نظر گرفته نشده است؟
دکتر فراستخواه: این دوره در نظر گرفته نشده و تنها دوره اسلامی مورد بررسی قرار گرفته است. به آن علت که به قدر کافی اسناد و مدارکی وجود ندارد که نشان‌ دهد یک تمدن علمی در ایران در آن دوران وجود داشته است. دوران هخامنشی داشتیم اما آن یک تمدن سیاسی بود و نه یک تمدن علمی. در واقع یک چارچوب تمدن علمی نداریم. در تمام اسناد و مدارک تاریخ علمی دنیا نیز مثل پیر روسو و جورج سارتن که تاریخ علم را نگاشه یا تاریخ تمدن عمومی مثل ویل دورانت، وقتی به ایران می‌رسیم، درخشش ما را به قرن نهم و دهم می‌دانند.
دنياي اقتصاد: از دوره تاسیس به بعد، دانشگاه بر اساس کدام الگوی غربی در ایران شکل گرفت؟
دکتر فراستخواه: در ایران آموزش عالی بیشتر با روش ناپلئونی (فرانسه) بود، اما بعد به سمت الگوی انگلوساکسون و الگوی آمریکایی شیفت پیدا کرد. مثلا دانشگاه پهلوی نمونه‌ای است که نشان می‌دهد دانشگاه ما به سمت الگوی آموزش آمریکا شیفت پیدا کرده است، ولی متاسفانه نتوانستیم یک فلسفه درونی برای آموزش عالی و دانشگاه توسعه دهیم.
دنياي اقتصاد: اما هم‌اکنون گفته می‌شود که برخی ارگان‌ها اقدام به تدوین فلسفه آموزشی کرده اند.
دکتر فراستخواه: نوشتن سند که نمی‌تواند فلسفه آموزشی باشد. فلسفه باید از پویایی‌های درونی جامعه و از عقلانیت و از حافظه اجتماعی دربیاید و نهادینه شود. از درون دانشگاه و توسط خود دانشگاهیان الگویی تولید شود.
دنياي اقتصاد: از وقتی که به ما اختصاص دادید سپاسگذاریم.
دکتر فراستخواه: من هم از شما ممنونم.
[/FONT]
 
بالا